واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تقابل شهر و روستا در شعر معاصر عرب و فارسي نويسنده :**جواد قرباني / *رسول عباسي به ويژه در آثار بدر شاکر السياب (شاعر (عرب )و قيصر امين پور (شاعر پارسي گوي) چکيده رويارويي دومفهوم يا دو واژه ظاهراً متضاد مانند «شهر»و «روستا»در بيشتر موارد باعث پديد آمدن دو مفهوم «خير»و «شر»مي شود. در شعر نيز جايي که شهر و روستا در برابر هم قرار مي گيرند نوعي خير و شر پديد مي آيد که در بيشتر موارد شر به شهر مي رسد . براي افرادي که از روستا به شهر و يا از شهر به روستا، به هر دليلي، کوچ مي کنند بيشتر اوقات ، شهر و روستا در برابر هم قرار مي گيرند و يکي از آن ها جايگاه خوب را اشغال مي کند و ديگري جايگاه بد . براي شاعران و نويسندگان که دقيق تر و حساس تر هستند روستا، نماد پاکي و سادگي و زيبايي است؛ حتّي براي شاعران شهري ده نديده، روستا ستودني است و مردم روستا، ساده و بي غل و غش. در عوض شهر، جايي است که همه چيز معامله مي شود و نماد ريا و رنگارنگي است. حال اگر شاعر، شوريده اي باشد کوچ کرده از روستا به شهر، ستايش روستا صد چندان مي شود و شهر هيچ گاه جاي روستا و نهر را نمي گيرد. در اين مقاله رويارويي شهر و روستا در آثار دو شاعر معاصر يکي عرب -بدرشاکرالسياب*- و ديگري پارسي گوي - قيصر امين پور**-که هر دو از روستا به شهر کوچ کرده و از لحاظ موقعيّت جغرافيايي به هم نزديکند، براي نمونه آورده شده وبراساس آنها و نمونه هاي ديگر ارائه شده ،تحليلي انجام شده است . واژه هاي کليدي: رويارويي، روستا،شهر ، بدرشاکر السياب، قيصر امين پور . بدر شاکر السياب به عقيده تمام شاعران معاصر عرب،السياب شاعر نوگراي پس از جنگ جهاني دوم است و همه او را «پيشاهنگ بدعت ها »شعر عرب مي دانند که نه تنها اوزان عروض را شکسته است که زبان شعر عربي را نيز براي معاني نو آماده تر کرده است. دوره اوّل زندگي وي که بيشتر دوران دانشجويي او را در بر مي گيرد، مرحله رومانتيسم کارهاي او به شمار مي رود. پس از اين مرحله، کارهاي دوران پختگي و کمال تجربه شعري در آثار بدرشاکر السياب مي تواند به سه مرحله تقسيم شود:مرحله رئاليسم سوسياليستي ، مرحله ايوبي يا مرحله (رنج و مرحله ناسيوناليستي (1) او شاعري است که از روستاي جيکور - که اصل آن واژه فارسي «جوي کور»است و در روزگاران قديم تحت حاکميّت حکومت هاي ايراني بوده است-به شهر بغداد کوچ کرده و هيچ حسّ مثبتي به بغداد ندارد و دچار نوعي "شهر گريزي دروني"شده است. بغداد به عنوان شهري خاص و از پيش تعيين شده، مورد غضب شاعر نيست بلکه هر شهر ديگري که به آن کوچ مي کرد جاي بغداد را در شعرهاي او مي گرفت و بر او غضب مي شد زيرا اين شهر مي کوشد تصوير زيبا و بي بديل جيکور ،نهايت زيبايي است در نتيجه تصويربغداد، با تمام زيبايي هاي ظاهريش، مغلوب ذهني اوست و مادامي که جيکور،عشق باشد نقطه مقابل آن -بغداد -نفرت خواهد بود. حتّي زماني هم که در شعرهاي او به بغداد تاخته نمي شود،اين شهر در بخش ناخودآگاه ذهن شاعر در برابر روستا ايستاده است . از اين رو، جيکور مورد لطف همراه با اندوه و افسوس قرار مي گيرد افسوس!جيکور،جيکور... چاشت را چه شده که مانند شامگاه/ نور را چون بال ضعيفي به عقب مي کشاند/کوخ هاي بي آب و نان و اندوهگين تو را چه شده/که سايه، شيون و غم خود را در آن نگاه مي دارد/کجايند کجايند، دخترکاني که ميان نخلستان نجوا مي کردند /از عشق، مانند درخشيدن (ستارگان غريب)(2) تا جايي که السياب،جيکور را با ارزشمندترين دارايي خود- ديوان شعر شاعر - يکي مي داند و چنين ادامه مي دهد : جيکور کجاست؟/جيکور ديوان شعر من است /که در ميان تخته هاي تابوت و گور من نهاده شده .(3) شهر مغضوب شاعر، وقت خشم و نفرت او، همه امکانات رفاهي يک شهر آباد را از دست مي دهد و راه هاي ارتباطي آن،چه بسا راه هاي ياري رساننده به انسان باشند، به ريسمان هايي بدل مي شوند که پيکر آدمي را مي فشارند و او را به تنگ مي آورند: راه هاي شهر گرد من مي پيچند/ريسمان هايي از گل قلب مرا مي جوند/ و از اخگري که در آن است، گل را /ريسمان هايي از آتش ، مي بخشند که برهنگي دشت هاي اندوهگين را تازيانه مي زنند /و جيکور را در هاويه روحي مي سوزانند /و خاکستر نفرت و کينه را در آن مي کارند. (4) شاعر هر چند سال هم که از سکونتش در شهر بغداد بگذرد، در بخش ناخودآگاه ذهنش، آگاهانه ، به دنبال نقاط ضعف شهر مي گردد و حتّي نقاط قوّت آن را شاعرانه، ضعف تلقي مي کند و در واقع تکليف شهر در ذهن شاعر از پيش تعيين شده است .چرا که در برابر مدينه فاضله او -جيکور-قد علم کرده و تمام پيش آمدهاي ناگوار در اين شهر رخ مي دهد که چهره آن را زشت تر کند . قيصر امين پور شاعري است که از روستاي گتوند در دزفول به شهر کوچ کرده و دليل اين مهاجرت از دست رفتن خواهرش به دليل دور بودن از شهر و امکانات رفاهي آن بوده است، حتّي اگر اين پيش آمد براي خود او رخ نداده باشد براي شخصيّت اصلي يکي از نوشته هايش رخ داده است، با آگاهي از مفيد بودن امکانات شهر، نمي تواند جاي روستاي ساده خود را در دلش به آن ببخشد و به پشتيباني از روستا چنين مي نويسد: از همان روز پدرم گفت:بايد به شهر برويم /...مادرم بقچه هايش را مي بست . من دلم مي خواست گوشه اي از آسمان صاف روستا را بردارم، در بقچه مادرم بگذارم، تا هر وقت دلم تنگ شد به آن نگاه کنم /...من دلم مي خواست صداي خروس ها را لاي لحاف کوچک بپيچم، تا هر روز صبح با آن بيدار شوم /پدرم چمدانش را مي بست. مي خواستم بگويم صبر کن تا خاطراتم را از گوشه و کنار کوچه هاي روستا جمع کنم و در چمدان بگذارم/...دلم مي خواست همه روستا را توي خورجين پدرم بگذارم و به شهر ببرم /...ما مي رفتيم و روستا سر جاي خودش ايستاده بود /من دوست داشتم مثل کوچه هاي روستا باشم.مثل کوچه ها درروستا بپيچم ، دور بزنم و محلّه ها را به هم پيوند بدهم /دوست داشتم مثل کوچه ها باشم و در روستا بمانم /نه مثل جاده که از روستا بيرون مي رفت .(5) تا آنجا که با شناخت امکانات رفاهي شهر و درک اين موضوع که با آن ها مي توان راحت تر زندگي کرد، ورود مظاهر شهري و مدرن را به روستا تقبيح مي کند چون مي داند اين امکانات رفته رفته روستا را شهر خواهند کرد و از روستا چيزي باقي نخواهد ماند . من دلم مي خواهد /دستمالي خيس /روي پيشاني تبدار بيابان بکشم /دستمالم را اما افسوس /نان ماشيني /در تصرف دارد/آبروي ده ما را بردند!(6) حتّي شاعر، خود را که مدّتهاست از روستا فاصله گرفته و سعي کرده است روستايي باقي بماند - با همان ويژگي هاي ساده -دور از روستا و مردم روستا حس مي کند و خود را مغبون مي يابد و صاحب دردي سترگ . اين درد کوچکي نيست /در روستاي ما /شعر مرا به شور نمي خوانند /گويا زبان شعر مرا، ديگر /اين صادقان ساده نمي دانند /و برگ هاي کاهي شعرم را /-شعري که در ستايش گندم نيست -/يک جو نمي خرند (7) اما دل خود را هنوز روستايي مي داند، يک دل روستايي در کالبد استحاله شده شهري . از من گذشت/اما دلم هنوز /با لهجه محلّي خود حرف مي زند /با لهجه محلّي مردم /با لهجه فصيح گل و گندم (8) و همين دل سربلند مي خواهد به گذشته - به روستا -باز گردد،کوچک شود و بزرگيش را باز يابد . امضاي تازه من /ديگر /امضاي روزهاي دبستان نيست /اي کاش /آن نام را دوباره /پيدا کنم /آن کوچه را دوباره ببينم /آنجا که ناگهان /يک روز نام کوچکم از دستم افتاد /و لابه لاي خاطره ها گم شد (9) تصويرهاي ساده روستا هيچ گاه در ذهن شاعر تسليم تصويرهاي رنگ رنگ شهر نمي شود و تا ابد تصويرهاي پيروز باقي مي ماند . خوب يادم هست من از ديرباز /باز جان مي گيرد آن تصوير، باز گرگ و ميش صبح پيش از هر طلوع /قامت مرد درودگر در رکوع خوشه ها را با نگاهش مي شمرد /داس را در دست گرمش مي فشرد قطره قطره خستگي را مي چشيد /دست بر پيشاني دل مي کشيد بار مي بنديم سوي روستا /مي رسد از دور بوي روستا (10) شهر شعر شاعر ، جايي است که همه چيز معامله مي شود حتي عشق . درشهر شما باري اگر عشق فروشي است /هم غيرت آبادي ما را نفروشيد (11) و در نهايت از ديد شاعر مدينه فاضله خدا، روستا است . خدا روستا را /بشر شهر را .../ولي شاعران/آرمان شهر را آفريدند /که در خواب هم /خواب آن را نديدند (12) منابع و مآخذ *(1964-1926)شاعر برجسته شعر نو و پيشاهنگ بدعت هاي شعرعرب از روستاي جيکور از توابع بصره در جنوب عراق است و دفترهاي شعر"اسلحه و کودکان"، "گورکن" و "سرود باران"ازاوست . **(1338)شاعر برجسته و نورپرداز فارسي است از روستاي گتوند از توابع دزفول در جنوب ايران. دفترهاي شعر"آينه هاي ناگهان" و "گلها همه آفتابگردانند "،"تنفس صبح" و"دستور زبان عشق"از اوست. 1ـ محمد رضا شفيعي کدکني، شعر معاصر عرب، انتشارات سخن، چاپ اول(ويرايش دوم)، 1380صص 174-169. 3،2و 4ـ بدر شاکر السياب ، ديوان ،دارالعوده، بيروت1997،ج2،صص419-414(به نقل از :احسان عباس، رويکردهاي شعر معاصر عرب ، حبيب الله عباسي، انتشارات سخن،چاپ اول ،1384،صص194-193. 5ـ قيصر امين پور ، بي بال پريدن، انتشارات افق، 1370،چاپ پنجم،1378،صص34-33. 6ـ قيصر امين پور، گزينه اشعار، انتشارات مرواريد، 1378،چاپ دوم،1378،ص137. 7ـ همان،ص126. 8ـ همان،ص126. 9ـ همان،ص74. 10ـ همان،صص154-153. 11ـ قيصر امين پور، دستور زبان عشق انتشارات مرواريد، چاپ اول، 1386،ص67. 12ـ قيصر امين پور ، گلها همه آفتابگردانند، انتشارات مرواريد، 1380،چاپ ششم،1385،ص62. ] کارشناس ارشد زبان و ادبيّات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي ** مدرّس دانشگاه آزاد اسلامي* منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره14 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 638]