تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكات عقل تحمّل نادانان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820088470




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گل های اهریمنی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گل هاي اهريمنيانديشه هاي نوگرايانه منظوم از تو مي خواهم که بر من رحمت آوري، اي که تنها دلبند مني ، از ژرفاي مغاک تيره اي که دل من در آن اسير است.و اين جهاني است درد انگيز، در همه سويش افق هاي سربي رنگ، که هر بام و شام از آن هراس و نفرين فرو مي بارد ...
فرو مرده
آفتابي بي حرارت، نيمي از سال نو مي باشد،و نيم ديگر سال اين خورشيد محتضر فرو مرده است.سرزميني است منجمدتر از يخزارهاي قطبيکه در آن نه جانداري است، نه گياهي و نه بيشه اي و نه جويي،سخن کوتاه در پهنه اين جهان هستي چيزي يافت نمي شود،که در هراسي از بيداد سرد اين خورشيد يخ زده ستم نبيند،اين شام بي پايان همانند بامدادان خفه آغاز آفرينش است ...و من به سرنوشت حقيرترين جان داران حسرت مي خورم،که لااقل قادرند به خوابي حيواني فرو روند،در آن لحظه هايي که کلاف زمان به کندي سردرگم مي شود،  و او سراينده بي نام و نشاني بود که به سال 1857، يعني يک صد و هفده سال پيش، در شهر پاريس کتاب اشعار خود را زير عنوان گل هاي اهريمني انتشار داد و با انتشار آن کتاب، که در حقيقت مجموعه شعري نظير صدها آثار مشابه بود و نوعي طبع آزمايي به حساب مي آمد، موجي از تضاد عقيده برانگيخت.نقادان نام ور هنر در اين مجموعه جلوه هاي درخشان نبوغ مي ديدند و سراينده جوانش را که مردي سي و شش ساله به نام «شارل – پي ير – بودلر» بود يک شاعر استثنائي «که هم در لفظ و هم در معني» شيوه متمايزي دارد مي پنداشتند اما بودند ادب شناسان متعصبي که اشعار او را اهانتي مستقيم به «اخلاق» و تجاوزي به «عفت عمومي» قلمداد کردند و در جرايد نوشتند که اين اشعار اغوا کننده بايد ضبط شود و گوينده اش به زندان افتد و آن قدر پافشاري کردند تا سرانجام کتاب جمع آوري گرديد و سراينده و ناشرانش به پاي محاکمه فراخوانده شدند.کتاب شعر گل هاي اهريمني با يک صد و هفده قطعه اش در روز 25 ژوئن منتشر شد. در حالي که کمتر از دو ماه پس از آن تاريخ، در روز 20 اوت 1857 کتاب جمع آوري گشت و بودلر به بازپرسي احضار شد. در روز بازپرسي جمعيتي عظيم برابر در دادگاه گرد آمده بودند. چنان که در باره اش نوشته اند ظاهر او بسيار عجيب جلوه مي کرد – موهايش به رنگ سبز بود – لباس رنگارنگ بسيار جلفي بر تن داشت – در چهره اش تاثير مواد مخدر ديده مي شد و از همه شگفت آورتر سخنانش بود که گاهي مي گفت:«براي من هيچ غذائي مطبوع تر از گوشت نوزادي نيست که تازه به دنيا آمده باشد» و اين چنين مردي با آن چنان اشعاري که رنگ «شهوت پرستي» داشت به طرف تالار دادگاه رفت. محاکمه زياد طول نکشيد.شاعر نخست محکوم شد که سي صد فرانک طلا جريمه بدهد و اين پول در نخستين سال هاي نيمه دوم قرن نوزده پول زيادي بود که بودلر نداشت و ديگر آن که اگر خواست ديوانش را به چاپ برساند بايد شش قطعه از قطعاتش را حذف کند و هرگز آن ابيات ناپاک را بر زبان جاري نسازد.شاعر تهي دست که همواره از عسرت و محروميت رنج مي کشيد حيرت زده بيرون آمد و به فکر فرو رفت که چه کند در حالي که درهمان دم نامه اي از ويکتورهوگو شاعر و داستان سراي بلند مرتبه فرانسه به دستش رسيد که در آن نوشته بود:
الماس
شعرهاي شما در مجموعه گل هاي اهريمني مانند الماس هايي هستند که مي درخشند. شما يکي از مفاخر بي همتايي هستيد که در چنين حکومتي مي توانيد پرورش يابيد. من نبوغ شما را مي ستايم و دست شما را به گرمي مي فشارم...و طبيعي است اين ستايش براي شاعر افتخاري بزرگ محسوب مي شد.در شام گاهان زمستاني، برابر آتشي که شراره مي کشد و دود مي پراکند تلخ زا و شيرين کننده است: تجديد خاطره هايي که از نو درون حافظه ام زنده مي شوند،به همراه بانگ ناقوس هايي که در هواي مه آلود طنين مي افکنند...چه شادکامست آن ناقوس پر طنيني که بانگ رسا دارد،و بر رغم سير زمان هنوز سالم و غرنده است،و از روي ايمان خروش سر مي دهد،همانند پاسدار فرتوتي که بر در خيمه ايفاي وظيفه مي کند،اما من... دلم که بايد مانند ناقوس پر طنين باشد – شکسته است،و به گاه اندوه اگر بخواهد نوايي سر دهد،آهنگ شکسته و از توان افتاده اش،رنگ ناله واپسين محتضري را مي گيرد،که کنار برکه اي از خون، و انبوهي از تنهاي بي جان، رها شده،و بي آن که توان حرکت داشته باشد، در کوشش مداوم درد انگيز خود جان مي سپارد.و اين شاعر افسانه زمان شد. برادران گنکور که در داوري هاي خويش همواره بي رحمانه بر اديبان زمان مي تاختند در باره بودلر گفتند:«... دست هايي کوچک، شسته و نظيف و لطيف مانند دستان يک دختر، و با اين سري انباشته از جنون، و صدائي بران مانند صداي پولاد آب ديده ...»و اين توصيف بودلر بود. در اين که بودلر مي خواست در پرده اسرار و ابهام پيچيده باشد شکي نيست. خودش هم بيش و کم مانند اشعارش بود: خيال انگيز، هاله مانند و پر رمز.
بودلر
نمي شود گفت که بودلر به هنگام انتشار کتابش در سي و شش سالگي به کلي براي مردم فرانسه ناشناخته بود. از پانزده سال قبل از آن تاريخ اشعار او در پاره اي مجلات ادبي پاريس به چاپ مي رسيد. وقتي مجموعه اشعارش زير عنوان گل هاي اهريمني يا گل هاي شر و يا گل هاي بدي توسط عمال امپراطوري دوم فرانسه توقيف شد جمعي بر حال شاعر رحمت آوردند اما در حقيقت همين جنجال ها بيشتر باعث شهرت و محبوبيت کتابش شد.رفتار حکومت نسبت به متفکران فرانسه از دير باز سابقه داشت. يکي دو سال قبل از آن تاريخ، داستان مادام بواري به همان سرنوشت دچار شده بود و گوستا و فلوبر داستان سراي عالي مقام فرانسه که همه او را از افتخارات ادب فرانسه مي شمردند، مانند بودلر به پاي ميز محاکمه فرا خوانده شده بود.اگرفلوبر توانايي داشت که جريمه سنگين را بدهد بودلر آن مبلغ سي صد فرانک را نداشت. مکرر به او فشار آوردند که پول را بپردازد اما او هرگز نپرداخت زيرا قدرت پرداختش را نداشت. ناشر کتابش مجموعه او را از نو چاپ کرد و اين بار بدون شش قطعه محکوم شده – اما درست در همين اوان مجموعه کامل در بلژيک به طبع رسيد و آن گاه نسخ آن چاپ و پنهاني به داخل فرانسه راه يافت. سخني که صاحب نظران در باره اين اشعار مي گفتند اين بود که:«اگر اين شعرها نمايشگر يک فکر استثنائي است حقيقت دارد زيرا خود سراينده يک مرد استثنائي است و اگر اين سطور نمايشگر يک روح بيمار است حقيقت دارد زيرا خود سراينده انسان متعادلي نيست و اگر اين ابيات نمايشگر يک جسم عليل است راست است زيرا بودلر يک بيمار سيفليسي است که قرباني بي بند و باري زندگي خود شده است.»...با انتشار کتاب گل هاي اهريمني مجامع ادب دوست فرانسه از شاعر نو خاسته دم مي زنند. پرسش ها و اظهار نظرها بسيار است: «آيا بودلر تحت تاثير اشعار و آثار منثور ادگارالن پو شاعر نوگراي امريکايي قرار گرفته و يا اين که خواسته است با به کار بردنش پيروان رمانتيسم يک بايرون فرانسوي شود؟»هر دو ادعا در او بجاست: بودلر  پيش از آن که يک شاعر مستقل و متفکر شود مترجم آثار «پو» بود و اين او بود که سخنور واژگون بخت امريکايي را به مردم معرفي کرد – اين او بود که داستان هاي کوتاه و اسرار آميز پو را به زبان فرانسه برگردان کرد و اين او بود که اشعار «پو» را به نظم فرانسوي در آورد.اما ادعاي اين که او خواسته باشد يک بايرون فرانسه شود به همين سان از منطق دور نبود. در اين ترديدي نيست که شيوه اشعار او رنگ رمانتيسم دارد و در پاره اي قطعات تشابهي بين اشعار او و بايرون پيدا مي شود.سبک سخنوري بودلر طوري بود که به آساني نمي شد در باره اش داوري کرد. گوستا و فلوبر، داستان سراي گران قدر فرانسوي و هم عصر او در باره اش گفت:
اهريمني
مبتکرانه... پيچيده... فاضلانه... لبريز از سايه ها... آن گونه که ميل پرسش و پژوهش در خواننده بر مي انگيزد... ترکيب و تنظيم واژه ها مرزهاي زبان را عقل مي راند... همه نوع واژه ها و تعبيرات ضروري را به عاريت مي گيرد و هر رنگي در طبيعت يافت شود او به کار مي برد...و اين شارل پي ير بودلر هر که بود يا هر چه گفته بود شاعري شناخته شد که منقد معروفي در باره کتابش نوشت «پس از انجيل، هيچ کتابي به تعداد گلهاي اهريمني به فروش نرفته است...»از چه رو آرزو کنم تو عاقل باشي؟به جاي آن زيبا باش ...اندوهگين باش... و گريان باش ...اين قطره هاي سرشک تو بر زيبايي چشمان تو مي افزايد...همان گونه که جويباري بر زيبايي چشمان تو مي افزايد...همان گونه که جوي باري بر زيبايي چمن زاري مي افزايد...همان گونه که ريزش باران غنچه هاي ناشگفته را شکوفا مي سازد...و اين شاعر بلند مرتبه در جواني مرد – وقتي چشم بر حيات فرو بست، فقط چهل و شش سال داشت. مي گساري، اعتياد به مواد مخدر، و از همه بدتر بيداد بيماري مقاربتي، او را از پاي درافگند. دو اثر جاويدان: يکي ملال پاريس و ديگري گل هاي اهريمني در کنارش بودند. بودلرمرد اما گل هاي شر او جاودانه باقي ماند: چه نزديکند آن دقايقي که در ظلمت سرد فرو خسبيم...بدرود اي تابندگي تابستان هاي زودگذر...از هم اکنون طنين مشئوم شاخه هاي شکسته را مي شنوم،که بر سنگ فرش خيابان ها فرو مي افتد...زمستان در راه است و جمود آن در ژرفاي روانم فرو مي رود،خشم و نفرت و هراس کار اجباري،و چون خورشيد در دوزخ قطبي خويش،دل من جز گوشت خونين فام و منجمد نخواهد بود...برپا داشتن دار را صدايي شوم است،و روانم را مي بينم که بر اثر ضربه هاي گران بار تبر،بر خاک فرو مي افتد...
سرما
و در همان حال صداي کوبيدن ميخ تابوتم را مي شنوم،مرا دوست بدار... اي دل مهربان... مادر باش...حتي براي انساني ناسپاس... شرارت پيشه...خواه خواهر باشي... يا دلدار... هر که هستي...زيبايي گذران پائيز يا شکوه خورشيد غروب گاهي باش...دريغ که عمر بس کوتاه بود و گور آزمند در انتظار منست...بگذار تا پيشانيم را بر دامان تو نهم،و حسرت تابستان نوراني را از فروغ ملايم و زرد پائيزي گيرم...اثر:  شارل بودلر /روزنامه پيمانبخش ادبيات تبيان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 522]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن