محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1853585188
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن نويسنده: اشکان راد فيلمنامه نويس: فرهاد توحيدي، کارگردان: کمال تبريزي، بازيگران: رضا کيانيان، هانيه توسلي، آتيلا پسياني، حميد امجد، محصول 1381. بهمن، جانباز جنگي که در حال نوشتن رماني با موضوع جانبازان آسايشگاه است، نمي تواند آن را به پايان برساند. روح نامزدش، هانيه و هاتف، که يک روح باستاني است به او کمک مي کنند تا نسبت به موضوع رمانش ديد تازه اي پيدا کند. و در اين ميان شاهد کمک روح باستاني به چند انسان گناهکار هستيم که پيرامون بهمن زندگي مي کنند. 1. بارها و بارها شاهد بوده ايم که صنعت سينماي ايران در خطر ورشکستگي است. تماشاگران با سينما قهر کرده اند و اگر حمايت ها و وام هاي دولتي قطع شوند، مرگ سينماي ايران قطعي است. دلايل بسياري هم براي اين مرگ اقامه شده است؛ از کمبود سالن هاي سينما گرفته تا خطوط قرمز موجود در سياست هاي سينمايي کشور و... در کنار تمام ضعف هايي که ناشي از امور برون سينمايي هستند، بايد قبول کرد که سينماي ايران به ورطه تکرار افتاده است و ترديدي نيست که اين امر، خود از اصيل ترين دلايل عدم استقبال مردم از سينماست. گويي فيلمنامه ها از روي يکديگر نوشته مي شوند. موضوعات يکسان، شخصيت هاي کليشه اي، فضاهاي همانند، گره گشايي هاي باسمه اي و ... سينماي ما بيش از هر چيز بداعت را کم دارد و جسارت حضور در عرصه هاي نو را. از اين منظر که بنگريم، فارغ از توفيق يا عدم توفيق فرهاد توحيدي در اقتباس از رمان مرشد و مارگريتا، نفس اين جسارت از سوي او ارزشمند است و براي سينماي ما يک غنيمت واقعي است. اين نکته را کساني که رمان ميخائيل بولگاکف را خوانده اند، به خوبي درک مي کنند، اقتباس از چنين اثري به واقع بلندپروازانه است. 2. داستان مرشد و مارگريتا از «غروب يک روز گرم بهاري» در مسکو آغاز مي شود. مردي که خود را پروفسوري خارجي معرفي مي کند و بعدها مي فهميم ابليس است، بر دو نويسنده ظاهر مي شود و وعده مرگ يکي از آن ها (برليوز) را مي دهد. در عين حال پروفسور بر خلاف عقايد دو نويسنده مدعي مي شود که «مسيح واقعاً وجود داشته است» و داستان «نخستين ساعات چهاردهمين روز ماه بهاري نيسان» را برايشان تعريف مي کند که پونتيوس پيلاطس – حاکم يهودا – يسوعا ناصري را براي تأييد حکم سنهدرين به حضور طلبيده است. پيلاطس علي رغم آن که تحت تأثير سخنان يسوعا قرار گرفته، تحت فشار يوسف قيافا، رئيس سنهدرين، دستور مصلوب شدن يسوعا را صادر مي کند. و اين «حدود ساعت ده صبح بود.» وعده پروفسور عملي شده و برليوز کشته مي شود و تلاش هاي بزدومني براي دستگير کردن پروفسور ناکام مي ماند و هيچ کس هم حرف هاي وي را جدي نمي گيرد و او را در تيمارستان بستري مي نمايند. پروفسور ولند در خانه برليوز اقامت مي کند و ترتيب اجراي جادوي سياه را در تئاتر واريته مسکو مي دهد و در شب نمايش با چند چشمه حضار را مبهوت مي کند. از سوي ديگر مردي به نام «مرشد» که در همان تيمارستان محل اقامت بزدومني بستري است، بر خلاف ديگران سخنان بزدومني را مي پذيرد و مي گويد پروفسور خارجي همان ابليس بوده است و در ادامه از رابطه عاشقانه اش با يک زن صحبت مي کند که ناتمام مانده و کتابي که در مورد پونتيوس پيلاطس نوشته، براي وي دردسرهاي زيادي را به وجود آورده است. «آفتاب بر تپه جلجتا غروب کرده بود.» سربازان رومي مسيح را براي رهايي از درد تصليب به قتل مي رسانند. متي باجگير پيکر بيجان يسوعا را مي ربايد و با خود مي برد، پروفسور نيز کماکان به اعمال شگفت انگيز خود ادامه مي دهد. «مرشد در مورد آن که معشوقش وي را فراموش کرده، اشتباه مي کرد.» مارگريتا که زني سي ساله و شوهردار بود، پس از گم شدن مرشد نتوانست هيچ گاه به صورت عادي زندگي کند. ابليس وي را به عنوان ملکه مهمانيش انتخاب مي کند و در ازاي آن مرشد را به وي باز مي گرداند. پونتيوس پيلاطس – کاراکتر رمان مرشد – دستور قتل يهودا اسخريوطي خائن را صادر مي کند. مسيح از ابليس مي خواهد که به «مرشد و مارگريتا» آرامش را ارزاني دارد. ابليس نيز مرگ آن دو را مي رساند و آنان را به سرزمين آرامش و ملکوت مي برد. آن دو پيلاطس را ملاقات کرده و براي وي طلب آمرزش مي نمايند و به خانه ابديشان مي روند. در مسکو هم هيئت تحقيق، تمام اتفاقات را به هيپنوتيزم و صداسازي مرتبط مي سازند و ... همان طور که مشاهده شد، فضاي داستان بولگاکف، فضايي سوررئاليستي است که کمتر در سينماي ما سابقه دارد. اولين نکته اي که در مورد داستان مي توان گفت، وجود سه داستان مختلف اما تودرتو در رمان است: سفر ابليس به مسکو و حوادثي که به واسطه حضور وي در مسکو اتفاق مي افتد، مراسم تصليب يسوعا ناصري و مواضع پونتيوس پيلاطس در اين ارتباط و در آخر، داستان عشق مرشد و مارگريتا، اين داستان در دو زمان متفاوت اتفاق مي افتد؛ ساعات آخر زندگي مسيح و دوران حاکميت استالين در شوروي سابق، انتخاب مارگريتا به عنوان ملکه مهماني ابليس، حلقه رابطه اين سه داستان است، مرشد به واسطه مارگريتا رهايي مي يابد و داستان پونتيوس پيلاطس نيز در واقع همان رمان مهجور مانده مرشد است. شيوه هوشمندانه روايت بولگاکف تناظري را ميان اين دو زمان برقرار مي سازد. مسکو تحت حاکميت نظام توتاليتر استالين، بديلي براي اورشليم تحت سيطره ديکتاتوري مذهبي سنهدرين مي شود. مرشد جايگزين مسيح مي گردد و مارگريتا و متي نيز بدل به حواريان اين دو مي شوند. 3. در گاهي به آسمان نگاه کن... هم با سه داستان متداخل مواجهيم: حکايت هاتف و دستيارش اصغر که موجبات رستگاري را براي مردگان و زندگان جامعه فراهم مي آورند، روايت عشق نويسنده اي به نام بهمن و پرستاري شهيد به نام هانيه و داستان جانبازاني که اينک به دور از جامعه و به شکل ايزوله در انتظار پايان رنج خود هستند. البته فرم روايتگري فيلمنامه از جهت زماني تفاوت آشکاري با زمان مرشد و مارگريتا دارد. هر سه داستان فيلمنامه در يک زمان واحد مي گذرد و به اين ترتيب فيلمنامه از تمام آن تناظرهايي که موجبات کمال يافتن روايت را فراهم ساخته، محروم شده است. نکته ديگر آن که در فيلمنامه سه داستان يادشده خيلي زود به يکديگر وصل مي شوند و ابهام داستان را زايل مي کنند که به نظر مي رسد با توجه به آن که با اثري صرفاً داستان گو مواجه نيستيم، استراتژي صحيحي نباشد. در کتاب ما تا فصل سيزدهم يعني پيش از به پايان رسيدن يک سوم کتاب با مرشد آشنا نمي شويم و مارگريتا هم به طور کلي در نيمه نخست داستان غايب است، در حالي که سکانس نخستين فيلمنامه، بهمن و هانيه را به طور مبسوط به ما معرفي مي نمايد. 4. فرو کاستن درون مايه داستان بولگاکف به مقولات سياسي عادلانه نيست. مرشد و مارگريتا رماني چند وجهي است که اصيل ترين ويژگي محتوايي آن نقد ديکتاتوري علم و نظام سياسي، اجتماعي و فرهنگي برآمده از اين علم است. انقلاب اکتبر به عنوان يک رويداد مدرن و با پشتوانه اي از پيشرفت هاي گسترده علوم تجربي در قرن نوزدهم حادث شد. مارکسيسم که پشتوانه ايدئولوژيک اين انقلاب بود نيز به مانند علوم تجربي مبتني بر نگرشي اتوپياپي با محوريت تکامل تاريخي اي بود که بالاخره به جامعه بدون طبقه منتهي مي گرديد. اما حتي همين پشتوانه ايدئولوژيک و فلسفي هم به واسطه آن که آن دوران، هنگامه سيطره علوم تجربي بود، رنگي علمي گرفت تا مورد اقبال قرار گيرد. تکيه بر داروينيسم اجتماعي و اين تئوري که «در تاريخ هم مثل طبيعت، بهترين ها باقي مي مانند، به مارکسيسم (و نه نظريات مارکس) مشروعيت علمي بخشيده و اين چنين، حکومتي توتاليتر براساس ديالکتيک شکل گرفت که راه را به طور کلي بر هر تفکري که در آن پارادايم جواب نمي داد، بست. مقولات متافيزيکي ديگر حتي شايسته بحث نبودند و کسي به اين نکته توجه نداشت که برتري روش علمي بر ديگر روش ها نيز خود مقوله اي متافيزيک است. داستان بولگاکف در چنين فضايي مي گذرد، جامعه اي که از دين و عشق تهي است و حتي هنر نيز در آن کارکردي ايدئولوژيک دارد و در واقع تقويت کننده نظام توتاليتر است. اين که کتاب مرشد در مورد پونتيوس پيلاطس و مسيح با سخت ترين انتقادات مواجه مي شود و يا شاعري جوان مثل ايوان بزدومني علي رغم ناآگاهيش مجبور به سرودن شعري در مورد عدم وجود مسيح مي شود و ... خود بيان گر فروکاهش ساحت هنر به ايدئولوژي است. ابليس در تمام ادبيات ديني جهان وجودي خارق عادت است. حضور ابليس در مسکو زمان استالين بيش از هر چيز زندگي مبتني بر نظم ماشين وار مردم مسکو را به هم مي ريزد و ناتماميت علم را به آن ها يادآوري مي کند و اين آگاهي را به آنان مي دهد که با قواعد علوم تجربي نمي توان به تبيين تمام امور پرداخت. تقابل ميان عقل و اسطوره، علم تجربي و متافيزيک و ... از همان فصل آغازين کتاب مورد تأکيد قرار مي گيرد: «زندگي برليوز طوري ترتيب داده شده بود که تاب ديدن پديده هاي غيرطبيعي را نداشت.» و در ادامه درمي يابيم که چنين ويژگي اي مختص به برليوز نيست و در درونيات توده جامعه ريشه دوانده است. علم زدگي را مي توان از همان سخنان برليوز در مورد چرايي عدم وجود مسيح دريافت: «سردبير (برليوز) آدم بسيار فاضلي بود و مي توانست با تبحر به تاريخ نگاران کهني چون فيلن اسکندراني معروف و اديب نابغه اي مانند جوزف فلاويوس استناد کند که هيچ يک اشاره اي هم به وجود مسيح نکرده بودند.» استناد به علم و در اين جا علم تاريخ براي قضاوت در مورد امري ايماني، البته تنها راه ممکن نيست. در باب دين آن چه اهميت دارد، ايمان است و نه وجود يا عدم وجود مسيح. به قول داستايوفسکي «اگر کسي به من ثابت مي کرد که مسيح حقيقت ندارد، من ترجيح مي دادم که با مسيح باشم تا با حقيقت.» همين نکته را مي توان در بحث پروفسور ولند و برليوز در باب مسيح دريافت؛ پروفسور: «مي دانيد؟ مسيح واقعاً وجود داشت.» برليوز: «ولي بايد دليل داشت...» پروفسور جواب داد: «احتياجي به دليل نيست.» بحث در باب ناتماميت علم در مرشد و مارگريتا منحصر به موضع گيري علوم در باب دين نمي شود. گزارش علمي که پايه و اساس علوم تجربي به حساب مي آيد، در همان سکانس آغازين به چالش کشيده مي شود. «در يکي از اين گزارش ها، آمده است که تازه وارد قد کوتاهي داشت، دندان هايش از طلا بود و پاي راستش مي لنگيد. در گزارش ديگري گفته شده که جثه اي بزرگ داشت و روکش دندان هايش از پلاتين بود و پاي چپش مي لنگيد. گزارش سوم به اجمال ادعا کرده که اين شخص هيچ علامت مشخصي نداشت. بايد قبول کرد که اين توصيفات هيچ کدام ارزشي ندارند. اولاً، اين تازه وارد اصلاً نمي لنگيد. قدش نه بسيار بلند بود و نه کوتاه ....» و يا اين که پيرمردي بدون هيچ پيشينه بيماري، از سرطان مي ميرد و از علم طب هم هيچ کاري ساخته نيست. حتي پشت کردن مارگريتا به شوهرش که «نويسنده اي دانشمند بود و تحقيقاتش براي کشور بسيار مهم تلقي مي شد» و عشق او به نويسنده اي متعلق به ساحت متافيزيک هم در همين راستاست. حضور ابليس در مسکو و معجزات او بيش از هر چيز اعتقاد مردم به علم را به سخره مي گيرد. بي دليل نيست که همه جا از سوي ايدئولوگ هاي رژيم، سعي در توجيه اعمال خارق عادت او با عناوين هيپنوتيزم، تردستي و صداسازي مي شود. اعمال بهيموت و کروويف در به هم ريختن نظم رستوران گريبايدوف، فروشگاه و يا آوازخواني دسته جمعي کارمندان نيز در راستاي چنين طرحي است که صورت مي پذيرد. در واقع رؤيا، هنر و طنز توان به چالش کشيدن نظم عقل گرايانه را به منتقدان آن عطا مي کند و بولگاکف نيز به خوبي از اين ويژگي استفاده مي کند. 5. دغدغه توحيدي در گاهي به آسمان نگاه کن... البته باوراندن متافيزيک به جامعه اي علم زده نيست. وجه غالب فرهنگ کشور ما ريشه در مفاهيم متافيزيکي دارد و علم هيچ گاه کار کردي تک صدايي در کشور ما نداشته است. اما آن چه توحيدي را به نوشتن اين فيلمنامه واداشته، دغدغه حاکميت ماديت بر معنويت است. وجود شخصيت هايي چون حاج فاضلي و دکتر منعمي نشان از غلبه سودپيوندي بر مهرپيوندي دارد. آن ها هستند که جامعه را به سمت و سوي ماديت هدايت مي کنند. دستيار منعمي بهترين جلوه چنين نگرشي است. کسي که حتي از غذاي پرنده ها هم نمي گذرد. اين فاضلي است که وسوسه حوري و زندگي مرفه را در دل انسان پارسايي چون مهندس رنجبر مي اندازد و ... همين حرکت از پارادايم مهر به پارادايم سود است که موجبات بحران هويت را در جامعه در حال گذار ما فراهم مي سازد. بحران هويت آن زماني حادث مي شود که معتقدان به يک پارادايم خاص ناگهان با اموري مواجه شوند که آن نظام باور را به چالش بکشند و آن ها را مجبور به تجديد نظر در اصول اعتقادي خود نمايد. جانبازان جنگ که نماد معنويت هستند، در چنين جامعه اي ايزوله مي شوند و يک به يک به سمت فنا و آخرت قدم برمي دارند و طبعاً جامعه را هم از معنويت حضور خود محروم مي سازند. 6. همان طور که پيش از اين گفته شد هنر، دين و عشق سه مقوله اي هستند که مورد بيشترين هجمه از سوي جوامع تک صدايي قرار گرفته و مي گيرند. چه در رمان و چه در فيلمنامه اين موضوع پرداخته شده است. در چنين محيطي، هنر به سرعت کارکردي دولتي و ايدئولوژيک مي يابد. تمام انتقاداتي که بولگاکف از ماسوليت (يکي از مهم ترين محافل ادبي مسکو) مي کند، به همين دليل است. خواسته هاي برليوز به عنوان رياست ماسوليت از بزدومنيِ شاعر مبني بر سرودن شعري در جهت اثبات عدم وجود مسيح و يا موضع تند و منفي منتقدان وابسته به ماسوليت نسبت به کتاب مرشد، بهترين جلوه هاي چنين نگرشي به هنر محسوب مي شود. در ادامه و در پي حضور ابليس است که بزدومني درمي يابد که اشعارش واجد ارزش نبودند و ديگر شعري نخواهد سرود. چنين نگرشي در باب هنر در گاهي به آسمان نگاه کن... هم مشهود است. دکتر منعمي از مميزي هايي خبر مي دهد که اجازه چاپ را از کتاب بهمن در مورد جنگ گرفته است. او و نگرش پشتيبانش موافق آن ادبيات دولتي اي هستند که با استفاده از کلماتي چون «اشک»، «لاله»، «پرندگان مهاجر» و «خون» شعري بسرايند، جايزه اي بگيرند، کتابي چاپ کنند و احتياجات مادي خود را رفع نمايند. در فيلمنامه بر اين نکته تأکيد مي شود که ملاک ارزش گذاري امري معنوي چون شعر، در چنين روزگاري، تنها ماديات است و البته اين در کشوري که به ساحت ماديات پيوسته، امري غيرمترقبه نيست. جايزه ادبيات متعهد به کسي چون بهمن،تنها چند سکه (به عنوان نماد ماديت) است. اين نشان مي دهد که جامعه ديگر ملاکي براي تقدير از معنويت ندارد. و البته تنها راه برون رفت از چنين ورطه اي تکيه بر احساسات پاک انساني و به طور اخص عشق است. در رمان به واقع اين عشق مارگريتا به مرشد است که موتور رمان را به حرکت درمي آورد. مارگريتا حلقه رابطه سه داستان تودرتوي رمان است. اوست که براي رهايي عشقش بهايي به گزافي فروختن روح به ابليس مي پردازد و در مهماني دردآور قاتلان و جانيان شرکت مي نمايد. اوست که ميل دوباره زيستن را در دل مرشد زنده مي کند و اصلاً به اولين حواري وي بدل مي شود و اوست که کتاب مرشد را از نابودي نجات مي دهد. براي رسيدن به مرشد از تمام مواهب مادي و زندگي راحتي که دارد، مي گذرد. و اين در جامعه اي که هدفش فروکاستن عشق به غريزه است، بي ترديد امري واجد ارزش مي باشد. متأسفانه در فيلمنامه، به مقوله عشق بهاي لازم داده نشده است. مارگريتا تنها مشوق مرشد براي نگاشتن کتابش بود، حال آن که هانيه کتاب بهمن را مانعي براي وصال مي داند و بهمن نه به خاطر عشق هانيه، که به خاطر نگرش مادي دکتر منعمي و يارانش و مسئله مميزي است که به کتاب سوزان دست مي زند و به همين دليل است که آن شعر پاياني بهمن براي هانيه به خوبي در چارچوب فيلمنامه جا نمي افتد و اين يکي از تفاوت هاي ماهوي فيلمنامه و رمان است. هرچند که توحيدي با پرده پوشي اي قابل تحسين، عشقي ديگر را در داستانش طرح مي کند و آن عشق هاتف به هانيه است. عشقي که شايد دليل به درازا کشيده شدن عمر بهمن شده است که قاعدتاً بايد سال هاي پيش از اين بيماري سرطان مي مرد. دگمه هانيه در دستان هاتف، خود بيانگر اين عشق درونگر و البته ناگفتني است. 7. در جوامع سوسياليستي، دين همواره به عنوان يک رقيب قدرتمند نگريسته شده است. رقيبي که مي تواند جامعه را از حالت تک صدايي خارج نموده و پيروانش را به تقابل با ايدئولوژي حاکم برانگيزاند. طبعاً رماني که شخصيت هيش ابليس، مسيح و پونتيوس پيلاطس باشد، نمي تواند فارغ از دغدغه دين تلقي شود. استراتژي مناسب بولگاکف در انتخاب ابليس به عنوان يکي از کاراکترهاي اصلي داستان، اين اجازه را به وي مي دهد که علي رغم زنده نمودن مباحث ديني، قادر به نسبت دادن اعمالي به شخصيت هايش باشد که در مورد شخصيت هاي مثبت ديني به هيچ وجه مصداق نداشت. ابليس و يارانش اين توانايي را دارند که سر مردي را در شعبده بازي قطع کنند، ماجراي خيانت آدم ها را برملا نمايند و آن ها را تا سر حد مرگ بترسانند و ... علاوه بر آن به واسطه حضور مسيح در رمان، نويسنده مي تواند به مقوله گناه ازلي انسان و فديه دادن جان مسيح در راه پاک شدن آن گناه، بپردازد. از همان صفحات آغازين رمان، ما با بحث برليوز و بزدومني در مورد عدم وجود مسيح در تاريخ مواجهيم. برليوز در اين باب دلايل متقني ارائه مي دهد و از تاريخ و ديگر اديان شرقي کمک مي گيرد و ... و در جواب سؤال پروفسور که «با صدايي که به وضوح از شدت کنجکاوي مي لرزيد، پرسيد: «شما ملحد هستيد؟» مي گويد: «در کشور ما الحاد چيز عجيبي نيست.» ابليس که در ادبيات ديني غرب داراي دو چهره است؛ يعني هم کارکرد منفي دارد و هم به جهت آن که آورنده روشنايي است، مثبت نيز هست، با اعمال خارق عادت خود، دين را دوباره به ياد مردم مي اندازد و ملحدي مثل بزدومني را که معتقد است «انسان خودش بر سرونوشت حاکم است» به مسيري مي برد که به شمع و تمثال کاغذي قديس پناه مي آورد و يا نيکانور ايوانوويچ بوسوي – رئيس کميته ساختمان – را وادار به صليب کشيدن مي نمايد. بولگاکف هنرمندانه اين باور مسيحي را که «خداوند همه را به حال خود در گناه رها کرده است، تا بتواند رحم خود را به همه نشان دهد» طرح مي نمايد. مصلوب شدن مسيح، چنين دليل وجودي اي دارد. در رمان، دين و عشق توأمان موجبات آرامش «مرشد و مارگريتا» و آمرزيدگي پونتيوس پيلاطس را فراهم مي سازد و اين نه جادوي سياه ولند که معجزه اي حقيقي است. در فيلمنامه ما بيش از آن که با دين به مفهوم عام روبه رو باشيم، با مقوله اخلاق و امکان رستگاري انسان گناهکار و مفهوم مرگ رودروييم. اين که فيلمنامه با آيه «انا اليه راجعون» آغاز مي شود، بي دليل نيست. در شخصيت هايي چون حاج فاضلي و دکتر منعمي، ما با نوعي ظاهرگرايي ديني روبروييم. به ياد بياوريم سخنان فاضلي را که از روايات و جوازهاي شرعي سخن مي گويد: «در روايات آمده که ريا بخشش رو ضايع مي کند.» و يا «جواز شرعي موسيقي رو گرفتين؟» ايدئولوژي حاکم بر آنان همان تفکري است که پاداش يک عمر پارسايي را «آپارتماني با منظره توچال، يک حوري، انار دانه شده، و ...» مي داند. «اين جا بهشته، اين جا هم غرفه ته.» و در اين بين مرگ و خدا را از ياد مي برند و فراموش مي کنند «اوني که زندگي رو به نخ بسته مي تونه پاره اش کنه.» اين نکات درباره منعمي هم که ظاهراً فرزند يک روحاني بلندپايه نيز هست، صدق مي کند؛ کسي که دين و مقدسات را وسيله اي براي رسيدن به مقاصد مادي خود نموده است. اما مهم تر از مقوله اخلاق گاهي به آسمان نگاه کن... فيلمي در باب رأفت خداوند و امکان رستگاري انسان هاست. توحيدي مي خواهد به مخاطبانش بگويد حتي اگر تمام راه هايي که به سمت خدا مي رود هم ظاهراً مسدود باشد، اين خداست که انسان را مي يابد. مأموريت هاتف در همين راستا صورت مي پذيرد. امکان آمرزيده شدن کسي چون حاج فاضلي را که در آخر با تغيير هر چند اندک رنگ دستمالش، نويد آن داده مي شود)، نشان گر حضور پروردگاري است که مقصودش از آفرينش، خلق کردن آدميان براي جهنم نيست و در واقع قصدي جز رستگاري مخلوقاتش ندارد. فيلمنامه نشان مي دهد که حتي کسي چون فاضلي و منعمي هم اگر امکان درک معنويت را داشته باشند، پتانسيل تغيير را دارند. همان طور که براي مثال رنجبر در زندگيش و فاضلي پس از مرگش اين امکان استفاده مي نمايند. مرشد و مارگريتا را مي توان از منظر سياسي، نقدي طنازانه به سيستم حکومت استالين برشمرد. هنر بولگاکف در آن است که اين نقد را آن قدر پرده پوشانده و بدون شعار طرح مي نمايد که قامتي هنرمندانه مي يابد. در واقع اشخاصي که مورد نقد بولگاکف قرار مي گيرند، همگي از زعماي هنر به حساب مي آيند و نه اشخاص سياسي؛ کساني چون برليوز – رياست ماسوليت -، آرکادي سمپلياروف –رئيس کميسيون آکوستيک تئاترهاي کشته شدن شخصيت حقوقي آدم ها را در چنين جامعه اي طرح و بررسي مي نمايد. فصلي را که کروويف براي دعوت مارگريتا به مهماني نزد او آمده، به ياد بياوريد: «مارگريتا: آمده اي بازداشتم کني؟» «کروويف: به هيچ وجه، چرا با هر که صحبت مي کنم، فکر مي کند آمده ايم بازداشتش کنيم؟» «مارگريتا: راست بگو مال کدام سازمان هستي؟» و يا آن جايي که بزدومني مجبور به توضيح دادن درباره امراض مقاربتي و مشروب خواري خويشاوندان دور و نزديکش به نيروهاي امنيتي مي شود و ... فيلمنامه بيش از آن که به مسائل سياسي بپردازد، دغدغه طرح مفاسد اقتصادي را دارد. اما در اين حيطه هم بسيار شعاري عمل مي کند. گفته هاي هانيه، بهمن، تعدادي از جانبازان، فاضلي، منعمي، رنجبر و... همه به مانند تعاريف همسر فاضلي از او شعاري اند. اين که دکتر منعمي فرزند يک روحاني است و در آخر از بزرگان حاضر در مراسم مي خواهد «مواظب آقازاده هاتون باشيد.» گويي تيتر يکي از روزنامه هاست. به اين ها بيفزاييد جملات هذياني مهندس رنجبر را و... هر چند طنز مؤثر و قابل قبولي که در اکثر صحنه هاي فيلم وجود دارد، تاحدي اين جملات شعاري را تحت تأثير خود قرار مي دهد، اما بدون اين ها، فيلمنامه مي توانست بسيار بهتر باشد. توکيو بدون توقف و گاهي به آسمان نگاه کن ... تقريباً همزمان با هم اکران شده اند. توانايي نگارش توحيدي در اين دو اثر کاملاً متفاوت، مشهود است. ورود اين حيطه هاي تازه، نويد فيلمنامه هاي بهتري را به ما مي دهد. کوشش وي را در اقتباس از مرشد و مارگريتا قدر مي دانيم و در انتظار آثار بهتر و کم اشکال ترش مي مانيم. منبع: ماهنامه فيلم نگار شماره 15 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 447]
صفحات پیشنهادی
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن-رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن نويسنده: اشکان راد فيلمنامه نويس: فرهاد توحيدي، ...
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن-رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن نويسنده: اشکان راد فيلمنامه نويس: فرهاد توحيدي، ...
نگاهي به شخصيت ها و ساختار در فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن
نگاهي به شخصيت ها و ساختار در فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن نويسنده: حميدرضا بيات با اين که گاهي به آسمان نگاه کن برداشتي آزاد از رمان مرشد و مارگريتا اثر ...
نگاهي به شخصيت ها و ساختار در فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن نويسنده: حميدرضا بيات با اين که گاهي به آسمان نگاه کن برداشتي آزاد از رمان مرشد و مارگريتا اثر ...
گاهی به آسمان نگاه کن در خانه
گاهی به آسمان نگاه کن-دانش - همیشه زمین منبع آلودگی محیط زیست نیست، آسمان نیز سهم ... پرندههای ساخته ... رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه ...
گاهی به آسمان نگاه کن-دانش - همیشه زمین منبع آلودگی محیط زیست نیست، آسمان نیز سهم ... پرندههای ساخته ... رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه ...
همه نگاهها رو به آسمان
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن-رمان «مرشد و ... بي دليل نيست که همه جا از سوي ايدئولوگ هاي رژيم، سعي در توجيه اعمال خارق عادت او با عناوين .
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن-رمان «مرشد و ... بي دليل نيست که همه جا از سوي ايدئولوگ هاي رژيم، سعي در توجيه اعمال خارق عادت او با عناوين .
آسمان صدق
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن. ... اين نکات درباره منعمي هم که ظاهراً فرزند يک روحاني بلندپايه نيز هست، صدق مي کند؛ کسي که دين و مقدسات .
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن. ... اين نکات درباره منعمي هم که ظاهراً فرزند يک روحاني بلندپايه نيز هست، صدق مي کند؛ کسي که دين و مقدسات .
داستان ارتباط عاشقانه یک قاتل و روزنامهنگار
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن داستان مرشد و مارگريتا از «غروب يک روز گرم بهاري» در مسکو آغاز مي شود. ... مي پذيرد و مي گويد پروفسور ...
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن داستان مرشد و مارگريتا از «غروب يک روز گرم بهاري» در مسکو آغاز مي شود. ... مي پذيرد و مي گويد پروفسور ...
زمين را هم فراموش نکن
1. اولين نکته اي که درباره فيلمنامه گاهي به آسمان نگاه کن... به ذهنم مي رسد، موضوعش است، يعني مرگ. اين طبيعي است که در متروپليسي مثل تهران، نخواهيم به چيزي مثل ...
1. اولين نکته اي که درباره فيلمنامه گاهي به آسمان نگاه کن... به ذهنم مي رسد، موضوعش است، يعني مرگ. اين طبيعي است که در متروپليسي مثل تهران، نخواهيم به چيزي مثل ...
«سرزمين اشكها» با اقتباس از رمان ...
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن بهمن، جانباز جنگي که در حال نوشتن رماني با موضوع جانبازان آسايشگاه است، نمي تواند آن ... يا عدم توفيق ...
رمان «مرشد و مارگريتا» و فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن بهمن، جانباز جنگي که در حال نوشتن رماني با موضوع جانبازان آسايشگاه است، نمي تواند آن ... يا عدم توفيق ...
فرهاد توحيدي از «رابطه متن و بازيگر» گفت «بازيگران ...
19 دسامبر 2008 – نويسنده فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه كن» با ذكر مثال از كارگرداني چون علي ... براساس رمان «مرشد و مارگريتا» با عنوان «گاهي به آسمان نگاه كن» گفت: ...
19 دسامبر 2008 – نويسنده فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه كن» با ذكر مثال از كارگرداني چون علي ... براساس رمان «مرشد و مارگريتا» با عنوان «گاهي به آسمان نگاه كن» گفت: ...
آسمان هميشه به ما نگاه مي کند
آسمان هميشه به ما نگاه مي کند-جام جم: کمال تبريزي از فيلمسازاني است که خيلي راحت مي ... فيلمنامه کار را فرهاد توحيدي بر اساس برداشت آزادي از رمان «مرشد و مارگريتا» ... بهروز افخمي به اين رمان خيلي علاقه دارد و قبل از ساخت «گاهي به آسمان نگاه کن» ...
آسمان هميشه به ما نگاه مي کند-جام جم: کمال تبريزي از فيلمسازاني است که خيلي راحت مي ... فيلمنامه کار را فرهاد توحيدي بر اساس برداشت آزادي از رمان «مرشد و مارگريتا» ... بهروز افخمي به اين رمان خيلي علاقه دارد و قبل از ساخت «گاهي به آسمان نگاه کن» ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها