تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 22 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):هيچ شفيعى براى زن نزد پروردگارش نجات بخش تر از رضايت شوهرش نيست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815148270




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مدرِّس شاه سليمان صفوي در شهر شَمّاخي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مدرِّس شاه سليمان صفوي در شهر شَمّاخي
مدرِّس شاه سليمان صفوي در شهر شَمّاخي   نويسنده:رسول جعفريان*   بر اساس مقدمه نسخه رياض الزاهدين چکيده نويسنده کتاب رياض الزاهدين، حاج محمّد بن محمّد تبريزي است که اطلاعي از وي در دسترس نيست. او در مقدمه اين اثر، اطلاعات باارزشي درباره خود و منصب مُدرسي اش در شهر شماخي به خوانندگان ارائه مي دهد. مؤلّف در سال 1085 هـ پس از ديدار با شاه سليمان صفوي براي منصب مدرسي در شهر شماخي انتخاب گرديد. اين کتاب همچون شماري از آثار غير تاريخي دوره صفوي شامل آگاهيهاي با ارزشي درباره تاريخ مذهبي، اجتماعي و فرهنگ آن دوره است. کليد واژه: رياض الزاهدين، حاج محمّد بن محمّد تبريزي، شاه سليمان صفوي، شماخي. بخش مهمي از تاريخ دوره صفوي به ويژه تاريخ مذهبي و اجتماعي آن، در لابلاي آثار غير تاريخي است؛ آثاري که موضوع آنها به طور مستقيم در تاريخ نيست، اما در جاي جاي آنها، آگاهي هايي وجود دارد که مي توان بر اساس آنها، تصويري درست از تاريخ مذهبي- فرهنگي و نيز تاريخ اجتماعي دوره صفوي به دست آورد. اين قبيل اطّلاعات در درجه نخست، در مقدمه يا خاتمه اين کتابها و در بسياري از اوقات در لابلاي مطالب و ميانه اين قبيل آثار ديده مي شود. در اينجا با کتابي که مشتمل بر ادعيه و اذکار روزانه و ماهانه است سروکار داريم. کتابي با عنوان رياض الزاهدين از حاج محمد بن محمد بن محمد تبريزي. از اين نويسنده اطلاعي در دست نداريم و مرحوم شيخ آقا بزرگ هم از طريق کتاب وقايع الايام از فاضل تبريزي با نام آن آشنايي يافته و در الذريعه (325/11) آن را ثبت کرده است. درباره ادبيات دعا، در مقدمه نزهة الزاهد شرحي مفصّل ارائه کرده ايم.(1) طبعاً اين اثر هم درکنار آن آثار قابل ذکر است. اما آنچه در اينجا توجه را به خود جلب مي کند، مقدمه آن است. نويسنده در اين مقدمه کوتاه اما ادبيانه و ممتاز، اطلاعاتي درباره خود و منصب مدرسي اش در شهر شماخي به دست داده است. اطّلاعاتي که از اين مقدمه به دست مي آيد بدين ترتيب است: 1. نويسنده آن حاجي محمّد بن محمّد تبريزي است که عالمي فرهيخته بوده و اين نکته از همين کتاب و نيز نثر عالي او در مقدمه به دست مي آيد. 2. وي نويسنده کتابي ديگر در ادعيه و اذکار است با عنوان: روضة الاذکار در بيان ادعيه و اوراد ائمّه اطهار(ع). 3. مؤمنين از دوستانش، از او خواسته اند تا آن کتاب را تخليص کرده و اثري مختصرتر در اين باب بنگارد که نتيجه اش همين کتاب حاضر است. 4. مؤلف در سال 1085 هـ در شهر قزوين با شاه سليمان صفوي(1077-1105هـ.ق) ديدار کرده است. 5. در اين ديدار شاه منصب مدرسي در شهر شماخي که کرسي ايالت شروان بوده، به وي داده است. 6. وي به محض ورود به شماخي، اين شهر را بسيار ستايش کرده و از آب و هوا و فضاي آن بسيار گفته و چند بيتي هم که در وصف اين شهر بوده، در مقدمه درج کرده که به لحاظ ادبي زيباست. 7. در آنجا نگراني هايي پيش آمده و با آن همه تعريف، محيط آنجا به مذاق وي سازگار نيامده و توانسته است خواسته مؤمنين را براي تخليص کتاب عملي سازد. 8. در اين وقت حاکم جديدي براي شهر آمده که از نظر وي بسيار مطلوب بوده و توانسته است همه آن زنگارهايي را که اسباب ناراحتي وي بوده است بزدايد و فضا را آنچنان مناسب کند تا وي بتواند آن خواسته را عملي سازد. وي اين حاکم را بسيار ستايش کرده است. 9. اين زمان که وي مصمّم شده است تا آن کتاب را تخليص کرده و نامش را رياض الزاهدين بگذارد و چنين کرده است. 10. نسخه اي که در اختيار است- و اصل آن متعلّق به دوستي اصفهاني با نام آقاي روح الله ربّاني، استاد دانشگاه آزاد اسلامي نجف آباد- است در تاريخ 15 محرَّم سال 1116 هـ کتابت شده است. عبارت پايان کتاب چنين است: «تمام شد کتاب رياض الزاهدين در بيان اذکار ائمه طاهرين به تاريخ...» بنابراين بايد تصور کرد که مؤلّف تا آن سال زنده بوده و به احتمال بسيار در همان شماخي بسر مي برده است. اما شغل مدرِّسي، يکي از مشاغل علما و روحانيون در دوره صفوي است که آگاهي هايي از آن در اختيار داريم. اين منصب مي بايست از دوراني که حرکت مدرسه سازي در عصر صفوي آغاز شده، بر پا شده باشد. درباره ساختن مسجد و مدرسه شيخ لطف الله به دست شاه عباس آمده است که وي توسط شاه عباس به عنوان «پيشنماز و متولّي و مدرّس و متصدّي» آن مدرسه و مسجد تعيين گرديد(خلد برين،ص439). کمپفر آلماني که درست در همين زمان شاه سليمان به ايران آمده(ورودش به اصفهان در سال 1096 هـ / 1684م بوده است) و گزارش سفرش را نوشته، درباره منصب مدرّسي مي نويسد: نصب مدرّس با توافق شاه از طرف صدر خاصّه عملي مي گردد. اين در صورتي است که مدرسه از موقوفات شخص شاه باشد. در ساير موارد صدر با توافق واقف، مدرّس را تعيين مي کند. البته هر گاه شخص واقف هنوز در قيد حيات باشد، حقوق مدرّس کاملاً مُکفي است و سالانه پرداخته مي شود. در مدارسي که از طرف شاه وقف شده است، حقوق مدرس به يک صد تومان بالغ مي شود. درساير مدارس اين حقوق کمتر و غالباً در حدود پنجاه تومان است. ولي بايد دانست که اين حقوق درست در روز مقرر و بدون کم وکاست تأديه مي شود. کاش در آلمان نيز به استادان اين فروزندگان چراغ دانش چنين موهبتي ارزاني مي شد.(سفرنامه کمپفر:ص 141).(2) اگر اين قاعده درست باشد معلوم مي شود که شاه سليمان يا پدران وي، از موقوفات خاصّ خود در شماخي مدرسه داشته اند. اما شماخي شهري که مرکز يا به عبارتي کرسي شيروان به شمار مي آيد، از نخستين مناطقي است که در اختيار دولت صفوي قرار گرفت، جايي که شيخ جنيد در آنجا کشته شد و شيخ حيدر هم براي تصرفش جنگيد. رهر بُرن ذيل عنوان «شيروان(شماخي)» مي نويسد: حکّام محلّي شيروان پس از مدتي وابستگي به حکومت صفوي، سرانجام در سال 945 هـ / 1538م به صورت قطعي از فرمانروايي برکنار شدند... در زمان شاه محمد (985-995هـ ق)شيروان نيز به تصرف عثماني ها درآمد. شاه عباس اول در ابتداي سال 1016هـ / 1607 م باز آن را به کشور ملحق ساخت(نظام ايالات در دوره صفوي، ص 3). وصف شماخي در اين مقدمه عالي و اديبانه و همراه با اشعاري است که مي بايد آنها را درباره يک شهر مغتنم شمرد. سالها بعد زين العابدين شرواني در بستان السياحه ذيل مدخل شماخي، وصفي کامل از اين شهر به دست داده و نوشت: و آن در ميان جبال اتفاق افتاده آبش گوارا و هوايش بهجت فزاست. خاکش حسن خيز و زمينش طرب انگيز است. باغاتش فراوان و غلّاتش ارزانست. قُرب دو هزار باب خانه شيعه و سه هزار خانه اهل سنت و هزار خانه ارامنه و يهود در اوست... و شش هزار خانه قزلباش در آن ديار مسکن دارند و هميشه طريقه ييلامشي و قشلامشي سپارند. مردمش عموماً سفيد رخسار و از متاع حسن و جمال برخوردارند...(بستان السياحه، ص 348). اين مطالب مؤيد همان وصفي است که يک صدو پنجاه سال پيش از تأليف رياض السياحه، مؤلف تبريزي ما از شماخي دارد. بسم الله الرحمن الرحيم لآلي متلألي حمد و سپاس و جواهر و زواهر مدح ممتنع القياس نثار بارگاه مقدّس اساس خداوندي را سزاست که به شمول پرتو تجليّات شموس الطاف عديم الاوصاف، نوع انساني را از جمله کاينات و زمره ممکنات گزيده، ممتاز به مَحرميت حريم حرم مناجات گردانيد و فرايد نضايد ستايش بلا آلايش کياس التباس و طرايف تحايف سناي سَني اساس سعادت اقتباس، هديه درگاه عرش کرياس فيوض اقتباس، احدي را رواست که به بدرقه انوار کواکب بروج اين مستر شدان، مسالک هدايت را از غواصي مهالک غوايت خلاصي داده، سرافراز سلوک مسلک طريق قديم قويم و منهج مستقيم نجات گردانيد، و کرايم انوار صلوات وافيات عوالي زاکيات و شرايف ازهار تحيّات باهرات غواصي ناميات، نثار مرقد انور و دثار تربت اطهر سرور و مهتري را احري است که وجود خير محض سراسر جود و خلقت محض خير سراير محمودش، علت غايي ايجاد انجم و افلاک، مشاراليه مصدوقه لولاک لما خلقتُ الافلاک است. شفيعي که گلزار آمال عاصيان گنه کار به آبياري حرمت آبرويش ريّان و سيراب و گلشن اميد مجرمان تبه روزگار از جويبار شفاعتش شفاعتش شکفته و شاداب است. مه ياسين و شمس برج طاها محمّد پادشاه تخت اِسري- صلوات الله عليه و علي آله المجتبي الي يوم الجزا – و لوايح مدايح ابهي ساي مولايي را اولي است که سوره هل اتي آيت قدر اوست و منطق «لافتي» قطره اي از مکالات بحر او؛ رسالت سوره برائت رسولي است از مماثلتش با رسول خدا و خطابت ليلة الاسري دليلي است بر مناسبتش با بتول عذرا؛ کريمه انّما وليّکّم الله در ولايتش نصّي است قاطع، و صحيفه مَن کُنتُ مَولاه در امامتش برهاني است ساطع؛ يک گل از بوستان نعوت فضلش «ردّ شمس» است و احسان «انا اعطيناک الکوثر» اظهر من الشمس؛ ذي شأني که حق- تعالي شأنه- مدح شأن او گويد بنده قاصر طريق واصف او چه سان پويد تعالي الله، زهي قدر و زهي شأن که باشد ذوالجلال او را ثنان خوان بدين الکن که عقل او را زبان گفت ثاني هم چو اويي چون توان گفت؟ و نعم ماقال: اوصاف علي به گفتگو ممکن نيست گنجايش بحر در سبو ممکن نيست من ذات علي به واجبي نشناسم اما دانم که مثل او ممکن نيست عليه و علي آله الکرام صلوات الله الملک العلام الي يوم القيام. اما بعد به مسامع ارباب دانش و مناظر اصحاب بينش مي رساند: اللاجي الي ربّه الصمد حاجي محمّد بن محمّد التبريزي که بعد از فراغ از تأليف کتاب روضه الاذکار در بيان ادعيه و اوراد ائمّه اطهار جمعي از اخلّاء ديني و برخي از اخيار يقيني از جمله متورّعين که با داعي اتحاد و اختصاص صداقت از حيثت قرائت عرفان الهي داشتند، التماس اختصار و استدعاي ايجاز کتاب مذکور مي نمودند. بنابر علايق و عوايق روزگار و حوادث و سوانح ليل و نهار، چهره اين مقصود در حجاب تعويق و رخسار اين مطلوب در پرده تصويف محتجب و مختفي بود تا موافق سنه هزار و هشتاد و پنج [1085ق] به امداد بخت بلند و فيروزي طالع ارجمند، کوکب آمال از افق اقبال و مشرف اعتدال سربرزده، در دارالسلطنه قزوين به شرف تقبيل سرير معدلت مير پادشاه اسلام و اسلام پناه، جمشيد تخت، سليمان بارگاه، مروّج دين منيف اثني عشر، نايب مناب قايم آل خير البشر، شاهنشاهي که از پرتو تيغ آفتاب شعاعش اکاسره خفاش وار اختفاي پرده ظلمت عدم را از جمله مغتنمات دانند و با لمعات برق سنان شعله فشانش، قياصره سموم جانسوز صحراي هبا و فنا را فوز عظيم انعامات شمارند. رُمحش جدول زلالي است که اعدا از آن جدول دست از حيات شويند، ني ني صراط مستقيم است که حساد از آن طريق راه ممات پويند، کف جود دريا نوالش دست بذل حاتم طايي را بر تخته بسته، صيت عدل داد گسترش تخته بر فرق عدالت نوشيروان شکسته، لطفش درياي رحمتي است که جويبار آمال هر مستمال از آن مالامال، قهرش صاعقه شررباري است که ظلمت آباد آجام اعمار اشرار از آن در اشتعال. صفدري است که گاه هيجا بهرام خون آشام، گلگونه غازه از قمر در يوزه کند. شرزه اي است که حين پيکار، رخنه ملک از تار و پود حيات اعدا شيرازه کند؛ اعني خديو جوانبخت، جهاندار خسرو، کيوان صولت، بهرام انتصار، حامي بيضه اسلام، سلاله ذرية خيرالانام، ماحي ظلم و طغيان،کاشم(3) جور و عدوان، السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، شاه سليمان صفوي الموسوي بهادرخان- خلد الله ملکه و سلطانه و افاض علي العالمين برّه و احسانه و عدله، لازال اطناب دولته باوتاد الاقبال مشدود و مدي سلطانه بامتداد الدّهر مخدود، مشرّف گرديده و آن شهريار اسلام و کيقباد خورشيد غلام، اين کمينه خاکسار و ذرّه بي مقدار را به پرتوالطاف بي کران سرافراز و به تدريس شماخي بين الاقرآن ممتاز گردانيده. بعد از ورود بدان خطّه عَلّيه سنيّه، چه بلده اي! قطعه اي از روضه رضوان و نمونه اي از بهشت جاودان است. جبال و ثلالش خرمن هاي گل و نسترن، دشت و هامونش دامن هاي چمن هاي پرياسمن، فضاي چمنش قطعه اي است از رياض خضرا اما پر از گل، نسيم عطرآميز صحرايش شميمي است از جنت المأوي معطر از بوي سنبل، تصوير گلزار جبال جبانيش(4) هزار بهزاد و ماني را پشت بر ديوار حيراني داده، تحرير رنگيني لاله زارش خون در دل لعل بدخشاني و داغ بر سينه ياقوت رُمّاني نهاده. از ازدواج، امهات دهر را چون او خلف مستقيم المزاجي نزاده وز اعتدال مزاج آب و هوا طبيبان فلاطون راي بوعلي قانون را نه طلاق داده و نعم ما قال: ارم با وي ندارد قدر محسوس جهان سنجيده مقدار شماخي زرنگ بوي گل، مشاطه صنع نهد برقع به رخسار شماخي زُدايد سبزه اش زنگ از غم دل دهد صيقل ز زنگاري شماخي زلال خضر مي غلطد چو سنبل به زير تيغ کهسار شماخي طراوت را ز بوي جان دهد آب هواي طرف گلزار شماخي با وجود اين همه اسباب دلگشاي و جهات فرح افزاي، از هجوم هموم و ورود غمومي که به سبب حوادث گوناگون بر خاطر اصحاب و ضمير احباب انجابي استيلا يافته بود، از تماشاي خنده گلشنش غنچه خاطر پرخار و از سير سبزه چمنش آغوش ضمير لبريز نشتر آبدار مي شد. آبش چاشني سرشک جگر خستگان و هواش خاصيّت تف آه دل سوختگان مي بخشيد. عرصه شهرش بيت الحزان بل مخزن هزار گونه اندوه، وسعت صحرايش وادي المِحن بل تنگناي غم هاي انبوه بود. سرانجام تفرقه خاطرها به سامان و سامان جمعيت دلها پريشان، گل در نظرها خار و سير چمن ناگوار، آب و هوايش سموم و شور، فضاي دشتش تنگناي کور، شکر در مذاقها تلخ، بهشت چناني در ديده ها دوزخ مي نمود. تا آن که اختر طالع منحوس و کواکب بخت منکوس سکنه آن ولايت سعادتمند شده، نوبت ايالت آن خطّه ارجمند به نام نامي و اسم سامي مملکت مداري بلند گرديد که ذات شريفش ممتاز بين الانام و نام ناميش پسند خاص و عام است؛ نفس سليمش از آزادگي ها، ديوطمع را سربريده، طبع مستقيمش طريق حق شناسي را به رأي العين ديده؛ در صلابت او را افراسياب ترک حلقه بوسد و در جلادت او را سام سوار بنده درگاه نيوشد؛ در صيانت مملکت داري گرگ و ميش را در هم آميخته و در سياست دادگستري و رعيت پروري زنجير عدالت آويخته. همت والايش را ذخاير کنوز قارون وفا نکند؛ و صلابت بي منتهايش را حاتم طايي عطا نکند؛ ديده روزگار چنين معدلت شعاري کم ديده و گوش دهر پر صيت، چنين مملکت مداري کم شنيده؛ از بس که سطوتش رعايا را حامي است، همانا تاريخ رعيت پرورش الهامي است؛ چشم مردم آن ولايت از غبار توتيا[ي] آثار موکبش روشن و فضاي عرصه آن خطّه از فيض رشحات رکاب عاطفتش گلشن گرديد. پريشاني از احوال انام به مرغوله (به معناي پيچيده و مجعد) زلف خوبان گريخت و فتنه از ميان خاص و عام به بيغوله چشم شاهدان خزيد. رخسار اين چمن که از صرصر حوادثات روزگار خزاني شده بود، رنگ بهار گرفت و ساحت اين مأمن که از تراکم نوايب ناگوار خارزار گشته بود مانند گلزار شکفته، لبي که غم او را غنچه سان فراهم داشت چون گل شکفته و خندان گرديد، ولي گه افسردگي روزگار او را در هم داشت، چون شب عيد اطفال خرم و شادان گرديده، ديده اميد به مشاهده ديدار مقصود و مفقود بينا و زبان حال به مقال(اَلحَمدُ لِلِّه الَّذِي اَذهَبَ عَنَّا الحَزَنَ)(فاطر،آيه 34) گويا گشت. درين اوان مسرّت نشان و ايام بهجت توأمان که ابواب نشاط گشاده و سرانجام انبساط آماده بود و خاطر را به يمن لطف و مرحمت اين طراوت افزاي چمن احساس و مکرمت فراغي دست داده، انديشه متوجه اجابت ملتمس احباب و عازم تمشيت اشاره دوستان صداقت انتساب شده، به تأليف اين کتاب مستطاب بر نهج مأمور و بر ترتيب اين مجموعه منيفه علي حسب المقدور اقدام نمود. اگرچه از جاي عنان بنان در هر باب رعاية لاختصارالمطلوب للاحباب نموده شد، اما در بعضي از فوايد مهام نظر به مقتضاي مقام، عنان داري قلم دو زبان ننموده فوايد مأثوره چندي که حليه روضه از آن خالي بود در مختصر نگاشت- و بالله التوفيق و عليه التکلان. و آن را مشتمل بر شصت باب و مسمي به رياض الزاهدين در ادعيه و اذکار ائمه طاهرين گردانيد و چون ملاحظه نمود نام مُنيفش تاريخ تأليفش بود؛ اللهم وفقنا و اخواننا المؤمنين للعمل بما فيه مسطور و متعنا و اياهم لاستخلاصنا به في يوم النشور بالنبي المحبور و آله المبرور و صلوات الله عليه و عليهم الي يوم ينفخ في الصور.   پی نوشت ها :   * عضو هيئت علمي گروه تاريخ دانشگاه تهران. 1. اين کتاب را ميراث مکتوب در سال 1374 منتشر کرده است. 2. درباره مناصب علما در دوره صفوي و نيز شغل مدرّسي بنگريد به: فصل«مناصب علما در دوره صفوي» در کتاب صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست:( 1/ 190-250) 3. يک معناي «کشم» قطع الانف بالاستثصال است و تواند بود که از اين معني، ريشه گرفته باشد. 4. جبان به معناي صحرا و مرغزار آمده است.   منابع: 1. رياض السياحه، ميرزا زين العابدين شرواني، تهران، کتابخانه سنائي.(بي تا) 2. نظام ايالات در دوره صفويه، رهر برن، ترجمه کيکاوس جهانداري، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1357ش. 3. سفرنامه کمپفر، انگلبرت کمپفر، ترجمه کيکاوس جهانداري، تهران، خوارزمي 1360. 4.خلد برين، واله اصفهاني، تصحيح ميرهاشم محدث، تهران، بنياد موقوفات افشار، 1372ش. نشريه پايگاه نور شماره 28    





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 339]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن