واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فريما فرجامي، بازيگر مادر راحت و بي دغدغه چگونه يک شخصيت در فيلم شکل مي گيرد؟ تکه به تکه. موزائيک به موزائيک، اما با توجه به شناخت کلي من از آن. بعضي کارگردان ها زير بار حرف بازيگرشان نمي روند. بعضي بازيگرها زير بار حرف کارگردان نمي روند، اما به هر حال کارگرداني هست که آگاهي دارد، که فيلمنامه اي منسجم دارد، که شعور دارد و مي داند چه مي خواهد بکند، و اين را هر کسي پس از چند جلسه مي فهمد، هرچقدر هم که آدم خودش را بسته نگاه دارد. پس ديگر چرا نبايد همه آن چه را که در چنته دارم، در اختيارش بگذارم؟ بگذريم که به هر حال همه ما بازيگرها چيزهايي داريم که مال خودمان است و بالطبع، هر جا و در هر کاري نمي گذاريم. اما در حال عادي، چرا آن چه را درمي يابم و از شکل کار و شخصيت مي فهمم، در ميان نگذارم؟ مثلاً در تيغ و ابريشم ساخته مسعود کيميايي، جايي بود که قرار بود از محوطه زندان قصر بيايم بال، همراه با زني که مرا همراهي مي کرد. کارگردان گفت: «محکم بخور زمين.»گفتم: «نمي توانم.» گفت:«چرا؟ بازيگر بايد بتواند، در هر کجا و هر موقع.» توضيح دادم که در حس و شناخت و دريافت من از شخصيت اين جا اين تمهيد جور درنمي آيد. شخصيت ما آدمي ست خسته و ناتوان و رنجور، توش و توان و قدرت ندارد که محکم بخورد زمين. اگر دست او را ول کني، آرام پخش زمين مي شود و نه محکم، مگر آن که مانعي جلوي پاي آدم باشد که خودش را نتواند کنترل کند و با سر به زمين بخورد که اين جا کمي عجيب و غيرمعمول است. پس اين محکم زمين خوردن، اصلاً با منطق و دريافت من از شخصيت جور در نمي آيد. در مورد شخصيت پردازي، خيلي از بازيگراني که مي شناسم و با آنها کار کرده ام، معتقدند که بايد همه چيز را درباره شخصت شناخت.گذشته اش را بايد بشناسيم، از کجا آمده، به کجا رفته و.. اما من نه. به اين اطلاعات احتياجي ندارم. يک شناخت کلي برايم کافي ست. براي من، شناخت يک شخصيت به مرور اتفاق مي افتد. من همان قدر که بدانم کيست، کافي است. خودم در ذهن برايش يک پيشينه مي سازم. از لحظه اي که همکاري در يک فيلم را شروع مي کنم، عملاً با آن شخصيت زندگي مي کنم. وقت دارم او را حس کنم و بشناسم. مدت ها قبل از شروع کار فيلمبرداري، با او زندگي مي کنم، عکس العمل هايش را حدس مي زنم و حرکاتش را انتخاب و تمرين مي کنم. در ذهنم جاي دارد. هميشه و در هر حالي به او فکر مي کنم. پس وقتي کار شروع مي شود، من يک آدم نسبتاً ساخته و پرداخته در ذهن دارم.اين باعث مي شود که تداوم حسي در کار رعايت شود. يعني در مورد من اين طور است. هميشه اين تداوم حسي به طور غريزي و ناخودآگاه رعايت مي شود. با فروغ در پرده آخر يک سالي بودم، با مونس در سرب چند ماهي، با ماه منير در مادر سه ماهي، با آفاق در نرگس و... با همه اين ها عاشقانه زندگي کرده ام، زندگي حقيقي هم کرده ام. اين زن ها همگي با هم فرق دارند. دردهايشان متفاوت است. هر کدام غصه هاي خودشان را دارند با همه اين تفاوت ها، من همه شان را عاشقانه دوست داشته ام و در من نفوذ کرده اند. با هم زندگي کرده ايم و به همين دليل است که مي توانم تداوم حسي يک شخصيت را نما به نما، مثل يک قطعه موزائيک متشکل از هزاران قطعه ريز و درشت، در طول يک مدت زماني طولاني حفظ کنم. ميزان تمرين بازيگر بستگي به نوع شخصيت، صحنه اي که قرار است بازي شود وتوانايي هاي آدم دارد. هر بازيگري يک رشته چيزها را، احساس ها، حالت ها و مفهوم ها را به راحتي مي تواند جلوي دوربين پيدا کند و ارائه دهد. نه به تمرين ها نياز دارد و نه تمرين، کمکي مي کند. من هم همين طورم. دو دقيقه مانده به کليد زدن، تمرکز به دست مي آيد و صحنه ساخته مي شود.تمرکز، مهم ترين عامل است. تمرکز که باشد، فضا را راحت مي سازي، آدم را راحت در مي آوري، و همه اين ها- لااقل براي من- در يک لحظه رخ مي دهند. در آن يک لحظه شايد يک نگاه، يک حرکت دست، يک حرکت سروگردن، کليد دستيابي به ارائه موفق کار باشد... به هر حال براي من هميشه همين طور بوده. اما يک رشته کارها هم هست که به تمرين احتياج دارند و بيش از تمرين، به تفکر بيشتر براي دسترسي به تمرکز لازم و گاهي بحث و صحبت راجع به آن صحنه، آن حرکت بخصوص، آن حس بخصوص، و اين بحث ها با کارگردان بسيار راهگشاست. اساساً وقتي آدم سال ها کار بازيگري سينما کند و با اساتيد فن هم کار کند، آن توانايي را پيدا مي کند که حرف کارگردان را بفهمد. بازيگر مي تواند و به تدريج با يک کارگردان شرطي مي شود. مثل تجربه پاولف. وقتي سه چهار کار مي کني و دو سه کار هم از مرحله حرف نمي گذرند، ديگر زبان کارگردان را مي فهمي، سبک او را مي شناسي. با زنده ياد حاتمي فقط يک فيلم کار کردم، ولي سبک و حرف او را خوب فهميدم. در کارکردن با آقاي حاتمي بسيار راحت بودم. او خيلي در قيد راحتي بازيگراش بود همه کار مي کرد که آدم راحت و بي دغدغه بازي کند و بر مبناي آن چه مي خواست و مي پسنديد، بازيگرهايش را انتخاب مي کرد. بنابراين توانايي هاي بازيگرانش را مي دانست و مي شناخت و در همان حد هم از بازيگرش استفاده مي کرد. او بسيار آرام و متين و مسلط به خود کار مي کرد. منبع: صنعت سينما- 91
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1472]