تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1804383097
![archive](https://vazeh.com/images/2archive.jpg)
![نمایش مجدد: باباطاهر همدانى refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
باباطاهر همدانى
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : باباطاهر همدانى Asalbanoo13-06-2007, 01:19 AMنام اين عارف ربانى در همه مأخذ ايرانى و خارجى باباطاهر ذکر شده است. اين شاعرِ دَر دو بيتىهايش خود با روشنى بر اين نام و نشانى تأکيد مىکند. مو از روز ازل ”طاهر“ بزادم ..........ازين رو نام باباطاهر ستم باباطاهر از شعراى نامى و مشايخ بزرگ طريقت در اوايل قرن پنجم يعنى دوران بارورى دانش معرفت در ايران مىباشد. ولادتش در همدان مىبايست در اوايل قرن چهارم هجرى باشد. بعضى از محققين هم تولدش، را با استفاده از حساب حروف ابجد از اين دو بيتى استخراج کردهاند و سال تولدش را ۳۲۶ دانستهاند. من آن بحرم که در ظرف آمد ستم ...........من آن نقطه که در حرف آمد ستم سر الفى الف قدى برآيو ............الف قدم که در الف آمد ستم از نام پدر و گذشتگان او اطلاع درستى در دست نيست و آنانکه پدرش را فريدون دانستهاند بنابه نوشتهٔ مرحوم سعيد نفيسى در جلدِ اول کتاب تاريخ نظم و نثر در زبان فارسى درست نيست زيرا او خود شاعرى بود از گُردان فارس که خود داراى دو بيتىهائى است. در نزديکى خاکدان باشکوه و بىپيرايهاش که ساختمانى ساده دارد گورى بهنامِ فاطمه لارى مىباشد که گروهى آن را دايهاش دانستهاند و گروهى ديگر آن را معشوقه و خواهرش ذکر کردهاند. درباره سال مرگش نجمالدين ابوبکر راوندى در کتاب راحةالصدور که در سال ۵۹۹ براى سلجوقشاه ابوالفتح کيخسرو نوشته است اينگونه به معرفى باباطاهر پرداخته است: شنيدم که چون سلطان طغرلبک به همدان آمد از اولياء سه پير بودند، باباطاهر و باباجعفر و شيخحمشاد. کوهکى است بر در همدان آن را خضر خوانند بر آنجا ايستاده بودند، نظر سلطان بر ايشان آمد کوکبهٔ لشکر بداشت و پياده شد و با وزير ابونصر اسکندرى پيش ايشان آمد و دستهايشان ببوسيد باباطاهر پارهاى شيفتهگونه بودي، او را گفت اى ترک با خلق خدا چه خواهى کرد. سلطان گفت آنچ تو فرمائى باباطاهر گفت آن کن که خدا مىفرمايد..... سلطان بگريست و گفت چنين کنم بابا دستش بستد و گفت از من پذيرفتى سلطان گفت آرى باباسَرِا بريقى شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بيرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت مملکت عالم چنين در دست تو کردم بر عدل باش او با توجه به اينکه سلطان سلجوقى طغرل در سال ۴۴۷ هجرى به همدان رفته بود نمىتوان بر آن تکيه کرد و يا اينکه سال تولدش با آنکه اشاره شد درست نيست زيرا عمر باباطاهر ۱۲۲ سال مىشود که بهنظر بسيار بعيد است. استاد فرزانه دکتر ذبيحالله صفا به استناد گفتهٔ هدايت در مجمعالفصحا سال مرگش را ۴۱۰ هجرى ذکر کرده است که با توجه به سال تولدش درست بهنظر مىرسد. اينک براى گذشتن از هالههاى مبهمى که زندگى او را چون ديگر بزرگان دربر گرفته، بهتر است زادگاه و نحوهٔ زندگيش را از زبان خود شاعر بشنويم که به اين دو بيتىها بسنده مىشود. من اسپيده بازم همدانى.... ...... که لانه دارم اندر کُه نهانى به بال خود پرم کوهان به کوهان .... به چنگ خود کنم نججير بانى - و يا اين دو بيتى ديگر: بشم به الوند دامان مونشانم ......... دامن از هر دو گيتىها وشانم نشانم نوله و مويم به زارى .......... بى که بلبل هنى اول نشانم منبع همه مطالب سایت آفتاب می باشد Asalbanoo13-06-2007, 01:25 AMدلا در عشق تو صد دفترستم ...............که صد دفتر ز کونین ازبرستم منم آن بلبل گل ناشکفته ....................که آذر در ته خاکسترستم دلم سوجه ز غصه وربریجه................... جفای دوست را خواهان ترستم مو آن عودم میان آتشستان................. که این نه آسمانها مجمرستم شد از نیل غم و ماتم دلم خون.............. بچهره خوشتر از نیلوفرستم درین آلاله در کویش چو گلخن............... بداغ دل چو سوزان اخگرستم نه زورستم که با دشمن ستیزم............ نه بهر دوستان سیم و زرستم ز دوران گرچه پر بی جام عیشم ............ ولی بی دوست خونین ساغرستم چرم دایم درین مرز و درین کشت........... که مرغ خوگر باغ و برستم منم طاهر که از عشق نکویان.............. دلی لبریز خون اندر برستم منبع آفتاب Asalbanoo13-06-2007, 01:28 AMبتا تا زار چون تو دلبرستم ......... بتن عود و بسینه مجمرستم اگر جز مهر تو اندر دلم بی........ به هفتاد و دو ملت کافرستم اگر روزی دو صد بارت بوینم....... همی مشتاق بار دیگرستم فراق لاله رویان سوته دیلم....... وز ایشان در رگ جان نشترستم منم آن شاخه بر نخل محبت...... که حسرت سایه و محنت برستم نه کار آخرت کردم نه دنیا.......... یکی بی سایه نخل بیبرستم نه خور نه خواب بیتو گویی........ به پیکر هر سر مو خنجرستم جدا از تو به حور و خلد و طوبی.... اگر خورسند گردم کافرستم چو شمعم گر سراندازند صدبار.... فروزندهتر و روشن ترستم مرا از آتش دوزخ چه غم بی....... که دوزخ جزوی از خاکسترستم سمندر وش میان آتش هجر....... پریشان مرغ بیبال و پرستم درین دیرم چنان مظلوم و مغموم... چو طفل بی پدر بی مادرستم نمیگیرد کسم هرگز به چیزی..... درین عالم ز هر کس کمترستم بیک ناله بسوجم هر دو عالم ...... که از سوز جگر خنیاگرستم ببالینم همه الماس سوده ......... همه خار و خسک در بسترستم مثال کافرم در مومنستان.......... چو ممن در میان کافرستم همه سوجم همه سوجم همه سوج ....... بگرمی چون فروزان اخگرستم رخ تو آفتاب و مو چو حربا............ و یا پژمان گل نیلوفرستم بملک عشق روح بینشانم......... بشهر دل یکی صورت پرستم رخش تا کرده در دل جلوه از مهر..... بخوبی آفتاب خاورستم بمیر ای دل که آسایش بیابی...... که مو تا جان ندادم وانرستم من از روز ازل طاهر بزادم......... ازین رو نام بابا طاهرستم Asalbanoo13-06-2007, 05:19 PMزبان باباطاهر عارف بزرگ اوايل قرن پنجم ساده و بىپيرايه است، هم در کلمات قصارش که به زبان شيوا و روان عربى است و تسلط او را به اين زبان به خوبى آشکار مىکند هم در دو بيتىهايش براى زنده نگهداشتن زبان مادرى است. باباطاهر دو بيتىهايش را به لهجهاى سروده که نشان دهندهٔ زبان پهلوى است و بىگمان محبوبيت و شهرت باباطاهر مرهون توجهى است که به اين زبان و اين کشور داشت و با نهايت سادگى با آهنگ دلنشين، روح ايرانى را تسلى بخشيده است. از طرفى بهکار گرفتن وزن روان بحر هزج مسدس محذوف، ديگر دليل گويائى است که براى جاودانه ساختن زبان و لهجه مردمى که در گوشهاى از اين مرز و بوم به زندگى سادهاى مشغول بودند تلاش کرد و بهطورى که امروزه کمتر ايرانى را مىتوان ديد که حداقل يکى يا دو تا از ابيات باباطاهر همدانى را از حفظ نداشته باشد و در هنگام غم و اندوه و شادى و سرور آن را زمزمه نکند. دو بيتىهاى باباطاهر از عمق جانش مايه گرفته است و چنان با آتش عشق حقايق آميخته است که هر خواننده را هر قدر هم دردناک باشد تسلى مىدهد. دو بيتىهايش از عمق روح مردمى اندوه رسيده و شکست خورده و آزاده متفکر گوئى سرچشمه گرفته است که در شهرت اين عارف شيفته جان در سراسر ايران و جهان طنينانداز است. در دو بيتىهاى باباطاهر تازگى و لطافت گلبرگهاى باران و احساسات پاک او از مظاهر زندگى چنان نفهته است که هر خوانندهاى را مدتها به خود مشغول مىدارد و به همين مناسبت براى دريافت اخلاق و روش زندگانى باباطاهر بايد از سادگى که در زبانش جارى است مدد گرفت از ترانههاى زيبائى که آرامش و قدرت به خواننده مىبخشد. همين قدرت کلام باباطاهر است در روح مَردُم اثر جاودانهاى نهاده است. همين امر خود يکى ديگر از دلايلى است بر توانائى فکر و انديشه اين بزرگمرد تاريخ و زبان و ادب فارسى که در جاودانه ساختن زبان و ادبيات ما بهکار گرفته زيرا باباطاهر با زبان ساده توده محروم صحبت مىکند باباطاهر زبان گويائى از عشق و محبت است و زبانى است که دردهاى مردم اين سرزمين را بيان مىکند و با مهربانى و سادگى بر زخمهاى نهفتهٔ روح اين مردم التيام مىبخشد. به زبان مَردُمى که مىخواهند حرف بزنند و زبان ادبى را نمىدانند و قادر به درک انديشه تواناى فردوسى که در تراژدىهايش آفريده نيستند و با منوچهرى و سعدى و حافظ فقط آشنائى اسمى دارند و باباطاهر با زبان ساده بيان موسيقى آرام خداشناسى را به آنان مىآموزد و اينگونه مىنوازد: شب تاريک و سنگستان و مومست ...... قدح از دست مو افتاد و بشکست نگه دارندهاش نيکو نگه داشت .............. و گرنه صد قدح نفتاده بشکست بدون شک صاحب چنين کلامى نمىتواند از دانش فلسفه دور باشد و، همين دو بيتى کافى است تا همه افسانههاى بىاساس را که دربارهٔ اين عارف سوخته جان و اين انسان آگاه خردمند بر سر زبانها است به توبه فراموشى سپارَد و مَردُم اين کشور بزرگانى همچون باباطاهر را چنان ببينند که او مىانديشيد يعنى آنگونه که به فکر نجات جامعه از اسارت فقر و جهل بود. اگر دستم رسد به چرخ گردون.......... ازو پرسم که اين چون است و آن چون يکى را دادهاى صد گونه نعمت ....... يکى را قرص جو آلوده در خون اين شدت علاقه و اشتياقى که مَردم اين سرزمين به دو بيتىهاى باباطاهر همدانى ابراز داشتهاند دليلى روشن و گويا دربر دارد که کمکم آن لهجه اصلى پهلوى و يا فهيلوى يا لرى در اثر کثرت استعمال اشعار به زبان روان فارسى درى تبديل شده است. Asalbanoo13-06-2007, 05:27 PMشا آنانکه الله یارشان بی/ بحمد و قل هو الله کارشان بی خوشا آنانکه دایم در نمازند / بهشت جاودان بازارشان بی --------------- دلم میل گل باغ ته دیره / درون سینهام داغ ته دیره بشم آلاله زاران لاله چینم / وینم آلاله هم داغ ته دیره --------------- به صحرا بنگرم صحرا ته وینم / به دریا بنگرم دریا ته وینم بهر جا بنگرم کوه و در و دشت / نشان روی زیبای ته وینم --------------- غمم غم بی و همراز دلم غم/ غمم همصحبت و همراز و همدم غمت مهله که مو تنها نشینم / مریزا بارک الله مرحبا غم --------------- غم و درد مو از عطار واپرس / درازی شب از بیمار واپرس خلایق هر یکی صد بار پرسند / تو که جان و دلی یکبار واپرس --------------- دلت ای سنگدل بر ما نسوجه / عجب نبود اگر خارا نسوجه بسوجم تا بسوجانم دلت را / در آذر چوب تر تنها نسوجه --------------- خوشا آندل که از غم بهرهور بی / بر آندل وای کز غم بیخبر بی ته که هرگز نسوته دیلت از غم / کجا از سوته دیلانت خبر بی --------------- یکی درد و یکی درمان پسندد / یک وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران / پسندم آنچه را جانان پسندد --------------- ته که ناخواندهای علم سماوات/ ته که نابردهای ره در خرابات ته که سود و زیان خود ندانی / بیاران کی رسی هیهات هیهات --------------- خدایا داد از این دل داد از این دل / نگشتم یک زمان من شاد از این دل چو فردا داد خواهان داد خواهند / بر آرم من دو صد فریاد از این دل --------------- دلا خوبان دل خونین پسندند / دلا خون شو که خوبان این پسندند متاع کفر و دین بیمشتری نیست / گروهی آن گروهی این پسندند --------------- دلا پوشم ز عشقت جامهی نیل / نهم داغ غمت چون لاله بر دیل دم از مهرت زنم همچون دم صبح / وز آن دم تا دم صور سرافیل --------------- بی ته اشکم ز مژگان تر آیو / بی ته نخل امیدم نی بر آیو بی ته در کنج تنهائی شب و روز / نشینم تا که عمرم بر سر آیو --------------- به والله و به بالله و به تالله / قسم بر آیهی نصر من الله که دست از دامنت من بر ندارم / اگر کشته شوم الحکم لله --------------- دلی همچون دل نالان مو نه // غمی همچون غم هجران مو نه اگر دریا اگر ابر بهاران / حریف دیدهی گریان مو نه --------------- من آن مسکین تذروبی پرستم / من آن سوزنده شمع بیسرستم نه کار آخرت کردم نه دنیا / یکی خشکیده نخل بیبرستم --------------- مکن کاری که پا بر سنگت آیو / جهان با این فراخی تنگت آیو چو فردا نامه خوانان نامه خونند / تو وینی نامهی خود ننگت آیو --------------- غم عالم نصیب جان ما بی / بدور ما فراغت کیمیا بی رسد آخر بدرمان درد هرکس / دل ما بی که دردش بیدوا بی --------------- خوشا آنانکه هر شامان ته وینند/ سخن با ته گرند با ته نشینند مو که پایم نبی کایم ته وینم / بشم آنان بوینم که ته وینند --------------- دو زلفانت گرم تار ربابم / چه میخواهی ازین حال خرابم ته که با مو سر یاری نداری / چرا هر نیمه شو آیی بخوابم --------------- بیا یک شو منور کن اطاقم / مهل در محنت و درد فراقم به طاق جفت ابروی تو سوگند / که همجفت غمم تا از تو طاقم --------------- دو چشمم درد چشمانت بچیناد / مبو روجی که چشمم ته مبیناد شنیدم رفتی و یاری گرفتی / اگر گوشم شنید چشمم مبیناد --------------- عزیزا کاسهی چشمم سرایت / میان هردو چشمم جای پایت از آن ترسم که غافل پا نهی تو / نشنید خار مژگانم بپایت --------------- زدست دیده و دل هر دو فریاد / که هر چه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز فولاد / زنم بر دیده تا دل گردد آزاد --------------- بیته بالین سیه مار به چشمم / روج روشن شو تار به چشمم بیته ای نو گل باغ امیدم / گلستان سربسر خار به چشمم --------------- بیته یارب به بستان گل مرویاد / وگر روید کسش هرگز مبویاد بیته هر گل به خنده لب گشاید / رخش از خون دل هرگز مشویاد --------------- ته که میشی بمو چاره بیاموج / که این تاریک شوانرا چون کرم روج کهی واجم که کی این روج آیو / کهی واجم که هرگز وا نهای روج --------------- بیا تا دست ازین عالم بداریم / بیا تا پای دل از گل برآریم بیا تا بردباری پیشه سازیم / بیا تا تخم نیکوئی بکاریم --------------- یکی برزیگرک نالان درین دشت / بخون دیدگان آلاله میکشت همی کشت و همی گفت ای دریغا / بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت --------------- درخت غم بجانم کرده ریشه / بدرگاه خدا نالم همیشه رفیقان قدر یکدیگر بدانید / اجل سنگست و آدم مثل شیشه --------------- اگر شیری اگر میری اگر مور / گذر باید کنی آخر لب گور دلا رحمی بجان خویشتن کن / که مورانت نهند خوان و کنند سور Asalbanoo14-06-2007, 09:13 AMاگر دل دلبری دلبر کدامی.......... وگر دلبر دلی دل را چه نامی دل و دلبر بهم آمیته وینم .......... ندانم دل که و دلبر کدامی --------------- دلی نازک بسان شیشه دیرم ............ اگر آهی کشم اندیشه دیرم سرشکم گر بود خونین عجب نیست ...... مو آن نخلم که در خون ریشه دیرم --------------- گر آن نامهربانم مهربان بی ....... چرا از دیدگانم خون روان بی اگر دلبر بمو دلدار میبو ........... چرا در تن مرا نه دل نه جان بی --------------- چرا دایم بخوابی ای دل ای دل ...... ز غم در اضطرابی ای دل ای دل بوره کنجی نشین شکر خدا کن ..... که شاید کام یابی ای دل ای دل --------------- شب تار و بیابان پرورک بی ......... در این ره روشنایی کمترک بی گر از دستت برآید پوست از تن ..... بیفکن تا که بارت کمترک بی --------------- مو از قالوا بلی تشویش دیرم ...... گنه از برگ و باران بیش دیرم اگر لاتقنطوا دستم نگیرد .......... مو از یاویلنا اندیش دیرم --------------- جدا از رویت ای ماه دل افروز ....... نه روز از شو شناسم نه شو از روز وصالت گر مرا گردد میسر ......... همه روزم شود چون عید نوروز --------------- نسیمی کز بن آن کاکل آیو ......... مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو چو شو گیرم خیالش را در آغوش ..... سحر از بسترم بوی گل آیو --------------- مو کز سوته دلانم چون ننالم...... مو کز بی حاصلانم چون ننالم بگل بلبل نشیند زار نالد ............. مو که دور از گلانم چون ننالم --------------- چه خوش بی وصلت ای مه امشبک بی ..... مرا وصل تو آرام دلک بی زمهرت ای مه شیرین چالاک ................. مدامم دست حسرت بر سرک بی --------------- مسلسل زلف بر رخ ریته دیری ........ گل و سنبل بهم آمیته دیری پریشان چون کری زلف دو تا را ......... بهر تاری دلی آویته دیری --------------- اگر مستان هستیم از ته ایمان ........ وگر بی پا و دستیم از ته ایمان اگر گبریم و ترسا ور مسلمان ......... بهر ملت که هستیم از ته ایمان --------------- اگر آئی بجانت وانواجم .......... وگر نائی به هجرانت گداجم ته هر دردی که داری بر دلم نه .... بمیرم یا بسوجم یا بساجم --------------- عاشق آن به که دایم در بلا بی ............... ایوب آسا به کرمان مبتلا بی حسن آسا بدستش کاسهی زهر ........... حسین آسا بدشت کربلا بی --------------- نوای ناله غم اندوته ذونه ....... عیار قلب و خالص بوته ذونه بیا سوته دلان با هم بنالیم ..... که قدر سوته دل دل سوته ذونه --------------- مو آن بحرم که در ظرف آمدستم ..... چو نقطه بر سر حرف آمدستم بهر الفی الف قدی بر آیو ............ الف قدم که در الف آمدستم --------------- دلم از دست خوبان گیج و ویجه ..... مژه بر هم زنم خونابه ریجه دل عاشق مثال چوبتر بی ......... سری سوجه سری خونابه ریجه --------------- ز کشت خاطرم جز غم نروئی ..... ز باغم جز گل ماتم نروئی ز صحرای دل بیحاصل مو .......... گیاه ناامیدی هم نروئی --------------- سیه بختم که بختم واژگون بی ...... سیه روجم که روجم سرنگون بی شدم آوارهی کوی محبت .......... زدست دل که یارب غرق خون بی --------------- بیته یک شو دلم بی غم نمیبو ..... که آن دلبر دمی همدم نمیبو هزاران رحمت حق باد بر غم ........... زمانی از دل ما کم نمی بو --------------- مو ام آن آذرین مرغی که فیالحال ....... بسوجم عالم ار برهم زنم بال مصور گر کشد نقشم به گلشن ........... بسوجه گلشن از تاثیر تمثال --------------- ز عشقت آتشی در بوته دیرم ........... در آن آتش دل و جان سوته دیرم سگت ار پا نهد بر چشم ای دوست .... بمژگان خاک راهش رو ته دیرم --------------- بدریای غمت دل غوطهور بی ......... مرا داغ فراقت بر جگر بی ز مژگان خدنگت خوردهام تیر .......... که هر دم سوج دل زان بیشتر بی --------------- مدامم دل براه و دیده تر بی ........ شراب عیشم از خون جگر بی ببویت زندگی یابم پس از مرگ ....... ترا گر بر سر خاکم گذر بی --------------- گلی کشتم باین الوند دامان ....... آوش از دیده دادم صبح و شامان چو روج آیو که بویش وا من آیو ....... برد بادش سر و سامان بسامان --------------- دو چشمانت پیالهی پر ز می بی ....... خراج ابروانت ملک ری بی همی وعده کری امروز و فردا .......... نمیدانم که فردای تو کی بی --------------- قدم دایم ز بار غصه خم بی ..... چو مو محنت کشی در دهر کم بی مو هرگز از غم آزادی ندیرم ........ دل بی طالع مو کوه غم بی --------------- بشم واشم ازین عالم بدر شم ...... بشم از چین و ما چین دورتر شم بشم از حاجیان حج بپرسم ......... که این دوری بسه یا دورتر شم --------------- صدای چاوشان مردن آیو ........ بگوش آوازهی جان کندن آیو رفیقان میروند نوبت به نوبت....... وای آن ساعت که نوبت وامن آیو --------------- به قبرستان گذر کردم کم وبیش ...... بدیدم قبر دولتمند و درویش نه درویش بیکفن در خاک رفته ....... نه دولتمند برده یک کفن بیش --------------- دیم یک عندلیب خوشنوائی ............ که مینالید وقت صبحگاهی بشاخ گلبنی با گل همی گفت .......... که یارا بی وفایی بی وفائی --------------- Asalbanoo15-06-2007, 06:49 PMاگر دل دلبری دلبر کدامی........ وگر دلبر دلی دل را چه نامی دل و دلبر بهم آمیته وینم ........ ندانم دل که و دلبر کدامی --------------- دلی نازک بسان شیشه دیرم ........ اگر آهی کشم اندیشه دیرم سرشکم گر بود خونین عجب نیست ....... مو آن نخلم که در خون ریشه دیرم --------------- گر آن نامهربانم مهربان بی ........ چرا از دیدگانم خون روان بی اگر دلبر بمو دلدار میبو ......... چرا در تن مرا نه دل نه جان بی --------------- چرا دایم بخوابی ای دل ای دل ........ ز غم در اضطرابی ای دل ای دل بوره کنجی نشین شکر خدا کن ........ که شاید کام یابی ای دل ای دل --------------- شب تار و بیابان پرورک بی......... در این ره روشنایی کمترک بی گر از دستت برآید پوست از تن ........ بیفکن تا که بارت کمترک بی --------------- مو از قالوا بلی تشویش دیرم ......... گنه از برگ و باران بیش دیرم اگر لاتقنطوا دستم نگیرد ......... مو از یاویلنا اندیش دیرم --------------- جدا از رویت ای ماه دل افروز ......... نه روز از شو شناسم نه شو از روز وصالت گر مرا گردد میسر ........ همه روزم شود چون عید نوروز --------------- نسیمی کز بن آن کاکل آیو........ مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو چو شو گیرم خیالش را در آغوش ......... سحر از بسترم بوی گل آیو --------------- مو کز سوته دلانم چون ننالم........ مو کز بی حاصلانم چون ننالم بگل بلبل نشیند زار نالد ........ مو که دور از گلانم چون ننالم --------------- چه خوش بی وصلت ای مه امشبک بی ....... مرا وصل تو آرام دلک بی زمهرت ای مه شیرین چالاک ......... مدامم دست حسرت بر سرک بی --------------- مسلسل زلف بر رخ ریته دیری ........ گل و سنبل بهم آمیته دیری پریشان چون کری زلف دو تا را ........ بهر تاری دلی آویته دیری --------------- اگر مستان هستیم از ته ایمان........ وگر بی پا و دستیم از ته ایمان اگر گبریم و ترسا ور مسلمان ......... بهر ملت که هستیم از ته ایمان --------------- اگر آئی بجانت وانواجم........ وگر نائی به هجرانت گداجم ته هر دردی که داری بر دلم نه........ بمیرم یا بسوجم یا بساجم --------------- عاشق آن به که دایم در بلا بی ........ ایوب آسا به کرمان مبتلا بی حسن آسا بدستش کاسهی زهر ........ حسین آسا بدشت کربلا بی --------------- نوای ناله غم اندوته ذونه ........ عیار قلب و خالص بوته ذونه بیا سوته دلان با هم بنالیم ........ که قدر سوته دل دل سوته ذونه --------------- مو آن بحرم که در ظرف آمدستم ......... چو نقطه بر سر حرف آمدستم بهر الفی الف قدی بر آیو ......... الف قدم که در الف آمدستم --------------- دلم از دست خوبان گیج و ویجه ........ مژه بر هم زنم خونابه ریجه دل عاشق مثال چوبتر بی......... سری سوجه سری خونابه ریجه --------------- ز کشت خاطرم جز غم نروئی........ ز باغم جز گل ماتم نروئی ز صحرای دل بیحاصل مو ......... گیاه ناامیدی هم نروئی --------------- سیه بختم که بختم واژگون بی........ سیه روجم که روجم سرنگون بی شدم آوارهی کوی محبت......... زدست دل که یارب غرق خون بی --------------- بیته یک شو دلم بی غم نمیبو......... که آن دلبر دمی همدم نمیبو هزاران رحمت حق باد بر غم .......... زمانی از دل ما کم نمی بو --------------- مو ام آن آذرین مرغی که فیالحال......... بسوجم عالم ار برهم زنم بال مصور گر کشد نقشم به گلشن ......... بسوجه گلشن از تاثیر تمثال --------------- ز عشقت آتشی در بوته دیرم ......... در آن آتش دل و جان سوته دیرم سگت ار پا نهد بر چشم ای دوست ......... بمژگان خاک راهش رو ته دیرم --------------- بدریای غمت دل غوطهور بی ........ مرا داغ فراقت بر جگر بی ز مژگان خدنگت خوردهام تیر ........ که هر دم سوج دل زان بیشتر بی --------------- مدامم دل براه و دیده تر بی........ شراب عیشم از خون جگر بی ببویت زندگی یابم پس از مرگ ........ ترا گر بر سر خاکم گذر بی --------------- گلی کشتم باین الوند دامان........ آوش از دیده دادم صبح و شامان چو روج آیو که بویش وا من آیو ........ برد بادش سر و سامان بسامان --------------- دو چشمانت پیالهی پر ز می بی ........ خراج ابروانت ملک ری بی همی وعده کری امروز و فر سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1483]
-
گوناگون
پربازدیدترینها