واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نگاهي به شخصيت ها و ساختار در فيلمنامه «گاهي به آسمان نگاه کن نويسنده: حميدرضا بيات با اين که گاهي به آسمان نگاه کن برداشتي آزاد از رمان مرشد و مارگريتا اثر ميخائيل بولگاکف مي باشد، اما بسياري ترفندها و نقطه هاي عطف در فيلمنامه از رمان اخذ شده است. و با اين که در فيلمنامه حضور جانبازان و بسيجيان رنگ ديگري به داستان داده است، اما همچنان در تحليل اين فيلمنامه مي توان از رمان کمک گرفت تا نقاط ضعف و قوت آن بهتر درک شود. گاهي به آسمان نگاه کن... فيلمنامه بدي ندارد، اما در برخي از لحظه ها، احساس دوگانه مخاطب درباره رفتارها و گفتارهاي اثر موجب مي شود تا در اصيل بودن آن ها ترديد کند. داستان فراواقعيت عجيب و غيرقابل باوري نيست. به شرطي که نقل هر ماجرايي از آن براساس منطقي مبتني بر واقعيت مخاطب انجام شود. يعني اگر داستان خرق عادتي را براي فردي با ايمان تعريف کنيم، ايمان او مهم ترين واقعيت براي پذيرش داستان است. اما فردي که به موضوع داستان ايمان ندارد، وقتي داستان را مي پذيرد که از منطق جهان واقعي تجاوز نکرده باشد. ماجراي رستگاري در فيلم گاهي به آسمان نگاه کن... براساس منطقي بنا شده است که قبلاً بايد به خوبي و بدي هاي ارائه شده در آن اعتقاد داشت. بنابراين حضور ارواح خوب و مددهاي هاتف به ارواح بد، غير واقعي نيست. اما موضوع اين است که اين اعتقاد بايد در همين داستان اتفاق بيفتد نه خارج از آن. اين نکته بسيار مهم درباره عناصر دروني اين فيلمنامه بسيار تعيين کننده است که چگونه مي توان گفتار يا رفتاري از شخصيت ها را شعاري و سطحي ديد، يا محصول اتفاقي که در درون فيلمنامه افتاده است، دانست. علي رغم فرصت زياد داستان، تنوع چنداني در اشاره به زواياي شخصيتي افرادي مثل فاضلي و منعمي نمي شود تا نتيجه گيري درباره رستگاري آن ها واقعي تر شود. نگاه معناگرايانه اي که شهدا را منادي رستگاري مي نامد و حقايق جهان پس از مرگ را با استفاده از عناصر ساده اي مثل دستمال زرد و ارغواني، سرگرداني و گرماي برزخي، تردستي هاي هاتف! و پرده اهل بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب آن ها و ... نشان مي دهد، بر لب مرزي حرکت مي کند که بسيار به وعظ و خطابه شبيه است. خلق موقعيت هاي کميک و فانتزي پيرامون اين عناصر در صورتي مي تواند آن ها را از ورطه شعار نجات دهد که خط داستاني محکمي در لابه لاي اين مهره ها کشيده شده باشد. شخصيت هايي مثل «مکافات» و برخي واکنش هاي «رمضاني» و شوخي ها و لودگي هاي گاه و بي گاه شخصيت هاي فرعي فقط فضا را رنگ آميزي مي کنند و نمي توانند اين ضعف را بپوشانند. اتفاقاً در رمان مرشد و مارگريتا طنزي در ميان تمام شخصيت ها جريان دارد. اين طنز تلنگري به مخاطب وارد مي کند که مبادا تصور کند اين اتفاقات خواب و خيال است! اما چون قصه اصلي کتاب، چارچوب محکمي دارد، نه تنها اين لحظه هاي کميک باعث دلزدگي نمي شود، بلکه عناصري که مي تواند رمان را شعاري و سطحي نمايد نيز در جايگاه دروني اثر حفظ مي شود تا خواننده درباره آن ها قضاوت کند. موضوع ديگر درباره اين فيلمنامه، کارکرد داستان هاي فرعي است. در اين فيلمنامه چندين ماجراي فرعي وجود دارد که با داشتن استقلال دروني، کمک زيادي به فيلمنامه نمي کنند، مثلاً اگر ماجراي «رنجبر» و خانم «حورنژاد» يا «منعمي» کم رنگ تر شود و فقط شاهد زندگي برزخي يک نفر – فاضلي – باشيم، چه اشکالي به وجود خواهد آمد؟ رفت و برگشت هاي فراوان ميان چند داستان متفاوت – بهمن و هانيه، برزخ فاضلي، منعمي و مکافات و ... باعث سردرگمي بيننده مي شود. علاوه بر اين که با حضور عادي ارواح در کنار آدم هاي واقعي، مخاطب بايد آن ها را نيز از هم تفکيک کند و اين ابهام مضاعف باعث از دست رفتن تأثير فيلمنامه مي شود. نکته ديگر آن که براي نشان دادن چنين موقعيتي چه لزومي به استفاده از جانبازان و رزمندگان بوده است؟ در سال هاي اخير تعداد فيلم هايي که به رنج اين قشر از جامعه و قدرناشناسي جامعه از آن ها پرداخته، کم نبوده است: قارچ سمي، ديوانه از قفس پريد و ... اين موضوع به کليشه شدن ماجرا بيشتر دامن مي زند. در حالي که مناديان رستگاري و موضوع مرگ و برزخ زواياي متعدد ديگري هم دارد. اتفاقاً در مرشد و مارگريتا ماجراي روزمره و ملموس جاري در ميان آدم ها، ظرف چنين موقعيتي است. احتمالاً شخصيت ها و ماجراهاي ملموس تر، تأثيرگذاري بيشتري دارند. زاويه ديد رمان، داناي کل نامحدود است. اگر فيلمنامه از اين زاويه تخطي مي کرد و داستان از ديدگاه بهمن روايت مي شد. چه اتفاقي مي افتاد؟ اين زاويه مي توانست بيننده را از درون بسياري از شخصيت هاي منفي بي خبر کند و با واگذاري قضاوت به بيننده درباره رفتار ظاهري آن ها، فيلمنامه را از کليشه دور نمايد. شخصيت در رمان مرشد و مارگريتا نيز شاهد لشکر عظيمي از شخصيت هاي کوچک و بزرگ هستيم. علاوه بر آن، در بطن رمان، دو ماجراي ديگر هم روايت مي شود. اما چون خط اصلي داستان با همه تأخير در داستان، روشن است، تمام شخصيت ها در سايه آن قرار مي گيرند. ضمناً مجال وسيع رمان و خاصيت پرفراز ادبيات چنين امکاني را فراهم مي کند تا با حضور متنوع شخصيت ها، داستان جذاب تري روايت شود. اما نقطه مشترک گاهي به آسمان نگاه کن... فقط در امکان رستگارشدن آن هاست. فاضلي، منعمي و رنجبر تفاوت هاي چنداني با هم ندارند. هر سه را مي توان در وجه مشترک رياکاري و دنياطلبي خلاصه کرد، که با عنايت هاتف چشم بر عالم غيب گشوده و از اعمال خود پشيمان مي شوند. جانبازان آسايشگاه نيز – جز بهمن – عمدتاً حضوري نمايشي دارند و علي رغم کثرت نسبي تکثر شخصيتي به وجود نمي آورند. علاقه به ساز و آواز يا اينترنت و فوتبال نمي تواند آن ها را متمايز کند. زيرا رفتار فردي آن ها در محيط آسايشگاه، شباهت بيشتري به هم دارد. از نگاه ديگر، شخصيت هاي اين فيلمنامه دو قطبي هستند. يعني آدم ها تا وقتي دچار مدد هاتف نشده اند، رياکار، دزد، هوسباز و ... هستند، اما به محض اشاره غيبي و ورود به عالم برزخ، نادم و پشيمان و صالح مي شوند! جانبازان آسايشگاه هم همگي خوب و منتظر شهادت هستند! بنابراين تحول آدم هاي بد ماجرا نيز تصنعي است، زيرا به اختيار خودشان نبوده است. هر کسي، در چنان موقعيتي متنبّه مي شود! چرا آدم هاي بد حتي در خلوت خود نيز علناً به دنبال راه هاي دزدي و خلاف هستند؟ کليشه بُرج سازهاي ميلياردر که قطره اي از ثروت خود را با منت در راه خير! صرف مي کنند، باعث دلزدگي مخاطب نسبت به درون مايه داستان مي شود. آدم هاي بد معمولاً خود را از انسان ها نيک مي شمرند. اين قضاوت ديگران است که خوب و بد آن ها را معين مي کند. اما اين قضاوت قبل از مخاطب در فيلمنامه انجام شده است. چنان که اشاره شد، شلوغي شخصيت ها باعث سردرگمي مخاطب مي شود و در نهايت نيز سرانجام برخي از آن ها دقيقاً روشن نمي شود. به ماجراي بهمن و هانيه نيز که در محور پررنگ تري قرار دارند، جذابيت چنداني داده نشده است. علت شهادت هانيه که منجر به جانباز شدن بهمن مي شود و سرآغاز کليشه اي عشق آن ها، حس لازم را براي هم ذات پنداري با آن ها ايجاد نمي کند. ضمن اين که بهانه روايت ماجراي آن ها يعني نوشتن رماني درباره جانبازان آسايشگاه کمک چنداني به بناي شخصيت آن ها نمي کند. بهمن و هانيه در بيشتر سکانس ها مثل نامزدهاي فيلم هاي خانوادگي هستند که با انجام عروسي به دعواها و اختلافات خود پايان مي دهند! منبع:ماهنامه فيلم نگار شماره 15 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 432]