واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تصادف خيلي نزديک با سينما!
نگاهي به فيلم «برخورد خيلي نزديک» اسماعيل ميهندوست«برخورد خيلي نزديک» چه دارد که بايد توسط منتقد يا مخاطب خاص، قابل تحمل باشد در سالن نمايش؟ قصه تازهاي دارد؟ ديالوگهاي کارآمدي دارد که قصه را به پيش ببرند؟ قصه آنقدر خوب تعريف ميشود که بعد از 10 دقيقه به فکر خروج از سالن نيفتيم؟ کارگرداني، ايدهدهنده يا پيشنهاددهنده يا حتي بيعيب است؟ تا آنجا که به ياد دارم حتي در سينماي بدنه پيش از 57 هم يک «ترکيب مفهومي»، خيلي مذموم بود: «فيلم هندي»؛ حالا، خيليها هم واقعاً فيلمي که ميساختند متأثر از سينماي آن روزگار هند بود اما بدشان ميآمد که کسي بگويد فيلم هندي ساختي! خلاصه کلام اينکه «فيلم هندي ساز» در سينماي ايران، بعد از ساخت «طوفان زندگي» و کپيکاري فيلمهاي ايتاليايي و مصري، يک ناسزا به حساب آمده و ميآيد. اگر شما به يک فيلمساز « نوآمده» يا «کهنه آمده» بگوييد: «فيلم ايتاليايي ساز»، «فيلم مصري ساز»، «فيلم هنگکنگي ساز»، «فيلم ترکيهاي ساز»، آن قدرها برخورنده نيست اما «فيلم هندي» با وجود رقابت تنگاتنگ و «برخورد خيلي نزديک» اقتصادياش با هاليوود، صفت خوبي نيست براي يک فيلم در ايران؛ بنابراين خيلي روشن است اگر فيلمي در جشنواره فيلم فجر [البته نه جشنواره امسال] توسط منتقدان و مخاطبان خاص و مخاطبان عام رؤيت شده باشد و منتقدي هم صفت «فيلم هندي» را براي فيلم به کار برده باشد، هم خود فيلمساز و هم منتقدان دوست و آشناياش [بالاخره هر فيلمسازي يا فيلمنامهنويسي، از يک جا شروع کرده تا وارد دنياي فيلمسازي شود] خوششان نيايد و فوراً بروند سراغ مقايسه سينماي هند روزگار «آقاي 420» و «سنگام» و «شعله» با اين فيلم و دليل بياورند چون شگرد روايت، «پست مدرنيستي» است پس امکان برخورد خيلي نزديک اين فيلم با سينماي بدنه هند نيست! ببينيد دوستان! من ميدانم، شما هم ميدانيد! که آگاهي شما نسبت به سينماهاي بدنه شرق دور و شرق نزديک و شرق ميانه، در حد ذکر خير يا ذکر شري است که نسل دوم منتقدان سينماي ايران در نقدهاشان آوردهاند و واقعاً وقت نگذاشتهايد تا سازوکار آن موقعي يا اين موقعي اين رويکردهاي سينمايي [و در واقع اقتصادي] را تحليل يا حتي مرور کنيد [دروغ چرا؟! شايد فقط کمي وقت گذاشته باشيد براي سينماي جديد هنگکنگ، که از معيارها و موفقيتهاي هنري مشهود برخوردار است]... «فيلم هندي»؛ حالا، خيليها هم واقعاً فيلمي که ميساختند متأثر از سينماي آن روزگار هند بود اما بدشان ميآمد که کسي بگويد فيلم هندي ساختي! خلاصه کلام اينکه «فيلم هندي ساز» در سينماي ايران، بعد از ساخت «طوفان زندگي» و کپيکاري فيلمهاي ايتاليايي و مصري، يک ناسزا به حساب آمده و ميآيد.*«برخورد خيلي نزديک» اسماعيل ميهندوست متعلق به رويکردهاي جديد سينماي بدنه هند است [البته نه خيلي جديد و آن آثاري که بعد از موفقيت فيلم انگليسي «ميليونر زاغهنشين» و راست و ريسکردن و اروپايي کردن شگردهاي اين سينما، در باليوود سرمشق قرار گرفت و تهيهکنندگان بلندپروازش را به سمت نيويورک کشاند که به دلار خرج کنند و فيلم را در خود امريکا بسازند البته با عوامل هندي] اين رويکردها البته همچون رويکردهاي پيشين، کپيبرداري از رويکردهاي «فيلمها يا نگرههاي روز» اند. اگر روزگاري سينماي موزيکال هاليوود، الهامبخش سينماي موزيکال هند بود و بعد هم نئورئاليسم ايتاليايي فيلمهايي همچون «آقاي 420» را رقم زد يا ساختههاي اکشن چينه چيتاي دهه 70 ميلادي، زمينهساز آثاري همچون «شعله» و «سه برادر» شد، در دهه 90 و نيمه نخست دههاي که چند ماهي است پشت سرش گذاشتهايم، شيوه روايت و تکنولوژي ساخت و حتي شيوه بازي، متأثر از سينماي پست مدرنيستي تغيير کرده و حتي ممکن است براي برخي مخاطبان ناآشنا با اين سينماي جديد، فريبنده باشد [چند نفري را ميشناسم که به محض برخورد با چند سکانس اين چنيني از سينماي هند، تصور کردهاند که با سکانسي نسبتاً بياشکال از سينماي مستقل فرانسه روبهرويند!!]. * «برخورد خيلي نزديک» چه دارد که بايد توسط منتقد يا مخاطب خاص، قابل تحمل باشد در سالن نمايش؟ قصه تازهاي دارد؟ [اين قصه، نه تنها در سينماي ايران که در تلويزيون ايران و حتي در راديوي ايران، قريب به نيم قرن است که مکرراً ساخته و مرور شده؛ نمايشهاي مشهور به «لالهزاري» مملو از تکرار اين قصه بودهاند و هنوز هم که با نامها و عناوين مختلف، در اينسو و آنسوي تهران، روي صحنه ميروند گريزي ميزنند به چنين قصهاي. سابقه اين قصه، در سينماي مصر، ترکيه، هنگکنگ، کره جنوبي و حتي سينماي آلمان و فرانسه و مخصوصاً کمديهاي ايتاليايي، چيزي نيست که قادر به پنهانکارياش باشيم.]ديالوگهاي کارآمدي دارد که قصه را به پيش ببرند؟ قصه آنقدر خوب تعريف ميشود که بعد از 10 دقيقه به فکر خروج از سالن نيفتيم؟ کارگرداني، ايدهدهنده يا پيشنهاددهنده يا حتي بيعيب است؟«برخورد خيلي نزديک» چه دارد براي مخاطب عام؟ قصهاش را که با لکنت روايت ميکند؛ نميکند؟ قادر نيست روايت غيرخطي را آنقدر جذاب بيان کند که مخاطب عام با آن «ارتباطي حداقلي» مثل نمونههاي «B» هاليوودي داشته باشد؛ قادر نيست آدمهاي قصه و سرنوشتشان را براي چنين مخاطبي «مهم» جلوه دهد و احساس «همزادپنداري» ايجاد کند. *اين فيلم، ملودرام است، کمدي است، کمدي رمانتيک است، ملودرام اخلاقي است؟ خانوادگي است؟ خب، چي؟ فقط آدامساش را توي کادر نديديم! پس از آن چند ساختهاي که خدابيامرز «سپنتا» براي سينماي ايران به يادگار گذاشت، سينمايي که پس از جنگ دوم جهاني در ايران شکل گرفت، متأثر از المثنيهاي خود در ديگر نقاط جهان، سينماي «شيکي» بود، چون جنگ، همه چيز را در اروپا نابود کرده بود و «شيک بودن» صحنههاي فيلم، يکي از عوامل جذابيت فيلم ها به شمار ميرفت و در ايران هم، ديدن خانههاي شيک و ماشينهاي شيک و لباسهاي شيک در فيلمها جذابيت داشت. اين «شيکگرايي» براي برخي فيلمها و حتي مجموعههاي تلويزيوني ايراني، تا اکنون به جا مانده و «برخورد خيلي نزديک» اين سنت را پاس داشته و خواسته همه چيزش «شيک» باشد، حتي شگرد روايتاش، پاياناش و البته طراحي آپارتمانهايش؛ که اگر در يک مجموعه تلويزيوني جاي ميگرفت، ميشد طراح را به برنامه «به خانه برميگرديم» دعوت کرد براي توضيحات بيشتر! با اين همه، اين «شيکي» يک عنصر زايد است که از «کادر» بيرون ميزند و نه تنها کمکي به فيلم نميکند که به خاطر چيزي که بهطور خودماني به آن ميگوييم «نديد بديد بازي»، آزاردهنده است! ژانر، ژانر که ميگفتن همين بود؟! غياب «ژانر»، شما را بيشتر از هر چيزي به ياد چه مياندازد؟ چند سينما هستند [يا بودند] که «ژانرگريزي» از مشخصات بارزشان بود: سينماي قديمي هنگکنگ، سينماي پيش از موج نوي چين، سينماي کره شمالي، سينماي بدنه ترکيه [تا پيش از دهه 90 ميلادي] و البته، سينماي هند [تا پيش از هزاره سوم]. حالا اگر شما قرار باشد فيلمي «ژانر پريش» يا «ژانرگريز» براي سينماي بدنه ايران بسازيد، اولين سينمايي که به ذهنتان ميرسد براي الگوبرداري، کدام سينماست؟ «برخورد خيلي نزديک» نه تکليفاش با ژانرهاي مشخص سينمايي روشن است نه ميانهاي دارد با ژانرهاي مصطلح مخاطبان عام. اين فيلم براي چه نوع مخاطبي ساخته شده: عام، خاص، منتقد يا صرفاً تهيهکنندهاي که تهيه فيلمي ارزان و در عين حال شيک، برايش يک موفقيت است و باقي قضاياي اقتصادي را هم در چرخه «پخش خانگي» فيلم، حلوفصل ميکند؟ مواظب باشيد! کارگردان فالگوش ايستاده! يک زماني در سينما و ادبيات ايران، اگر ميخواستند بفهمند فيلم يا داستان، ايراد فني دارد يا نه، ميرفتند سراغ «گرهگاه»هاي قصه که چطور قرار است سينماگر يا نويسنده، «باز» يا «حل»شان کند و اگر به شيوه قدمايي و تئاتر روحوضي، يک نفر فالگوش ميايستاد تا بفهمد که خويشانش يا دوستانش دارند کلک سوار ميکنند، به اين نتيجه ميرسيدند که «روايت» اصولاً شکل نگرفته تا به فکر سلامت يا عدم سلامتاش باشند. حالا تکليف ما با روايتي که مشکلاتاش را با فالگوش ايستادن حل ميکند و شيوه روايتاش هم قرار است [اينطور که خودش ميگويد!] پستمدرنيستي باشد، چيست؟ خداوکيلي! تکليف ما با چنين فيلمي چيست؟سينما و تلويزيون تبيان شبکه ايران-يزدان سلحشور
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 461]