تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805498408




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بحث تطبيقي شرط بيع وقف


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بحث تطبيقي شرط بيع وقف
بحث تطبيقي شرط بيع وقف نويسنده:محمد رحماني مقدمه از جمله مطالب شايسته و قابل بحث و تحقيق درباره‏ي وقف، صحت و يا بطلان شرط فروش وقف از سوي واقف است. در اين مسأله پرسشهاي گوناگوني مطرح است: 1 - آيا در اين مسأله تفاوتي در اينکه وقف را عقد بدانيم و يا ايقاع، هست يا نه؟ 2 - آيا فرقي در اينکه ثمن مبيع (موقوفه‏ي فروخته شده) صرف يک طبقه از موقوف عليهم شود و يا صرف تمام طبقات، هست يا نه؟ 3 - آيا چگونگي شرط مثل شرط فعل و يا شرط نتيجه، در حکم مسأله تأثير دارد يا نه؟ 4 - آيا ميان مبناي تعلق وقف بر عين و يا ماليت تفاوتي هست يا نه؟ 5 - آيا فرقي ميان وقف منقطع الآخر و وقف دائمي هست يا نه؟ 6 - آيا در اينکه وقف ملک موقوف عليهم است و يا مال بي مالک است و يا ملک خداست، فرقي هست يا نه؟ پيشينه‏ي بحث از جمله مطالب لازم و مفيد در هر مسأله علمي بررسي تاريخ و زمان پديدار شدن، تطور و رشد آن است. ارزش اين مطالب در مباحث علمي و فقهي دو چندان است؛ زيرا از ميان منابع چهارگانه (کتاب، سنت، اجماع و عقل)، سنت (قول، فعل و تقرير معصوم (ع) مهمترين نقش را ايفا مي‏کند و از سوي ديگر، چون فقهاي صدر اول، زمان حياتشان نزديک به روزگار ائمه (ع) بوده، کلمات و نظرات آنان از سرچشمه زلال سنت بيشتر سيراب شده است تا فقهاي پس از آنها؛ بدين جهت برخي از فقها - چون مرحوم آيت الله بروجردي - در عصر حاضر بر اين باور بوده‏اند که بايد با سخنان فقهاي صدر اول همچون احاديث منقول از ائمه (ع) عمل کرد. بنابراين بررسي تاريخي اين بحث که آيا شرط بيع وقف از سوي واقف به هنگام وقف صحيح است يا نه بسيار ضرورت دارد. از اين رو نظرات فقيهان صدر اول که معترض مسأله شده‏اند، به اختصار نقل مي‏شود. 1 - شيخ مفيد (413 ه ق) مي‏نويسد: هر گاه واقف در وقف شرط کند، چنانچه در زمان حياتش بر اثر فقر نيازمند به وقف شد، جايز است آن را بفروشد و قيمت آن را در مصالحش صرف کند 1- 2 - سيد مرتضي (436 ه ق) مي‏نويسد: و از جمله اقوالي که اماميه در آن منفرد (تنها) است عبارت است از اين نظر که اگر واقف به هنگام وقف شرط کند، هر گاه نياز به وقف پيدا کند بتواند آن را بفروشد، جايز است فروش و نفع بردن از قيمت آن 2- 3 - شيخ طوسي (460 ه ق) مي‏نويسد: هر گاه واقف شرط کند چنانچه به چيزي از وقف نياز پيدا کرد، جايز باشد فروش و تصرف در آن، اين شرط صحيح است و مي‏تواند آن را بفروشد و اگر واقف بميرد و نيازمند بدان باشد، اين وقف، ميراث است و وقف نخواهد بود 3- شيخ در مبسوط مي‏فرمايد: اگر واقف شرط کند که به هنگام نياز بتواند آن را بفروشد اين شرط، باطل است زيرا مخالف مقتضاي عقد است 4- 4 - ابن‏ادريس (598 ه ق) پس از نقل عبارت شيخ طوسي مي نويسد: اگر وقف صحيح باشد، پس از مرگ واقف، ميراث نخواهد بود و پس از مرگ واقف وقف برقرار است 5- 5 - محقق حلي (676 ه ق) مي‏نويسد: اگر واقف شرط کند برگشت وقف را به خودش به هنگام نيازمندي، شرط صحيح است وليکن وقف باطل خواهد بود و حبس مي‏شود و به هنگام حاجت به مالک برمي‏گردد و اگر مالک مرد به ارث مي‏رسد 6- 6 - علامه حلي (726 ه ق)مي نويسد: اگر واقف شرط کند به متضرر شدن وقف مانند زماني که اخراج (ماليات) زياد پرداخته شود، در صحت شرط اشکال است و بر فرض بطلان شرط، در باطل شدن وقف نيز نظر است 7- 7 - ايشان در کتاب مختلف مي‏نويسد: قول وجيه به نظر من، نظر شيخ در کتاب نهايه است. دليل ما عبارت است از اصل صحت عقد و شرط که سخن مقبولي است8- آنچه ذکر شد، نظر فقهايي بود که تا عصر علامه حلي متعرض مسأله شده‏اند. جمع بندي از مجموع کلام فقها چند مطلب قابل استفاده است از جمله: 1 - برخي از فقها متعرض شده‏اند که آيا شرط بيع صحيح است يا نه، تا از حکم آن بحث کنند. 2 - بيشتر فقهاي صدر اول، جز ابن‏ادريس، که معترض مسأله شده‏اند، حکم به جواز شرط و صحت وقف داده‏اند. 3 - از فقهاي متأخر، محقق حلي هر چند اين مسأله را متعرض نشده است وليکن شبيه آن، يعني شرط رجوع وقف به واقف به هنگام نياز را مطرح کرده و فتوا به صحت شرط و بطلان وقف داده است. 4 - علامه حلي نيز شبيه اين فرع را عنوان کرده و فرموده است که در صحت شرط و بطلان وقف اشکال و نظر است. 5 - از مجموع اين مطالب استفاده مي‏شود که بطلان شرط مورد اجماع نيست و اين نکته در بحث ادله بسيار مفيد خواهد بود. 6 - شيخ صاحب دو نظريه است، در مبسوط شرط را باطل مي‏داند و استدلال مي‏کند که آن با مقتضاي عقد مخالف است. ولي در النهايه به صحت شرط نظر مي‏دهد. 7 - علامه حلي هرچند در قواعد ترديد دارد ولي در کتاب مختلف قائل به صحت شده است و بر آن به اصل صحت شرط و عقد استدلال کرده است. اقوال فقها در اين مسأله (شرط بيع وقف) اقوالي وجود دارد که مهمترين آنها عبارت است از: 1 - بطلان شرط: از جمله فقهايي که بر اين باورند از ميرزاي شيرازي مي‏توان نام برد 9- 2 - صحت شرط: از جمله فقهايي که اين نظر را پذيرفته‏اند شيخ انصاري است 10- 3 - بطلان شرط و وقف. در اين نوشته، در مرحله‏ي اول ادله‏ي بطلان شرط، نقد و بررسي مي‏شود و اگر ثابت شد شرط باطل نيست، نوبت به بحث از بطلان وقف نمي‏رسد بلکه نوبت به بحث از ادله‏ي صحت شرط و وقف مي‏رسد؛ بنابراين بحث از بطلان و عدم بطلان وقف مبتني است بر اينکه شرط باطل باشد. ادله‏ي بطلان شرط بيع وقف آنچه مهم است نقد و بررسي ادله‏ي بطلان و يا صحت شرط است. ادله‏ي قائلين به بطلان دو قسم است: 1 - ادله‏ي ثبوتي و عقلي؛ 2 - ادله‏ي اثباتي. نخست اين ادله به ترتيب بررسي مي‏شود: تنافي با مقتضاي عقد همان گونه که پيش از اين گفته شد، ميرزاي شيرازي بر اين باور است که شرط بيع وقف با مقتضاي عقد منافات دارد. ايشان در مقام رد نظر شيخ انصاري که شرط بيع وقف را منافي با مقتضاي وقف نمي داند، مي‏فرمايد: مخفي نماند مقتضاي وقف مؤبد بنابر مبناي ملکيت موقوف عليهم 11-(که براساس همين مبنا سخن از شرط بيع وقف مي‏رود) مالک شدن طبقات، پس از طبقه‏ي اول است يا به مجرد موجود شدن آنها و يا به وجود با شرايط (يعني شرايطي که واقف در موقوف عليهم کرده است) اين مالک شدن طبقات بعدي، مطلق است و متوقف بر امر زايد از وجود آنها نيست. و به عبارت ديگر واقف ملازمه قرار داده است ميان موجود شدن موقوف عليهم با اوصاف و يا بي‏اوصاف با مالک شدن آنها. بنابراين فروش وقف منافات دارد با مالکيت طبقات بعدي، زيرا لازمه‏اش تخلف معلول (مالک شدن) از علت (موجود شدن موقوف عليهم) است. در اين جهت (تخلف معلول از علت) تفاوتي نمي کند فروش وقف براي طبقه اول باشد و يا براي تمام طبقات؛ زيرا ملکيت بعدي (معلول) با فروش وقف محقق نمي‏شود و حال اينکه علت آن (وجود موقوف عليهم)، محقق مي‏شود بلکه تنافي ميان فروش وقف با ملکيت موقوف عليهم هست، هر چند ميان وجود موقوف عليهم و ملکيت آنها رابطه‏ي علت و معلول نباشد12- ايشان پس از بيان بر شيخ انصاري نقض مي‏کنند که شما پيش از اين گفته‏ايد رخصت در فروش موقوفه، برگشتش به باطل شدن وقف است 13- سپس مي‏فرمايد: از کلام شيخ انصاري استفاده مي‏شود براساس قاعده‏ي »الوقوف علي حسب ما يوقفها اهلها«، فروش وقف جايز نيست14- زيرا اين قاعده، وقفي را که واقف به عنوان صدقه جاري (ابدي) انشا کرده، امضا مي‏کند در غير اين صورت دليلي بر جايز نبودن فروش وقف (حتي در غير صورت شرط واقف) نداريم. در پايان به عنوان نتيجه گيري از اين بحث مي‏فرمايد: پس از ثابت شدن تنافي ميان شرط بيع موقوف با مالکيت طبقات بعدي، شرط بيع ساقط و بي‏اعتبار است؛ زيرا اين شرط با مقتضاي عقد وقف منافات دارد چون ممکن نيست واقف، هم شرط و هم مقتضاي عقد را قصد کند، چون قصد هر دو، قصد دو امر متنافي است؛ بنابراين اگر شرط قصد نشود، باطل است و اگر شرط قصد شود و وقف قصد نشود، باز شرط باطل است از باب اينکه عقد وقف قصد نشده در نتيجه باطل خواهد بود 15- از گفتار ميرزاي شيرازي اين مطالب استفاده مي‏شود: 1 - اشکال بر شرط بيع وقف بر مبناي کساني وارد است که معتقدند با وقف، عين موقوفه بايد از ملک واقف خارج شود و به ملک موقوف عليهم وارد شود و اما بر مبناي کساني که عين موقوفه را ملک خدا مي‏دانند و ملک کسي نمي‏دانند و آن را مال بي‏مالک مي‏شمارند اشکال وارد نيست، مگر گفته شود در اين صورت هر چند موقوف عليهم مالک وقف نيستند وليکن مالک حق اختصاص هستند؛ بنابراين اشکال باقي خواهد بود. 2 - بطلان شرط بيع وقف در صورتي است که وقف مؤبد باشد، بنابراين در وقف منقطع الآخر، اين شرط اشکال نخواهد داشت در صورتي که تمام آنها راضي باشند. 3 - در بطلان اين شرط فرقي نمي‏کند ثمن وقف، تنها در طبقه‏اي که فروش در زمان آنها واقع مي‏شود صرف شود و يا اينکه ثمن صرف تمام طبقات شود. 4 - ميان وجود طبقات بعدي موقوف عليهم و ملکيت آنها، رابطه‏ي علت و معلول است و بر فرض اينکه اين رابطه انکار شود، باز هم شرط بيع وقف باطل است. شيخ انصاري نيز به بطلان اين شرط معتقد است؛ زيرا وي مي‏فرمايد رخصت در بيع وقف به معناي بطلان وقف است و از طرفي از کلام ايشان استفاده مي‏شود که مدلول قاعده‏ي الوقوف علي حسب ما يوقفها اهلها، بطلان شرط بيع وقف است. 6 - شرط بيع وقف با مقتضاي وقف منافات دارد و از اين جهت ساقط مي‏شود. نقد و بررسي اساسي‏ترين کلام و استدلال محقق شيرازي بر بطلان شرط بيع از سوي واقف عبارت است از مخالف بودن آن با مقتضاي عقد. اين استدلال در کلام بيشتر فقيهاني که بر اين باورند و چشم مي‏خورد از جمله در مبسوط 16- مختلف الشيعه 17- و جامع المقاصد18-؛ بنابراين نقد و پاسخ اين استدلال، رد بسياري از معتقدان به بطلان شرط بيع به شمار مي‏آيد. به نظر مي‏رسد استدلال بر بطلان شرط بيع وقف از جهاتي نادرست باشد: 1 - معناي مخالفت با مقتضاي عقد عبارت است از ضديت و يا تناقض اين شرط با آنچه که واقف به هنگام انشاي وقف، انشا کرده است و از آنجا که منشأ در صيغه‏ي وقف، محبوس کردن عين موقوفه و آزاد کردن منافع آن در راه خداست بنابراين چنين شرطي با مقتضا و منشأ عقد وقف مخالفت ندارد. اگر اشکال شود به اينکه شرط بيع بادوام وقف منافات دارد، زيرا فروش آن با ماندن عين موقوفه به عنوان وقف سازگار نيست؛ پاسخ اين اشکال اين است که ابدي بودن وقف از انشا و صيغه‏ي عقد استفاده نمي‏شود، بلکه يا از اطلاق و ترک بيان مدت خاص استفاده مي‏شود يا از جمله »الي ان يرث الله الارض« (کنايه از استمرار وقف تا زماني که انساني روي زمين وجود دارد) که وقف پس از انشاي وقف بر زبان مي‏راند. 2 - بر فرض اينکه بپذيريم اين شرط با مقتضاي عقد مخالفت دارد، اشکال در صورتي وارد است که متعلق وقف عين باشد نه ماليت. در غير اين صورت ابدي بودن وقف با بيع آن قابل جمع خواهد بود؛ زيرا حفظ ماليت عين سبب مي‏شود که وقف ابدي باشد، به شرط اينکه ثمن مبيع (موقوفه) صرف موقوف عليهم نشود. 3 - اشکال اخص از مدعي است؛ زيرا مدعا عبارت است از بطلان شرط بيع در وقف به طور مطلق، چه در وقف مؤبد و چه در وقف منقطع الآخر. اما استدلال تنها بر بطلان شرط در وقف مؤبد دلالت دارد نه منقطع الآخر؛ زيرا در اين صورت تنافي ميان مالکيت مشتري و مالکيت طبقات بعدي نخواهد بود، چون طبقه‏اي نخواهد بود و اما صحت وقف بر موقوف عليه منقطع الآخر هر چند مورد اختلاف فقها واقع شود، وليکن حق صحت آن است، همان گونه که بسياري از بزرگان از جمله محقق نائيني فرموده است 19- 4 - نتيجه‏ي شرط بيع وقف عبارت است از اينکه ملک يک طرف ملک مشتري شود و از طرف ديگر از طبقه‏ي حاضر رفع و از طبقات بعدي دفع شود و دفع و رفع منافات با مقتضاي عقد ندارند بلکه مؤکد آن هستند. محقق اصفهاني در مقام پاسخ به اشکال ميرزاي شيرازي، پس از بيان اينکه مدلول شرط، مالک شدن طبقات بعدي و يا مالک شدن مشتري نيست تا در صورت اول از آن جهت که مقتضاي عقد، مالکيت طبقات بعد است تناقض داشته باشد، و در صورت دوم از آن جهت که مقتضاي عقد، مالکيت طبقات بعدي است تضاد داشته باشد، بلکه مدلول شرط بيع، رفع و دفع است، مي‏فرمايد: پاسخ (ميرزاي شيرازي) عبارت است از اينکه شرط تعلق به مالک نشدن هيچ طبقه‏اي از طبقات نگرفته تا با ثبوت ملکيت براساس مقتضاي عقد (به گونه‏ي رابطه‏ي عليت) متناقض باشد و نيز شرط به مالک شدن مشتري (پس از خريدن) تعلق نگرفته تا با ثبوت ملکيت (فعلي طبقه‏ي موجود) موقوف عليهم تضاد داشته باشد، بلکه مدلول شرط بيع رفع (برداشته شدن) ملکيت از طبقه‏ي موجود و دفع (جلوگيري کردن) از ملکيت طبقات بعدي است و اين دو مؤکد مدلول عقداند (زيرا بايد صحت عقد و وجود مقتضي تمام باشد تا نوبت به رفع و دفع برسد)، بله رفع و دفع با اطلاق عقد که اقتضاي بقاي ملکيت براي طبقات موجود و معدوم را دارد، منافات دارد 20- اگر اشکال شود که ميرزاي شيرازي مي‏فرمايد، انشاي وقف براي طبقات با وجود هر طبقه‏اي به منزله‏ي علت تامه است براي مالک شدن، و اين شرط سبب آن مي‏شود که معلول از علت جدا شود و اين محال است؛ پاسخ اين اشکال اين خواهد بود که عليت در صورتي است که واقف، مانع (رافع و دافع) ايجاد نکند و اما با ايجاد مانع (شرط بيع) اين علت محقق نخواهد شد تا مستلزم تفکيک معلول از علت باشد. محقق اصفهاني در اين باره مي‏نويسد: مقتضي و شرط تأثير (وجود هر طبقه) زماني علت تامّه‏اند براي ملکيت، که رافع و دافع اعتبار نشوند، در غير اين صورت با اعتبار يکي از اين عقد (انشا) و شرط (تحقق هر طبقه) با همديگر علت تامّه براي ملکيت نخواهند بود تا با شرط بيع تفکيک ميان اين دو لازم آيد 21- از آنچه گذشت روشن مي‏شود که شرط بيع وقف منافات با مقتضاي عقد ندارد؛ بنابراين اشکال عقلي و ثبوتي مرتفع است که البته اشکال مهم است و در مباحث بعدي، اشکالات اثباتي مسأله نقد و بررسي مي شود. اجماع از جمله‏ي ادله‏ي قائلين بر بطلان شرط بيع، ادعاي اجماع است. برخي از بزرگان خواسته‏اند بر بطلان شرط بيع، به اجماع استدلال کنند، ابن‏ادريس پس از نقل کلام سيد مرتضي بر صحت شرط بيع وقف مي‏نويسد: و يدّل علي صحّة ما اعتبرناه في الشروط بعد اجماع اصحابنا... دلالت مي‏کند بر صحت آنچه که ما معتبر مي‏دانيم در شرط وقف پس از اجماع اصحاب... نقد و بررسي اين اجماع از نظر مقدمات اشکال دارد؛ نخست اينکه در بخش پيشين، روشن شد که بسياري از بزرگان فقه اين شرط را صحيح مي‏دانند. دوم اينکه اين اجماع منقول است، بنابراين کاشف از قول معصوم نخواهد بود. برنگشتن آنچه براي خدا واقع شده دليل ديگر بر بطلان شرط بيع عبارت است از اينکه در تحقق وقف، قصد قربت شرط است و آنچه که با قصد قربت براي خدا واقع شده باشد، براساس روايات برگشت ندارد. محدث بزرگوار شيخ حر عاملي بابي را تحت عنوان »باب عدم جواز الرجوع في الوقف بعد القبض و لا في الصدقه بعده« بيان کرده است و در آن نه روايت آورده است از جمله موثقه موسي بن بکر: حکم مي‏گويد به امام صادق عرض کردم پدرم خانه‏اي را به عنوان صدقه به من داده است، سپس تصميم برگشت بدان را دارد و قضات ما (قاضيان اهل سنت) نيز به نفع من (عدم جواز رجوع) قضاوت کرده‏اند، آن حضرت فرمود آنچه را قضاوت شما قضاوت کرده‏اند نيکو است و آنچه را پدرت تصميم گرفته است، بد است 22- اين روايت دلالت دارد بر اينکه در صدقه که براي خدا و در راه خدا داده شده است، حق رجوع نيست؛ بنابراين شرط بيع در وقف از آن جهت که براي خدا واقع شده است، نوعي برگشت به شمار مي‏آيد و نادرست است سند حديث نيز موثقه است. نقد و بررسي اين استدلال از نظر صغرا و کبرا اشکال دارد. اما از نظر صغرا، زيرا نسبت به شرطيت قصد قربت در وقف ميان فقها اختلاف است، برخي از فقها قصد قربت را در عقد وقف شرط ندانسته‏اند بلکه از آن را مستحب مي‏دانند، همان گونه که در بسياري از عقود مانند عقد نکاح و بيع اين چنين است. شاهد بر اين مدعا، صحت عقد وقف از کافر است با اينکه کافر قصد قربت ندارد. صاحب کتاب مفتاح الکرامه در ذيل کلام علامه که مي‏فرمايد يصحّ من الکافر (وقف از کافر صحيح است) مي‏نويسد: همان گونه که در مقنعه، کافي، نهايه، مهذب، وسيله، سرائر، جامع الشرايع، شرايع، نافع، کشف الرموز، تبصره، تحرير، مختلف، مختصر، تنقيح، ايضاح، النافع، جامع المقاصد و مفاتيح آمده است 23- اما از نظر کبرا، ميان قصد قربت و شرط بيع تنافي نيست، همان گونه که ميان قصد قربت در عقد بيع با شرط خيار، منافات نيست. و اما مدلول روايات عبارت است از اينکه، آنچه که قصد قربت جزء ماهيت و قوام آن به شمار مي‏آيد، در آن برگشت نيست؛ چون اعمال نسبت به قصد قربت سه گونه‏اند: 1 - در برخي از اعمال قصد قربت مقدم و جزء ماهيت است و بي‏قصد قربت آن عمل محقق نمي شود، مانند نماز و روزه. 2 - در برخي از اعمال قصد قربت، شرط صحت است، نه مقوم و جزء ماهيت. 3 - قصد قربت فقط کمال است. مدلول روايات بر عدم رجعت ماوقع لله، تنها شامل بخش اول مي‏شود و وقف، بر فرض قبول اينکه قصد قربت در آن شرط باشد، داخل در قسم دوم است نه قسم اول. شاهد بر اين مطلب، اينکه در تمام روايات اين باب عنوان صدقه به کار رفته است که مقصود صدقه به معناي خاص است که قصد قربت جزء و مقوم ماهيت آن است و نيز اين اشکال در صورتي وارد است که با فروش وقف، ثمن آن صرف مخارج واقف شود و اگر ثمن، صرف موقوف عليه شود، اين اشکال وارد نخواهد بود. ايقاع بودن وقف دليل ديگري که بر بطلان شرط بيع، ممکن است وارد شود اين است که وقف ايقاع است و شرط بيع در ايقاع راه ندارد؛ زيرا شرط متعلق لازم دارد و ايقاع ثبات ندارد تا متعلق شرط واقع شود، برخلاف عقود مانند بيع. حضرت امام خميني (ره) در اين باره مي‏فرمايد: وقف از عقود نيست بلکه از ايقاعات مي‏باشد؛ زيرا ماهيت آن حبس عين و آزاد کردن منفعت در راه خداست و در اين جهت فرقي ميان اوقاف عامه و خاصه نيست؛ زيرا در هر دو مورد، نياز به قبول ندارد و بر فرض اينکه قبول در وقف خاص لازم باشد از آن جهت است که مالک شدن منفعت نياز به قبول دارد و مالک قهري شدن منفعت، بي‏معناست؛ بنابراين وقف ايقاع مي‏باشد. در پايان مي‏فرمايد: دليل بر بقا و ثبات وقف در نظر عرف و يا شرع وجود ندارد، بلکه ظاهر اين است که وقف باقي نيست بر خلاف ديگر عقدها که از نظر عرف و شرع، بقا و استمرار دارد؛ بنابراين صلاحيت نداشتن وقف مطلقا (چه خاص و چه عام) براي شرط خيار، از آن جهت است که امکان فسخ و گشودن در آن نيست، همان گونه که در ايقاع نيست و بر فرض اينکه وقف عقد باشد، از عقودي که بقا و ثبات دارد نيست 24- واضح است که حضرت امام مي‏خواهند بفرمايند شرط خيار و بيع در عقودي صحيح است که از ثبات و بقاي عرفي و يا شرعي برخوردار باشد و وقف يا عقد نيست، و يا اگر عقد باشد، عقد داراي ثبات و بقا نيست؛ بنابراين شرط خيار و بيع در آن ناتمام است. نقد و بررسي اين استدلال نيز نمي‏تواند بطلان شرط بيع را ثابت کند زيرا: 1 - فقها در اينکه وقف عقد است يا ايقاع اختلاف نظر دارند. برخي آن را عقد دانسته‏اند و برخي ايقاع. برخي ديگر تفصيل داده‏اند ميان وقف عام و خاص. اولي را از ايقاعات و دومي را از عقود شمرده‏اند؛ بنابر اينکه وقف عقد باشد چه فرقي ميان آن و ديگر عقود وجود دارد که در عقد وقف ثبات نباشد و در ديگر عقود ثبات باشد؟ 2 - بر فرض اينکه وقف ايقاع باشد، راه پيدا نکردن شرط در ايقاعات اختلافي است. برخي ميان عقد و ايقاع در اين موضوع فرق نمي‏گذارند و اگر بپذيريم شرط خيار فسخ در ايقاعات راه ندارد، شرط بيع غير از خيار فسخ است. بطلان تعليق ممکن است گفته شود اين شرط موجب تعليق در عقد وقف مي‏شود و تعليق در عقد سبب بطلان آن مي‏شود، اين استدلال نيز ناتمام است؛ زيرا نخست شرط بيع منشأ عقد را مشروط و محدود مي‏کند و تعليقي که موجب بطلان عقد مي‏شود تعليق در انشاست نه منشأ. دوم اينکه در جاي خود ثابت شده است که دليل بر بطلان تعليق عقد، اجماع است اجماع دليلي مي‏باشد و در دليل مي‏بايد به قدر متيقن آن اکتفا شود. مخالفت با سنت از جمله ادله‏ي بطلان شرط بيع وقف، مخالفت آن با سنت است؛ زيرا رواياتي داريم که دلالت دارند بر نهي و عدم جواز فروش وقف. صاحب وسايل الشيعه بابي را منعقد کرده است تحت عنوان »باب عدم جواز بيع الوقف و حکم مالو وقع بين الموقوف عليهم اختلاف شديد يؤدي الي ضرر عظيم25- »(باب جايز نبودن فروش وقف و حکم مواردي که ميان موقوف عليهم اختلاف شديدي باشد که منجر به ضرر فراوان شود). در اين باب 9 روايت آورده شده است که بسياري از آنها از نظر سند دلالت بي‏اشکالند، از جمله: ابن علي پسر راشد مي‏گويد: از موسي بن جعفر (ع) پرسيدم: فدايت گردم، زميني را در کنار ملکم به دو هزار درهم خريدم و چون مال (محصول) آن فراوان شد، باخبر شدم زمين وقف است. آن حضرت فرمود: خريد (و فروش) وقف جايز نيست. غله (محصول) را در ملک خودت داخل نکن آن را به موقوف عليه رد کن 26- نقد و بررسي بر استدلال به اين روايات مبني بر بطلان شرط بيع اشکالاتي وارد مي‏شود، از جمله: الف - اين استدلال در صورتي تمام است که متعلق وقف عين باشد ولي اگر ماليت واقع شده باشد ولي اگر ماليت واقع شده باشد و ثمن وقف فروخته شده نيز به عنوان وقف باقي بماند، اين استدلال ناتمام است؛ بنابراين استدلال اخص از مدعاست. ب - ميان فقها اختلاف وجود دارد که آيا اصل لفظي حاکم بر وقف جواز فروش آن است از باب ادله عامه، مثل احلّ اللّه البيع که در اين صورت روايات، اصل لفظي را در مورد وقف تخصيص زده‏اند و يا اينکه اصل لفظي حاکم بر وقف، عدم جواز فروش است. در هر صورت اين استدلال تمام نيست؛ زيرا اگر مبناي اول را بپذيريم، اين بحث داخل در موردي مي‏شود که عامي داريم »احل الله البيع« و بر آن تخصيصي وارد شده است مردد ميان اقل و اکثر. اينجا قاعده اقتضا مي‏کند اخص از عام خارج، و نسبت به اکثر به عام رجوع شود؛ زيرا مخصص ما مجمل است، نمي دانيم اکثر را فراگير است يا نه. و اگر مبناي دوم را بپذيريم، يعني بگويم اصل حاکم بر وقف، عدم جواز بيع است، در اين صورت اين بحث داخل مي‏شود در عامي که افرادي با تخصيص از آن خارج شده است؛ زيرا ادله‏ي صحت شرط و روايات خاصه‏ي جواز فروش با شرط وقف - که برخي از آنها گذشت - اين مورد را از اين عام (عدم جواز بيع وقف) خارج مي‏کند. ج - روايات دال بر عدم جواز فروش وقف در مقام تعبد نيستند، بلکه مدلول آنها امضاي مفهوم وقف که عبارت است از سکون مي‏باشد. بنابراين شرط بيع مخالف سنت نيست؛ زيرا مدلول روايات امضاي مفهوم و مقتضاي وقف که سکون است، مي‏باشد. آيت الله خويي پس از طرح اصل اشکال، در مقام پاسخ مي‏فرمايد: شايد بتوان گفت روايات دال بر عدم جواز خريد و فروش وقف در مقام تبعيد نيستند، بلکه مدلول آنها (همان گونه که پيش از اين اشاره شد) امضاي مفهوم وقف است؛ زيرا مفهوم وقف اقتضاي سکون و توقف دارد و خريد و فروش و همانند آن در تصرفات مخالف اين سکون‏اند... بنابراين شرط بيع وقف منافي با مقتضاي سنت نيست27- تا به حال آنچه ممکن بود، براي بطلان شرط بيع وقف، بدان تمسک شود، مطرح شد و ناتمامي آن ثابت شد. ادله‏ي صحت شرط پس از نقد و بررسي ادله‏ي کساني که شرط را باطل مي‏دانند، نوبت به نقد و بررسي ادله‏ي صحت شرط مي‏رسد. هر چند تمامي ادله‏ي اين نظر يک جا مورد بحث واقع نشده است وليکن از لابلاي کلمات صاحبان صحت شرط ادله به چشم مي‏خورد، از جمله: کتاب از جمله ادله‏ي صحت اين شرط، آيات است. محقق حلي در مقام بيان استدلال بر صحت اين شرط مي‏فرمايد:28- ولقوله تعالي (اوفوا بالعقود) 29- دليل (بر صحت شرط بيع در وقف) فرمايش خداوند است »اي مؤمنان به پيمانها و قراردادها وفا کنيد«. همين استدلال را بزرگان ديگر از جمله شهيد ثاني در مسالک 30- بيان کرده‏اند. آيه دلالت دارد بر اينکه به عقدها بايد وفادار و پايبند بود و وقف با همان شرايط واقف، عقد به شمار مي‏آيد و بايد بدان پايبند بود و از آن تخلف نکرد. نقد و بررسي دلالت آيه بر صحت شرط بيع در وقف بستگي دارد به اينکه ثابت شود، وقف با اين شرط عقد صحيح است و اين بستگي دارد به اثبات صحت شرط بيع وقف؛ بنابراين استدلال به آيه براي صحت شرط نمي‏تواند صحيح باشد. به عبارت ديگر تمسک به آيه براي اثبات صحت شرط تمسک به دليل است در شبه مصداقيه. اشکالات ديگري نيز به استدلال بر آيه ممکن است وارد باشد که از نقل آنها خودداري مي‏شود. ادله‏ي نفوذ شرط از جمله مواردي که به ادله استدلال شده است، لزوم وفاداري به شرط است. علامه حلي در مقام استدلال بر صحت اين شرط، پس از نقل اقوال مي‏فرمايد: صحيح در نظر من، نظر شيخ در کتاب نهايه است. دليل ما بر مدعا عبارت است از اصل صحت عقد و شرط، و فرمايش رسول‏الله (ص) که مي‏فرمايد: مومنان بايد به شرطهايشان پايبند باشند 31- اين جمله دلالت دارد بر لزوم و وجوب پايبندي به شرط. شيخ انصاري درباره‏ي مدلول اين جمله مي‏نويسد: المشهور هو الوجوب التکليفي الشرعي لظاهر النبوي، »المؤمنون عند شروطهم 32- مشهور ميان فقها (عمل به شرط) واجب تکليفي شرعي است، به جهت فرموده‏ي رسول خدا »المؤمنون عند شروطهم« همين برداشت را آيت‏الله خويي از مدلول حديث نبوي دارد 33- بنابراين پس از اينکه ثابت شد اين شرط جايز است - زيرا با مقتضاي عقد و با سنت مخالف ندارد - براساس اين حديث نبوي و ادله‏ي ديگر لزوم وفا به شرايط و يا شرايط غير ابتدايي (مانند مورد ما که در ضمن عقد است) لازم است. پس اطلاق ادله‏ي نفوذ شرط در اين مورد فراگير است، در نتيجه صحت آن ثابت مي‏شود. قاعده‏ي »الوقوف بحسب ما يوقفها اهلها« دليل ديگر بر صحت شرط بيع، قاعده‏ي معروف الوقوف علي حسب ما يوفقها اهلها است. در صحت اين قاعده که برگرفته از چند روايت باب وقف است، شک و ترديدي وجود ندارد. از اين رو بسياري از فقها در جاي جاي کتاب وقف بدان استناد کرده‏اند، از جمله در اين بحث برخي از بزرگان آن را دليل بر صحت شرط بيع قرار داده‏اند. شيخ انصاري پس از نقل اقوال بزرگان و نقد ادله‏ي مخالفين صحت شرط، در مقام استدلال بر صحت آن مي‏فرمايد: ممکن است در مقام استدلال بر صحت شرط پس از تمسک به عموم (قاعده) وقفها بر اساس آنچه واقف وقف مي‏کند محقق مي‏شود، گفته شود جواز شرط بيع، منافي با مقتضاي وقف نيست 34- شيخ انصاري استدلال به قاعده را مفروغ عنه و امر قطعي و مسلم تلقي کرده است. از فقيهان ديگري که به اين قاعده تمس و محقق کرکي 36- مي‏توان نام برد. برخي از بزرگان فقه استدلال به قاعده را ناتمام دانسته و فرموده‏اند، قاعده از چنين مواردي انصراف دارد. آيت‏الله حکيم در اين باره مي‏نويسد: استدلال بر صحت (شرط بيع) به عموم قاعده‏ي وقف براساس آنچه واقف وقف مي‏کند، واضح نيست؛ زيرا انصراف قاعده از اين مورد محتمل است؛ بويژه با توجه به آنچه که بر جايز نبودن فروش وقف دلالت دارد37- در پاسخ اين اشکال ممکن است گفته شود که دليلي بر انصراف بيان نشده است. و اما ادله‏ي دال بر عدم جواز در جاي خودش بحث شده، که دلالت آنها بر جايز نبودن فروش حتي با شرط بيع ناتمام است؛ بويژه اگر متعلق وقف ماليت باشد و ثمن آن نيز براي تمام بطون به عنوان وقف باقي بماند. روايات خاصه مهمترين دليل بر صحت شرط بيع در وقف، از سوي واقف، روايات است؛ از جمله صحيحه‏ي عبدالرحمان الحجاج: آنچه از اموالم را در اينجا (وصيت نامه) نوشته‏ام، صدقه‏ي واجب (وقف) است. حسن پسر علي، عليهما السلام، آن را اجرا و نظارت مي‏کند. در حد معمول از آن مي‏خورد و هر جا بخواهد براي گره‏گشايي انفاق کند، مشکلي ندارد. پس اگر بخواهد مقداري از آن را به فروش رساند تا با آن اداي دين کند، مي‏تواند، مانعي بر او نيست 38- اين حديث طولاني است و مورد شاهد همين قسمت است. دلالت آن بر مدعا، بحثي را باقي نمي گذارد؛ زيرا اگر هم نگويم روايت صريح در جواز فروش وقف است، مي‏توانيم بگوييم ظهور دارد و حمل روايت بر غير معناي ظاهر خلاف است و وجهي ندارد. اگر اشکال شود به اينکه روايت در مورد وقف عام است نه خاص، و در مورد بيع بخشي از وقف است نه تمام آن، در پاسخ گفته مي‏شود وقف عام و يا نصيبي از وقف، خصوصيت ندارد؛ از اين تنقيح مناط مي‏شود به وقف خاص و تمام وقف. اما سند روايت صحيحه است، بنابراين روايت دلالت دارد بر جواز شرط بيع وقف. و از جمله و ديگر، روايت جعفر بن حنان است: پرسيدم آيا ورثه‏ي نزديک به ميت (واقف) حق دارند در صورت نياز و کفايت نکردن غلات، زمين (موقوفه) را بفروشند، حضرت فرمود: بله هر گاه تمامي آنها راضي شوند و فروش آن بهتر باشد39- اين روايت دلالت دارد بر اينکه در صورت نيازمندي و رضايت تمام موقوف عليهم، به شرط مصلحت فروش، مي‏توان موقوفه را فروخت. از فقيهاني که بر صحت شرط بيع بدين روايت استدلال کرده‏اند، محقق کرکي 40- را مي‏توان نام برد. نقد و بررسي استدلال به اين روايات از جهاني ناتمام است، نخست اينکه از نظر سندي براي جعفربن حنان و يا حيان وثاقت عام و يا خاص ذکر نشده است. و مطلب دوم، روايت مورد اعراض مشهور فقها واقع شده است. و سوم اينکه، متن روايت از نظر برخي از فقها 41-، اضطراب دارد که التزام به آن ممکن نيست. شرط بيع وقف در فقه اهل سنت جهت تکميل بحث شايسته است به گونه‏ي اجمال به نظرات فقهاي اهل سنت درباره‏ي شرط بيع وقف اشاره شود: 1 - مکتب مالکيه: از برخي کلمات فقهاي مالکيه استفاده مي‏شود که شرط بيع وقف از سوي واقف صحيح است، به شرط اينکه شارع از آن منع نکرده باشد. صاحب کتاب الشرح الصغير در اين باره مي‏نويسد: بايد شرط واقف تبعيت شود به‏گونه‏ي وجوب، چنانچه شرط جايز باشد؛ و هر چند مکروه باشد به شرط اينکه شرع آن را منع نکرده باشد؛ پس اگر شارع اجازه ندهد تبعيت نمي‏شود 42- 2 - مکتب شافعيه: نيز همانند مالکيه شرط بيع وقف را از سوي واقف، در صورتي صحيح مي‏داند که شارع از آن نهي نکرده باشد. صاحب کتاب مغني المحتاج در اين باره مي‏نويسد: اتبع شرط الوقف کسائر الشروط المنضمنة للمصلحة 43- شرط واقف را مانند ديگر شرايطي که مصلحت را در بردارد، تبعيت کن. در پايان اين عبارت مي‏گويد: اصحاب رسول الله همانند عمر، فاطمه (س) و علي (ع) به هنگام وقف شرايطشان را مي‏نوشتند، از جمله علي (ع) به هنگام وقف نوشت: لا يباع و لا يورث44- يعني اين وقف نبايد فروخته شود و نبايد به ارث برده شود. چنين استفاده مي‏شود که هر چند شرط واقف لازم است رعايت شود، ولي شرط بيع از آن جهت که اصحاب رسول الله (ص) آن را منع کرده‏اند، معلوم مي‏شود که شارع آن را اجازه نکرده است. 3 - مکتب حنبليه: فقهاي مکتب حنبلي تصريح کرده‏اند شرط بيع وقف صحيح نيست، صاحب کشف القناع مي‏نويسد: اختلافي ميان فقها نيست در اينکه اگر واقف شرط کند، موقوفه را هر گاه بخواهد بفروشد و يا هبه کند و يا به آن رجوع کند، هم شرط و هم وقف باطل است؛ زيرا اين شرط با مقتضاي عقد منافات دارد 45- 4 - مکتب حنفيه: فقهاي اين مکتب نيز شرط بيع را صحيح نمي دانند. صاحب الدر المختار و رد المحتار در اين باره مي‏نويسد: و ان اشترط الواقف بيع الموقوف و صرف ثمنه لحاجته... بطل الوقف46- اگر واقف شرط کند فروش موقوفه و صرف قيمت آن را در نيازهاي خويش... وقف باطل است. جمع بندي از مجموع کلمات فقهاي اهل سنت استفاده مي‏شود که آنان شرط بيع را صحيح نمي‏دانند وليکن برخي از آنان، آن را باطل مي‏دانند چون با مقتضاي عقد مخالف است و برخي چون شارع آن را ااجازه نکرده است، هم وقف و هم شرط و برخي تنها شرط را باطل مي‏دانند. شرط بيع وقف در حقوق مدني سي و شش ماده از مواد قانون مدني (مواد 91 - 55) به احکام وقف اختصاص دارد. وليکن در هيچ کدام به گونه‏ي صريح حکم صحت و يا بطلان شرط وقف بيان نشده است. اما از برخي عبارات ماده‏ي 90 ممکن است صحت آن را استفاده کرد. دکتر محمد جعفر لنگرودي در اين باره مي‏نويسد: اگر واقف در عقد وقف تجويز کند که هرگاه منافع موقوفه کم شود يا هزينه آن زياد گردد يا فروش آن براي موقوف عليهم سودمن تر باشد يا موقوف عليهم را اضطرار به فروش دست دهد و امثال اينها... فروش موقوفه جايز است و احاديث دلالت بر اين نظر دارد اين نظر در فقه ساير فرق اسلامي نيز طرفدار فراوان دارد. آيا قانون مدني با اين نظر موافق است به نظرم با توجه به عبارت اقرب به فرض واقف در ماده‏ي 90 مي‏توان اين مورد را از نظر حقوق موضوعه‏ي کنوني ايران پذيرفت. زيرا همه‏ي تلاش قانونگذار در مبحث وقف، رعايت غرض واقف است و دليلي نيست که چنين شرطي در موقوفه باطل باشد. اصل حاکميت اراده در قراردادها نيز اين نظر را تأييد مي‏کند. برخي از محققان قرن اخير توجه کرده‏اند که حقوقدانان گذشته در مسأله‏ي فروش موقوفه بيش از اندازه سخت‏گيري کرده‏اند و از نصوص شرع اين مضيقه استفاده نمي‏شود و بايد حتي‏المقدور غرض واقف را براساس احساني که زيربناي عقد وقف است در نظر گرفت و براي فروش موقوفه نبايد چنان سخت گرفت که غرض واقف فداي اين سخت‏گيري شود47- دکتر کاتوزيان در اين باره نظر مخالف دارد و او بر اين باور است که فروش مال موقوفه امري استثنايي و خلاف اصل است و تنها در موارد محدودي جايز است و مي‏نويسد: در اينکه امکان فروش مال موقوف امري استثنايي و خلاف اصل است ترديد وجود ندارد (ماده 349 ق. م.) ولي در توجيه اين قاعده مؤلفان يکسان نمي‏انديشند. بعضي امکان فروش مال موقوف را با مفاد اراده‏ي واقف و مقتضاي وقف در تعارض مي‏بينند، بدين تعبير که آنچه وقف اراده مي‏کند حبس عين به طور دائم و تسبيل منافع است و برهمين مبنا کار او صدقه مي‏نامند. از اين تعبير نتيجه گرفته مي‏شود که وقف قابل فروش نيست و مواردي که بيع آن مجاز شناخته شود در واقع صورت‏هايي است که وقف باطل مي‏شود و ملک آزاد به فروش مي‏رسد بعض ديگر لزوم وقف و عدم امکان فروش آن را مقتضاي انشاي وقف و در جوهر وقف نمي‏دانند چنانکه واهب نيز با اينکه ملک خود را به ديگري تمليک مي‏کند مي‏تواند آن را پس بگيرد. بنابراين، دلايل خارجي ديگري از جمله خروج عين از ملکيت واقف و پاي‏بند بودن موقوف عليهم به مفاد وقف و حق طبقات ديگر بر آن و اخبار رسيده از معصوم منع فروش موقوفه را باعث مي‏شود پس نبايد ادعا کرد که امکان فروش وقف با مفاد آن در تضاد است. وقف با فروش عين موقوفه باطل مي‏شود ولي با امکان فروش از بين نمي‏رود48- ايشان در جاي ديگر مي‏نويسد: از جمع بين دو ماده (ماده‏ي 88 و 349) چنين برمي‏آيد که در قانون مدني تنها در چند مورد فروش مال موقوف امکان دارد و اين موارد عبارت است از: 1 - خراب شدن مال موقوف؛ 2 - خوف خراب شدن آن مال در نتيجه‏ي اختلاف بين موقوف عليهم يا ساير موجبات اجتماعي و طبيعي؛ 3 - اختلاف بين موقوف عليهم به گونه‏اي که بيم خونريزي و کشتار رود 49- جمع بندي برخي از نتايج اين مقاله عبارت است از: 1 - در مسأله سه قول مهم وجود دارد، ادله‏ي دو نظريه بررسي شد و در نهايت ثابت شد شرط بيع وقف صحيح است و نظريه‏ي بطلان شرط ناتمام مي‏باشد. 2 - مهمترين دليل بر بطلان، اشکال ثبوتي و عقلي يعني تنافي شرط بيع با مقتضاي عقد بود که با جوابهاي گوناگون پاسخ داده شد. 3 - مهمترين دليل بر صحت روايات خاصه، قاعده‏ي الوقوف و ادله‏ي نفوذ شرط بود، که يک به يک بررسي شد. 4 - ثابت شد شرط بيع وقف صحيح است چه وقف عقد باشد و چه ايقاع. 5 - هر چند بر مبناي تعلق وقف بر ماليت، صحت اين شرط چنانچه آن ماليت براي طبقات بعد حفظ شود آشکارتر است وليکن بر مبناي تعلق وقف به عين مال و صرف ثمن آن در طبقه‏ي حاضر نيز شرط صحيح است، زيرا ادله اطلاق دارد، بويژه روايات. 6 - جهت شرط، اختصاص به وقف منقطع الآخر ندارد. 7 - چه موقوفه را ملک موقوف عليهم بدانيم و چه بگويم موقوفه ملک خداست و يا مال بي مالک است، شرط بيع صحيح است. 8 - بيشتر فقهاي اهل سنت، شرط بيع وقف را نادرست مي‏دانند. 9 - ميان صاحب نظران دانش حقوق در صحت شرط بيع وقف، اختلاف وجود دارد. پی نوشت:1-شيخ مفيد، المقنعه، ص 652، مؤسسه النشر الاسلامي. 2-سيد مرتضي، الانتصار، ص 40، در ضمن سلسلة ينابيع الفقهيه، ج 12. 3-شيخ طوسي، النهايه، ص 59، ضمن سلسلة ينابيع الفقهيه. 4-شيخ طوسي، مبسوط، ج 3، ص 30. 5-ابن‏ادريس، السرائر، ص 228، ضمن سلسلة ينابيع الفقهيه. 6-محقق حلي، شرايع الاسلام، ص 297، ضمن سلسلة ينابيع الفقهيه. 7-علامه حلي، قواعد الاحکام، ص 371، ضمن سلسلة ينابيع الفقهيه. 8-همو، مختلف الشيعه، ج 6، ص 254، مرکز الابحاث و الدراسات الاسلاميه. 9-ميرزاي شيرازي، حاشيه بر مکاسب، ص 40. 10-شيخ انصاري، مکاسب، ص 172، مطبعه اطلاعات. 11-در باب ملکيت وقف چند مبناست: 1 - برخي از فقها معتقدند موقوف ملک خداست. 2 - برخي بر اين باورند که موقوف بر ملک واقف باقي مي‏ماند، شيخ محمد حسين کاشف الغطا در تحرير المجله اين نظر را پذيرفته است. 3 - برخي ديگر مانند سيد يزدي معتقدند موقوف ملک هيچ کس نيست، بلکه مالي است بي‏صاحب و موقوف عليهم حق انتفاع دارند 12-علامه محقق ميرزا محمد تقي شيرازي، حاشيه مکاسب، ص 40. 13-همان. 14-همان؛ 15-همان. 16-شيخ طوسي، مبسوط،ج 3، ص 30، 17-علامه حلي، مختلف الشيعه، ج 6، ص 255، 18- محقق کرکي، جامع المقاصد، ج 9، ص 72 19-محقق نائيني، منية الطالب، ج 1، ص 252. 20-محقق اصفهاني، حاشيه مکاسب، ج 3، ص 152. 21-همان. 22-شيخ حر عاملي، وسايل الشيعه، ج 13، باب 11 از ابواب احکام الوقوف و الصدقات، ج 1، ص 316 ‘، چاپ اسلاميه. 23-سيد محمد جواد حسيني عاملي، مفتاح الکرامه، ج 9، ص 62، آل البيت. 24-امام خميني، کتاب البيع، ج 4، ص 262. 25-وسايل الشيعه، ج 13، باب 6 از ابواب في احکام الوقوف و الصدقات، ص 303 26-همان، ج 1، ص 303. 27-آيت الله خويي، مصباح الفقاهه، ج 5، ص 223. 28- مختلف الشيعه، ج 6، ص 254. 29-مائده: 1. 30-شهيد ثاني، مسالک الافهام، ج 1 31-علامه حلي، مختلف الشيعه، ج 6، ص 255. 32-مکاسب، ص 283«. 33-مستند العروة الوثقي، کتاب الاجاره، ص 464. 34-مکاسب، ص 172. 35-ک جسته‏اند از سيد صاحب عروه35- العروة الوثقي،ج 3، ص 255 36-جامع المقاصد، ج 9، ص 73 37-آيت‏الله حکيم، نهج الفقاهه، ص 353. 38-وسايل الشيعه، ج 13، باب 1 از ابواب في احکام الوقوف و الصدقات، ج 4، ص 312.... 39-وسايل الشيعه، ج 13، باب 6 از ابواب في احکام الوقوف و الصدقات، ج 8، ص 306. 40-جامع المقاصد، ج 9، ص 73 41-مصباح الفقاهه، ج 5، ص 214 42-الشرح الصغير، ج 4، ص 119، به نقل وهبه زحيلي در جلد 8 الفقه الاسلامي و ادله، ص 181. 43-مغني المحتاج، ج 2، ص 385، به نقل از وهبه زحيلي.... 44-همان 45-کشف القناع، ج 4، ص 286، به نقل از وهبه زحيلي. 46-الد المختار و رد المحتار، ج 3، ص 394. 47- دکتر محمد جعفر لنگرودي، حقوق اموال، ص 251. 48- دکتر کاتوزيان، حقوق مدني، عقود معين، ج 3، ص 261. 49-همان، ص 263. منبع: ميراث جاويدانمعرفي سايت مرتبط با اين مقاله تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2380]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن