تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مؤمن هرگاه سخن گويد ياد (خدا) مى كند و منافق هرگاه سخن گويد بيهوده گويى مى كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804382820




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حسينيه دل


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حسينيه دل
حسينيه دل نویسنده : جواد محدثي عاشورا، سقّاي تشنه‏كامان عزّت بود، با مشكي پُراز اشك، بر دوش آزادگي!...و... كربلا، «تكيه»گاه سينه‏زنان حق و «حسينيّة» ذاكران عدل بود. روز عاشورا، امام حسين (علیه السّلام) پشت خيمه‏هاي شهادت، خندقي كند تا امويان نتوانند به حريم امامت نزديك شوند.آن روز، تيري كه از كمان «حرمله» رها شد، نازكترين حنجرة «اصغر» تاريخ را دريد و تيغي كه از پشت ديوار كمين فرود آمد، عَلَمِ دستهاي عباس را قلم كرد و اشكِ مشك راجاري ساخت.آن روز، «حبيب»، محبوب دلها شد، زهير، چون زهره‏اي درخشيد، و جانِ «جون»، فداي امام گشت.سهمي از شهد شهادت، قسمت «قاسم» شد و كام تشنه «شبه پيغمبر» از دست جدّش سيراب گشت.در كوفة بي‏وفايي، كمي آن سوتر از «فرات بيداري» نان حسين (علیه السّلام) خوردن و «زاد يزيد» بردن، سبب شد كه كساني نمك‌گير آل‏ اميّه شدند و بر صاحبان اصلي «ولايت»، تهمت «خروج» زدند و صاحبخانه را «خارجي» گفتند و خون جاري در رگهاي دين را «هدر» دانستند، و «شريح»ها به مباح بودن خون حسين فتوا دادند و كنار خوان خائنانة يزيد، «هل من مزيد» گويان، نعش حريت را زير سم اسبهاي قدرت و رياست لگدكوب كردند.ولي ما...از روزي كه در نهر جانمان فرات سوز و علقمة عطش جاري شد، از شبي كه در پيالة دلمان شربت گواراي ولايت ريختند، ازوقتي كه حسين بن علي، در «دستة» دينداران، «شور» انداخت و شريعت را با «شريعه» جاري ساخت، آري.... از آن روز، دلمان يك حسينيّة پرشور است و خانه‏هايمان «تلّ زينبيه»، و در هر چشمي يك‌ «فرات ماتم» و «دجلة درد» جاري است.در حسينيه دلمان، مرغهاي محبت سينه مي‏زنند و اشكهاي يتيم در خرابة چشم، بيقراري مي‏كنند.سينة ما تكيه‏اي قديمي است، سياهپوش با كتيبه‏هاي درد و داغ درب آن با كليد «يا حسين» بازمي‏شود و زمين آن با اشك و مژگان، آب و جارو مي‏شود.ما دلهاي شكستة خود را وقف اباعبدالله كرده‏ايم و اشك خود را نذر كربلا، و اين «وقفنامه» به امضاي حسين رسيده است.اين است كه زيارت، ترجيع‌بند ايام سال ماست و ذوالجناح سوگواري، «الظليمة الظليمه» گويان، فاصلة «قتلگاه» تا «خيمه‏گاه» رادر موج اشك شنا مي‏كند.زمان، درياي خون است، و.... زمين، زبان حال و آينده را به «گريه» ترجمه مي‏كند.صبحها وقتي سفرة دعا و عزا گشوده مي‏شود، دل روحمان گرسنة عاطفه و تشنة عشق مي‏شود.ابتدا چند مشت «آب بيداري» به صورت جان مي‏زنيم، تا «خواب غفلت» رابشكنيم.زيارتنامه را كه مي‏بينيم، چشممان آب مي‏افتد و ... «السلام عليك» را كه مي‏شنويم، بوي خوش كربلا به مشاممان مي‏رسد. توده‏هاي بغض، در گلويمان متراكم مي‏گردد و هواي دلمان ابري مي‏شود و آسمان ديدگانمان باراني!سر سفرة ذكر مصيبت، قندان‏ دهانمان را پر از حبّه قند «يا حسين» مي‏كنيم و نمكدان چشممان دانه دانه اشك بر صورتمان مي‏پاشد. به دهان كه مي‏رسد، قند و نمك در كاممان مي‏آميزد و اين محلول شور و شيرين، درمان عشق ماست و نمك‏گير سفرة حسين مي‏شويم. اين است كه تا آخر عمر، دست و دل از حسين بر نمي‏داريم.آنگاه جرعه‏جرعه زيارت عاشورا مي‏نوشيم و سر سفرة توسّل، «ولايت» را لقمه‏لقمه در دهان كودكانمان مي‏گذاريم. غذاي ما از عطاي حسين است. الحمدلله... در اين خشكسالي دل و قحطي عشق، نم‏نم باران اشك، غنيمتي است كه رواق آينه‏كاري شدة چشمان ما را شستشو مي‏دهد.خدايا! ما را به چشمة كربلا و نهر علقمه تشنه‏تر كن و معمار اشك را براي آبادي دلهايمان بفرست.امروز بر سر دلهاي ما پرچمي نصب شده كه بر آن نوشته است: «السلام عليك يا ابا عبدالله الحسين »روح تشنگيخسرو احتشامي:ای بسته بر زیارت قدّ تو، قامت آب شرمندة مروّت تو تا قیامت، آبدر ظهر عشق، عکس تو لغزید در فراتشد چشمة حماسه ز جوش شهامت، آبدستت به موج، داغ حباب طلب گذاشتاوج گذشت دید و کمال کرامت، آببر دفتر زلالی شط، خطّ لا كشيدلعلی که خورده بود ز جام امامت، آبترجیع درد را ـ ز گریزی که از تو داشتسرمی‏زند هنوز به سنگ ندامت، آبسوگ ‌تو را ز صخره چکد، قطره قطره رودین بیشتر سزاست به اشک غرامت، آباز ساغر سقایت فضلت، قلم چشیدگسترد تا حریم تغزّل، زعامت آبزینب، حسین را به گل سرخ خون شناختبر تربت تو بود نشان و علامت، آباز جوهر شفاعت تيغت، بعید نیستگر بگذرد ز آتش دوزخ، سلامت آب!آمد به آستان تو، گریان و عذرخواهبا عزم پای‏بوسی و قصد اقامت آب مي‏خوانمت به نام ابوالفضل و شوق رادر ديدگان منتظم بسته قامت آب!فرشته وحيمرتضي اميري اسفندقه:چشمه چشمه می جوشد خون اطهرت اینجا کور می کند شب را زخم خنجرت اینجاچشمه چشمه می جوشد از دل زمین هر شبخون اصغرت آن جا، خون اکبرت اینجامی‏رسد به گوشم گرم بانگ خطبه‏ای پرشورخطبه‏‏ای که بعد از تو خوانده خواهرت اینجااز فرات می‏جوشد موج و می‏زند بوسهبر کرانة خشکِ حلق و حنجرت اینجاکربلا چه پیوندی با فدک مگر دارد؟غصب می‏شود از تو سهم مادرت اینجایک نهال بارآور غَرس می‏شود در خاکقطع می‏شود دستی از برادرت اینجااین فرشتة وحی است وحی تازه آیا چیست؟ روی نیزه می‏خواند آیه‏ای سرت اینجااین ضریح شش گوشه، حج پاکبازان استآب می‏شوم از شرم در برابرت اینجاني‏ نامهقيصر امين‏پورخوشا از دل نم اشکی فشاندنبه آبی آتش دل را نشاندنخخوشا زان عشقبازان یاد کردنزبان را زخمۀ فریاد کردنخوشا از نی، خوشا از سر سرودنخوشا نی‏نامه‏ای دیگر سرودننوای نی نوایی آتشین استبگو از سر بگیرد، دلنشین استنوای نی، نوای بی‏نوایی استهوای ناله‏هایش، نینوایی استنوای نی دوای هر دل تنگشفای خواب گل، بیماری سنگقلم، تصویر جانکاهی است از نيعَلَم، تمثیل کوتاهی است از نیخدا چون دست بر لوح و قلم زدسر او را به خطّ نی رقم زددل نی، ناله‏ها دارد از آن روزاز آن روز است نی را ناله پُرسوزچه رفت آن روز در اندیشۀ نیکه اینسان شد پریشان بیشۀ نی؟سری سرمست شور و بی‏قراریچو مجنون در هوای نی‏سواریپر از عشق نیستان سینۀ اوغم غربت، غم دیرینۀ او غم نی، بندبند پیکر اوستهوای آن نیستان در سر اوستدلش را با غریبی، آشنایی استبه‏هم اعضای او وصل از جدايی استسرش بر نی، تنش در قعر گودالادب را گه الف گردید ، گه دالره نی پیچ و خم بسیار داردنوایش زیر و بم بسیار داردسری بر نیزه‏ای منزل به منزلبه همراهش هزاران کاروان دلچگونه پا ز گِل بردارد اُشترکه با خود باری از سر دارد اشتر؟گران‏باری به محمل بود بر نینه از سر، باری از دل بود بر نیچو از جان پیش پای عشق سر دادسرش بر نی نوای عشق سر دادبه روی نیزه و شیرین زبانی!عجب نبود ز نی شِکّرفشانیاگر نی پرده‏ای دیگر بخواندنیستان را به آتش می‏کشاندسزد گر چشم‏ها در خون نشیندچو دریا را به روی نیزه بیندشگفتا بی‏سر و سامانی عشقبه روی نیزه سرگردانی عشقز دست عشق عالم در هیاهوستتمام فتنه‏ها زیر سر اوست پيكر خورشيدسعيد بيابانكيدشت می‏بلعید کم‏کم پیکر خورشید رابر فراز نیزه می‏دیدم سر خورشید راآسمان گو تا بشوید با گلاب اشکهاگیسوان خفته در خاکستر خورشید رابوریایی نیست در این دشت تا پنهان کندپیکر از بوریا عریان‏تر خورشید راچشمهای خفته در خون شفق را وا کنیدتا ببیند کهکشان پرپر خورشید رانیمی از خورشید در سیلاب خون افتاده بودکاروان می‏برد نیم دیگر خورشید را!كاروان بود و گلوي زخمي زنگوله‏هاساربان دزديده بود انگشتر خورشيد راآه اشترها چه غمگین و پریشان می‏روندبر فراز نیزه می‏بینم سر خورشید را تنها زنِ مردِ تاريخشيما تقيانپوربر دوش من مي‏نشيند، يك كهكشان عشق بي‏سرزخمي‏ترين شانه هستم در روز ميلاد خنجرحتي براي تهاجم، اين سنگ‏ها جان گرفتندرحمي ندارد زمينت، وقتي نداري برادررفتند با بال آتش، پروانه‏هاي تبسممن مانده‏ام با غريبي، با اين‏همه ياس پرپربر روي دست تو مولا! قنداقه در خون شناوربر روي دستان تنها، طرح پرِ يك كبوتروقتي كه دستان عبّاس، در علقمه سبز روييدهرشاخه از اين درختان، بر شانه‏ام گشت خنجراينك منم اي حسين اين، تنها زنِ مردِ تاريختنها كسي كه به دوشش، نعش غريبي‏ست بي سربغض بي‏تمام توفريبا جاودانسنگین سنگین به بغض نشسته‏ای و دلتنگی‏هایت را بی‏هیچ شکوه به تحمل درد ریشه‏دارتر از آن که در حضور پنجره‏هاببارد صبر بر شانه‏های ستبرت سر گذاشتو تو او را به گستره ابدیت در خویش فشردی و تو بی‏هیچ پروا چون کوه استوار در خود نشسته‏ای پلک بر هم گذار!و باز كنزمین در بغض ناتمام تو ....غرق خواهد شد شب عاشوراحبيب‏الله چايچيان «حسان»امشب شهادت‏نامة عشاق امضا مي‏شودفردا ز خون عاشقان، اين دشت، دريا مي‏شود امشب کنار يکدگر، بنشسته آل‏مصطفيفردا پريشان جمعشان، چون قلب زهرا مي‏شود امشب صداي خواندن قرآن به گوش آيد وليفردا صداي الامان، زين دشت برپا مي‏شود امشب کنار مادرش، لب‏تشنه اصغر خفته استفردا خدايا بسترش، آغوش صحرا مي‏شود امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده‏اندفردا به زير خارها، گم‏گشته پيدا مي‏شود امشب رقيه حلقة زرّين اگر دارد به گوشفردا دريغ اين گوشوار، از گوش او وا مي‏شود امشب به خيل تشنگان، عباس باشد پاسبانفردا کنار علقمه، بي‏دست، سقّا مي‏شود امشب بُوَد جاي علي، آغوش گرم مادرشفردا چو گلها پيکرش، پامال اعدا مي‏شود امشب گرفته در ميان، اصحاب، ثارالله رافردا عزيز فاطمه، بي‏يار و تنها مي‏شود امشب به دست شاه دين، باشد سليماني نگينفردا به دست ساربان، اين حلقه، يغما مي‏شود امشب سَر سِرّ خدا، بر دامن زينب بُوَدفردا انيس خولي و دِير نصاري مي‏شود ترسم زمين و آسمان، زير و زبر گردد «حسان»فردا اسارت‏نامة زينب چو اجرا مي‏شودخونخواهي آبابوالقاسم حسينجانيجاده و اسب، مهیاست، بیا تا برویم کربلا، منتظر ماست، بیا تا برویمایستاده ا‏ست، به تفسیر قیامت، زینب آن سوی واقعه، پیداست، بیا تا برویمخاک ـ در خون خدا ـ می‏شکفد، می بالدآسمان، غرق تماشاست، بیا تا برویم تیغ ـ در معرکه ـ می‏افتد و بر می‏خیزدرقص شمشیر، چه زیباست، بیا تا برویماز سراشیبی تردید، بیا برگردیمعرش زیر قدم ماست، بیا تا برویم دست عباس، به خونخواهی آب آمده است آتش معرکه، برپاست، بیا تا برویمزره از موج بپوشیم و ردا از طوفان راه ما از دل دریاست، بیا تا برویم کاش، ای کاش! که دنیای عطش می‏فهمیدآب مهریة زهراست، بیا تا برویمچیزی از راه نماندست، چرا برگردیم؟!آخر راه همین‏جاست، بیا تا برویمفرصتی باشد اگر ـ باز درین آمد و رفت ـتا همین امشب و فرداست بیا تا برویماندوه شيرينسيد مهدي حسينيكه بود اين موج؟ اين دريا؟ كه خواب از چشم دريا بردَ شب را از سراشيب سكون تا اوج فردا، بردكدامين آفتاب از كهكشان خود، فرود آمد؟كه اين‏گونه زمين را تا عميق آسمانها برد؟صداي پاي رودي بود و در قعر زمان پيچيدو بُهت تشنگي را از عطشناك دل ما بردكسي آمد، كسي آنسان كه ديروز توهّم رابه سمت مشرق آبي‏ترين فرداي فردا بردكسي كه در نگاهش شعلة آيينه مي‏روييدو تا آنسوي حيرت، تا خدا، تا عشق ما را بردبه خاك افكند ذلّت را، شرف را از زمين برداشتو او را تا بلنداي شكوه نيزه بالا برددوباره شادي‏ام آشفت، با اندوه شيرينشمرا تا بيكران آرزو، تا مرز رويا بردبگو با من، بگو اي عشق، گرچه خوب مي‏دانمكه بود اين موج، اين طوفان كه خواب از چشم دريا برد؟پير ميدانحسين دارندیک عَلَم بی‏صاحب افتاده‏ست، چشمش اما رو به صحراهاستگفت : اینک می‏رسد مردی، کاین عَلَم بر دوش او زیباستشانه‏های حیرتش لرزید، اشکِ خود را در عَلَم پیچیدگفت با خود: کیست او کاینجا، نیست اما مثل ما با ماستآسمان، دستی تکان می‏داد، ماه، چیزی را نشان می‏دادناگهان فریاد زد ای عشق! گَرد مردی از کران پیداستگفت: می‏آید ولی بی‏سر، برنشسته آهنین پیکرگفت: آری، کار عشق است این، او سرش از پیش‏تر اینجاستگفت: در چشمم نه یک مرد است، آسمان انگار گل کرده‏ستکهکشان در کهکشان موج است، مثل خورشید آسمان‏پیماستوقتی آمد، عطر گندم داشت، کوفه کوفه زخم مردم داشتعشق، زیر لب به سرخی گفت: آری، آری! او «حبیب» ماستشیهة اسبی ترنّم شد، در غباری ناگهان گم شدیک صدا از پشت سر می‏گفت: «گَرد او آیینه فرداست»در تن‏پوشي از شمشيركريم رجب‏زادهبه میدان می‏برم از شوقِ سربازی سر خود راتو هم آماده کن ـ ای عشق! ـ کم‏کم خنجر خود رامرا گر آرزویی هست باور کن به جز این نیستکه در تن‏پوشی از شمشیر بینم پیکر خود راهوای پر زدن از عالم خاکی به سر دارمخوشا روزی که بینم بی‏قفس بال و پر خود راز دل تاريكي باد خزان تا پرده بردارمبه روي دست مي‏گيرم گل نيلوفر خود رامن ازايمان خود يك ذرّه حتي برنمي‏گردمتلاوت مي‏كنم در گوشِ ني هم باور خود رادر معبد آزادگيجعفر رسول‏زاده (آشفته)قد بر افرازید! یک عالم شقاوت پیش روستپرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روستای حسیني مشربان! در معبد آزادگیتا نماز آرید، محراب عبادت پیش روستعشق مي‏نالد: حريفان، تيغ در خون شسته‏اندعشق می‏غرد:نظرگاه شهادت پیش روستعقل می‏گوید که: بال خسته را پرواز نیستعشق می‏بالد که: اوجی بی‏نهایت پیش روستدوستي را پاس مي‏دارم كه در هُرم عطشسايه‏ساري در گذرگاه محبّت پيش روستسبز مي‏مانم كه در حال و هواي رُستنمتشنه مي‏رويم، كه باران طراوت پيش روستاي تمام مهرباني در نگاهت ياحسين!با تو بايد آشنا بودن كه غربت پيش روستماه بني‏هاشماسماعيل سكاكوقتي صداي شوم دشمن را در لحظه‏‏هاي جنگ حس مي‏كردسنگيني بغض نرفتن را بر سينه‏اش چون سنگ حس مي‏كردبا آنكه مشتاق شهادت بود ـ در آن زمين پرخطر ـ امايك گام دوري از برادر را انگار صد فرسنگ حس مي‏كرديك دشت سرشار از شجاعت بود اما خجالت مي‏كشيد از خودوقتي غريبي برادر را در آن زمان تنگ حس مي‏كرداهل حرم وقتي كه سقا را، ماه بني‏هاشم صدا كردندخورشيد در چشمان او خود را كوچكتر و بي‏رنگ حس مي‏كرددر اوج جانبازي دلش مي‏خواست صد جان ديگر هم فدا مي‏كرديك جان به راه دوست دادن را در جان‏نثاري ننگ حس مي‏كرددور از حسين تشنه‏لب هرچند در خاك و خون افتاده بود اماآواز هل من ناصرش را با غمگين‏ترين آهنگ حس مي‏كردآشوب لحظه‏هاحشمت سيد موسوي می‏آید از نهایت تنهایی، یال بلند اسبِ رها در باد این سرخ، یالِ اسبِ پریشان است، یا لحظه‏های خون و خدا در باد؟ می‏آید و هراس من از این است، کاین قامت‏بلند چه خواهد شد آن صبر باشکوه خدا، زینب، آیا هنوز مانده به جا در باد؟ این چشم‏های ابری پا در زاي، طوفان عنقريبِ شگفتي رادر ‍ژرفناي پستي قومي تلخ، خواهد نمود سخت به پا در بادآشوب لحظه‏هاست که می‏بارد، از خطبه‏های شعله‏ور سركش اینک که مانده است‏به جا آری، تنها صدا، صداست صدا در باد می‏آید و اگرچه نمی‏دانم سنگینی غرامت این غم را می‏آید و درست نمی‏دانم درد از کجاست تا به کجا در باد... ذبح عظيممحمدحسين شهريارشیعیان! دیگر هوای نینوا دارد حسینروی دل با کاروان کربلا دارد حسیناز حریم کعبة جدش به اشکی شست چشممروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسینمی‏برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیمپیش از اینها، حرمت کوی منا دارد حسین....بس‏که محملها رود منزل به منزل با شتابکس نمی‏داند عروسی یا عزا دارد حسین!رخت دیباج حرم چون گل به تاراجش برندتا به جايی که کفن از بوریا دارد حسنبردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیبورنه این بی‏حرمتیها کی روا دارد حسین؟سروران، پروانگان شمع رخسارش، ولیچون سحر، روشن، که سر از تن جدا دارد حسینسر به قاچ زین نهاده راه‏پیمای عراقمی‏نماید خود، که عهدی با خدا دارد حسیناو، وفای عهد را با سر کند سودا، ولیخون به دل از کوفیان بی‏وفا دارد حسیندشمنانش بی‏امان و دوستانش بی‏وفابا کدامین سرکند؟ مشکل دوتا دارد حسینسیرت آل علی با سرنوشت کربلاستهر زمان از ما یکی صورت‏نما دارد حسینآب خود با دشمنان تشنه قسمت می‏کندعزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسیندشمنش هم آب می‏بندد به روی اهل‏بیتداوری بین با چه قومی بی‏حیا دارد حسینساز عشق است و به دل هر زخم پیکان، زخمه‌ایگوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسیندست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوزبا دم خنجر، نگاهی آشنا دارد حسینشمر گوید: گوش کردم تا چه خواهد از خدايجای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسیناشک خونین گو بیا بنشین به چشم «شهریار»کاندر این گوشه، عزايی بی‏ریا دارد حسینچشمه فريادقادر طهماسبي (فريد)سر نی در نینوا می‏ماند اگر زینب نبودکربلا در کربلا می‏ماند اگر زینب نبودچهرة سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگپشت ابری از ریا می‏ماند اگر زینب نبودچشمة فریاد مظلومیّت لب‏تشنگاندر کویر تفته جا می‏ماند اگر زینب نبودزخمة زخمی‏ترین فریاد، در چنگ سکوتاز طراز نغمه وامی‏ماند اگر زینب نبودذوالجناح دادخواهی، بی‏سوار و بی‏لگامدر بیابان‏ها رها می‏ماند اگر زینب نبوددر عبور از بستر تاریخ، سیل انقلابپشت کوه فتنه‏ها می‏ماند اگر زینب نبوداگر بگذارندمحمدجواد غفورزادهعشق، سر در قدم ماست اگر بگذارندعاشقان را سر سوداست اگر بگذارند ما و اين کشتي طوفان‏زدة موج بلا ساحل ما دل درياست اگر بگذارند دشت از هُرم عطش سوخته و ساية غم سايبان گل زهراست اگر بگذارند آب بر آتش لبهاي عطشناک زدن آرزوي من و سقاست اگر بگذارند دوش در گلشن ما بلبل شيدا مي‏گفت باغ گل، وقف تماشاست اگر بگذارند هرچه گل بود، ز تاراج خزان پرپر شدوقت دلجويي گلهاست اگر بگذارندطفل شش ماهة من زينت آغوش من است جاي اين غنچه همين‏جاست اگر بگذارند اين به خون خفته که عالم ز غمش مجنون است تشنة بوسة ليلاست اگر بگذارندچهره‏اش آينة حُسن رسول‏الله استآري اين آينه زيباست اگر بگذارنداين گل سرخ كه از گلبُن توحيدشكفتآبروي چمن ماست اگر بگذارنددر عقيق لب من موج زند درياييكه شفابخش مسيحاست اگر بگذارنديوسف مصر وجودم من و اين پيراهنجامة روز مباداست اگر بگذارندريشه در خون و شرف نهضت ما دارد و بسسند روشن فرداست اگر بگذارندآنك پايان منعليرضا قزوهشور به پا می‏کند خون تو در هر مقام می‌شکنم بی‌صدا در خود هر صبح و شام باده به دست تو کیست؟ طفل جوان جنونپیرغلام تو کیست ؟ عشق علیه السلام در رگ عطشانتان، شهد شهادت به جوشمی‌شکند تیغ را خندة خون در نیام ساقی بی‏دست شد خاک ز می مست شد میکده آتش گرفت سوخت می و سوخت جام بر سر نی می‏برند ماه مرا از عراق کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام از خود بیرون زدم، در طلب خون توبندة حرّ توام، اذن بده یا امام عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت آنک پایان من در غزلی ناتمام اسبي كه تنهاي تنهاستمحمدعلي مجاهدي (پروانه)می‏آید از سمتِ مغرب، اسبی که تنهای تنهاست تصویر مردی که رفته‏ست، در چشمهایش هویداستيالش که همزاد موج است، دارد فراز و فرودیاما فرازی که بشکوه، اما فرودی كه زیباستدر عمق یادش نهفته‏ست خشمی که پایان ندارددر زیر خاکستر او، گلهای آتش شکوفاستدر جان او ریشه کرده‏ست، عشقی که زخمی‏ترین استزخمی که از جنس گودال، اما به ژرفای دریاست داغی که از جنس لاله‏ست در چشم اشکش شکفته‏ست با سرکشی‏های آتش، در آب و آیینه پیداست هم زین او واژگون‏ست، هم یال او غرق خونست جایی که باید بیفتد از پای زینب همین جاست!دارد زبان نگاهش، با خود سلام وپیامی گویی سلامش كه زینب اما پیامش به دنیاستاز پا سوار من افتاد، تا آنکه مردی بتازد در صحنه‏هایی که امروز، درعرصه‏هایی که فرداستاين اسب بي‏صاحب انگار، در انتظار سواري‏ستتاكاروان را براند در امتدادي كه پيداستشمشير شهادتمحمدرضا محمدي نيكو اى كه پيچيد شبى‌ در دل اين كوچه صدايت!يك جهان پنجره بيدار شد از بانگ رهايتتا قيامت همه جا محشر كبراي تو برپاستاي شب تار عدم، شام غريبان عزايت!عطش و آتش و تنهايى و شمشير و شهادتخبري مختصر از خاطرة كرب و بلايتهمرهانت صفى از آينه بودند و خوش آن روزكه درخشيد خدا در همة ‌آينه‏هايتكاش بوديم و سر و ديده و دستى چو ابالفضلمى‏فشانديم سبك‏تر ز كفى ‌آب به پايتاز فراسوى ازل تا ابد ـ اى ‌حلق بريده!مي‏رود دايره در دايره پژواك صدايتسرباز كوچكرضا معتمدپوشید سرباز کوچک، قنداقه، یعنی کفن راپیمود یاس سپیدی راه شقایق شدن رانالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبی استیعنی که در پیشگاهت آورده‏ام جان و تن رابگذار تا روی دستت، قدری عطش را بگریمبگذار تا خون ببارد بر پیکرم پیرهن رادری بنوشان مرا از اشک غریبانۀ خویشتا حس کنم در نگاهت، لب‏تشنه پرپر زدن راتا چند اینجا بمانم، وقتی در این ظهر غربتمی‏بینی افتاده بر خاک، یاران شمشیرزن رایک سینه داری پر از داغ، دست تو بگذارد ای کاشبر شانۀ کوچک من این داغ قامت‏شکن راناگاه در دست مولا یک چشمه جوشید از خونبوسید تیری گلویِ آن شاخۀ نسترن راگهواره خالی خدایا! تنها دلی ماند و داغیداغی که از من گرفته است پروای دل سوختن رادور عاشقان آمديوسفعلي ميرشكاكخیز و جامه نیلی کن! روزگار ماتم شددور عاشقان آمد نوبت محرم شدنبض جاده بیدار از بوی خون خورشید استکوفه رفتن مُسلم، گوئیا مسلّم شدماه خون گواه آمد، جوش اشک و آه آمدرایت سپاه آمد، کربلا مجسّم شدپای خون دل واکن، دست موج پیدا کنرو به سوی دریا کن، ساحلی فراهم شدگریه کن گلاب افشان! گل به خاک می‏افتدباد مهرگان آمد، قامت علی خم شدقاسم و تپيدن‏ها، لاله و دميدن‏هامجتبي و چيدن‏ها، گُل دوباره خرّم شد!تشنه، اضطراب آورد، آب می‏شود عباسگو فرات، خیبر شو! مرتضی مصمّم شدخادم برادر بود از ره پرستاريدر قدم مؤخّر بود، از وفا مقدّم شدنوبت حسین آمد، کآورد به میدان روُه فلک به جوش آمد، منقلب دو عالم شدچرخ در خروش آمد، خاك، شعله‏پوش آمدآسمان به جوش آمد، كشته اسم اعظم شدبر سر از غم زهرا خاک می‏کند مریمبا مصیبت خاتم، تازه داغ عالم شدگرچه عقدة دل بود، آبروي بيدل بودكز هجوم فرصت‏ها اين فغان فراهم شدمنبع: همشهری/س
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1038]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن