واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هومبولت واقعي چه کسي است؟بررسي رمان «من هومبولتم » اثر هادي خورشاهيان رمزگشايي رمان 120 صفحه اي خورشاهيان از نام آن آغاز ميشود. براي بيشتر مخاطبان نام «هومبولت» غريب و البته کمي هم عجيب است، اما اگر پشت جلد کتاب را ببينيم، نوشتهاي از ويلهلم فون هومبولت 1835-1767را ميبينيم. پس پي ميبريم که هومبولت به احتمال قوي نام يک شخصيت است.
رمان «من هومبولتم» نوشته هادي خورشاهيان به تازگي توسط کتابسراي تنديس چاپ و روانه بازار کتاب شده است. در طول اين رمان معماهايي طرح ميشود که به هيچ کدام پاسخ روشني داده نشده است و خواننده ميتواند با عقيده و سليقه خود جواب هر کدام از معماها را بدهد.رمزگشايي رمان 120 صفحه اي خورشاهيان از نام آن آغاز ميشود. براي بيشتر مخاطبان نام «هومبولت» غريب و البته کمي هم عجيب است، اما اگر پشت جلد کتاب را ببينيم، نوشتهاي از ويلهلم فون هومبولت 1835-1767را ميبينيم. پس پي ميبريم که هومبولت به احتمال قوي نام يک شخصيت است و وقتي به فصل اول رمان برسيد (رمان از فصل سفر شروع ميشود) متوجه ميشويد هومبولت نام مستعار برديا رواي داستان است، ولي راستش را بخواهيد تا فصل نهم هنوز نميدانيد هومبولت واقعي چه کسي است؟هادي خورشاهيان، نويسنده رمان «من هومبولتم» درباره ي اين اثرش، گفت:««ويلهـلم ون هومـبولت» زبانشناس اتريشي در سال 1767 متولد شده و 1835 فوت کرده است. وي نظير «چامسکي»، استادش، دو وجه تفکر فلسفي و زبانشناسي و نقد حکومت و دولت را حفظ کرده است. وي در بسياري از معاهدات مربوط به جنگ و صلح در کشورش فعال بوده و سخنان مهمي درباره آزادي بيان کرده است. »وي در پاسخ به اين سوال که ادبيات انگليسي چه نقشي در اين رمان ايفا ميکند، گفت: «بخشهايي از رمان به لحاظ تکنيکي به ادبيات انگليسي وابسته است و از سنت رماننويسي داخل ايران بهرهاي نبرده است.»هرچند در انتهاي فصل سوم برديا اشاره ميکند که هومبولت فيلسوف و زبانشناس است، اما تازه در شروع فصل نهم است که ميخوانيم: «ويلهلم فون هومبولت يکي از ژرف انديش ترين و استوارترين دانشمندان در زمينه مسايل زبان شناسي عمومي در قرن نوزدهم بود....» و نفسي از سر آسودگي ميکشيد که بالاخره پرده از راز اسم عجيب و غريب هومبولت برداشته شده و البته به اطلاعات عمومي شما نيز افزوده شد. حالا که خيالمان از جانب اسم کتاب راحت شد بپردازيم به خود آن. رمان هادي خورشاهيان موجز، روان و خوشخوان است با فصلهاي کوتاه که کم حوصلهترين مخاطبها را نيز با خود همراه ميکند. اما «من هومبولتم» در عين رواني، ساده نيست، درست مثل متن پيامهاي کوتاه و رمزداري که در طول جنگها مخابره ميشوند. نياز به رمزگشايي دارد.وقتي به فصل اول رمان برسيد (رمان از فصل سفر شروع ميشود) متوجه ميشويد هومبولت نام مستعار برديا رواي داستان است، ولي راستش را بخواهيد تا فصل نهم هنوز نميدانيد هومبولت واقعي چه کسي است؟رمان «من هومبولتم» را خود هومبولت يا همان برديا که خود شخصيت محوري رمان است روايت ميکند. برديا که همکار و دوستش اسفنديار اسم هومبولت را روي او ميگذارد، ابتدا گزارشگر ورزشي در تلويزيون و بعد روزنامهنگار بوده است حالا يک نويسنده شده است و ماجرايي که برايش اتفاق ميافتد و البته ماجراهايي که کاملاً عجيب و غريب و درهم ريخته است، مينويسد. در لابه لاي روايت برديا اين طور استنباط ميشود که در زمان جنگ برديا و ابوالفضل سرباز بودهاند. تا اين جايش را برديا به خاطر دارد سندي هم که ارايه ميدهد آلبوم عکسي است از درون سربازي که در خانه ابوالفضل ميبيند. اما ظاهراً برديا در اثر برخورد خمپاره به ماشين جيپي که برديا و ابوالفضل و يک نفر ديگر اصابت ميکند موجي ميشود و مدتي را هم در آسايشگاه بستري بوده است.وقتي اين قسمت براي مخاطب آشکار ميشود راحتتر ميتواند دنياي به هم ريخته برديا را درک کند اما اين صورت ماجراست و در اصل خورشاهيان با زيرکي تمام ميخواهد جهان بيني سيال در طول و عرض رمان را از زبان بردياي از جنگ برگشته و به هم ريخته به مخاطب نشان دهد. رمان در 24 فصل نوشته شده است. نمادي از يک روز که 24 ساعت است و ويژگيهاي تمام فصلها، کوتاهيشان است درست مثل عمر که بسيار کوتاه به نظر ميآيد. در قسمتي از رمان نيز ميخوانيم: «من اين همه رنج را بين روزها و شبهاي اندک عمر کوتاه خود تقسيم کردهام....»در طول رمان مرزها برداشته ميشود. مرز بين خواب، زندگي، مرگ. چون برديا معتقد است که مرز خيلي زشت و بدترکيب است و مي نويسد: «دلم نميخواهد از خوابي که مهرنوش توي آن است بيدار شوم. دلم نميخواهد ميکائيل و بقيه بروند توي دنياي خودشان. من از بچگي از مرز بدم ميآمد. مرزها کشورها را جدا ميکنند. رويا و واقعيت را جدا ميکنند. مرزها خيلي زشت و بدترکيباند. مرزها ما را از هم جدا ميکنند.و من و تو را حتي.»
بردياي رمان «من هومبولتم» با خوابهاي خويش زندگي ميکند چون دخترش مهرنوش را توي آن دارد. با مرگ زندگي ميکند چون ميکائيل (برادرش) و پرويز و اسفنديار را با او همراه مي کند و به راحتي با اين سه دنيا کنار آمده است. همان طور که در شعر فصل سيزدهم مي نويسد: «مرا ميآيي از مرگ ميترساني گاهي / از خواب حتي/ اما من / هرگز از چيزهايي نترسيدهام/ که واقعياند.»برديا اين سه گانه خواب، زندگي، مرگ را به اطرافيانش هم تسري داده است. در طول زمان اين تثليث به چشم ميخورد. در فصل سفر برديا، ميکائيل، مادر در فصل بعد برديا، اسفنديار، صفورا و به همين شکل برديا، صفورا، مهرنوش و برديا، صفورا، پدر صفورا و برديا، يوريک، آرلت و ميکائيل، پرويز، اسفنديار ... که به نظر ميرسد خواسته يا ناخواسته طرح جدل رمان هم از اين سه گانه تاثير پذيرفته و هيبت سايهوار سه نفر در صفحه سفيد جلد جاخوش کردهانددر طول داستان، معماهايي طرح ميشود که به هيچ کدام پاسخ روشني داده نشده است و خواننده رمان ميتواند با عقيده و سليقه خود جواب هر کدام از معماها را بدهد و خودش را مجاب کند. ميکائيل ميميرد چرا؟ معلوم نيست. به همين راحتي. توي آلبوم خانوادگي عکس از قبل 5 سالگي ميکائيل نيست. شايد ميکائيل فرزند خوانده باشد. شايد با توجه به اسمش فرزند واقعي يوريک و آرلت باشد که هواپيماي شان در اقيانوس سقوط کرده است!مادر از4 بچه حرف ميزند؛ در حالي که برديا فقط از خودش، ميکائيل و اعظم حرف ميزند. شادي مردم دختر دايي خارج رفته برديا در حقيقت خواهرش باشد! هيچ بعيد نيست. رمان «من هومبولتم» سرشار از نکتههاي ظريف و گاهي پيچيده است که البته اگر مخاطب موفق به رمزگشايي تمام رمزها هم نشد باز از خواندن رمان لذت ميبرد.اما نکته جالب اين ماجرا اين است که برديا ميتواند مرز بين خواب، زندگي و مرگ را در ديد اطرافيانش نيز پاک و محو کند. مثلاً پدر صفورا ميکائيل، پرويز و اسفنديار را ديده است که سنگ پرت ميکنند و اين خود باعث حيرت برديا و اسفنديار ميشود! مهرنوش از خوابهاي برديا وارد دنياي ميکائيل که مرده است ميشود و در پايان نيز هم همه دور هم جمع ميشوند تا تولد مهرنوش را جشن بگيرند. آدمهايي از دنياهاي مختلف کنار هم قرار ميگيرند و ديگر مرزي معنا ندارد و اين فرجامي است که روياهايمان را شيرين تر ميکند و مرگ را در نظرمان زيبا و خوب جلوه ميدهد.حرف آخر اينکه رمان «من هومبولتم» سرشار از نکتههاي ظريف و گاهي پيچيده است که البته اگر مخاطب موفق به رمزگشايي تمام رمزها هم نشد باز از خواندن رمان لذت ميبرد. درست مثل خواندن شعري از سهراب که اگر حتي تمام نکات و ظرافتهاي شعرش را در نيابي باز از خواندنش لذت ميبرد پس شايد بهتر اين باشد که «آب بي فلسفه» بنوشيم و به همان برداشت خود از داستان اکتفا کرده و از خواندن آن لذت ببريم.فرآوري: مهسا رضاييبخش ادبيات تبيانمنابع: خبرگزاري مهر، خبرگزاري کتاب ايران
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 459]