محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826107044
آتش عشق بتي برد آبروي دين ما
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آتش عشق بتي برد آبروي دين ماشاعر : سنايي غزنوي سجدهي سوداييان برداشت از آيين ماآتش عشق بتي برد آبروي دين مالاابالي داغ کرد از کبر بر تمکين مالن تراني نقش کرد از نار بر اطراف رويمايهي مهرش عطا دادست ما را کين ماشربت عشقش هني کردست بر ما عيش تلخاو ز ناگه شد ز بخت نيک ما شيرين مايک جهان شيرين شدند از عشق او فرهاد اولعل خوش رنگش چو گوهر کرد حجلهي دين ماخط شبرنگش معطر کرد مغز عقل رالولو لالاست قسم چشم عالم بين ماآن گهرهائي که بر وي بست مشاطهي مزاجهم به ساعت کرد کفر عاشقان تلقين مالابد اين زيبد نثار فرق ما کز راه دينکرد گرد پاي مستان جهان بالين مامي در افکند از طريق عاشقي در رطل و جاملشکرش را غارتي بر ساخت ز اسب و زين ماآتش مي درزد اندر عالم زهد و صلاحضرب کرد آخر شعار جنبش و تسکين مامجلسي برخاست زينسان پس به پيش ننگ و نامهر کجا عشق آمد آنجا نه خرد ماند نه مالعشق خوبان اين چنين باشد نه مه داند نه سالحسن او ما را ز بند عشق خويش آزاد کردآبروي ما فراق ماهرويي باد کردياد او بر مسند اقبال ما را ياد کردلعل رخسار از براي آن شدم کز بهر ماوقت ما را چون نهاد حسن خويش آباد کردراي هجران از پي آن کرد تا از گفتگويتا بدين يک مصلحت کو ديد ما را شاد کرديار کرد از ناز عين عشق را با غين غمجان ما را از خرد عريان مادر زاد کردسنگ بر قنديل ما زد تا به هنگام صلاحدر جهان روز کوري حجرهاي بنياد کردنعمتي بود آنکه ما را دوست ناگه زين بلادولت بيدولتي زينگونه با ما داد کردجوهر خودکامگي زينگونه از ما يافت کامعشقش اندر دهر ما را جانفروشي راد کردمهرش اندر شهر ما را پاکبازي چست کردلحن او در بلخ ما را شاعري استاد کرداين نه بس ما را ز عشقش کز پي يک حقشناسيادگار عمر خواجه بصره و بغداد کردلفظ بر ما خلعتي بخشيد بهر چاکريکز جمال روي خوب او بود مه را جمالآفتاب شرق و غرب آن سرور نيکو نهادآنکه چون شمسش نيابي در همه عالم نظيرشمسهي دنيا و شمس دين ز تاثيرش منيرلفظ او جان را چنان چون طفل را در کام شيرروي او دل را چنان چون پير را در دست قوتمدح او راند به کاغذ کلک از آن دارد صريرعز او خواهد ز ايزد مرغ از آن سازد نواوعظ او جان جهان را چون خرد دارد خطيرعون او عيش پدر را چون روان دارد هنيلطف و حلمش چون به کار آيد حجر گردد حريرتيغ و خشمش چون به زخم آيد جهان گردد جديديار شد با کين او زان يابي آتش در اثيرشاد گشت از مهر او زان بيني آب اندر بحارمال را در وقت بخشش دل چشاند خير خيرراي را در وقت کوشش چشم بخشد شاخ شاخحاسدان را از عنا عمر جوانشان کرد پيرفاضلان را از عطا عمر کهنشان کرد نومهر دارد دل برو زان چشم دل باشد قريرالف دارد جان برو زان ذات جان دارد قراردشمنش را کس علي هرگز نخواند بيصفيرلاف ما از چاکريش اين بس که اندر هيچ وقتنيک بخت از عمر او شد حين و وقت و ماه و سالنيک وقت از نام او شد صبح و شام و روز و شببخت او ز آغاز او خالي کند فرجام راياد او از عمر شيرينتر کند ايام رانور او روشن همي دارد ره همنام رامهتر راه شريعت اوست کاکنون چون سراجمايهي خوني نماند اندر جگر ضرغام راتيغ خشمش تا به خون لعل دشمن يافت راهحاصل آمد با بقاي او بقا احکام راضبط کرد احکام دين چندان که زو تا روز حشرمن چنان گشتم که در من ره نماند آرام رايک خصال از وي به غزنين عقل بر من کرد ياددولتي مردم اگر يابم ز جودش کام راآمدم ز آن بيش ديدم خلق و رفق و حلم اوتا که او که را نمايد لعل گوهر فام رالاله ياقوتين برآرد فر او بر طرف کههمت او روز بخشش صبح بخشد شام راسايهي او روز کوشش خاره گرداند چو موماينت اقبال تمام از چاکريش ايام رالاف عز و چاکري او ميزند هر جا جهانرايت رايش شکست آرد کمان سام رامايهي فضلش به دست آورد تير چرخ راپيش روي همچو بدرش پشت خم آمد هلالزآنکه بر چرخ چهارم بهر خدمت آفتابيک سخندان را ز يک معطي نه زر بايد نه سيمفر او گاه وزيدن گر به سنگ آرد نسيمفضل از او قوت همي گيرد چو ارواح از نسيمخير ازو زينت همي سازد چو اجسام از لباسياد او در شعر ما همچون کليم اندر گليمروي او در چشم ما همچون به دور اندر صدورآتش خشمش ز کم سوزي بخندد بر جحيمآب حلمش در گران رفتن بگريد بر فراتلعبت چينست چشم نيکخواهش را نديملعنت دينست گوش بدسگالش را نصيبدوست دارد زايران را سيرتش بيترس و بيمسيم بخشد شاعران را همتش بيگفتگويجور چون دين شد غريب و بخل چون در شد يتيمنور داد از جود او تا عکس بر گيتي فکنديک زمان در چاکريش از بهر دال و را و ميمتافته هرگز نبيني ميم و را و دال راکاسمان هرگز نيارد بر زمين چون او کريمشايد ار بر جان او لرزان شود هر شيخ و شابنيز يک دل را نخواهد جز دل ما را سليمچون دلش را در سلامت دين ز دلها يافت پيشنه به کسب مال ميل و نه ز کار دين ملالآنچنان دل دارد اندر بر که نبود هرگزشهمچنان چون پيش ازين ملک ملکشه را نظاماي هميشه بوده راه دين احمد را قواماسم تو گردن نهد آنجا که بيند يک تمامعفو تو خط درکشد هر جا که بيند يک خطاروزگار پخته کار حاسدت را کرد خامآسياي فتنه فرق دشمنت را کرد آسابر طوفان را ز بذل وافرت کم گشت ناملوح قسمت را ز نقش سيرتت بفزود جاهعاميان شهر ما را از تو هست انعام عامدوستان خاص ما را از تو هست اسباب قوتمهرجويان را ز روي جودسازي کار و کاميافهگويان را ز راه لطف بدهي آب و نانيمن چون پاي تو گيرد يابد از دولت مقامجود چون دست تو بيند پوشد از حيرت لباسوعدهي يک بخششت را آسمان باشد غلامنکتهي يک دانشت را مشتري سازد کلاهلفظش اين باشد که: پيش آي اي امام بن اماموقت بار اصفيا رضوان که پيش آيد ترايک جوان هرگز چو تو بيرون نيارد والسلامرو که چرخ پير نيز از بهر نفع عام و خاصدر جمال و در کمال و در مقال و در خصالدر دها و در سخا و در حيا و در وفالفظ تو چون حاسدت بشنيد شد چون لاله لالاي چو گل در باغ دين خشبوي و نوراني جماليمن در اسم صبا شد يسر در نام شماللشکر خلق تو تا آورد سوي خلق رخفکرتت را برنتابد گر جهان گيرد سوالهمتت را در نيابد گر فلک گردد بساطيافه باشد شاعران را بيقبولت قيل و قالدير پايد ز ايران را با نوالت کار و بارآفتاب دولتت بيرون شد از خط زوالتا ذکاء سيرتت فارغ شد از محو صفاتسيم بد زرين شود از ميم و حاء و ميم و دالا زجمال نام تو نشگفت اگر از مهر بازهمتت بر حاسدان چون سنگ باشد بر سفاللعنتت بر دشمنان چون وام باشد بر گدااينت علمي بينهايت وينت فضلي با کماليافتي علمي چو نفس ذات کلي بيکراندر تو آويزد عطا چونان که عاشق در وصالاز تو بگريزد خطا چونان که درويش از نيازگوهرت را از سواد سود شست و ميل ماللعل رخسار از پي آني که آب روي توبخل بربندد نقاب و حرص بگشايد جماللاجرم هر جا که دست زر فشانت روي دادلب نيايد بوي جنت تا نيابد خوان تودل نگيرد بوي ايمان تا نباشد آن تويک جهان در گيرد از يک لفظ در باران تووقتها آنروز خوش گردد که بخرامي به درسلولو شکر نثار جان کند مرجان تولون دشمن همچو زر گردد به غزنين چون به بلخآنکه روشن ديده گشت از گرد شادروان توتيرگي هرگز نبيند جانش از گرد فناروشن از مهر تو باشد جسم ما چون جان تويافه از کين تو ماند جرم چرخ و جسم ماهمهر چون ماه نوست از غيرت دربان تونجم ديني ليکن از مهر تو بر چارم سپهردفتر از جان ساختست امروز مدحت خوان توتا قيامت ماند باقي زان که اندر مدحتتحسن خلقت کرد چون ما چرخ را ز احسان تواي محمد خلق يوسف خلقت اندر صدر تومست احسان تو و خوان تواند اخوان توجام احسان تو تا گردان شد اندر وقت تويافت ما را در غريبي يک زمان مهمان تواين شرفمان در دو گيتي بس که ناگاهان طمعکان فلان را از در بهمان گشن شد پر و بالهم کنون بيني که آوازه درافتد در جهانداغ احسان تو دارد هر که در گيتي اصيللوح انعام تو خواند هر چه در عالم نبيلگفتهاي قايلان سستست بي تو گاه قيلفهمهاي زير کان کندست با تو گاه علملب که بوي مدح خلقت يافت گردد سلسبيلرخ که گرد سم اسبت يافت گردد مقتدايافت ذل تن کسي کز رشک دستت شد ذليليافت عز دين کسي کز خاک پايت شد عزيزآيت مدحت همي بر سدره خواند جبرييلقاعدهي کارت محمدوار باشد خلق خوبيک شراب از لطفت و صد ربع مسکون پر غليليک جمال از جودت و صد فرق خاکي بر مرادراحت کلي نباشد گر تو گويي مستحيلنعمت دنيا نباشد چون تو بخشي مستعارعرصهي گردون به چشم همتت باشد قليلآفت دوران ز سعي دولتت يابد رفاتيافت چشمش رود نيل و گشت جسمش کان نيلبد سگالت را ز تاثير قضا از درد زخموعدههاي صادقت را هست بيصبري دليلوقتهاي روشنت را هست بيطمعي قرينباش تا خورشيد جاهت را فزون گردد جلالاينهمه حشمت ز يک تاثير صبح بخت تستلولو مدح ترا بر ساحت گردون نشانداي که تا طبع سنايي نامهي مدحت بخواندکانچه گوش از لب همي بگرفت بر جانها فشاندلب نهال قوت جانداشت گويي آن زماننيز در عالم فلک را چون تو فرزندي نماندمادحان را بس تو نيکو دار کز بهر کرمموج احسان ترا بر مرکز کيوان رساندفتح باب جودت اندر خشکسال آز و طمعروز نيک و طبع خوب و بخت خوش سوي تو رانداينک از بهر چنين نامي سنايي را ز شهرآسمان اندر شمار ساحران نامش براندخواند اينک لاجرم شعري که از روي شگفتعقل را بر تارک انديشه بيحکمت نشاندرحمتي کن تا نگويد دشمني کاندر دلشمن چنان دانم که محنت چون همه مردان نماندمحنت و راحت همي در حضرتت بازند نردابتدا جامهي تو پوشد کابتدا مدح تو خواندحرص آن معني که تا در حضرت غزنين و بلخفالش از خلعت نکو گردان که نيکت باد فالاين چنين شعري تراکاول ز روي فال گفتلعل را پيوسته از عکس رخسار تو بادديده را دايم ضيا از نور ديدار تو بادبار شکر همره الفاظ در بار تو بادبوي عنبر همتک اخلاق خوشبوي تو شدرحمت ايزد بهر حالي نگهدار تو بادنعمت گيتي بهر وقتي چو نيکودار تستآسمان را قدر کلي هم ز گفتار تو بادمشتري را سعد کلي از نثار نظم تستعون گردون روز و شب در کوکبهي کار تو بادحفظ ايزد سال و مه بر ساقهي کام تو بادهر چه افسردار دارد زير افسار تو بادمسند اقبال دنياي برون از ملک دينبر سر و فرق سنايي تاج و دستار تو باددر غريبي از براي پادشاهي نام و ننگآرزوي حضرت عالي و ديدار تو بادجان او از اين قبل پيوسته اندر روز و شبنقش بند نام نيک و خلق و کردار تو بادعقل او زان پس براي شکر چندين موهبتهيت دين را بقا از خير بسيار تو بادلعبت چين را حيات از لطف گفتار تو بوداحمد مرسل شفيع و فضل حق يار تو باديار دنيا نيستي پس بهر دين در آخرتتا قيامت با تو بادا اتفاق و اتصالدولت و اقبال دنيايي و ديني را مدام
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 684]
صفحات پیشنهادی
آتش عشق بتي برد آبروي دين ما
آتش عشق بتي برد آبروي دين ماشاعر : سنايي غزنوي سجدهي سوداييان برداشت از آيين ماآتش عشق بتي برد آبروي دين مالاابالي داغ کرد از کبر بر تمکين مالن تراني ...
آتش عشق بتي برد آبروي دين ماشاعر : سنايي غزنوي سجدهي سوداييان برداشت از آيين ماآتش عشق بتي برد آبروي دين مالاابالي داغ کرد از کبر بر تمکين مالن تراني ...
sms: آتش عشق تو شد
sms: آتش عشق تو شد آتش عشق تو شد باده و درجام افتاد. ... قسمت ما شد آن باده و آن آتش عشق نوش کردیم،چه نوشی،چه سرانجام افتاد. ... آتش عشق بتي برد آبروي دين ما.
sms: آتش عشق تو شد آتش عشق تو شد باده و درجام افتاد. ... قسمت ما شد آن باده و آن آتش عشق نوش کردیم،چه نوشی،چه سرانجام افتاد. ... آتش عشق بتي برد آبروي دين ما.
sms: آتش عشق تو شد
sms: آتش عشق تو شد-آتش عشق تو شد باده و درجام افتاد. ... قسمت ما شد آن باده و آن آتش عشق نوش کردیم،چه نوشی،چه سرانجام افتاد. ... آتش عشق بتي برد آبروي دين ما ...
sms: آتش عشق تو شد-آتش عشق تو شد باده و درجام افتاد. ... قسمت ما شد آن باده و آن آتش عشق نوش کردیم،چه نوشی،چه سرانجام افتاد. ... آتش عشق بتي برد آبروي دين ما ...
گر شاخ بدسگال آرايش بستان شود
جز من به جهان نبود کس در خور عشق · در نسيهي آن جهان کجا بندد دل · اگر دل است به جان ميخرد هواي تو را. . مطالب پیشین. آتش عشق بتي برد آبروي دين ما · اي قوم ازين سراي ...
جز من به جهان نبود کس در خور عشق · در نسيهي آن جهان کجا بندد دل · اگر دل است به جان ميخرد هواي تو را. . مطالب پیشین. آتش عشق بتي برد آبروي دين ما · اي قوم ازين سراي ...
گفتمت يکي شعر دو هفته به سه ماهه
... از جود تو هر چند نيرزدحس از تو بها خواهد و ما از تو بهايينطق از تو لطف خواهد و نامي ز تو نعمتنشگفت ز خورشيد و مه آراسته زايياز. ... آتش عشق بتي برد آبروي دين ما ...
... از جود تو هر چند نيرزدحس از تو بها خواهد و ما از تو بهايينطق از تو لطف خواهد و نامي ز تو نعمتنشگفت ز خورشيد و مه آراسته زايياز. ... آتش عشق بتي برد آبروي دين ما ...
جز من به جهان نبود کس در خور عشق
احادیث و روایات: حضرت مهدی (عج):قلبهاى ما جايگاه خواسته هاى الهى است؛ هرگاه او بخواهد ما نيز مى&... [کلیک] ..... آتش عشق بتي برد آبروي دين ما · اي قوم ازين سراي حوادث ...
احادیث و روایات: حضرت مهدی (عج):قلبهاى ما جايگاه خواسته هاى الهى است؛ هرگاه او بخواهد ما نيز مى&... [کلیک] ..... آتش عشق بتي برد آبروي دين ما · اي قوم ازين سراي حوادث ...
N
آتش عشق بتي برد آبروي دين ما · گر شاخ بدسگال آرايش بستان شود · آنکه مر صدر عرب را اوست اکنون کدخداي · اي دل ار جانانت بايد منزل اندر جان مکن · اي کودک زيبا ...
آتش عشق بتي برد آبروي دين ما · گر شاخ بدسگال آرايش بستان شود · آنکه مر صدر عرب را اوست اکنون کدخداي · اي دل ار جانانت بايد منزل اندر جان مکن · اي کودک زيبا ...
اي قوم ازين سراي حوادث گذر کنيد
مطالب بعدی. آتش عشق بتي برد آبروي دين ما · گر شاخ بدسگال آرايش بستان شود ... جز من به جهان نبود کس در خور عشق. . مطالب پیشین. گفتمت يکي شعر دو هفته به سه ...
مطالب بعدی. آتش عشق بتي برد آبروي دين ما · گر شاخ بدسگال آرايش بستان شود ... جز من به جهان نبود کس در خور عشق. . مطالب پیشین. گفتمت يکي شعر دو هفته به سه ...
حسينيه دل
ولي ما...از روزي كه در نهر جانمان فرات سوز و علقمة عطش جاري شد، از شبي كه در پيالة ... در برابرت اینجاني نامهقيصر امينپورخوشا از دل نم اشکی فشاندنبه آبی آتش دل را ... عزيز فاطمه، بييار و تنها ميشود امشب به دست شاه دين، باشد سليماني نگينفردا به ... من، بگو اي عشق، گرچه خوب ميدانمكه بود اين موج، اين طوفان كه خواب از چشم دريا برد؟
ولي ما...از روزي كه در نهر جانمان فرات سوز و علقمة عطش جاري شد، از شبي كه در پيالة ... در برابرت اینجاني نامهقيصر امينپورخوشا از دل نم اشکی فشاندنبه آبی آتش دل را ... عزيز فاطمه، بييار و تنها ميشود امشب به دست شاه دين، باشد سليماني نگينفردا به ... من، بگو اي عشق، گرچه خوب ميدانمكه بود اين موج، اين طوفان كه خواب از چشم دريا برد؟
باباطاهر همدانى
بعضى از محققين هم تولدش، را با استفاده از حساب حروف ابجد از اين دو بيتى استخراج .... دو بيتىهاى باباطاهر از عمق جانش مايه گرفته است و چنان با آتش عشق حقايق ... و ادب فارسى که در جاودانه ساختن زبان و ادبيات ما بهکار گرفته زيرا باباطاهر با زبان ... کفر و دین بیمشتری نیست / گروهی آن گروهی این پسندند --------------- دلا پوشم ز ...
بعضى از محققين هم تولدش، را با استفاده از حساب حروف ابجد از اين دو بيتى استخراج .... دو بيتىهاى باباطاهر از عمق جانش مايه گرفته است و چنان با آتش عشق حقايق ... و ادب فارسى که در جاودانه ساختن زبان و ادبيات ما بهکار گرفته زيرا باباطاهر با زبان ... کفر و دین بیمشتری نیست / گروهی آن گروهی این پسندند --------------- دلا پوشم ز ...
-
سرگرمی
پربازدیدترینها