واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
قوس وقُزح خيال در شعر منوچهري (2) مانند سازي استعاره و بيش از آن تشبيه با ابعادي وسيع، در چشم انداز گستره شعر او حضوري پررنگ دارد به گونه اي که قدرت بيان اعجاز آميز و تلفيق بي همتاي آميختگي عناصر جدا از هم در عالم آفرينش، در دست، دل و انديشه او، انسان را به تحسين بر مي انگيزد، در بسياري از تصويرها و توصيفها او براي يک مشبّه، چندين مشبّه به، مي آفريند. يک موضوع بهانه ايست براي بيان ذوق و استعداد و توانايي او در بيان جلوه هاي گوناگون. در بسياري از تشبيه ها، يا دو طرفِ تشبيه مرکب است و يا براي يک مشبّه مفرد، چندين مشبّه به مرکب مي آورد: آتش و دود چو دنبالِ يکي طاووس که بر اندوده به طرفِ دُم او قار بود وان شررگويي طاووس به گردِ دُم خويش لؤلؤ خردِ فتاليده به منقار بود د/30 بر سر هم نرگسي ماهي تمام شش ستاره بر کنار هرمَهي يا چو سيمّ اندوده شش ماهِ بديع حلقه حلقه گِردِ زرّده دهي د/149 و گاه تشبيه خود را به گونه مشروط، مرکب مي آورد تا برجستگي مشبه را به انسان بنماياند: نرگس تازه چو چاه ذقني شد به مَثَل گر بُوَد چاه ز دينار و ز نقره ذقنا چونکه زرّين قدحي بر کفِ سيمين صنمي يا درخشنده چراغي به ميانِ پَرَنا د/1 او جهان را به پيشه وري تشبيه مي کند که هر فصل، شغلي و پيشه اي، پيشه کرده است: جهان ما چو يکي زود سِير پيشه ورست چهار پيشه کند هر يکي به ديگر زي به روزگار زمستان کندَت سيمگري به روزگارِ حَزيران کندَت خشت پزي به روزگار خزان زرگري کند شب و روز به روز گار بهاران کندَت رنگرزي کند پيشه خويش اندرو همي کج و راست پديد نيست ورا هيچ راستي و کژي د/129 اگر چه زر و سيم و انواع سنگهاي قيميتي در شعر منوچهري در تشبيه و توصيف جاي گسترده دارد که برگرفته از محيط درباري شاعر است ولي بيان توصيفاتي چون رنگرزي، خشت پزي و... نشان آنست که او از محيط اجتماع و جامعه هم چندان به دور نيست و با فرهنگ عصر خود هم پيوندي دارد. منوچهري گاه گلها، گياهان و ميوه ها را به سنگهاي رنگين قيمتي مانند مي کند که در دوره ما بيش از حقيقت، گويا نامي و نشاني از آن مانده است: نارنج چو دو کفّه سيمين ترازو هر دو ز زر سرخ طلي کرده برونسو د/153 و گاه صُوَر فلکي هم به قطعه هاي گهر مانند شده است که مي تواند نشاني از زندگي مرفّه او باشد: شده زهره مانند ياقوت سرخي شده مشتري همچو بيجاده لعلي د/132 بدين ترتيب گاه منوچهري در تشبيه هاي خود براي مشبّه، مشبّه به اي زيبا مي آورد و بدين ترتيب نوعي برجستگي در کلام ايجاد مي کند: نرگس بسان چرخ به شش پرّه آسيا آن چرخ آسيا که ستون زمردّين کني چرخش ز زرّ زرد کني وانگهي درو دندانه بلورين گردش فرو کني د/143 در تصوير آفريني ديگر، شاعر به گونه اي بديع، آسمان را به تخته نرد مانند مي کند و برد و باخت انسان را در قمار زندگي از اين مانندگي در ذهن انسان نقش مي زند: فلک همچو پيروزه گون تخته نردي زمَرجانش مُهره، ز لؤلؤش خَصلي د/132 وي در تشبيه هاي خود، گاه نوعي عکس معنايي مي آورد که سبب برجستگي کلام و به نوعي آفرينش اسلوب حکيمي ظريف مي شود: شير دهدشان به پاي مادرِ آژير کودک ديدي کجا به پاي خورد شير؟ د/174 نيز: بوستان گويي بُتخانه فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبُنکان چون و ثَنا بر کف پاي شمن بوسه بداده وثنش کي وثن بوسه دهد بر کف پاي شمنا؟ د/1 در اين تعبير بديع جاي عاشق و معشوق عوض مي شود. در تشبيه عجيب و بديع مانندگي شب به زني زنگي که هر شب کودکي سپيد گون به دنيا مي آورد، که اين امري خلاف واقع است، توجّه انسان را به عالم، آفرينش و اعجازهاي خلقت معطوف مي کند. بدين ترتيب که طلوع ماه در هر شب که هر بار نوعي توّلد است اگر چه مانند بسياري از پديده هاي اعجاب انگيز خلقت است که بسياري از انسانها بي تفاوت از کنار آن عبور مي کنند ولي شاعر لطيف طبع و لطيف ذوق را شوري انگيخته است: شبي گيسو فروهشته به دامن پلاسين معجر و قيرينه گرزن بکردار زني زنگي که هر شب بزايد کودکي بلغاري آن زن کنون شويش بمرد و گشت فرتوت از آن فرزند زادن شد سترون د/86 و باز در تشبيهي ديگر، مشبّه را به مشبّه به مانند مي کند ولي مشبّه را به گونه اي غير طبيعي و به شيوه تصوّري جلوه مي دهد و بدين ترتيب اعجاز آفرينش خداوندي را به شيوه اي ديگر مي بينيم: انگور به کردار زني غالبه رنگست و او را شکمي همچو يکي غاليه دانست اندر شکمش هست يکي جان و سه تا دل وين هرسه دل او ز سه پاره سُتُخوانست گويند که حيوان را جان باشد در دل و او را سُتُخواني دل و جانست و روانست د/13 و پس از آن قصّه طرفه تري را بيان مي کند و مقايسه اي بين انگور و حضرت مريم (ع) قرار مي دهد که خود نوعي ترک ادبِ شرعي است: بي شوي شد آبستن چون مريم عمران وين قصّه بسي طرفه تر و خوشتر از آنست زيرا که گر آبستن مريم به دهان شد اين دختر رَز را نه لبست و نه دهانست آبستني دختر عمران به پسر بود آبستني دختر انگور به جانست (همان) و نتيجه آن که: آن روحِ خداوندِ همه خلقِ جهان بود وين راحِ خداوندِ همه خلقِ جهانست (همان) و باز براي تصويرهايي که به نوعي الهام بخش ناراحتي و رنج شاعر هستند، مشبّه به نامطلوب و ناخوشايند در نظر مي گيرد. هنگامي که شاعر در حين سفر در بيابان، اسير برف و باران جانگزا مي شود، در منظومه خود، سيلهاي باراني را به مارهاي پليد و خبيث تشبيه مي کند: زصحرا، سيلها برخاست هر سو دراز آهنگ و پيچان و زمين کن چو هنگام عزايم زي معزّم به تک خيزند ثُعبانان ريمن د/87 در سفري ديگر هنگام جدايي از محبوب، مرکبِ او چون ديوي جلوه گرست که نشاني از فراقِ يار دارد: چو برگشت از من آن معشوقِ ممشوق نهادم صابري را سنگ بر دل نجيب خويش را ديدم به يک سو چو ديوي دست و پا اندر سلاسل د/66-65 گاه با عوض نمودن جاي مشبّه با مشبّه به، عکس زيبايي ايجاد مي شود: سُم اسب در دشت مانند ماهي شده ماه بر چرخ مانند نعلي د/132 چون قُوس قُزح برگِ رزان رنگ برنگند در قوس قزح، خوشه انگور گمانست د/13 و از سويي ديگر راهِ باغ ، کهکشاني است که تا ميکده خيال شاعر را روشنايي بخشيده است: از بس که در اين راه رز انگور کشانند اين راه رز ايدون چو ره کهکشانست گاه آوردن الفاظي غريب و نامأنوس در اين تشبيهات (که خود نشاني از عربي داني، اختر شناسي و...)مضمون شعر او را پيچيده نموده است: گردي بر آبي بيخت، زر از ترنج انگيخته خوشه ز تاک آويخته، مانند سَعد الآخبيه د/101 سعد الاخبيه: منزل بيست و پنجم از منازل قمر است و آن چهار ستاره است بر ذراع ساکب الماء اليميني (ف. بازيافته هاي ادبي) يا به تقليد از شعراي عرب مي سرايد: غرابا مزن بيشتر زين نعيقا که مهجور کردي مرا از عشيقا د/6 تقدّس بخشيدن به مظاهر طبيعت تقدّس بخشيدن به مظاهر طبيعت، يکي ديگراز شگردهايي است که کلام منوچهري را جذّاب و دلنشين نموده است، خواه از روي اعتقاد باشدو خواه به جهت طبعِ لطيفِ شاعر که به هر مضمون، بهر تصوير آفريني جديد دست مي آويزد: بوستان چون مسجد و شاخ بنفشه در رکوع فاخته چون مؤذن و آواز او بانگ نماز د/55 نرگس همي رکوع کند در ميان باغ زيرا که کرد فاخته بر سرو مؤذني د/143 در توصيفي ديگر آورده است: به قدح بلبله را سر به سجود آور زود که همي بلبل بر سرو کند بانگ نماز د/51 همان گونه که شيهد بلخي به نشان صفاي دوستي و علاقه به محبوب، به او جنبه تقدّس مي بخشد: ترا سلامت باد اي گل بهار و بهشت که سوي قبله رويت نماز خوانندي شرح..،ص36 شادخواري و بي دردي شاعر، او را به پي پروايي در تصوير آفريني، با بهره گيري از اصطلاحات خاصّ ديني مي کشاند، به گمان او بانگ خروس مؤذن ميخوارگانست: آمد بانگ خروس مؤذن ميخوارگان صبح نخستين نمود روي به نظّارگان د/179 و گاه از اصطلاحات براي صداقت دوستي خود تمسّک مي جويد: بسان چاهِ زمزست چشمِ من که کعبه وحوش شد سراي او د/93 وي با آوردن تصويرهاي مذهبي، اخلاص خود را در طبعِ طبيعت دوستي نيز به نمايش مي گذارد: زرد گل بيمار گردد، فاخته بيمار پرس ياسمين ابدال گردد، خردما زائر شود د/31 گلها و پرندگان در القاي انديشه و احساس شاعر سهمي بسزا دارند: زمين محرابِ داوودست از بس سبزه پنداري نگشاده مرغکان بر شاخ چون داوود حنجرها د/3 شاعر بي درد شادکامِ شادخوار، حتي از تصوير «عاشورايي» براي هنر شعر آفريني مدد گرفته است: قمري هزار نوحه کند بر سر چنار چون اهل شيعه بر سرِ اصحاب نينوي د/134 منبع:پايگاه نور- ش14 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1990]