تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):چه چيز مانع مى شود كه هر گاه بر يكى از شما غم و اندوه دنيايى رسيد، وضو بگيرد و به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820965823




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تحول نهاد وقف و دورنماي آينده‏ي آن؛ مطالعه‏ي تطبيقي - تاريخي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تحول نهاد وقف و دورنماي آينده‏ي آن؛ مطالعه‏ي تطبيقي - تاريخي
تحول نهاد وقف و دورنماي آينده‏ي آن؛ مطالعه‏ي تطبيقي - تاريخي نويسنده: ناصر کاتوزيان چکيده1- مقدمه: در کشور ما «نهاد وقف» هم از نظر چهره‏ي عبادي و قصد تقرب در آن و هم از جهت اقتصادي، اهميت فراواني دارد؛ چندان که مي‏توان گفت در طول تاريخ، يکي از وسايل عمومي شدن مالکيت خصوصي و توزيع عادلانه‏ي ثروت و حفظ ميراث فرهنگي و شعاير مذهبي بوده است. با وجود اين، حبس عين مال موقوف، بويژه در مورد املاک، سبب شده است که بخشي از سرمايه‏ي ملي از گردش بيفتد و بي مبالاتي متوليان وقف و اختلاف موقوف عليهم، اين نهاد مفيد حقوقي و اجتماعي را از اثر مطلوب خود منحرف سازد و باعث ويراني املاک کشاورزي شود. دشواري فروش مال موقوف و استثنايي بودن موارد «تبديل به احسن»، آرمانهاي واقف و حکمت تشريع وقف را خنثي مي کند و ضرورت بازنگري در قواعدسنتي را با حفظ موازين شرعي آشکار مي‏سازد؛ در حالي که بنيادها و مؤسسه‏هاي خيريه‏ي امروز جهان، با بهره‏مندي از دو مفهوم زير، از عيوب نهاد وقف پرهيز کرده‏اند و سرمايه در درون دارايي بنياد، گردش طبيعي خود را دارد. اين دو مفهوم عبارتند از: 1) «شخصيت حقوقي» بنياد و تعلق اموال به اين شخصيت؛ 2) مفهوم نهاد کلي دارايي و استقلال آن در برابر اجزاء دارايي.2. دلايل و اهداف: هر دو مفهوم «شخصيت حقوقي» و «دارايي» در حقوقي کنوني ما وجود دارد: شخصيت حقوقي موقوفه به تدريج در فقه شکل گرفت و شناخته شد و قانون اوقاف آن را رسمي کرد. مفهوم دارايي کلي و مستقل از اجزاء نيز، که خود شاخه‏اي از شخصيت حقوقي اموال است، امروز از امور بديهي است. پس، ذهن کنجکاو در برابر اين پرسش قرار مي‏گيرد که چرا ما با استفاده از ابزارهاي نو به بازنگري قواعد سنتي و از جمله «حبس عين» نپردازيم و نقص اين نهاد مفيد را همچون بنيادهاي خيريه درجهان بر طرف نسازيم؟ طرح «تحول مفهوم وقف و دور نماي آينده‏ي آن» تلاشي است براي نزديک ساختن مفهوم وقف به بنيادهاي خيريه باحفظ موازين فقهي؛ و همه‏ي ابداع و ابتکار در اين تلفيق و همگامي است و مي‏تواند نظام حقوقي وقف را دگرگون سازد و کاربرد اقتصادي و اداري فراوان داشته باشد.3. موضوعات و عناوين کلي: 1) انگيزه‏هاي رواني و اجتماعي وقف 2) تاريخ شکل يافتن فکر شخصيت حقوقي وقف در فقه و بازتاب آن در قوانين کنوني 3) تحول هدفها و نيازهاي عمومي 4) شيوه‏ي وقف و اثر اين تحول در وقف و بيهودگي حبس عين 5) ساختار بنيادهاي خيريه در کشورهاي ديگر.هدف از وقف و نقش آن در تکوين نهاد حقوقيشناخت هيچ ماهيتي، جز از راه پي بردن به هدف آن ممکن نيست. نهاد وقف نيز تابع همين قاعده است: براي پي بردن به فلسفه‏ي وقف و هدفهاي اين نهاد حقوقي، بحثي تاريخي و رواني مورد نياز است تا به وسيله‏ي آن، انگيزه‏هاي واقفان و مصلحتهاي اجتماعي و نيز سياست حقوقي در اين زمينه از نزديک مطالعه شود. انگيزه‏هاي رواني وقف چندان گونه گون است که به دشواريمي‏توان آنها را به شمارش کشيد. با وجود اين، بر مبناي غلبه‏ي انگيزه‏ي خود خواهي يا انديشه‏هاي غير خواهي، مي‏توان آنها را به دو گروه اصلي تقسيم کرد:1. ميل به جاودانه زيستن و مبارزه با نيستيدر اين گروه، انگيزه‏ي خود خواهي بر انديشه‏ي خير مي‏چربد؛ هر چند که ممکن است فرد براي رسيدن به هدف نهايي ناچار شود که به کارهاي مفيد اجتماعي دست زند و از اين راه به ديگران نيز نفعي برساند. پس نبايد تقابل اين دو گروه را با تقسيم مرسوم وقف خاص و عام اشتباه کرد. زيرا احتمال دارد که وقف عام به انگيزه‏ي شهرت يافتن ياماندگار شدن انجام پذيرد يا در وقف خاص هدف، دستگيري و حمايت از شخص معين يا گروهي محدود باشد.براي توضيح اين گونه انگيزه‏ها، بحث را با اين ترس ديرين رواني آغاز مي‏کنيم که بيم از مرگ و نيستي هميشه انسان را آزارده و خطر نابودي، امنيت خاطر او را از بين برده است؛ چندان که در حال آسايش و توفيق نيز از آن رنج مي‏برد. در ادب پارسي نيز بارها از اين رنج و دغدغه‏ي خاطر سخن رفته است؛ چنانکه خواجه‏ي شيراز در وصف اين نگراني مي‏سرايد:مرا در منزل جانان چه امن عيش، چون هر دمجرس فرياد مي‏دارد که بر بنديد محملهاشب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايلکجا دانند حال ما سبکباران ساحلهانگراني از آينده‏ي تاريک و بيم موج و گردابي هولناک که بر سر راه است، هر عاقلي را به انديشه وا مي‏دارد که چه کند. آيا اين دلهره و ترس بيهوده است و بايد بر آن غلبه کرد؟ يا راهي وجود دارد که بتوان از تاريکي و موج و گرداب به سلامت گذشت و به سبکباران ساحلها پيوست؟حکيمان کوشيده‏اند تا از راه منطق بر اين ترس غلبه کنند؛ چنانکه گفته شده است که بيم داشتن از مرگ، ناروا و بيهوده است؛ چرا که تا انسان وجود دارد مرگ نيست، و زماني که مرگ آيد انسان نيست. اين استدلالي است که به زبان، مشکل را حل مي‏کند، ولي پاسخ دل مشوش و مضطرب را نمي‏دهد و ترس از حادثه‏ي بنيان کن عمر را بر طرف نمي‏سازد.شو پنهاور به شيوه‏ي ديگري چاره‏ي درد مي‏کند: حکيم آلماني در سده‏ي هجدهم، در کتاب «جهان نمايش و اراده است» فلسفه‏ي خود را با اين سخن آغاز مي‏کند که «جهان تصور من است» و مقصوداز جهان تصوري، عوارض و حادثه‏هايي است که به حس و شعور ادراک مي‏شود و تابع وجود و ذهن انسان است. او اراده را اصيل و منبع همه‏ي نيروها مي‏داند و درباره‏ي مرگ مي‏نويسد:چون اراده همان مهر به هستي و زندگي است، پس هر موجودي از مرگ گريزان و بيمناک است؛ و ليکن مرگ فقط عارض اموري است که متعلق به جهان عوارض و حوادث است وعارض ذات که همان اراده يانفس است نمي‏شود... مرگ عارض افراد است نه انواع، پس فرد چون بميرد مرگ او عبارت از برطرف شدن عوارض است که حادث شده بودند، اما حقيقت او - يعني نفس - که حادث نبوده باز باقي است و به اصل خود - يعني به اراده‏ي کل بازگشت مي‏نمايد.... (1)پيامبران الهي نيز وعده‏ي جاودانگي روح را دادند تا آرامش انسان را تأمين کنند و از همه مهم‏تر، و عده‏ي ديدار معشوق را هم بر آن افزودند. به انسان نهيب زدند که به سوي حق مي‏رود و در آن پيشگاه عدالت، مسئول اعمال خويش است. اين وعده‏ي الهي، که از روزن دل و با ابزار ايمان نفوذ مي‏کرد، در مؤمنان مؤثر افتاد و به قلب آنان اطمينان بخشيد. اما اين اثر ويژه‏ي مؤمنان و مخلصان است و تنها ترس صافيان را از بين مي‏برد؛ ديگران همچنان در جستجوي راهي براي فرار از مرگ هستند. وانگهي، در دل اين صافيان و مؤمنان نيز اميد به جاودانگي و رجوع به حق و رسيدن به معشوق، دغدغه‏ي ديگري آفريد و ترس از نيستي جاي خود را به ترس از حسابرسي روز واپسين و مکافات آن داد. گويي جوهر حيات و هستي، پيوسته در حال مبارزه با نيستي است و سرشت انسان نيز همگام با همين قانون آفريده شده است.در داستانهاي قديمي، شرح اين مبارزه به تفصيل ديده مي‏شود که چگونه زورمندان در پي اکسير زندگي تلاش کرده‏اند: از جمله در خمسه‏ي نظامي (اسکندر نامه) آمده است که سردار مقدوني، پس از غلبه بر دارا، به انگيزه‏ي يافتن آن حيوان به حجاب ظلمات رفت، بدين خيال خام که، با تن شستن در آب حيات و نوشيدن آن، جاودانه شود و در اريکه‏ي قدرت بماند؛ ولي سرانجام در حسرت بماند و سرخورده بازگشت:چو در چشمه يک چشم زد بنگريدشد آن چشمه از چشم او ناپديدبدانست خضر از سر آگهيکه اسکندر از چشمه ماند تهي‏نه محرومي او نه از خشم اونهان گشت چون چشمه از چشم اوتجربه‏هايي از اين گونه نشان داد که انسان بايد از اين سودا بگذرد و وجود خاکي را به سرنوشت محتوم خود بسپارد. با وجود اين، آرزوي ماندگار شدن همچنان باقي است و تنها، صورت مبارزه با نيستي تغيير يافته است: انسان آرزومند همين که از بقاي وجود خاکي و جسم خود مأيوس شد، بر اين سودا رفت که نام و يادگاري از خود باقي گذارد تا از يادها نرود. در جستجوي اين يادگار، هر جمع به راهي رفتند: بعضي فرزندان صالح به بار آوردند و خود را در وجود او يافتند و بدين دل خوش کردند که تجسم افکار و اعتقادهاي خود را در قالبي ساخته‏ي خود ببينند و براي آيندگان نهند؛ برخي بر آن شدند که دانشي اندوزند و آن را فرا راه بازماندگان سازند؛ جمع ديگر نام نيک را برگزيدند و خدمت به ديگران را بهترين شيوه شناختند، پس ناچار شدند که وسيله‏ي مالي اين خدمت را، دور از دسترس وارثان، به کناري محفوظ نگاه دارند و از ترکه جدا سازند. وقف، شکل خارجي و حقوقي همين آرمان است و بر همين مبناست که در اخبار، آن را «صدقه‏ي جاريه» ناميده‏اند تا نشانه‏اي از احسان مستمر و پايداري باشد(2).2. ميل به تحقق آرمانهاي دور از دسترس در زمان حيات، تشويق پيشوايان ديني به نيکي کردن و ادامه‏ي صدقه دادن و تقرب به خدا، از انگيزه‏هاي ديگري است که اشخاص را وادار به وقف کردن مي‏سازد. در اين دست از انگيزه‏ها غير خواهي و احسان، بر خود خواهي غلبه دارد: امروز تمام زيارتگاهها، بخش مهمي از نوانخانه‏ها و مدارس قديمي و حوزه‏هاي علمي و مسافر خانه‏ها از محل درآمد اوقاف اداره مي‏شود و تنوع آن به اندازه‏اي است که از نظر جامعه شناسي، تحقيق مستقلي را در اين باره ايجاب مي‏کند؛ چندان که مي‏توان گفت وقفنامه‏ها کتابي است از شرح دردها و رنجها و آرزوهاي تحقق نيافته و گاه، بلند پروازيها و خود نماييها. (3)حقوق، از ديدگاه اجتماعي، علم به نيازها و در خدمت آنهاست. بايد وسيله‏اي براي رفع اين نياز عاطفي و اخلاقي انسان تمهيد شود که متناسب با طبيعت خواستها و نيازها باشد. وقف، اين وسيله‏ي حقوقي و اقتصادي است که از دير باز، قوانين، آن را شناخته‏اند و مذاهب نيز به گسترش آن کمک کرده‏اند(4).تحول تاريخي نهاد وقفتعريف وقف و ويژگيهاي آنبراي رسيدن به هدفهاي مطلوب اخلاقي، انسان مي‏تواند به طور غير مستقيم عمل نمايد و از وسايل ديگر نيز استفاده کند؛ مانند آن که مال خود را به شخصيت حقوقي موجود ببخشد و متهب را ملزم سازد تا آن را در جهتي که واهب مي‏خواهد به مصرف رساند. پاره‏اي از نظامهاي حقوقي (مانند فرانسه) اين راه غير مستقيم را ترجيح داده‏اند، ولي توسل به اين‏گونه تمهيدها آزادي را محدود مي‏سازد و معايبي احتراز ناپذير به بار مي‏آورد. بنابراين، بهترين راه اين است که حقوق، قالب متناسب و مستقيمي را در اختيار خير خواهان و نيکوکاران قرار دهد.از آنچه گفته شد، چنين بر مي‏آيد که نهاد وقف داراي سه خصوصيت ممتاز و عمده است:1. مال موقوف بايد از نقل و انتقال و تلف مصون بماند و از شمار دارايي مالک خارج گردد؛ يعني حبس شود. اين حبس بايد هميشگي باشد تا گذشت زمان نتواند آنچه را واقف ساخته است در هم بريزد.2. بايد آنچه حبس شده در مسير حرکت خود به سوي هدفهاي وقف نهادينه شود؛ دارايي وقف اصالت يابد و تبديل به «سازماني حقوقي» گردد. زيرا ملک نمي‏تواند بي‏مالک بماند، مگر اين که خود، نهادي مستقل باشد.3. آنچه حبس شده بايد در راه خير و خدمت به ديگران مصرف شود و وسيله‏ي ارضاي خود خواهي و سودجويي قرار نگيرد. زيرا بر مبناي انديشه‏ي غير خواهي تأسيس شده است.اين سه خصوصيت در ماده‏ي 55 قانون مدني بدين عبارت آمده است: «وقف عبارت است از اينکه عين مال حبس و منافع آن تسبيل شود». (5) اکنون بايد به تحليل هر يک از اين ويژگيها پرداخت تا مفهوم وقف روشن‏تر شود.حبس دائم ملک و امکان گريز از آناز نظر قانون مدني، مالي وقف است که عين آن حبس شود؛ يعني به اراده‏ي مالک، مصون از انتقال و تلف گردد. براي جلوگيري از انتقال ملک به وارثان و تملک قهري آن به وسيله‏ي طلبکاران،مال موقوف بايد از شمار دارايي واقف بيرون رود. در اين که لازمه‏ي وقف مال «فک ملک» واقف است، ترديدمعقولي جز از بعض محققان وجود ندارد.(6)تنها بحث در اين است که آيا ملکيت، پس از جدا شدن از دارايي واقف، به موقوف عليهم انتقال پيدا مي‏کند يا خود، اصالت و شخصيت مي‏يابد؟ پاسخ اين پرسش را نيز در بحثهاي آينده خواهيم ديد؛ ولي آنچه را بايد يادآوري کرد، لزوم حبس عين و انتزاع آن از مالکيت واقف است (ماده‏ي 61 ق. م.).نتيجه‏ي منطقي لزوم حبس عين اين است که تنها اعيان اموال را مي‏توان وقف کرد؛ منفعت و دين (7)و حق نمي‏تواند موضوع اين نهاد حقوقي قرار گيرد. بعضي کوشيده‏اند که حق را نيز در زمره‏ي اعيان آورند و وقف آن را نافذ بدانند، ولي اين نظر هنوز در انديشه‏ها رسوخ جدي نکرده است. از ميان اعيان نيز مالي قابل وقف کردن است که با انتفاع از بين نرود و حبس آن ممکن باشد (ماده‏ي 58 ق. م.) (8). اين قيد دامنه‏ي وقف و آزادي اراده را محدود مي‏سازد؛ در حالي که اگر ممکن بود که اموال مورد وقف گردش اقتصادي و طبيعي خود را داشته باشند و دارايي موقوفه براي رسيدن به هدف واقف مورد بهره برداري قرار گيرد، از معايب اقتصادي اين نهاد حقوقي و اخلاقي پرهيز مي‏شد و ميزان دارايي وقف نيز فزوني مي‏يافت.يکي از ايرادهايي که پيروان اقتصاد آزاد به «وقف» مي‏گيرند اين است که حبس مال باعث مي‏شود که ثروت کشور از گردش و فعاليت باز ماند و زيانهاي فراوان اقتصادي به بار آيد و عينموقوفه نيز رو به خرابي رود و بدرستي اداره نشود.در حقوق قديم، از جمله در فقه، دو مشکل اساسي وجود داشت که حبس عين مال را براي بقاي وقف ايجاب مي‏کرد؛ ولي در نظريه‏هاي جديد حقوقي اين هر دو مشکل از بين رفته است: مشکل نخست در پذيرش شخصيتي اعتباري و غير از انسان براي وقف بود که امروزه ما به آن شخصيت حقوقي مي‏گوييم. مشکل دوم شناخت مفهوم دارايي به عنوان موجود اعتباري مستقل از اجزاء آن است.اين امکان با پخته شدن و پرورش دو نظريه‏ي «شخصيت حقوقي» و «دارايي» به وجود مي‏آيد. زيرا اگر پذيرفته شود که اختصاص اموال به مصرف خاص و براي رسيدن به هدف معين، خود شخصيت حقوقي به وجود مي‏آورد و اين موجود اعتباري مي‏تواند دارايي خاص داشته باشد، و نيز اگر قبول شود که دارايي مفهومي کلي و مستقل از اجزاء آن است و با فزوني و کاستي اجزاء از بين نمي‏رود، براي استمرار کار وقف، کافي است گفته شود که آنچه وقف شده در شمار دارايي اين شخصيت است و انتقال و تلف هر جزء به آن مفهوم کلي صدمه نمي‏زند؛ آنگاه نه حبس مال ضرورت دارد و نه محدود کردن وقف به اعيان اموال لازم مي‏آيد. تنها لازم است که واقف، شخصيت يا بنياد مورد نظر را به وجود آورد و مال وقف را به آن تمليک کند.ولي از آنجا که نظريه‏هاي ياد شده نزد پيشينيان به صورت کنوني پرورش نيافته بود، با اينکه به اجمال آنها را مي‏شناختند و آثار اين مفاهيم را رعايت مي‏کردند، استقرار وقف را منوط به بقاي عين موقوف مي‏دانستند. پس ناچار بودند که لازمه‏ي وقف را حبس عين مال قرار دهند. همين نظريه از فقه به قانون مدني رسيده و در آن، وقف به «حبس عين و تسبيل منفعت» تعريف شده است.اين نکته نيز ناگفته نماند که وجود نهاد حقوقي وقف و گسترش آن در حقوق اسلام و قانون مدني، هر چند که وابسته به حبس اموال موضوع آن باشد، خود نشانه‏ي تکامل فکري درخشاني است که هنوز هم حقوق بعضي از کشورهاي متمدن کنوني نتوانسته‏اند پذيراي آن شوند. زيرا در نظام وقف، مالي که به هدفهاي آن اختصاص مي‏يابد، بدون نياز به اذن دولت و تنها در اثر تراضي مالک و ذي نفع در انتفاع از آن، به شخصيت حقوقي تبديل مي‏شود و مي‏تواند داراي حق و تکليف شود(9).شرط ايجاد چنين سازمان حقوقي‏اي دوام وقف است که در فقه و قانون مدني از شرايط عمومي وقف است. (10) پاره‏اي از فقيهان درباره‏ي اين شرط ترديد کرده‏اند(11)که ديگران بدان پاسخ گفته‏اند و منشأ ترديد، درستي وقف منقطع است(12).شخصيت حقوقي ناشي از اختصاص مال به هدف خيرپس از اين که عين مال، حبس و منافع آن به مصرف معين اختصاص يافت، مهم‏ترين مسأله‏اي که در حقوق سنتي مطرح مي‏شود وضع تعلق اين مال است: 1) آيا عين حبس شده همچنان در مالکيت واقف باقي مي‏ماند؟ 2) آيا اين عين به موقوف عليهم تمليک مي‏شود و به آنان تعلق دارد؟ 3) آيا وقف، خود سازمان خاص مي‏يابد و از شخصيت حقوقي بهره مند مي‏شود و عين مال به اين سازمان تعلق پيدا مي‏کند؟هر يک از اين احتمالها طرفداراني در فقه دارد. ولي بررسي خط فکري محققان نشان مي‏دهد که کم و بيش متوجه ضرورت شناسايي وجودي مستقل از واقف و موقوف عليه براي وقف بوده‏اند. و سرانجام نيز به آن رسيده‏اند و، در واقع، شناخت شخصيت حقوقي وقف دنباله‏ي همان انديشه‏ي نخستين است.اين فکر در آغاز بدين‏گونه ظاهر شد که، براي رهايي از تعلق عين موقوفه به اشخاص، آن را منسوب به خدا سازند و مال وقف را، بويژه در موقوفات عام، ملک الله شمارند که اختصاص به مصرف معين آدميان يافته است. سپس پاره‏اي از محققان کوشش کردند که ضرورت ارتباط و تعلق ملک را به شخص انکار کنند و نظريه‏اي فراهم سازند که استقلال و اداره‏ي وقف را، به صورتي که در احکام شرع وجود دارد، توجيه کند.در واقع مي‏توان گفت وجود يک «سازمان حقوقي شخص گونه» در فکر حقوقدانان ما وجود داشته و تنها نمي‏دانستند که آن را با چه نامي مشخص کنند؛ از نظر اداري و آثار، آنچه ساخته و پرداخته بودند، چيزي از يک شخصيت حقوقي کم نداشت. زيرا وقف:1. موجودي داراي نام و دارايي خاص است؛2. به وسيله‏ي مدير منصوب واقف يا مقامهاي عمومي اداره مي‏شود و تنها تابع مقررات وقفنامه است (مانند اساسنامه‏ي شرکتها)؛3. پس از مرگ واقف به زندگي حقوقي خود ادامه مي‏دهد و وجودي دائمي است؛4. طرف قراردادها واقع مي‏شود و حق و تکليف پيدا مي‏کند.اين شخصيت، بدون اين که نيازي به اجازه‏ي دولت يا ثبت در دفاتر يا تشريفات ديگر باشد، به وجود مي‏آيد و جالب‏تر اين‏که تنها از مجموعه‏ي اموال يا ملکي که حبس شده و اختصاص بهجهت ومصرف معين يافته است، به وجود مي‏آيد؛ مفهومي که تنها در حقوق جديد پاره‏اي از کشورها، مانند آلمان و سويس، پذيرفته شده است.بدين ترتيب، پذيرفتن شخصيت حقوقي وقف در قوانين کنوني نيز به آساني رسوخ کرد؛ چنانکه در گام نخست، ماده‏ي 3 قانون اوقاف مصوب تيرماه 1354 اعلام کرد: «موقوفه‏ي عام داراي شخصيت حقوقي است و متولي يا سازمان اوقاف حسب مورد نماينده‏ي آن است» و در گام نهايي، ماده‏ي 3 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوب 1363 شخصيت حقوقي وقف را، قطع نظر از عام يا خاص بودن آن، پذيرفت. تنها نکته‏اي که از اصالت اين شخصيت مي‏کاهد، وابستگي آن به وجود عيني است که به همين منظور حبس شده و منافع آن به مصرف معين اختصاص يافته است. در شخصيتهاي حقوقي کنوني، دارايي شخص مفهومي کلي و مستقل از اجزاء آن است و با از بين رفتن هيچ مالي وجود شخص از بين نمي‏رود. ولي در وقف، وجود عين موقوفه از ارکان اساسي اين سازمان حقوقي است. و اين در حالي است که حکمت وجود قيد «حبس عين» از بين رفته است و از لحاظ نظري، هيچ نيازي به آن احساس نمي‏شود.به هر حال، پيش بيني نهاد حقوقي وقف و ويژگيهاي اين نوع خاص از مالکيت در قانون مدني، وسيله‏ي مهمي براي تبديل مالکيتهاي خصوصي به مالکيتهاي جمعي و عمومي است.اکنون، به دليل اهميت موضوع، به بحث فقهي نزديک‏تر مي‏شويم تا در خلال مباحث پراکنده، جوهر شخصيت را در انديشه‏ها بيابيم.تحول فکري در فقهبر پايه‏ي اين فکر که مالکيت بايد به شخص نسبت داده شود تا تحقق خارجي يابد، مسأله‏ي تعيين سرنوشت حق مالکيت، يکي از دشوارترين مباحثي است که در وقف با آن رو به رو هستيم. شايد امروز، به دليل آشنايي کافي حقوقدانان ما با مفهوم «شخصيت حقوقي» از دشواري مبحث کاسته شده باشد. ليکن از نظر مطالعه‏ي تاريخي در فقه، اين اشکال باقي است که فقهاي گذشته، با وجود ناشناخته بودن شخصيتي که بتواند مستقل از انسان باشد، چگونه مي‏توانستند اداره‏ي وقف را به عنوان سازماني جدا از دارايي واقف يا موقوف عليه توجيه کنند؟نکته‏ي جالبي که نبايد از نظرها دور بماند اين است که فقها از راه تمهيد نظريه‏اي کلي درباره‏يمالکيت اموال وقف شده به راه حلهاي عملي اداره‏ي وقف دست نيافته‏اند، بلکه با توجه به زمينه‏هاي اجتماعي و نيازهاي عاطفي مردم و با استفاده از اخبار، قواعد حاکم بر وقف را به دست آورده‏اند: يعني از طبيعي‏ترين راه، نهاد اجتماعي وقف و نياز و گرايش به مالکيت جمعي را به يک سازمان حقوقي تبديل کرده‏اند، آنگاه بدين فکر افتاده‏اند که چگونه اين سازمان پيش ساخته را در قالب نظريه‏هاي حقوقي توجيه کنند. بدين ترتيب، جستجوي مالک عين موقوفه اهميت عملي شاياني براي آنان نداشت؛ چندان که مرحوم سيد محمد کاظم طباطبايي، در عين حال که با کمال دقت و ظرافت بنيان يکي از مهم‏ترين نظريه‏هاي حقوق جديد (شخصيت حقوقي) را بررسي مي‏کند، از اين بحث تنگ حوصله مي‏شود و آن را بي‏فايده يا از لحاظ عملي کم فايده مي‏بيند.در هر حال، فقيهان با قبول اداره‏ي وقف به شکل سازمان حقوقي و قطع اختيار واقف در اين بخش از دارايي خود، با اين پرسش منطقي رو به رو شده‏اند که مالک عين موقوفه کيست؟ آياواقف همچنان مالک است و عين موقوفه در دارايي او حبس شده است؟ آيا موقوف عليهم مالک است و حقوق، اين مالکيت را براي باقي نگاهداشتن بنيان مؤسسات خيريه محدود کرده است؟ آيا اين‏گونه اموال، خود اصالت و شخصيت پيدا مي‏کند و از دايره‏ي تعلق به آدميان بيرون مي‏رود؟ در اين مباحث است که مايه‏هاي فکري اعتقاد به وجود شخصيت حقوقي را مي‏توان آشکارا ديد:اين پرسشها ناشي از وجود اصولي سنتي است که در حقوق بيشتر کشورها مورد احترام است و همين امر نيز يافتن پاسخ درست را دشوارتر مي‏سازد: از جمله اين‏که هيچ ملکي بدون مالک تصور نمي‏شود، پس بايد ديد مالک عين موقوفه کيست؛ ملک بايد به شخص تعلق يابد تا او صاحب حق، و ملک موضوع حق قرار گيرد. ساليان دراز حقوقدانان تنها انسان را به عنوان شخص طبيعي مي‏شناختند؛ سپس به ياري فرضهاي حقوقي و بعدها به عنوان موجودي حقيقي به وجود شخص حقوقي پي‏بردند. ولي هنوز هم در اين‏که مجموعه‏اي از اموال بتواند چنين شخصيتي يابد به شدت ترديد دارند و تنها پاره‏اي از قوانين جديد، وجود اموالي را که به هدف و مصرف خاص اختصاص داده شده است، به عنوان شخص حقيقي شناخته‏اند. بدين ترتيب، اهميت و ضرورت پاسخ به پرسشهاي مطرح شده روشن مي‏گردد و بايدديد قوانين و حقوقدانان ما چه موضعي را در برابر اين دشواريها برگزيده‏اند:1. معدودي از فقهاي اماميه و بعض از عامه (13) اعتقاد دارند که عين موقوفه حبس مي‏شود و در ملک واقف باقي مي‏ماند؛ زيرا ظاهر از لزوم حبس عين (14)با انتقال آن به ديگري منافات دارد.پس تنها ثمره‏ي مال است که به موقوف عليهم مي‏رسد.بر اين نظر انتقاد شده است که لزوم حبس عين با انتقال آن به ديگري يا خروج از ملکيت واقف منافات ندارد؛ زيرا مي‏توان عين را در ملکيت موقوف عليهم نيز حبس کرد (15). وانگهي، وقتي شخص نتواند عين يا منفعت مالي را بفروشد يا ببخشد و مال از او به ميراث نرسد، چگونه مي‏توان ادعا کرد که او مالک است؟ در اثر وقف، رابطه‏ي مالک با عين موقوفه قطع مي‏شود: عين از ملکيت او بيرون مي‏رود و ديگر به او باز نمي‏گردد. از مفاد ماده‏ي 61 قانون مدني نيز همين معني استفاده مي‏شود. زيرا به موجب آن، «وقف بعد از وقوع آن بنحو صحت و حصول قبض لازم است و واقف نمي‏تواند از آن رجوع کند يا در آن تغييري بدهد يا از موقوف عليهم کسي را خارج کند يا کسي را داخل در موقوف عليهم نمايد يا با آنها شريک کند يا اگر در ضمن عقد متولي معين نکرده بعد از آن متولي قرار دهد يا خود به عنوان توليت دخالت کند».با وجود اين، فقيهاني که وقف منقطع را (مانند وقف بر کساني که منقرض مي‏شوند) درست و از اقسام وقف مي‏دانند و همچنين وقف درباره‏ي بعض از منافع را نافذ مي‏شمرند، در اين دو مورد، عين حبس شده را ملک واقف مي‏بينند.(16)ولي، چنانکه گفته شد، منقطع بودن وقف نيز با لزوم فک ملک واقف منافات ندارد. از ظاهر ماده‏ي 55 قانون مدني نيز بر مي‏آيد که براي تحقق وقف بايد تمام منافع تسبيل شود، و بر فرض هم که چنين وقفي درست باشد، تنها در مورد بعضي از منافع که براي واقف باقي مانده، ملکيت او از بين نمي‏رود(17).2. بين فقهاي اماميه مشهور است که مال وقف به موقوف عليهم تمليک مي‏شود. (18)مبناي استدلال اين گروه بر دو اصل استوار است: اول اين که در اثر وقف، رابطه‏ي حقوقي بين مالک و عين قطع مي‏شود. دوم اين‏که تصور ملک بدون مالک امکان ندارد. بر ابن مبنا، اعتقاد دارند که ناچار بايد موقوف عليه را مالک شمرد. اينان در برابر ايراد کساني که مي‏گويند چگونه موقوف عليه را مي‏توان مالک شمرد در حالي که نه حق فروش آن را دارد و نه از او به ميراث مي‏ماند، پاسخ مي‏دهند که عدم امکان فروش مال، مالکيت را محدود مي‏سازد ولي ميان تهي نمي‏کند؛ بويژه آن‏که در پاره‏اي موارد نيز بيع وقف تجويز شده است. رابطه‏ي حقوقي موقوف عليه با مال وقف، داراي نشانه‏هاي اصلي مالکيت است. زيرا منافع ملک را موقوف عليه مي‏برد و اگر کسي مال وقف را تلف کند در برابر او ضامن مثل يا قيمت است.اين گروه حتي در مورد موقوفات عام (مانند فقرا) و بر جهات (مانند پل و مدرسه و مسجد)اعتقاد دارند که موقوف عليهم مالکند؛ جز اين‏که در چنين مواردي موقوف عليه کلي است و هيچ مانعي ندارد که ملکيتي به کلي نسبت داده شود، مانند وصايا و نذور و اموال عمومي.اشکال مهمي که بر اين استدلالها مي‏توان وارد کرد در اين نکته خلاصه مي‏شود که، اگر موقوف عليهم تنها حق انتفاع از مال وقف را داشته باشند، هم منافع از آن ايشان است و هم ضمان تلف به سودشان به وجود مي‏آيد. پس اين نشانه‏ها را نبايد دليل مالکيت شمرد. آنچه در اين ميان اهميت شايان دارد و در حقوق ما به روشني انجام شده، تميز ميان مالکيت عين و منافع، و پرهيز از اختلاط اين دو است. موقوف عليهم بر عين حبس شده حق انتفاع دارند، ولي اين امتياز دليل نمي‏شود که مالک عين باشند؛ آن هم مالکيتي که هيچ نشانه‏اي از سلطه‏ي اختصاصي و دائم را، که جوهر اين حق است، دارا نيست.درست است که پس از وقف، مالک نسبت به عين بيگانه است، ولي اين واقعيت نيز دليل تمليک مال به موقوف عليه نمي‏شود. زيرا مي‏تواند همچون مال بدون مالک (مانند ملکي که از آن اعراض شده و هنوز تمليک نگرديده است) تلقي شود. وانگهي، چه مانع عقلي وجود دارد که اين اموال به دليل اختصاص يافتن به جهت معين و به دليل حبس قانوني آنها، خود اصالت يابد همچون شخصيتي اعتباري و حقوقي در اجتماع، زندگي ويژه‏ي خود را داشته باشد. بويژه در مورد اوقاف عام، پذيرش چنين موجودي به مراتب آسان‏تر از اين است که تمليک به سود کساني قبول شود که وجود خارجي ندارند (مانند تمليک بر دانشجويان مدرسه‏اي که هنوز تأسيس نشده است) يا به سود جهتي که تنها نشانه‏ي مصرف وقف است، بدون اين که مالک آن معلوم باشد (مانند وقف بر مساجد و پلها و مدرسه‏ها)(19).3. جمعي از محققان، که موقوف عليه را مالک وقف مي‏دانند، در مورد اوقاف عام، مال موقوف را از آن خدا مي‏پندارند. اشکال در اين است که در وقف بر جهت يا بر غير محصور، همه در برابر انتفاع از عين، وضعي برابر دارند و نمي‏توان عين موقوفه را ملک همه شمرد؛ در مرحله‏ي نخست مصرف وقف اهميت دارد که خدمت به مردم و در راه خداست؛ پس براي رفع اشکال بهترين تمهيد اين است که وقف، ملک خدا دانسته شود و اشخاص ذي نفع از اين خوان نعمت بهره‏مند گردند(20).در نظر اينان، سه نوع وقف وجوددارد: 1) تمليک در وقف خاص؛ 2) فک ملک در مساجد و جهات؛ 3) خروج ملک از ميان مردم و تعلق آن به خدا، در موقوفات عام(21).بدين ترتيب، نخستين نشانه‏هاي اعتقاد به وجود شخصيت و اصالت وقف درسايه‏ي منسوب کردن آن به خداوند ديده مي‏شود. در واقع، اين تعبير نوعي مجاز و فرض حقوقي است که براي نماياندن اصالت مالکيت وقف به کار رفته تا عين حبس شده از هر گونه تعلقي برهد و به منبعي بالاتر از خاکيان وابسته شود؛ و گرنه همه‏ي محققان اسلامي بر اين باورند که خدا قادر و مالک همه چيز است و هنگامي که سخن از مالکيت مي‏رود مقصود اين است که در روابط اجتماعي ملک به چه شخصي اختصاص داده شده است. پس منسوب کردن مال به مالک نخستين جهان، رفع اشکال در روابط آدميان نمي‏کند، جز اين که به ملک اصالتي بيرون از تعلقهاي متعارف مي‏بخشد. به هر حال، بعضي از فقيهان اين فکر را در مورد همه‏ي اقسام وقف به کار برده‏اند.4. مرحوم سيد محمد کاظم طباطبايي، در عين حال که هيچ مانعي نمي‏بيند که حتي در وقف دائم نيز مال در ملکيت واقف باشد، تعبيراتي دارد که زمينه‏ي فکري مربوط به قبول شخصيت حقوقي وقف را آشکارا نشان مي‏دهد. اين محقق، مالکيت موقوف عليهم و خداوند را مردود مي‏داند و اعتقاد دارد که خروج مال از ملک واقف با تمليک آن به ديگري ملازمه ندارد. زيرا آنچه نامعقول به نظر مي‏رسد ملک بدون مالک است، نه مال بدون مالک (مانند مال مورد اعراض). وقف مانند مال بي‏مالک است و ضرورتي ندارد که در پي مالک آن باشيم؛ مالي که به طور مستقل اداره مي‏شود و به مصرف مي‏رسد، بدون اين که تعلق به شخص داشته باشد(22).او در مورد اوقاف عام، مي‏افزايد: هيچ ضرورتي ندارد که مالک آن موجود باشد. زيرا مالکيت رابطه‏اي است بين مالک و مملوک و از حيث لزوم وجود، هيچ تفاوتي بين اين دو پايه‏ي «ملکيت» نيست. پس همان گونه که مملوک مي‏تواند معدوم باشد (مانند کلي در ذمه و منافع و ثمره‏ي درخت پيش از بروز آن) مالک نيز مي‏تواند کلي و معدوم باشد. پس چرا بايد در مالکيت «فقرا» يا «دانشجويان» به دليل اين‏که مفهوم کلي است و وجود خارجي ندارد ترديد کرد؟ (23)به اضافه، ملکيت از امور اعتباري است و لزومي ندارد که مانند سپيدي و سياهي داراي محل خارجي باشد و کافي است که داراي محلي اعتباري باشد؛ حتي مي‏توان گفت وجود ملکيت با اعتبار عقلايي يکي است (مانند وجود حرمت و وجوب و مانند اينها). پس لزومي ندارد که وجود ملکيت فرع بر وجود محل خارجي آن شود، چنانکه حرمت زنا نيز پيش از وقوع آن وجود دارد.(24)بدين ترتيب، اين فقيه روشن بين مي‏کوشد تا خود را از قيود سنتي مالکيت برهاند و وجود آن را قطع نظر از شخص مالک تصور کند. اين‏گونه تلاشها که شايد ناخواسته، مبني بر تصوري کنگاز وجود شخصيت حقوقي براي جمع اموال باشد، زمينه‏ي فکري و نهادي وجود يک سازمان حقوقي مستقل را براي وقف نشان مي‏دهد. بويژه که از نظر آثار اداره، وقف چيزي از يک سازمان يا شخصيت حقوقي کم ندارد؛ جز اين‏که وجود آن مبتني بر «حبس عين موقوفه» و بقاي آن است.به هر حال، چنانکه گفته شد، قانون اوقاف وقف عام را داراي شخصيت حقوقي شمرده است (ماده‏ي 3). اين حکم، خود نوعي پيشرفت حقوقي است، ولي اين پرسش را به وجود مي‏آورد که چرا وقف خاص مشمول آن نباشد؟ اگر وقف عام شخصيتي را به وجود مي آورد، چرا وقف خاص مشمول آن نباشد؟ اگر وقف عام شخصيتي درحقوق عمو باشد، آيا نبايد وقف خاص نيز شخصيتي در حقوق خصوصي به حساب آيد؟ به نظر مي‏آيد که ماده‏ي 3 متأثر از نظر فقهايي بوده است که بين وقف عام و خاص در تعيين اثر وقف تفاوت گذارده‏اند؛ در حالي که واقعيت جز اين است.ماده‏ي 3 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوب 1363 اين نقص را برطرف کرد و با اعلام اين حکم که «هر موقوفه داراي شخصيت حقوقي است و متولي يا سازمان حسب مورد نماينده‏ي آن مي‏باشد»، شخصيت حقوقي وقف را، عام باشد يا خاص، شناخت.تسبيل منفعت، گرايش به مالکيت جمعيچنانکه گفته شد، در تعريف وقف آمده است که منافع تسبيل مي‏شود. ظاهر از واژه‏ي «تسبيل» اين است که منافع در راه خدا صرف شود. (25)با وجود اين، بسياري از فقيهان آن را به معني اباحه و مصرف در جهتي دانسته‏اند که وقف براي آن انجام شده است. به همين جهت نيز اين گروه، اصطلاح «اطلاق منفعت» را بليغ‏تر از «تسبيل منفعت» ديده‏اند. (26) قانون مدني واژه‏ي تسبيل را ترجيح داده است و بر مبناي آن مي توان ادعا کرد که قصد قربت از شرايط تحقق وقف است، بويژه آن‏که در اخبار نيز وقف را نوعي صدقه دانسته‏اند و در صدقه بي‏گمان قصد قربت شرط است.(27)ولي اين ادعا را نبايد پذيرفت؛ چرا که مصرف در راه خير، خود از نظر اخلاقي پسنديده و به سوي راه خداست، هر چند که به منظور ديگري باشد و داعيه‏هاي عاطفي و آرمانهاي انسان انگيزه‏ي اصلي به شمار آيد.(28)بنابراين، تسبيلملازمه با قصد قربت ندارد.آنچه انکار ناپذير به نظر مي‏رسد اين است که وقف، هم از نظر پيشينه‏ي تاريخي اين نهاد و هم از لحاظ وجود واژه‏ي «تسبيل» در تعريف آن، بايد از شايبه‏هاي خودپرستي و سودجويي دور بماند؛ مال به سود ديگران حبس شود و به انگيزه‏هاي نوع دوستي و غيرخواهي اختصاص يابد. بنابراين، واقف نمي‏تواند مالي را به سود خود و براي جبران ضررها و هزينه‏هاي شخصي يا تحصيل منفعت وقف کند؛ چنانکه ماده‏ي 72 قانون مدني در اين‏باره اعلام مي‏کند: «وقف بر نفس، به اين معني که واقف خود را موقوف عليه يا جزء موقوف عليهم نمايد يا پرداخت ديون يا ساير مخارج خود را از منابع موقوفه قرار دهد، باطل است، اعم از اينکه راجع به حال حيات باشد يا بعد از فوت».با وجود اين، اگر وقف بر مصالح عامه شود و واقف نيز خود يکي از مصداقهاي موقوف عليهم قرار گيرد (مانند وقف بر مسجد و مدرسه) يا وقف بر غير محصور شود و خود يکي از مصداقها باشد (مانند اين که بر مستمندان يا دانشمندان رشته‏ي معيني از علوم وقف کند و خود مستمند شود يا در آن رشته تبحر يابد) مانعي ندارد (ماده‏ي 74 ق. م.). در مورد وقف بر مصالح عموم، قانون مدني تصريح دارد، ولي در وقف بر غير محصور نيز بايد همان حکم را پذيرفت. زيرا در اين مورد هم وقف بر جهت و مصرف معين شده است. واقف خواسته است بدين وسيله از درماندگان دستگيري کند يا باعث ترويج دانش خاصي شود. پس انتفاع او، به عنوان يکي از گامهاي رسيدن به هدف معهود، وقف بر نفس به شمار نمي‏آيد؛ مگر اين‏که هنگام وقف قصد خروج خود را کرده باشد.(29)همچنين ضرورتي ندارد که وقف بر بيگانگان شود و عواطف شخصي واقف در آن مؤثر نيفتد. پس مي‏توان مالي را بر اولاد يا خويشان و خدمتگزاران و ميهمانان وقف کرد (ماده‏ي 73 ق. م ن.)؛ هر چند که غني شدن آنان از تکاليف واقف بکاهد (مانند وقف بر پدر و مادر يا اولاد).ولي نمي‏توان وقف را (مانند آنچه در هبه گفته شد) با شرط عوض به موقوف عليهم پيشنهاد کرد: بدين ترتيب که آنان موظف شوند هزينه‏ي زندگي واقف يا ديون او را بپردازند يا بر آنان شرط شود که مالي را به واقف يا شخص ثالث بدهند. زيرا شرط عوض با مفهوم «تسبيل) منافات دارد؛ هر چند که از منافع وقف نباشد.تحول هدفها و همگامي با نيازهاي اجتماعيآنچه از ديدگاه جامعه شناسي قابل مطالعه است، تنوع هدفهاي خير و تحول آن از حمايت فردي شخص به سوي منافع اجتماعي است؛ چنانکه از قديم، اين حمايت به شيوه‏ي دستگيري از محرومان و نيازمندان و هدفهاي مذهبي (مانند سوگواريها) انجام مي‏شده است. با شکوفا شدن جامعه‏ي سرمايه داري و پيشرفت صنايع، اين هدف رنگ ديگري به خود مي‏گيرد؛ ابزار نيات خير دستگيري و احسان نيست؛ انجام دادن خدمت عمومي است که تبديل به مدرسه و بيمارستان مي‏شود و در کشورهاي پيشرفته تأمين وسايل تحقيق در امور پزشکي، انساني، حمايت از دانشگاهها و ترويج فرهنگ کشور، جايگزين حمايتهاي فردي نخستين شده است.ايجاد بنيادهاي خيريه در حقوق خارجيدر کشورهاي اروپايي، وقف به معنايي که در قوانين ما وجود دارد (حبس عين و تسبيل ثمره) به چشم نمي‏خورد؛ ولي فکر ايجاد سازماني که دارايي آن به هدفهاي خير اختصاص يابد از دير باز وجود داشته است و هم اکنون بنيادهاي خيريه در غالب کشورها، بويژه در آمريکا، سهم بزرگي در امور اجتماعي و سياسي و اقتصادي به عهده دارند و نام برخي از آنها در جهان پرآوازه است: مانند بنياد (Foundation) (30)نوبل در سوئد و بنيادهاي فورد و راکفلر در آمريکا.حقوق فرانسهدر فرانسه، بنيادهاي خيريه رشد چنداني نيافت و يکي از مهم‏ترين دلايل آن دشمني فردگرايان پس از انقلاب با وجود شخصيتهاي حقوقي است که مي‏توانستند يک هدف سياسي يا مذهبي را تعقيب کنند. قانونگذار فرانسه هنوز هم نتوانسته است خود را از پيشداوريهاي زمان انقلاب 1789 درباره‏ي خطرهاي وجود شخصيتهاي حقوقي برهاند و آن را در کنار دولتبشناسد. (31)در قرن هجدهم، روح فرد گرايي و اقتصاد آزاد با بنيادهاي خيريه نامساعد مي‏نمود. چرا که اين سازمانها از سرعت انتقال و گردش داراييها مي‏کاست. به همين جهت، انقلاب همه‏ي بنيادها را از بين برد. اين دشمني به تدوين کنندگان قانون مدني فرانسه نيز به ميراث رسيد. به اضافه، آنان با اين فکر که دارايي بتواند از شخص جدا شود و به دليل اختصاص يافتن به هدف معين، اصالت يابد مخالف بودند. به پندار آنان، مؤسسان چنين بنيادهايي بايد تنها از قالبهاي موجود حقوقي استفاده کنند؛ اموالي را که مايلند به مصرف خاص برسد، به وسيله‏ي هبه يا وصيت به شخصيتهاي حقوقي موجود تمليک کنند و تحقق هدف خود را به صورت شرط بر متهب يا موصي له تحميل نمايند. تنها شوراي دولتي است که خود را پايبند به سنتها و رويه‏ها و متون مواد نمي‏بيند و در راه ايجاد اين‏گونه مؤسسات تسهيلاتي فراهم مي‏آورد.در حقوق فرانسه، دارايي نمي‏تواند، بدون اين‏که به شخص منسوب و به وسيله‏ي او اداره شود، زندگي حقوقي داشته باشد. پس هر که مي‏خواهد دارايي جديد به وجود آورد، بايد در انديشه‏ي ايجاد شخص مدير و سرپرست آن باشد. تدين منظور و براي تاسيس بنياد حقوقي، بايد از دولت اذني گرفت که حاوي تصديق فايده‏ي عمومي آن باشد.(32) اين فرمان، که در واقع به «بنياد» شخصيت حقوقي اعطا مي‏کند، پس از اظهار عقيده‏ي شوراي دولتي صادر مي‏شود.با اين شرايط، واقف مي‏تواند از راه هبه يا وصيت تمليکي به تأسيس بنياد مورد نظر بپردازد. نخستين راه با مشکل مهمي روبه‏رو نيست؛ زيرا مالک مي‏تواند آنچه را مايل است به مصرف مورد نظر اختصاص دهد و به شخصيتي که از نظر اجتماعي مفيد شناخته شده است ببخشد. از اين پس، بنياد خيريه تحقق مي‏يابد و اموال انتقال يافته به آن دارايي، شخص حقوقي محسوب مي‏شود و زندگي حقوقي مستقل مي‏يابد. ولي پيمودن اين راه با مانع عملي روبه‏روست: نخست اين‏که بنيادها به طور معمول به سرمايه‏ي فراوان نياز دارند و مؤسس بايد در زمان حيات از تمام يا بخش مهمي از دارايي خود محروم بماند؛ کاري که به طور متعارف اشخاص از آن پرهيز مي‏کنند. ديگر اين‏که احتمال دارد مؤسس پيش از تحصيل فرمان اعطاي شخصيت به بنياد فوت کند. اين حادثه هبه را باطل مي‏سازد و نقشه‏هاي طرح شده را درهم مي‏ريزد.راه آسان‏تر اين است که انتقال دارايي مؤسس به وسيله‏ي وصيت انجام پذيرد؛ چون محروم ساختن وارث، به مراتب، ساده‏تر از گذشتن از تمام يا بخش مهم دارايي در زمان حيات است. به همين جهت، بيشتر مردم وصيت را ترجيح مي‏دهند؛ ولي رويه‏ي قضايي اشکال کرده است که چونشخص حقوقي در زمان مرگ موصي هنوز ايجاد نشده است، نمي‏تواند موصي له واقع شود. با وجود اين، انديشه‏هاي حقوقي با آن به مخالفت برخاسته و بند 2 از ماده‏ي 902 را ناظر به شخصيت انسان مي‏داند نه شخصيت حقوقي. بعضي نيز بر راه غير مستقيم (وصيت به شخصيتهاي موجود) ايراد گرفته‏اند: اين جمع که، عقايدشان به دليل تعارض با مصالح اجتماعي و مخالفت رويه‏ي قضايي، در فرانسه مهجور مانده است، خرده گرفته‏اند که واسطه‏ي انتقال موصي به شخص حقوقي، در واقع موصي له نيست. زيرا اموال موصي را از او مي‏گيرد و به بنياد مي‏رساند. پس او را بايد وصي شمرد که مأمور اداره‏ي دارايي است نه مالک آن؛ و بدين‏گونه، از زمان فوت تا زمان تمليک به بنياد، اموال موضوع آن بي‏مالک مي‏ماند و چنين طفره‏اي را حقوق نمي‏پذيرد. به اضافه، اين جريان به منزله‏ي تمليک به عامل و نماينده‏ي شخصي است که خود اهليت براي تملک ندارد. جهت موصي نيز نامشروع است؛ زيرا بدين وسيله مي‏خواهد بر خلاف نهي قانون (ماده‏ي 911) به شخصي که اهليت ندارد، مالي را ببخشد.اين ايرادها را موافقان رويه‏ي قضايي پاسخ گفته‏اند و سرانجام، مصحلت عمومي را بر منطق حقوقي ترجيح داده‏اند:1. اين ايراد که واسطه‏ي انتقال دارايي به شخص حقوقي در واقع موصي له نيست و مالک اموال نمي‏شود، در صورتي مورد پيدا مي‏کند که تعهد موصي له درست به اندازه‏ي تمليک باشد و او ناچار شود همه‏ي آنچه را به دست آورده است به شخص حقوقي انتقال دهد. در اين فرض نيز، در مالکيت او نبايد ترديد کرد. شرايطي که بر موصي له تحميل مي‏شود، هر اندازه سنگين باشد، در زمره‏ي ديون او در مي‏آيد و از حق عيني که بر اموال تملک شده پيدا کرده است نمي‏کاهد. به همين جهت، خطر اصلي در استفاده از اين راه غير مستقيم، وثيقه قرار گرفتن اين اموال براي ديون اوست که احتمال دارد به وسيله‏ي طلبکاران ضبط شود و موصي له فرصت اجراي تعهد در برابر شخص حقوقي را نيابد. همچنين احتمال تفريط موصي به وسيله‏ي او يا ورثه‏اش (در صورت فوت پيش از تمليک) خطر ديگري است که تحقق آرمان موصي را تهديد مي‏کند.2. در مورد وصيت همراه تعهد، بر خلاف تمليک به عامل شخص بي‏اهليت، هيچ‏گونه تصنع و صورت سازي‏اي به چشم نمي‏خورد و موصي از راهي مشروع و قانوني استفاده مي‏کند. بويژه آن‏که موصي به مقدمه چيني دست نمي‏زند که مالي را به شخص مجهول تمليک کند؛ بلکه سببي مي‏سازد که شخص حقوقي بتواند، پس از احراز شخصيت و اهليت، موصي به را به دستآورد. درباره‏ي نامشروع بودن جهت وصيت نيز، به گونه‏اي که عنوان شده است، همين پاسخ کافي است. چرا که اجراي هدف موصي سرانجام به تملک شخص بي صلاحيت نمي‏انجامد.هدف موصي، از نظر گريز از رويه‏ي محاکم که وصيت به نفع شخص حقوقي آينده را باطل شمرده‏اند، نامشروع است؛ ولي دادگاهها در اين‏باره سخت‏گيري نمي‏کنند و بارها وصيت همراه با تعهد تمليک به بنيادهايي را که در آينده به وجود مي‏آيد نافذ شناخته‏اند.(33)بايد افزود که هر گاه هدف از ايجاد مؤسسه‏اي، نگاهداري و تيمار کودکان و بيماران و از کارافتادگان باشدو دست کم ده تن را بپذيرد، قانون 14 ژانويه‏ي 1933 تسهيلاتي براي ايجاد آن قائل شده است: چنين مؤسسه يا انجمني اهليت قبول هبه و وصايايي را که به سود هدف خير مي‏شود، دارد. (34)در ساير کشورهادر حقوق آلمان (مواد 80 تا 89 قانون مدني) پذيرفته شده است که مجموعه‏اي از اموال، به دليل اختصاص يافتن به هدف معين، ممکن است دارايي مستقلي شود و زندگي حقوقي ويژه‏ي خود را آغاز کند. وجود بنيادها (Foundations) وابسته و محدود به اذن مقامهاي اداري است؛ ولي اين اذن به گذشته سرايت مي‏کند و در صورتي که وقف به موجب وصيت انجام پذيرد، از روز فوت موصي، به بنياد شخصيت حقوقي مي‏دهد. بدين ترتيب، هرگاه مؤسس براي ايجاد آن به دارايي خود وصيت کند، موصي به طور مستقيم به شخصيت حقوقي موجود مي‏رسد و طفره در مالکيت رخ نمي‏دهد. حقوقدانان آلماني به آساني پذيرفته‏اند که براي ايجاد يک مؤسسه‏ي مفيد اجتماعي هيچضرورتي ندارد که دارايي مؤسس به شخص موجود تمليک شود؛ وقف و اختصاص، خود دليل وجود است و نيازي به صورت سازي نيست.(35)نزد اينان، اموال وقف شده دارايي يک شرکت تلقي نمي‏شود، بلکه خود مؤسسه‏اي است مستقل، بدون اين‏که شخصي مالک آن باشد.بدين ترتيب، مفهوم وقف در حقوق آلمان و ايران بسيار به هم نزديک است؛ چرا که در هر دو، تکيه بر اصالت اموال است و اين اموال به هيچ شخصيتي تعلق ندارد.(36) منتها، تفاوت در اين است که در حقوق ما عين مال موقوف «حبس» مي‏شود و متولي نمي‏تواند آن را به ديگري منتقل سازد، ولي در حقوق آلمان مجموعه‏ي اموالي که به وقف اختصاص داده شده، خود يک «دارايي» با تمام مختصات نظري آن است؛ يعني مفهومي است کلي و مستقل از اجزاء آن. و همين فرض باعث مي‏شود که مؤسسه‏ي وقف، زندگي حقوقي متحرک پيدا کند و امکان گسترش داشته باشد. با وجود اين، در مقابل اين امتياز، وجود شخصيت حقوقي براي وقف در آلمان نيز موکول به اذن دولت است، در حالي که حقوق ما چنين قيدي ندارد و همين‏که مالي از جانب مالک آن وقف و به تصرف موقوف عليهم داده شد، خود مؤسسه‏اي مستقل است. منتها چون در وقف بر غير محصور و مصالح عمومي (وقف عام)، حاکم بايد وقف را بپذيرد، نظارت مقامهاي عمومي نيز درباره‏ي فايده‏ي ايجاد موقوفاتي که به سود جامعه تأسيس مي‏شود معمول خواهد شد.در حقوق سويس، اين تفاوت اخير از ميان رفته است (مواد 80 به بعد قانون مدني). زيرا در عين حال که قانون مدني سويس براي وقف، راه حلي مانند حقوق آلمان دارد، ايجاد بيناد موکول به اذن دول





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 413]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن