تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):فتوا دهندگان بزرگانِ دانشمندان‏اند و فقيهان پيشوايانى كه از آنان بر اداى پيمان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798241433




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت لحظات تلخ کودکی که مادر زیر آوار روی اوخیمه زد تا زنده بماند/خاله علی:مادرش را می خواهد،چه کنم


واضح آرشیو وب فارسی:پایگاه خبری آفتاب: روایت لحظات تلخ کودکی که مادر زیر آوار روی اوخیمه زد تا زنده بماند/خاله علی:مادرش را می خواهد،چه کنم
ساعت از 9 شب گذشته بود و من میهمان خانه خواهرم بودم. سفره را پهن کردیم تا شام بخوریم. من بودم، خواهرم، فرزندشان و همسرش؛ خواهرم برای شام خورشت «خلال» درست کرده بود و من از سر سفره برخاستم تا پارچ آب را بیاورم.اما ناگهان در یک چشم به هم زدن، همه چیز با خاک یکسان شد.
آفتاب‌‌نیوز : روزنامه ایران گزارشی از یک روستای زلزله زده را منتشر کرده است.

در این گزارش آمده است:

 ساعت از 9 شب گذشته بود و من میهمان خانه خواهرم بودم. سفره را پهن کردیم تا شام بخوریم. من بودم، خواهرم، فرزندشان و همسرش؛ خواهرم برای شام خورشت «خلال» درست کرده بود و من از سر سفره برخاستم تا پارچ آب را بیاورم.اما ناگهان در یک چشم به هم زدن، همه چیز با خاک یکسان شد. وقتی به خودم آمدم، دیوارهای خانه خشت و گلی روی سرم آوار شده بود.درآن لحظات وحشتناک، فقط فریاد می‌کشیدم. پایم زیر آوارمانده بود و قدرت حرکت نداشتم. نگران خواهرم و خانواده‌اش بودم و می‌دانستم که آنها هم زیر آوار مانده‌اند. فاطمه همانطورکه با گذشت چند روز از زلزله، قصه پر غصه‌اش را با چشمانی اشکبار تعریف می‌کند و جای چنگ‌هایی که به چهره‌اش کشیده به خوبی نمایان است، ادامه می‌دهد: «خواهرم زهرا، سر سفره غذا، «علی» 3 ساله‌اش را در آغوش گرفته بود. داشت غذایش را در دهانش می‌گذاشت. یاد آن صحنه که افتادم گویی خدا قدرتی بیشتر از هر زمان دیگر به من داد. با هر زحمتی که بود پایم را از زیر آوار خارج کردم، آسیب دیده بود اما توان حرکت داشتم.در این هنگام او به پایش که اکنون با آتل بسته شده اشاره می‌کند. انگشتانش همه کبود است.

می گوید: شب بود و از همان لحظات اولیه، برق هم قطع شد. هر چقدر تلاش کردم که نشانی از خواهرم در زیر آوار پیدا کنم، موفق نشدم. تنها کاری که از من بر می‌آمد در آن دقایق گریه کردن بود تا اینکه در میان گریه‌های خودم، صدای گریه‌های علی را شنیدم. مطمئن شدم که او زنده است.فاطمه به سختی توان روایت لحظه‌های سختی را دارد که پشت سر گذاشته است. بغض گلویش را فشار می‌دهد. او که برای دقایقی آرام شده بود، بار دیگر با گریه می‌گوید: توان تعریف کردن این صحنه‌ها را ندارم اما می‌گویم تا همه بدانند که شب زلزله چه بر سر مردم کرمانشاه و روستاهای آن آمده است.

فاطمه، مرد همسایه را قهرمان زندگی علی می‌داند. می‌گوید اگر او به کمکش نمی‌آمد، معلوم نبود اکنون چه بر سر علی آمده بود.

با فریادهای من، مرد همسایه برای کمک به طرفم آمد، به او گفتم که صدای گریه علی را زیر آوار شنیده‌ام، ابتدا می‌گفت باید صبر کنی تا صبح شود اما وقتی دید که من با پای مجروح خودم دست به کار شده‌ام، دلش سوخت و به من کمک کرد. با دست، دیوارهای خشت و گلی را کنار زدیم. خواهرم زهرا، برای حفاظت از علی، او را در آغوش گرفته بود و دست‌هایش زمانی که پیکر بی‌جان او را از علی جدا کردیم، به دور او گره زده شده بود. باورم نمی‌شد که زهرا نفس نمی‌کشد. چاره‌ای نداشتم، باید علی را که ترسیده بود از مقابل پیکر مادرش دور می‌کردم. به مرد همسایه گفتم شاید شوهر خواهرم هم زنده باشد. شما را به خدا، برای او کاری کنید. اما افسوس که توانی برای او باقی نمانده بود. گفت باید تا صبح منتظر بمانی تا نیروهای کمکی بیایند!علی، لباس گُلدار خاله‌اش که از شدت خاک، رنگ به آن نمانده را رها نمی‌کند. ترسی عجیب در چشم‌های او هویداست، می‌ترسد خاله‌اش هم از پیش او برود.

زهرا می‌گوید: از روزی که زلزله آمده، علی از بغل من بیرون نمی‌آید. دائم بهانه مادرش را می‌گیرد و ماشین قرمزی را می‌خواهد که خودم برایش خریده بودم. در چشم‌های زهرا علامت سؤال‌های زیادی وجود دارد. هنوز به روستای «کلاره ژاله» سرپل ذهاب، جایی که خانه خواهرش و صدها نفر دیگر ویران شد چادرهای امدادی نرسیده است. یک پتوی کهنه را به دور علی پیچیده و می‌گوید: خودم می‌توانم بدون چادر دوام بیاورم اما علی...



۲۷ آبان ۱۳۹۶ - ۰۷:۲۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پایگاه خبری آفتاب]
[مشاهده در: www.aftabnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 86]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن