تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
چگونه برای دریافت ویزای ایران اقدام کنیم؟ مدارک لازم و نکات کاربردی
راهنمای خرید یو پی اس برای مراکز درمانی و بیمارستانی مطابق الزامات قانونی
آیا طلاق توافقی نیاز به وکیل دارد؟
چگونه ویزای آفریقای جنوبی را به آسانی دریافت کنیم؟ راهنمای قدم به قدم
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران شناخته میشود؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1820975195
هستى در هستى (3)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
هستى در هستى (3) نویسنده : كريم فيضي ( جستاري در حيات و هويت مولانا )اين نكته، با قوّت تمام در معرفتهاى به يادگار مانده از او قابل كشف و درك است كه مولانا در عرصه«انسانشناسى»، «انسان يابى»، «جهانشناسى» و «جهان نگرى»، راهى را به روى همگان گشوده است كه به خودِاو اختصاص دارد. كسى نمىتواند از مولانا يك «خدا» و يا «شبه خدا» بسازد:وصف حق كو؟ وصفِ مشتى خاك كو؟وصف حادث كو و وصف پاك كو؟24اما راه او چنان نيست كه قابلِ حذف شدن و تعطيل كردن باشد، زيرا طريقى است گسترده و داراى ضرورت كهكمتر كسى مىتواند آن را ناديده بگيرد، زيرا صاحبِ اين راه، از پوسته خويش بيرون آمده و آنگاه به سانِرهگذرى كه به همه چيز با ديده حكمت بنگرد، ديده و جزء به جزء آنها را نوشته است. مولانا با بهرهگيرى از قابليتهاى متعدّد خويش، به حسّى بدل شده است كه قلبهاى بزرگ و عاطفههاىدرخشان هرگاه اوج گيرند، روايتى را به قلم مىآورند كه اين روايت در جديد و قديم خويش، به كالبدى آشنامنتهى مىشود كه روحِ پر جولان وى را در خود جاى داده بود. اينك، پس از گذشت قرنهايى نه چندان اندك، در جاى جاىِ خاك، جوانههايى به نام و ياد او در سيرِ ادب و هنرسر بر آورده است كه حقيقتهاى زمين و آسمان را با انسانها در ميان مىنهد. گر رسولى، چيست در مشتم نهانچون خبر دارى زِ رازِ آسمان25 گر امينم، متهم نبود امينگر بگويم آسمان را من زمين26چون همى گنجد جهانى زير طينچون نگنجد آسمانى در زمين؟27زانك حد مست باشد اين چنينكو نداند آسمان را از زمين28آسمان گويد زمين را مرحبابا توام چون آهن و آهن رباآسمان مرد و زمين زن در خردهرچه آن انداخت، اين مىپرورد29 بى زمين كى گل برويد و ارغوان؟پس چه زايد زآب و تاب آسمان؟30آن تو با توست، تو واقف بر اين آسمانا! چند پيمايى زمين؟31كآن زمين و آسمان بس فراخكرد از تنگى دلم را شاخ، شاخ32... و چنين است كه به هرجا روى مىآوريم، ردّ پاى او را مىبينيم و به هر آهنگى گوش جان مىسپاريم، عبارتىاز عبارتهاى او را مىيابيم كه از حنجره نواها و آواها و ايماها و گفتهها و ناگفتهها خارج مىشود و بدون اينكهشهرت و افتخارى براى او به ارمغان بياورد، در جان زندگىها تكرار مىشود و هر روز از سر گرفته مىشود و سر برآستانِ الوهيت مىسايد:اى خداى پاك و بى انباز و ياردستگير و جرم ما را در گذارياد ده، ما را آن سخنهاى دقيقكه تو را رحم آورد آن، اى رفيقهم دعا از تو، اجابت هم ز توايمنى از تو، مهابت هم ز توگر خطا گفتيم، اصلاحش تو كنمصلحى تو، اى تو سلطان سخنكيميا دارى كه تبديلش كنىگر چه جوى خون بود، نيلش كنىاين چنين ميناگرىها، كار توستاين چنين اكسيرها ز اسرار توست33جهان پيش از مولاناجهــــــان پس از مولانـــامثنوى در حجم گر بودى چو چرخدر گنجيدى در او زين برخ كآن زمين و آسمان بس فراخكرد از تنگى دلم را شاخ، شاخ وين جهانى كاندرين خوابم نموداز گشايش پر و بالم را گشوداين جهان و راهش ار پيدا بدىكم كسى يك لحظه آنجا بُدىامر مىآمد كه نى طامع مشو!چون ز پايت خار بيرون شد، برو!مول مولى مىزد آنجا جان اودر فضاى رحمت و احسانِ او34رمزِ توفيق مولانا را در كجا بايد جست؟ بى شك عوامل و دلايلى زياد و فراوان را مىتوان برشمرد كه هر كدام درحد خود، بازتاباننده وجوه توفيقِ مولانا محسوب مىگردند. اما سرّ موضوع در اين است كه مولانا در جايگاه خودايستاده است. اين جايگاه، كرسىِ فرا اقليمى است كه قلبها را در پنجه خود دارد و انسان، هيچگاه بدون قلب نزيسته و بدونقلب با مسائل مواجه نشده است. اگر شادمانى براى انسان پيش آمده، در زيرِ لواى قلب بوده است و اگرناشادمانىهايى، جنبههايى از زندگى آدمى را در خود فرو برده و آنگاه او را از اين زمان به زمانى ديگر منتقلنموده، با حضورِ پر تاب و تاب و احياناً ترسان و لرزان قلب صورت گرفته است. مولانا به جاى اينكه خود راهِ قلهها را با پاى خويش در پيش گرفته و خاكها و سنگها را زيرِ پا و كفشِ خود قراردهد، قلب هايى را تصرف نموده كه جهان با نبض آنها تنظيم مىشود. بر اين اساس، اگر كسى جهان را به پيشاز مولانا و پس از مولانا تقسيم كند، اشتباه نكرده است. جهانِ پيش از مولانا، در آينه وجودى او انعكاس يافته است و جهان پس از مولانا - كه اينك ما در آن زندگىمىكنيم - با تمامِ مسائل كوچك و بزرگ خويش، آينهاى است كه مولانا را در خود منعكس مىكند. آرى، مولاناشارحِ حقايق و مسائل جهان پيش از خودش است و جهان پس از مولانا، شارحِ مولاناست. با نظر به تنها يك اثر از آثار مولانا- كه مثنوى نام دارد- مىتوان گفت: مولانا مفسر جهان پيش از خودش است وجهان پس از مولانا، مفسّر اوست و امروز هر چه زمان پيشتر مىرود، با سرانگشتِ تئورىها و تحقيقها وتفكّرات گوناگون، تفسيرى در حالِ شكل گرفتن است كه بخش عمدهاى از آن به تشريح مسائلى اختصاص داردكه نخستين بار جلالالدين مولانا آنها را بيان داشته است؛ مسائلى كه ويژگى زبان او و خصوصّيت نگاه اومحسوب مىشود. و بدينگونه، مولانا در مسند بزرگ خويش، بر آفاق و ابعاد جهانِ درون و برون اشراف دارد و به سهولت مىتواندمرزها را زير پا نهاده و تعابير را در جهتِ آنچه مىبيند و درك مىكند و با هوشيارى مىنگرد، به استخدام درآورده و گفتارِ بشرى خويش را براى همگان توضيح دهد.روزنــــــهاى به هســـتى اى جهان كهنه را تو، جانِ نواز تن بى جان و دل، افغان شنو!شرح گل بگذار از بهر خداشرح بلبل گو كه شد از گل جداحالى ديگر بود كان نادر استتو مشو منكر كه حق بس قادر است... 35هوشيارى زان جهان است و چو آنغالب آيد، پست گردد اين جهانگر ترشح بيشتر گردد ز غيبنى هنر ماند در اين عالم، نه غيب اين ندارد حد، سوى آغاز رو!سوى قصهى مرد مطرب باز رو مطربى كز وى جهان شد پر طربرسته ز آوازش خيالات عجب از نوايش مرغ دل پرّان شدىوز صداش، هوش جان حيران شدى 36آرى، آن سان كه خودش شعر و فلسفه و عرفان نيست، گفتارش نيز شعر و فلسفه و عرفان نيست. او گفتارشاست و گفتارش او؛ روزنه پر روشنايى كه به هستى گشوده شده است. مثنوى و مولوى يك حقيقتند، با دو نام. مثنوى، معناى مولوى است و مولوى، دريچهاى براى نگريستن بهحقيقت. مردى است با دو مرحله از زندگى: در مرحله اوّلش مثل همه، در مرحله دومش مثل هيچ كس.از اينجاست كه گفتارى براى تفسير نمودن نيست، بلكه سرودى است براى زمزمه و ترنم، و نيى است براىنواختن. زبان خود را داراست و گوش خويش را مىطلبد، همان سان كه هوش خويش را واجد است و بىهوشى خويشرا مىجويد:محرم اين هوش جز بى هوش نيست مر زبان را مشترى جز گوش نيستمطلق است، ولى به شكل نسبى. والاست، در جلوه پايين. زيباست، در نقابِ گاه نازيبا. به آن سوى زمان نظردارد، در قالب زمان و مكان. صعود است، با نمايى از طبيعت. نور است، با پيغامى به ظلمت. به جبر وارد زندگىشد، ولى زندگى را تحت اختيار خويش در آورد. اين گفتار پيش و پا افتاده، شگفت از عهده عجايبش برمىآيد كه: مولانا، مولاناست. با آتشى كه در لب دارد، به بلورِ سرد زمين لب چسبانده است. با نورى كه در چشمانش سوسو مىزند، به تاريكىمتراكم خيره شده است: از پشت زمان، چه انسانهايى وارد قلمرو حيات خواهند شد؟ با روحى كه در جانش جولان مىدهد، جام جسم را در دست دارد و آرزوى مستى خويش را ارزانى غمىمىنمايد كه هم چهرههايش را در خود فرو برده است:در غم ما روزها بيگاه شدروزها با سوزها همراه شدروزها گر رفت، گو رو! باك نيستتو بمان، اى آنكه جز تو پاك نيستحقيقت را به خويش تسليم نموده است و تسليم را بىآنكه چهرهاى از شمشير و برق شمشير در آن باشد، بهحقيقتِ كلام خويش ارزانى داشته است، تا كتابش، آن صليبى باشد كه جانها، عيسى وار مصلوب گفتارششوند و از «من» او، به بشريت بار يابند، پيكى آسمانى در زمين و كتابى افلاكى در خاك. روح از انگور مى را ديده استروح از معدم، شىء را ديده است37قطره دل را يكى گوهر فتادكآن به درياها و گردونها ندادجان كم است آن صورتِ با تاب رارو بجو، آن گوهر كمياب رامىزند بر تن ز سوى لامكانمىنگنجد در فلك، خورشيدِ جان38مردِ صفرها هر دو گر يك نام دارد در سخنليك شتّان اين حسن تا آن حسن اشتباهى هست لفظى در بيانليك خود كو آسمان تا ريسماناشتراك لفظ دايم رهزن استاشتراك گبر و مؤمن در تن استجسمها چون كوزههاى بسته سرتا كه در هر كوزه چه بود، آن نگركوزه آن تن، پر از آب حيات كوزه اين تن، پر از زهر مماتگر به مظروفش نظر دارى، شهىور به ظرفش بنگرى، تو گمرهىلفظ را ماننده اين جسم دان معنىاش را در درون مانند جانديده تن دايماً تن بين بودديده جان، جان پر فن بين بود پس ز نقش لفظهاى مثنوى صورتى ضالست و هادى معنوى... 39يكى از تحليلهايى كه در خصوص مولانا مىتوان ذكر كرد، تحليلِ «صفرها» است. در اينكه كه مولانا مردىيگانه و منحصر به فرد است، شكى وجود ندارد. او مثلِ يك درختِ تناور، از خاكِ زمين سر بر آورده و رو بهآسمان قد كشيده است. درختِ وجودى او، چنان پر ثمر است كه در هر يك از شاخهها و جنبههايش، ميوهاى جان بخش و ذايقهپروريافت مىشود. در اينجا سخن از درخت است، نه ميوه هايى كه براى بشريت ارزانى داشته است. اين درخت با وجود شاخههاى خويش، در جستجوى نور و ارتزاق از نور به سمتِ آسمان قد كشيده و بالا رفتهاست. در پس و پيشِ اين درخت كه به جهتِ استوارى خويش تمثّلى از عددِ يك است، صفرهايى ملاحظهمىشود كه مدام در حال افزوده شدن است. هر چه زمان مىگذرد، پيرامونش پُر صفرتر مىشود: صفرى دربرابرش بر خيل صفرها اضافه مىشود، صفرى نيز در پشتش ميانِ صفرها قرار مىگيرد. از صفرهايى كه در برابرقرار گرفته است، مىتوان به نامهايى بزرگ اشاره كرد كه اگر نبود كه الهام خويش را وامدار و مديون اويند، هرگزنمىتوانستيم از آنها با عنوانِ «صفر» اين عدد نام ببريم. به اضافه اينكه در اينجا مراد از صفر، معادلِ عددى بىارزش نيست، بلكه مقصود رساندن مفهومى است كه طى آن، اشخاصى چند از اهل ادب و هنر در سطح جهانى،خود را شاگردان مولانا ذكر كردهاند. مقصود از صفرهاى پشت عدد نيز كسانى است كه با موجوديت مولانا مخالفت نموده و دست كم، نسبت به آنچهمكتب او بوده و توسط او ابراز گشته است، اظهارِ بى تفاوتى نمودهاند.اما نكته بسيار مهم مولاناست كه بىاعتنا به صفرهايى كه در پيش روى و پشتِ سرش صف كشيدهاند، به كارِخويش ادامه داده و بر روش و اسلوب و حقانيّت خويش اصرار مىورزد. امر عجيب اين است كه نه صفرهاى اينسوى عدد بر عظمتش اضافه مىكند و نه صفرهاى آن سوى عدد از عظمتش مىكاهد. چون جملگى ما را شدىچونت آزاريم چون تو ما شدى؟40بر مثال موجها، اعدادشاندر عدد آورده باشد بادشانمفترق شد آفتابِ جان هادر درونِ روزن ابدان ماچون نظر در قرص دارى، خود يكى استوآنكه شد محبوب ابدان، در شكى استتفرقه در روح حيوانى بودنفس واحد روح انسانى بودچون كه حق رش عليهم نورهمفترق هرگز نگردد نور او يك زمان بگذار اى همره ملال تا بگويم وصف خالى زآن جمالدر بيان نآيد جمال حال اوهر دو عالم چيست؟ عكس خال اوچون كه من از خال خوبش دم زنمنطق مىخواهد كه بشكافد تنم همچو مورى اندرين خرمن خوشمتا فزون از خويش بارى مىكشم41روح انسانى، كنفس واحدة استروح حيوانى سفال جامده است42در ميانِ حكيمان حكيممردى وجود دارد كه با ابياتى كه به زبان فارسى سروده و با تمثيل هايى كه زده و باداستان هايى كه آنها را يا خود ساخته و يا بازسازى كرده است، حكيمان و اهل حكمت را به خود جلب نموده، قافلهاى را به راه مىاندازد كه با صدها و هزار صفر، به پايان تاريخ نزديك مىشود و مىرود كه هر روز حقيقتى رارقم زده و به انسانهاى مشتاق و حقيقتدوست ارزانى نمايد.هر كسى از ظن خود شد يار من وز درون من نجست اسرار منسر من از ناله من دور نيست ليك، چشم و گوش را آن نور نيستتن ز جان و جان ز تن مستور نيست ليك كس را ديد جان دستور نيست43ميــــــــــانِ ازل و ابــــدشيخ واقف گشت از انديشهاش شيخ چون شير است و دل بيشهاش چون رجا و خوف در دلها رواننيست مخفى بر وى اسرارِ جهاندل نگه داريد اى بىحاصلان در حضورِ حضرتِ صاحبدلان44يك مرد نيست، هزار مردى است كه جهان را در كتابى چكانده است. فيلسوف نيست، اما فلسفهاى است كه ازتناقض، بزرگترين اقيانوس شعر و حكمت را به تموج در آورده است. هرگاه خواستيد واردِ اقيانوس علم شده و سوارِ كشتى آرام جهان گرديد، به آواى مثنوى گوش فرا دهيد! هرگاهشروع به خواندن و شنيدن آواى: بشنو اين نى چون شكايت مىكندوز جدايىها حكايت مىكندنموديد، در واقع شما پا به ساحل اين دريا گذاشتهايد. حق با كسانى است كه مىگويند مولوى قابل تفسير نيست. او قابل تفسير نيست، ولى قابل تعقيب و تطبيقهست. وقتى كسى قابل تفسير نباشد، چگونه مىتواند قابل نقد باشد؟ مراد از اين سخن، اين نيست كه بگوييم:مولانا فراتر از نقد است، بلكه مراد اين است كه در خصوص او، «فهم» مقدم بر «نقد» است. چون به صاحبدل رسى، خامش نشين!واندر آن حلقه، مكن خود را نگينور بگويى، شكلِ استفسار گوبا شهنشاهان تو مسكين وار گو! 45آرى، در خصوص او، «فهم» مقدم بر «نقد» است و چگونه اينگونه نباشد در حالى كه چنين مىنمايد كه بخشى ازبهره حقيقتِ جهان را، او به تنهايى برده است. بنابراين، به ميزان بهرهاى كه كسى از او ببرد، از حقيقت بهرهخواهند برد. واصلان را نيست جز چشم و چراغاز دليل و راهشان باشد فراغگر دليلى گفت، آن مرد وصالگفت بهرِ فهم اصحاب جدالپس همه خلقان چون طفلانِ وى اندلازم است اين پير را در وقتِ پندكفر را حد است و اندازه، بدان!شيخ و نور شيخ را نبود كرانكفر و ايمان نيست، آن جايى كه اوستزآ نكه ا و مغز ا ست و ا ين د و رنگ پوست 46رفت پيش عارفى آن زشت كارگفت: ما را در دعايى ياد آر!سرّ او دانست، آن آزاد مردليك چون حلم خدا پيدا نكردبر لبش قفل است و در دل رازهالب خموش و دل پر از آوازها عارفان كه جام حق نوشيدهاند رازها دانسته و پوشيدهاند هر كه را اسرار حق آموختندمهر كردند و زبانش دوختند47پي نوشت : 24) دفتر5/ 2188. 25) مثنوى معنوى، دفتر1/ 2155. 26) دفتر1/ 592. 27) دفتر6/ 3304. 28) دفتر4/ 3707.29) دفتر3/ 4403 و 4404. 30) دفتر3/ 4413.31) دفتر3/ 1966. 32) دفتر1/ 2099. 33) رمضانى، دفتر ص 90، سطر 7 تا 9. 34) دفتر1/ 2098 تا 2103. 35) دفتر1/ 1801 تا 1804. 36) دفتر1/ 2067 تا 2073. 37) دفتر2/ 178. 38) دفتر1/ 1017 و 1021 و 1026. 39) دفتر6/ 647 تا 655. 40) دفتر1/ 3111.41) دفتر2/ 185 تا 193. 42) رمضانى دفتر2 ص 82، سطر 9. 43) دفتر1/ 6 تا 8. 44) دفتر2/ 3217 تا 3219. 45) دفتر2/ 3456 و 3457. 46) دفتر2/ 3313 و 3314 و 3319 تا 3321. 47) دفتر5/ 2236 تا 2241. منبع:روزنامه اطلاعات /س
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 255]
صفحات پیشنهادی
هستى در هستى (3)
هستى در هستى (3)-هستى در هستى (3) نویسنده : كريم فيضي ( جستاري در حيات و هويت مولانا )اين نكته، با قوّت تمام در معرفتهاى به يادگار مانده از او قابل كشف و درك است ...
هستى در هستى (3)-هستى در هستى (3) نویسنده : كريم فيضي ( جستاري در حيات و هويت مولانا )اين نكته، با قوّت تمام در معرفتهاى به يادگار مانده از او قابل كشف و درك است ...
پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (3)
پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (3)-پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (3) نويسنده:دکتر محمد ديانتي فيض آبادي* 21- عبدالرحمان بن خلدون اين متفکر ...
پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (3)-پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (3) نويسنده:دکتر محمد ديانتي فيض آبادي* 21- عبدالرحمان بن خلدون اين متفکر ...
هستي شناسي (3)
هستي شناسي (3) شناخت دنيا معناي دنيا نکته: هرچه دل در بند آن باشد، و بدان نظر دارد، و تو را از خداي عزوجل باز دارد، آن دنياي توست. و هرچه دل در بند آن نيست- گرچه در ميان ...
هستي شناسي (3) شناخت دنيا معناي دنيا نکته: هرچه دل در بند آن باشد، و بدان نظر دارد، و تو را از خداي عزوجل باز دارد، آن دنياي توست. و هرچه دل در بند آن نيست- گرچه در ميان ...
هستي در هستي (1)
هستي در هستي (1)-هستي در هستي (1) نویسنده : كريم فيضي جستاري در حيات و هويت ... 10 پي نوشت : 1) دفتر2/.1110 2) دفتر1/ .495 3) دفتر6/640 و .641 4) دفتر3/ ...
هستي در هستي (1)-هستي در هستي (1) نویسنده : كريم فيضي جستاري در حيات و هويت ... 10 پي نوشت : 1) دفتر2/.1110 2) دفتر1/ .495 3) دفتر6/640 و .641 4) دفتر3/ ...
طبيعى ترين راز هستى
طبيعى ترين راز هستى-مقدمهاي بر صحيفهي سجاديه تاريخ دعا تاريخ دعا را مى توان ... جواب همين دعا و سؤال تكوينى است كه قرآن كريم فرمود: «و آتاكم من كل ما سألتموه»(3).
طبيعى ترين راز هستى-مقدمهاي بر صحيفهي سجاديه تاريخ دعا تاريخ دعا را مى توان ... جواب همين دعا و سؤال تكوينى است كه قرآن كريم فرمود: «و آتاكم من كل ما سألتموه»(3).
پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (5)
پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (5)-پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي ... 3- جستجوي اسرار غيبي و تفسير رمزي حروف و اعداد، و خواص مرموز اعداد و ارزشهاي عددي ...
پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (5)-پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي ... 3- جستجوي اسرار غيبي و تفسير رمزي حروف و اعداد، و خواص مرموز اعداد و ارزشهاي عددي ...
تاملى برسنتهاى خدا در هستى
تاملى برسنتهاى خدا در هستى نويسنده:مرضيه صوفيان منبع:روزنامه رسالت خداى متعال در ... سنت خداوند طريقه خداست و سنت رسول طريقه اوست (3) امام على (ع) مىفرمايند: ...
تاملى برسنتهاى خدا در هستى نويسنده:مرضيه صوفيان منبع:روزنامه رسالت خداى متعال در ... سنت خداوند طريقه خداست و سنت رسول طريقه اوست (3) امام على (ع) مىفرمايند: ...
شناخت دومين ثقل جهان هستى
شناخت دومين ثقل جهان هستى نويسنده:اسماعيل نساجى زواره سنفرغ لكم آيه الثقلان ... مردم ناآگاه خرافات زيادى درباره آن از خود ساخته اند كه با عقل و منطق سازگار نيست(3) و ...
شناخت دومين ثقل جهان هستى نويسنده:اسماعيل نساجى زواره سنفرغ لكم آيه الثقلان ... مردم ناآگاه خرافات زيادى درباره آن از خود ساخته اند كه با عقل و منطق سازگار نيست(3) و ...
گردش نظام هستى، بر اساس حكمت الهى
گردش نظام هستى، بر اساس حكمت الهى-گردش نظام هستى، بر اساس حكمت ... شده ، از طرق مختلف درباره آن بحثهاى گوناگونى عنوان گردیده .3- " مسأله نبوت انبیاى پیشین و ...
گردش نظام هستى، بر اساس حكمت الهى-گردش نظام هستى، بر اساس حكمت ... شده ، از طرق مختلف درباره آن بحثهاى گوناگونى عنوان گردیده .3- " مسأله نبوت انبیاى پیشین و ...
نظری به جهان هستی و واقعیت
نظری به جهان هستی و واقعیت-اعتقادات اسلامی از نظر شیعه دوازده امامی 1اشاره:این مجموعه نوشتار كه در چهار موضوع اصلی: 1 – خداشناسی، 2 – پیغمبرشناسی، 3 ...
نظری به جهان هستی و واقعیت-اعتقادات اسلامی از نظر شیعه دوازده امامی 1اشاره:این مجموعه نوشتار كه در چهار موضوع اصلی: 1 – خداشناسی، 2 – پیغمبرشناسی، 3 ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها