تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):همانا نفرت انگیزترین مخلوق خدا بنده ای است که مردم از شرّ زبان او پرهیز می کنند...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799077898




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت و گو با چهار پایان!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گفت و گو با چهار پایان!مرحوم ترقی که چاره ای جز خندیدن نداشت، ضمن اهدای صد تومان پاداش به بنده، فی المجلس تلفن زد به سردبیر روزنامه فکاهی توفیق (مرحوم ابوالقاسم حالت) و گفت: «جوانی پیش ما کار می کند که کمی هم ذوق طنزنویسی دارد او را می فرستم حضورتان، از وجودش استفاده کنید /محمد پورثانی/چهل سال قبل (بلکه هم بیشتر)، در دبیرستان ناصر خسرو بنده با محمدعلی صنعت کاران و منوچهر نوذری ری یک نیمکت درس می خواندم که بعدها یکی از آن ها قهرمان کشتی جهان شد و دیگری دوبلور، گوینده و هنرپیشه ای که ملاحظه می فرمایید عین فرش کرمان هر چه پا بخورد بهتر می شود!
روزنامه
حقیر هم چون طی دوران دبیرستان روزنامه دیواری داشتم، پس از اخذ دیپلم، شغل قلمزنی را انتخاب کردم تا در سنین شباب کمک خرجی برای تحصیلات دانشگاهی ام باشد. اما نه در رشته طنز، بلکه در اتاق تحریریه مجله ترقی (جنب گاراژ میهن نور، واقع در خیابان سوم اسفند سابق) کنار بزرگانی چون ذبیح الله منصوری مترجم و عبدالله الفت شاعر معروف آن زمان (خدا رحمت شان کند!) میز کوچکی در اختیارم گذاشته بودند برای تهیه گزارش های سیاسی (به اصطلاح خبرنگار پارلمانی بودم).یک روز صبح زود، به اتفاق عکاس مجله جهت مصاحبه با شخصیتی که مدیرمان مرحوم لطف الله ترقی تعیین کرده بود (فرض بفرمایید معاون وزارتخانه ارزن پاک کنی) از دفتر مجله بیرون آمدیم، و دم دمه های ظهر به علت عدم حضور شخصیت مورد نظر در محل کار (جیم شدن مسوولان گویا از زمان هخامنشیان متداول بوده!) دست خالی برگشتیم. مدیر مجله با عصبانیت، سردبیر را که مرحوم دکتر ابراهیم مدرسی (نویسنده پاورقی دلشاد خاتون) بود صدا زد و گفت: به این پسر بگو اگر آن الان پشت میزش نبوده باید می رفته و باکرّه خر دیگری مصاحبه می کرده»!!برگشتیم. مدیر مجله با عصبانیت، سردبیر را که مرحوم دکتر ابراهیم مدرسی (نویسنده پاورقی دلشاد خاتون) بود صدا زد و گفت: به این پسر بگو اگر آن الان پشت میزش نبوده باید می رفته و باکرّه خر دیگری مصاحبه می کرده»!!البته منظور آن خدا بیامرز این بود که خبرنگار نباید دست از پا درازتر به دفتر مجله برگردد. بنده هم روی غرور جوانی به تریج قبایم برخورد؛ مجدداً آقای قاسمی عکاس نشریه را برداشتم (اگر زنده است گوشش صدا کند و اگر به دنیای باقی شتافته خداوند نور به قبرش ببارد) و بردم به خیابان شیخ هادی منشعب از چهارراه عزیزخان؛ در قطعه زمینی که می دانستم دارند خانه می سازند منتظر ورود « طرف مصاحبه » شدم. آن موقع مصالح ساختمانی را با کامیون یا وانت نمی آوردند. بلکه این کار به عهده چهار پایانی بود که زبان بسته ها به ضرب چوب و ترکه سریع حرکت می کردند (نه اینکه خودشان تمایلی به سرعت داشته باشند). وقتی در حال مصاحبه، با یکی از آن زبان بسته ها که بار آجر آورده بود عکس گرفتم، صاحب چهارپایان نمی دانست موضوع از چه قرار است. چند جمله ای هم به عنوان سوال و جواب (تشکر از اینکه چند دقیقه از وقت با ارزش خود را در اختیار بنده گذاشته اند!) با چاشنی درد دل مصاحبه شونده در زمینه گرانی کاه و یونجه و خوردن پوست خربزه اجباری نوشتم و همراه با همان عکس گذاشتم روی میز مدیر مجله و با اوقات تلخی گفتم: بفرمایید قربان، امر شما را اطاعت کردم!مرحوم ترقی که چاره ای جز خندیدن نداشت، ضمن اهدای صد تومان پاداش به بنده، فی المجلس تلفن زد به سردبیر روزنامه فکاهی توفیق (مرحوم ابوالقاسم حالت) و گفت: «جوانی پیش ما کار می کند که کمی هم ذوق طنزنویسی دارد او را می فرستم حضورتان، از وجودش استفاده کنید!» (شباب، ش 12، آذر و دی 1373، ص 12).بخش ارتباطات تبیانمنبع: کتاب صدخاطره از صد رویداد/به کوشش سیدفرید قاسمی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 353]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن