واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سيري در ديوان استاد جمال الدين عبدالرزاق اصفهاني (3) همان طور که پيشتر اشاره شد جمال خود را شاعر بلند همتي مي داند که هيچ وقت براي مدح و طلب شعر نسروده است . اما ديوان او اين مطلب را تاييد نمي کند . در ديوان او خواهش ها و التماسهاي متنوع و متلوّني هست که او را از مقام بلندي که براي خود قايل است پايين مي کشد ؛ زيرا خواسته هاي بسيار پست و بي ارزشي از ممدوحانش دارد که آنها را فقط مي توان نوعي تکدّي گري خواند . او گاهي براي کاهي و زماني براي جو و غلّه شعر تقاضايي دارد و نيز کارد وقطايف و شراب و ... از اقلامي است که جمال از ديگران خواسته است . (1) صائم الدهر اسبکي دارم که به هر روز روزه نگشايد روز چون يوز خسته مي خسبد شب چو سگ پاس در همي پايد در رکوع است سال و مه ليکن گه گهي در سجود افزايد پاره اي کاه آرزو کردست مدتي رفت و بر نمي آيد روز عيد است و هر کسي لابد به طعامي دهان بيالايد گر تفضل کند خداوندم پاره اي کاه و جوش فرمايد ورنه رخصت دهد که اندر شرع روزه ي عيد داشتن شايد! (ديوان ، 426 ) يکي ديگر از مضامين زيباي شعر جمال دلبستگي به وطن و علاقه به دوستان است . استاد مرحوم دکتر صفا مي نويسند : « جمال الدين بيشتر عمر خود را در اصفهان گذرانده و گويا در طلب روزي به آذربايجان و مازندران سفر کرده ولي همواره پاي بند اصفهان و چهار فرزند خود بوده » (2) جمال الدين در قصيده اي پس از شکوه از نداري و فقر و نبود سخا و کرم ، خود را ميان دو راهه اي مي بيند ؛ نه مي توان بدينسان مسکين زيست و نه مي توان به مسکن پشت کرد . او « علقت چهار طفل و حب وطن » را چونان بند و زنجير گران در پاي خويش مي پندارد : نه توان زيست اين چنين مسکين نه بشايد گذاشتن مسکن هست بر پاي من دو بند گران علقت چار طفل و حبّ وطن (ديوان ، 300 ) با وجود اين جمال الدين هر از چندگاهي از وطن مألوف و ياران مأنوس نيز شکايت ها دارد . گاهي خود را ضايع در وطن مي شمارد : ضايع اندر وطن خويش غريب مشک در نافه و دُر دَر صدفم ( ديوان ، 76) و گاه اصفهان را چاه و خود را بيژن مي داند : دهر ماهي و من در او يونس اصفهان چاه و من در او بيژن ( ديوان ، 299) با تمام دلبستگي هايي که به اصفهان و مردمش دارد شايد بيش از هر شاعر ديگر اصفهان و اهل آن را هجو کرده است . اين چه شهري است سراسر آشوب وين چه قومند سراسر تلبيس با چنين شهر سقي الله دوزخ با چنين قوم عفاالله ابليس ( ديوان ، 335) و نيز: چند گويي مرا که مذموم است هر که او ذم زاد بوم کند ؟ آنکه از اصفهان بود محروم چون تواند که ذمّ روم کند ؟(3) ( ديوان ، 434) از دوستانش نيز که ايّامي چند دور بوده و حسب حالي برايش ننوشته اند و کتابي نفرستاده اند با دلي خونين ، چنين شکوه مي کند : از آنکه بودم در دوستي چو تيغ خطيب نمي کنند سوي من به نامه هيچ خطاب چنان شدم که اگر کوه را دهم آواز اميد نيست مرا کآيد از صداش جواب از آن جهت که به من کس کتاب نفرستاد شکسته پشتم و در تنگ مانده همچو کتاب چگونه خندم ؟ دل هست تنگ چون پسته ز دوستاني دل سخت کرده چون عنّاب ( ديوان 70 ) و در بيتي ديگر گويد : گر در همه عمر دوستي گيرم همه هيچ بود چو باز مي بينم ( ديوان ، 261) بي شک موارد متعددي در ديوان جمال هست که شايان ذکر و بحث مي باشد ؛ از جمله مي توان به صنايع ادبي ، لغزها ، ضروب امثال ، توصيفات ، حکمت و موعظه ، راز و داري ، اوزان غزلهاي جمال ، نصيحت ممدوحان ، قحطي اصفهان ، اصطلاحات و ترکيبات تازه ي جمال و دهها موضوع ديگر اشاره کرد که هر کدام مي تواند عنوان مقاله ي مفصلي واقع شود . يادداشتها و منابع : 1 ـ در مورد تقاضاهاي جمال ، ر . ک : هجو در شعر فارسي ، صص 166 ـ 164 ؛ نيز به قطعات جمال الدين مراجعه شود . 2 ـ تاريخ ادبيات در ايران ، ج 2 ، ص 731 3 ـ نيز ر.ک : ديوان جمال ، صص 437 ـ 445 منبع:نشريه پايگاه نور شماره 4 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 428]