واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
يک پهلوان ديگر... ازکنار قبرستان روستا که مي گذرم ، مزار شهدا چون چلچراغي دربين ديگر قبور، درچشمانم مي درخشند.باد پرچم هاي مزار را مي تکاند وآنها را به همراهي با خود فرا مي خواند. چهره ي شکسته و آرام پيرمردي نگاهم را به سوي خود مي کشد و هنوز بدنش خميده نشده است. وبا سينه اي ستبر، با استواري راه مي رود که نشان دهنده ي چابکي و پهلواني دوران گذشته ي اوست. شناختن او کار مشکلي نيست. همه ي اهالي او را مي شناسند : پهلوان عسکر، بزرگ پهلوان گيلان. آرام سر قبري مي نشيند. جلو مي روم، ولي نمي خواهم خلوتش را به هم بزنم. درکناري مي ايستم. به او وقبر چشم مي دوزم. ذهنم به گذشته ها مي رود،به سال هاي ايام نوجواني.. از شروع مسابقات ده روزي مي گذشت. پهلوانان نامي ، از سراسر گيلان، براي کشتي «گيله مردي» ( 1) دعوت شده بودند در پايان اين کشتي ها، بزرگ ترين پهلوان گيلان شناسايي مي شد ويک رأس اسب زيبا به او جايزه مي دادند. قبلاً اعلام شده بود که کشتي نهايي در ورزشگاه «باغ رضوان» شهر رشت برگزار مي شود. زمان موعود فرا رسيد. اواسط تابستان، چند ساعتي از شب گذشته، انبوه جمعيت از ساعت ها قبل ميدان مسابقه را تسخير کرده بودند. مردم با اشتياق فراوان براي تماشاي صحنه هاي کشتي، لحظه شماري مي کردند. نوازندگان در ساز بادي مي دميدند وطبالان ، بر طبل مي کوفتند. دراين شور وشعف، صداي بلندگوي ورزشگاه به حاضران مژده داد که پهلوان محبوب گيلان ومازندران ، پهلوان عسکر، وارد ورزشگاه شده است. جمعيت حاضر از جا برخاستند وپهلوان عسکر را تشويق کردند. همه يکصدا مي گفتند: «پهلوان عسکر! پهلوان عسکر! پهلوان عسکر!...» چند دقيقه اي از آمدن پهلوان عسکر نگذشته بود و تماشاگرها هنوز درجاي خود آرام نگرفته بودند که يکمرتبه فرياد جمعيتي کف زنان همراه با سوت، بوق ماشين وموتور وزنگ دوچرخه، نظم ورزشگاه را به هم زد. مجدداً بلند گوي ورزشگاه به صدا درآمد: «پهلوان ورزشگاه و نيرومند، پهلوان صفر، با مشتاقان خود وارد ورزشگاه مي شود.» جمعيت حاضر در ورزشگاه او را نيز تشويق کردند. طرفداران پهلوان صفر او را از منزل تا ورزشگاه بدرقه کرده بودند. او مردي بلند قامت وخوش هيکل بود وچشماني زاغ داشت وبيش تر وقتش را صرف تفريح وخوشگذراني مي کرد. به خلاف او پهلوان عسکر، مردي سيه چرده بود و چشماني قهوه اي داشت. چهره ي صميمي واندام پولادينش ، حکايت از تلاش و رنج و مشقت کار کشاورزي مي کرد. صداي شيپور وطبل قطع نمي شد. ثانيه ها به کندي مي گذشتند. جمعيت لحظه هاي پر انتظاري را پشت سر مي گذاشت. ناگهان صداي بلند گو بلند شد: « دو پهلوان بزرگ گيلان براي کشتي گرفتن وارد ميدان مي شوند.» سکوت سنگيني ورزشگاه را فرا گرفت. نفس ها در سينه حبس شد.کسي جرأت سخن گفتن نداشت.بلند گو ادامه داد: «اول، پهلوان صفر،از رشت. دوم ، پهلوان نامي وشايسته گيلان، پهلوان عسکر، از بارکو سراي لنگرود.» دو پهلوان ، به ترتيب با پرش هاي مخصوصي پابه ميدان گذاشتند. شلوارهاي چسبان با نوارهاي رنگارنگ وزرکوب برجذابيت و ابهت آنها مي افزود. زانوي راست خود را روبه قبله به خاک نهادند وبا انگشت سبابه ي راست زمين را - به علامت تبرک - بوسيند.بعد به سرعت برخاستند وبه رسم احترام به تماشاچيان ،پرش هاي زيبايي را در چهار سوي ميدان اجرا کردند. سپس به صورت يکديگر بوسه زدند.آنگاه، کشتي آغاز شد.
دو پهلوان چشم درچشم هم دوخته بودند.و مشت هاي سنگيني را بر پيکر يکديگر مي کوبيدند. جمعيت در سکوت مطلق بود. وتنها صداي مشت هاي پهلوانان به گوش مي رسيد. لحظه ها به دنبال هم مي دويدند. و دقايق با تعجب درکنار هم قرار مي گرفتند. چشم ها پلک زدن را فراموش کرده بود.پهلوان بود وميدان. اضطراب سايه ي سياه خويش را بر چهره ي ورزشگاه افکنده بود؛ و زمان براي ثبت لحظه ها لحظه شماري مي کرد. پهلوان عسکر، با نواختن چند مشت پي در پي به حريف، به زير او رفت وبي درنگ او را بلند کرد وبالاي سر خود چرخاند، ولي در آن لحظه مردانگي را فراموش نکرد وپهلوان صفر را آرام به زمين کوفت؛وعنوان « بزرگ پهلوان گيلان» را در آغوش کشيد. درميان جمعيت هنگامه اي درگرفت. پهلوان عسکر، توسط مردم با احترام به زادگاهش،روستاي بارکوسرا رسانده شد. اهالي روستا، پهلوان را در آغوش مي کشيدند وبا نقل و نبات از او استقبال کردند. چند سال بعد، پهلوان صفريکي از مريدان پهلوان عسکر شد وسال هاي زيادي را در رکاب او کشتي گرفت. پهلوان عسکر نيز يکي از پهلوانان بزرگ و شکست ناپذيرگيلان ومازندران شد ومدت سي سال کشتي گرفت .او سرانجام پهلوان ديگر را در دامان خود پرورش داد، که فرزندش «جمال» بود. جمال، درسال 1362 به ميدان جنگ رفت ودر «جزيره ي مجنون» درنبردي سخت با دشمن بعثي،آنان را بر زمين کوفت و خود نيز به شهادت رسيد وبازوبند پهلواني را از پدر دريافت کرد... به اين ترتيب «پهلوان عسکر» فرزندش «شهيد جمال» را به جانشيني خود برگزيد. پهلوان دستي برزانوانش مي گيرد واز سر قبر بر مي خيزد. اشک در چشمانش حلقه زده است. پاهايم ياري نمي دهند جلو بروم وسلامي بکنم . از دور به او مي نگرم؛ هنوز محکم واستوار راه مي رود... پينوشتها: 1- کشتي «گيله مردي» درسراسر گيلان وبخش اعظم استان مازندران رواج دارد. دراين کشتي سن و وزن شرکت کنندگان مطرح نيست. پيش از کشتي نهايي ،پهلوانان دور ميدان قدم مي زنند وآزادانه حريف خود را انتخاب مي کنند.پهلوانان شلوارهاي بسيار زيبايي را که مخصوص پهلواني است.مي پوشند وشلوارها به بدن مي چسبد وپوشيدن پيراهن يا زير پوش ممنوع است براي همين ورود زنان به محل کشتي قدغن است. در اين کشتي دو حريف با نواختن مشت بر پيکر يکديگر ، فنون مخصوصي را به اجرا در مي آورند، وممکن است ضربه مشت، حريف را نقش زمين کند. مشت زدن دراين کشتي به خاطر اين است که دلاوري وشجاعت به اوج برسد هر گاه با ضربه مشت، تعادل پهلواني به هم خورد ، فرصتي براي پهلوان ديگر به دست مي آيد تا حريف را به زمين بکوبد. درکشتي گيله مردي هرگاه زانو و آرنج قسمت هاي ديگر بدن با زمين تماس پيدا کند، شخص کشتي را باخته است. منبع:نشريه شاهد نوجوان ،شماره 422. /ج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 466]