واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

سروده های انقلابی نويسنده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: راسخون فجر انقلاب جواد محدثي برخيز، که فجر انقلاب است امروزبيگانه صفت، خانه خراب است امروزهر توطئه و نقشه که دشمن بکشداز لطف خدا، نقش بر آب است امروزفجر است و سپيده حلقه بر در زده استروز آمده، تاج لاله بر سر زده استبا آمدن امام در کشور ما خورشيد حقيقت از افق سرزده است«والفجر» که سوگند خداي ازلي استروشنگر حقي است که با «آلعلي» استاين سوره به گفته امام صادقمشهور به سوره «حسينبنعلي» استشب رفت و سرود فجر، آهنگين استاز خون شهيد، فجر ما رنگين استاين ملت قهرمان و آگاه و رشيدثابت قدم است و قاطع و سنگين استشب طي شد و روز روشن از راه رسيدخورشيد اميد شرق، از غرب دميدعيساي زمان، راز زمين، «روح خدا»در کالبد مرده، دمي تازه دميداين نهضت حق، که خلق ما برپا کرد نه شرقيو غربي است، نه سرخ است و نه زرددر وسعت و عمق و شور و يکپارچگيزيباتر از اين نميتوان پيدا کردجانهاي جهانيان به لب آمده استجان در پي حق، داوطلب آمده استجمهوري اسلامي ما در اين قرنفجري است که در ظلمت شب آمده استبر ملت تازه رَسته از دام و کمندآن بردگي گذشته، يارب مپسنداين در که بهروي ما گشودي از مهربار دگر از قهر، خدايا تو مبند*****غوغای عشقمحمد رضا یاسری (چمن)یاد آن روزی که بهمن گل به بار آورده بود و آن زمستانی که با خود نوبهار آورده بود یاد باد آن دل تپیدنهای مشتاقان یار و آن عجب نقشی که آن زیبانگار آورده بود عشق ما صد رشته جان در لعل نوشش بسته بود حسن او صد چشم دل، آیینهوار آورده بود از گلستان شهیدان تا به مهرآباد عشق موج دریای زمان، چشم انتظار آورده بود منکران گفتند با یک گل نمیگردد بهار لیک ما دیدیم، یک گل صد بهار آورده بود شبپرستان را به کار خویش حیران کرده بود آفتاب ما که صبحی بیغبار آورده بود «ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود» کان چنان، باغ محبت گل به بار آورده بود در نگاهش جلوه گل بود و با غوغای عشق در «چمن» هر گوشهای را، صد هَزار آورده بود *****سالگرد انقلابسالگرد انقلاب آمد پدید انقلابی چون سپیده پرنوید فجر رستن، فجر رستن، فجر شوق فجر بشکفتن چو گل در باغ ذوق انقلابی چون سحر ظلمت شکن تا به عمق کلبهها پرتوفکن فجر نورافشانی قرآن و دین فجر قدرتیابی مستضعفین انقلابی چون شفق سرشارِ خون گوهر آزادگی را آزمون فجر عزت، فجر رشد کارها فجر دیگرگونی معیارها انقلابی پیشرو مانند برق در شکوهش عقل عالم مانده غرق فجر جمهوری اسلامی کزان صدهزاران روزِ روشن شد عیان فجر برچیدن بساط زور و زر شام استبداد آوردن به سر انقلابی پر زشیران بیشهاش نعره الله اکبر ریشهاش سوره «والفجر» گر خوانی عمیق راز این ده شب از او یابی دقیق *****فجر رحمتدر خلال ده شب از بهمن، برون صدهزاران فجر آمد، گونهگون مهر روشن بر سیاهی چیره شد چشم خفاش از فروغش خیره شد فجر رحمت، فجر دولت، فجر نور فجر آزادی زبند ظلم و زور مهر، در آغوش ملت، جا گرفت انقلاب او همه دنیا گرفت *****کلیم معجزهنشان زتیر ظفر آفرین بهمن داشت شبی که بارقه صبح را به گردن داشت ندیده بود کسی این قدر که ما دیدیم شکوه فصل بهاران که باغ بهمن داشت کلیم معجزه از راه دور میآمد خبر ز وادی طور و دیار ایمن داشت دمیده بود به گلزار شهر ما گل سرخ ولیک باد خزان طبع گلپراکن داشت زکاف عشق پدیدار آمد آن خورشید که در رکابْ هزاران چراغِ روشن داشت شفق در آینه روی او نمایان بود به گِرد مهر رخش آفتاب خرمن داشت زآسمان نگاهش ستاره جاری بود به سوگواری گل، ژالهها به دامن داشت پیام داشت زقرآن پیام داشت زفجر زعشق سرخ حسینی خطی معین داشت بهار آمد و بر شاخهها جوانه دمید در این سرا که به باغش خزان نشیمن داشت *****یک گل و صد بهار یاد آن روزی که بهمن گل به بار آورده بود و آن زمستانی که با خود نوبهار آورده بود یاد باد آن دل تپیدنهای مشتاقان یار و آن عجب نقشی که آن زیبا نگار آورده بود عشق را صد رشته جان، در لعل نوشین بسته بود حسن راصد چشم دل، آیینه وار آورده بود از گلستان شهیدان تا به مهرآباد عشق موج دریای زمان، چشم انتظار آورده بود منکران گفتند با یک گل نمیگردد بهار لیک ما دیدیم، یک گل صد بهار آورده بود در نگاهش جلوه گل بود و با غوغای عشق در چن هر گوشهای را صد هزار آورده بود *****شمیم بهار بیا بیا که شمیم بهار میآید دل رمیده ما را قرار میآید سر از افق بدرآورد صبح آزادی سرود فتح و ظفر زین دیار میآید بیا که شد سپری دوره تباهیها زمان سروری و اقتدار میآید گریخت ظالم و برچیده شد بساط ستم نهال حق و عدالت به بار میآید بیا که گر رود اهریمن از وطن بیرون فرشته از طرف کردگار میآید خوش آمدی به وطن مقدمت گرامیباد صدای هلهله از هر گذار میآید *****فجر بیداری رسید موسم بهمن بهار باز آمد جلال محفل ما، یار دل نواز آمد به پاست خیمه آلالههای صحرایی «و ان یکاد» بخوان موسم نیاز آمد درون هر ورق سبز بنگری، بینی جمال یوسف مصری در این تراز آمد چراغ لاله فروزان شد از دم عیسی شمیم یاد عزیزانِ پاکباز آمد زمان، زمان طلوع است و فجر بیداری کنون که جلوه خورشید برفراز آمد *****فصل شروع كبوترخليل ذكاوت (ساحل)[به بهانه دهه پيروزى انقلاب اسلامى]هر وقت ياد آن شب ديجور مىكنيمروى سپاس بر حرم نور مىكنيمامروز فكر آن شب ننگين كشنده استحتى خيال آن تب سنگين كشنده استشب بود و قصه، قصه مرگ ستاره بودحرف از گل و بهار به رمز و اشاره بودهر شب نسيم سرد و غمانگيز مىوزيدزُهم هزار ساله پاييز مىوزيدديگر بهار و غنچه و باغى نمانده بودسوسوى گرم و نرم چراغى نمانده بودديگر كسى سرود تَذَرْوى نمىشنيدحتى شبانه قصه سروى نمىشنيدهر كس كه مذهب دل و آيين عشق داشتهر كس كه روى شانه تبرزين عشق داشتسهمش سكوت كنج شبى بىترانه بودسهمش غريبى و قفس و تازيانه بودفصل سماع بىنى و تنبور مىگذشتشبهاى عشق بىمى و سنتور مىگذشتهر لحظه سنگ باد سر بيد مىشكستشب با غرور كاسه خورشيد مىشكستبر استخوان آينه ساتور خورده بودخنجر به چشم حنجره نور خورده بودپرهاى نور در قفس شب شكسته شدچشمان تيز و روشن آيينه بسته شدتا ننگرند آيه اعجاز روشنىتا نشوند لهجه آواز روشنىبستند باز هم يد بيضاى آفتاببستند باز چشمه آوازهخوان آبآيات نور شبزده تفسير مىشدنداصحاب آب تبزده زنجير مىشدندبند ريا به خرقه پشمينه مىزدندقفل سكوت بر لب آئينه مىزدنداز بسكه صبح، صبح سياه دروغ بودبسكه ترانهها همگى بىفروغ بودديگر به هيچ حنجره ايمان نداشتيمحتى به اصل پنجره ايمان نداشتيم* * *رندى كجا؟ كه جرأت ساقى شدن كندشولاى شوق و شور و شرر را به تن كندرندى كجا؟ كه جام به گردش در آوردچرخى زند، نياز خماران بر آوردرندى كجا؟ كه قفل درِ بسته بشكنددر را به روى كوچه دلخسته بشكندرندى كجا؟ كه پرده به يكسو زند شبىكى آن قلندر است كه ياهو زند شبى؟قحطالرجال گشته مگر؟ اين چه سالى استرقصى كجا؟ ميانه ميدان چه خالى استهمزاده پياله و همنام جام كو؟فرزند پاك عشق عليهالسلام كو؟از هر كه شد گسسته دگر اعتماد ماتا اينكه سر رسيد سوارى به داد ماآنكس كه آب آينه بند نگاه اوابروى ماه كشته چشم سياه اويك قطعه از موسيقى عرفانىاش، بهاريك مصرع از قصيده پيشانىاش، بهارخورشيد بيتى از غزل چشم مست اومهتاب نصف حلقه انگشت دست اواصلش به اصل ريشه خورشيد مىرسيدپشتش به اوج قله توحيد مىرسيدگُردى كه باد سرخ به گردش نمىرسيدترفند شب به صبح شگردش نمىرسيدپيكى كه هفت باديه زير ركاب داشتدر چشم خويش حنجره آفتاب داشتمستى كه سبز بود لهجه ناب سرودنشرندى كه سرخ بود لحظه طوفان نمودنشآن آذرخش، صاعقه، طوفان، تگرگ، برقآن شروهخوانِ شاهدِ شيرينِ شمسِ شرقآن كس كه هيچ كس به خدا مثل او نبوداهل ريا و من منم وهاى و هو نبودآن كس كه نام او؛ خلف سرخ ذوالفقاردر يك كلام، آنكه شده: ختم روزگار* * *رندى كجا؟ كه جرأت ساقى شدن كندشولاى شوق و شور و شرر را به تن كندناگه يكى به هيبت دريا قيام كردكوه شكوه گل زد و يكجا قيام كردميرى رسيد، جمع نمود اين قبيله رابالا كشيد شعله سرد فتيله راچرخى زد و سرود كه هان! قُم مِنَ السّكونرقصى گرفت و خواند كه حىّ عَلى الجنونسر زد چون آفتاب، كه دوران شب بس استروز محمد(ص) است، شب بولهب بس استپا شد پر از خروش، كه آتش به پا كنيدچرخى زنيد، سوگ سياوش به پا كنيدفرياد زد بلند كه غيرت نمرده استزنده است علىّ، ولى و ولايت نمرده استدرويش رند پاشد و دف را به كف گرفتپشتش هزار مست به يك لحظه صف گرفتاو با تمام حنجره خويش مىسرودكهاى شانههاى زخمى محنتكش كبودباور كنيد موسم آرش رسيده استفصل جنون خون سياوش رسيده استباور كنيد تله شيطان گسستنى استاين ديو رفتنى است، طلسمش شكستنىستباور كنيد موسم سبز چراغ راسال بهار را و سحر را و باغ راباور كنيد شيشه عمر هوس شكستفصل رهايىست، غرور قفس شكستباور كنيد گردش اين مىبه كام ماستباور كنيد قرعه مستى به نام ماستمؤمن شويد باز به آغاز فصل نورمؤمن شويد باز به قانون اصل نورشب، گرچه زجر از خم زنجير مىكشيمفردا، قسم به فجر كه شمشير مىكشيمفردا، قسم به صبح كه فرداى ديگر استفردا، درست فصل شروع كبوتر است* * *سالار سبز قافله يادت به خير بادايوب صبر و حوصله يادت به خير بادوقتى به روى ما گل لبخند مىزدىما را به باغ آينه پيوند مىزدىشد لهجه تو شروه ارديبهشت ماچشم تو بود بتكده ما، كنشت مااينك بهار بىتو دوباره رسيده استبىتو دوباره فصل ستاره رسيده استسوگند مىخوريم كه ما باز عاشقيمواللّه عاشقيم، ز ايل شقايقيماينجا هميشه حرف، همين حرف عاشقى استآيين اين قبيله عاشق، شقايقى استماييم و باز راه سپيدى كه روبهروستماييم و باز فصل شهيدى كه روبهروستگرچه ز بار داغ شهيدان شكستهايماما كمر به راه سفر سخت بستهايممنابع:ماهنامه اشاراتماهنامه گلبرگماهنامه پیام زن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 540]