واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عرفان مسيحي و پينوكيو نويسنده: امير قادري نشانههاي عرفان مسيحي در «ماجراهاي پينوكيو» ساخته ي استيو بارون جمله ي تبليغاتي اين نسخه از ماجراهاي پينوكيو اين است: «يك زاويه ي جديد از يك داستان قديمي ... كه دروغ هم نيست.» اين فيلم به كارگرداني استيو بارون و محصول 1996، يك پيشنهاد درجه يك است براي آن ها كه به دنبال ارجاعهاي غيرمستقيم مذهبي در دل داستاني بارها گفته شده و همچنين يك محصول جريان اصلي فيلمسازي ميگردند. قدر داستاني كه ميشود از آن، اين همه تعبير و برداشت گوناگون داشته به جاي خود محفوظ. اما اين نسخه برخلاف اقتباسهاي قديمي كه معمولاً بر پايه ي برداشتهاي اخلاقي استوار ميشد (شايد به هميندليل سريال كارتون ژاپني ماجراهاي پينوكيو كه موقع كودكي ما از تلويزيون پخش ميشد برايم دافعه داشت و ماجراهاي خيالانگيز سندباد را ترجيح ميدادم) يك برداشت عارفانه ي مسيحي از داستان كارلو كودلودي را رو ميكند. پر از نشانهها و ارجاعهايي كه به اين داستان اصلاً معنا و مفهوم ديگري ميبخشند. اقتباس چندان موفق و مشهوري هم نشد، هر چند ابعاد غولآسايي داشت و كمپاني نيولاين پخش كرد. شانس آوردم كه حدود ده سال پيش، تلويزيونمان نشانش داد و خيلي اتفاقي بهش برخوردم و ... جذبش شدم. يك خلقت عاشقانه: در اين فيلم، خلق پينوكيو يادگار مستقيم يك عشق است. ژپتو عاشق لئونا ميشود و بهش نمي رسد. پس حرف اول اسمشان را روي يك قلب، بر بدنه ي درختي از جنگل حك ميكند. اما سالها بعد كه باز براي بردن چوب به جنگل ميآيد، اين قطعهچوب به شكل معجزهآسايي از آن درخت جدا ميشود و پيش پايش ميافتد. بعد وقتي عروسكي با اين چوب درست ميكند، ميشود پينوكيو و قلبي كه ژپتو بر آن چوب كنده، ميشود قلب پينوكيو. شعار فيلم هم اين است كه تحول اساسي، در قلب اتفاق ميافتد. اينطوري است كه پينوكيو ميشود فرزند عشق. گريستن: اوايل فيلم وقتي پينوكيو به مدرسه رفته، معلم از فرق ميان انسان و حيوان ميپرسد و پاسخ درست را كودكي ميدهد كه وجه افتراقشان را گريستن عنوان ميكند. پس تا انتهاي فيلم پينوكيو براي تبديل شدن به يك «پسر واقعي»، بيشتر از آن كه مثل اصل داستان و باقي اقتباسها تلاش كند كه بر وسوسهها چيره شود، اينجا وقتي كه از كار بد دست بردارد آدم نميشود؛ مهم اين است كه تلاش كند اشك بريزد و گريه كند. لحظه ي نهايي داستان وقتي پينوكيو و پدر ژپتو از دريا و دهان ماهي بيرون ميآيند و به ساحل ميرسند، از همديگر طلب بخشش ميكنند و به هم ميگويند كه همديگر را چقدر دوست دارند، تازه آنوقت است كه عروسك چوبي به كمال وجودش ميرسد. براي اولينبار قطره اشكي از چشمش ميچكد. اين قطره اشك روي همان يادگار قديمي، قلب كندهكاري شده ي حاصل عشق، ميافتد و طرف، بالاخره آدم ميشود. تنهايي و تثليث: پس خالق، تنهاست كه مخلوق را ميآفريند. او را خلق ميكند تا ارتباطي ايجاد شود. كه مهري شكل بگيرد. تكهاي از قلب خودش. وقتي ژپتو وارد خانه ميشود و به عروسكهاي چوبي و گربهاش به عنوان تنها همنشينانش سلام ميكند، حالا پينوكيويي را دارد كه جوابش را بدهد. پس از اين به بعد، تمام داستان از اين قرار است كه عشق اول، و حاصل اين عشق را در كنار يكديگر جمع كند. پدر، پسر و روحالقدس را. در انتهاي قصه، جهان وقتي كامل ميشود كه ژپتو، محبوبش و پسرش در كنار يكديگر قرار ميگيرند. چيزي در مايههاي پايان تغيير چهره ي جان وو. كه آن هم براي خودش به عنوان يك اكشن جريان اصلي فيلمسازي، پر از نشانههاي مذهبي است. اشرف مخلوقات: در ميان بقيه ي مجسمههاي ژپتوي پير، اين پينوكيو است كه فرق ميكند. كه مخلوق خاص است. كه امكان «آدم» شدن دارد. كه ژپتو هنگام خلق، از او به عنوان بهترين آفريدهاش ياد ميكند. كه چشمهايش را آبيرنگ ميكند: «درست مثل چشمهاي پدرت.» كه بهش ميگويد: Bellissimo يعني زيبارو. كه آن قلب چوبي را روي سينهاش به يادگار نهاده است. لئونا به ژپتو ميگويد كه تو قلبت را هم به او دادي. رانده شدن: باز درست شبيه تمام اسطورههاي مذهبي، اينجا هم با كهنالگوي رانده شدن از سوي پدر/ خالق روبرو هستيم. چه وقتي پينوكيو همچون موسي بر آب ميرود، يا چون يونس در دهان ماهي ميافتد يا همانند آدم، گول شيطان را ميخورد؛ شيطانيكه جالب است: در قالب مرد خيمهشببازي ظاهر ميشود كه در صحنهاي از فيلم، به بهانه ي داستان نمايشش، از دهان او آتش صادر ميشود. البته در اين روايت مذهبي، پدر هم مقصر است كه با راندن پينوكيو از سوي خودش، مقدمات حضور و جذب شيطان را فراهم ميكند. او به خاطر گناهش از سوي پدر رانده ميشود و خيمهشبباز بدجنس برش ميدارد. باقي عروسكهاي ژپتو، همچون فرشتههاي مقرب درگاه اصلاً صاحب اختياري براي نيكي كردن يا گناه كردن نيستند. اين پينوكيو است كه ميتواند براي آدم شدن تلاش كند يا به دامان شيطان رجيم برود. رجعت و بهشت: پس كل داستان پينوكيو يك رجعت است؛ رجعت به بهشتي كه از آن رانده شده است. جزيره ي سكانس آخر فيلم، جاييكه فرشته ي مهربان و ژپتو و پينوكيو، زندگي خوب و خوشي را آغاز ميكنند؛ همان بهشتي كه ژپتوي «تنها» و پينوكيوي «سرگردان»، از ابتداي داستان، به دنبال آن بودهاند. سعي و امتحان: و تمام تلاشهاي پينوكيو براي عبور از صحرا و دريا و بخشيده شدن گناهان و بازگشت به دامان پدر، در صحنه ي پيوستن به شيطان خيمهشبباز و اجراي نمايش او، جمع شده است. آن جا كه در ميانه ي نمايش، او در برابر شيطان طغيان ميكند و در نماي كوتاه و لايي، ناگهان چوب هدايتش را ميبينيم كه كنده شده و همچون صليب عيسي به دنبال پينوكيو، روي زمين كشيده ميشود. اين نماي كوتاه توجه چنداني جلب نميكند، اما سازندگان فيلم، براي لحظاتي سرعت فيلم را كند كردهاند تا اين ارجاع مذهبي هم مؤكد و كامل شود. البته در اواسط داستان، پينوكيو تصميم ميگيرد به جنگل اوليه برگردد. از رنج انسان بودن فرار كند. بار ديگر ميرود و در همان محل نرم و آرام اوليه، جايگاه اوليه ي آدم و حوا، درختي كه جزيي از آن بوده، قرار مي گيرد. اما تقدير او انسان شدن است و نه فرشته بودن. او بار ديگر مجبور ميشود از جايگاه اوليهاش فاصله بگيرد تا آزمونهايي را از سر بگذراند، محبت پدرش را جلب كند و اشكي بريزد تا آدم شود. توي همين جنگل است كه ناگهان پدر/ خالقاش را با كلامي همچون جمله ي معروف عيسي (ع) خطاب به خدا، صدا ميزند. پينوكيو ميگويد: «پدر، كجايي وقتي بهات احتياج دارم؟» و عيسي (ع) فرمود: «پروردگارا مرا به خودم وا ميگذاري؟» طاعت از دست نيايد خدايا گنهي: و نكته ي جالب در طي طريق پيچيده ي پينوكيو در اين اقتباس جالب، اين است كه براي گذشتن از مانع آخر و رهايي از شكم ماهي بايد آگاهانه گناه كند! بايد براي قلقلك ماهي بزرگ و عطسهاش، از دماغ بلندش استفاده كند و در صورتي دماغش بلند ميشود كه دروغ بگويد. دروغش چيست؟ «پدر، دوستت ندارم.» در مسير عجيب و توانفرساي پينوكيو براي رسيدن به بهشت موعود، حالا اين آزموني ديگر است كه براي از سر گذراندن آن، بايد خلاف تعاليم اخلاقي عمل كند؛ همان تعاليم اخلاقي كه در كتاب اخلاقمدار سفت و سخت كولودي، رعايتش مهم ترين شرط آدم شدن بود و در اين روايت عارفانه، پينوكيو مجبور ميشود از دروغ براي هر چه نزديكتر شدن به پدر/ خالقاش استفاده كند: طاعت از دست نيايد خدايا گنهي/ در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد تقدير پينوكيو آدم شدن است. او براي عشق و پر كردن تنهايي پدرش خلق شده، و اين مسيري نيست كه تنها با رعايت بايد و نبايدهاي اخلاقي به آن برسد. طي طريق سالك، خيلي پيچيدهتر از اين حرفهاست ... منبع: ماهنامه ي سينمايي فيلم، شماره ي 402. /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 798]