تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 16 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دوست ندارم كه در كودكى از دنيا مى رفتم و وارد بهشت مى شدم و بزرگ نمى شدم تا پروردگارم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805019971




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت‌وگوي يوسف تيموري با امير جعفري


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: هنرپیشه-يوسف تيموري: با امير جعفري خيلي نشسته بوديم، خيلي حرف زده بوديم، خيلي جوك گفته بوديم، خيلي مسخره‌بازي درآورده‌ بوديم، اما هيچ‌وقت ننشسته بوديم روبروي هم جدي از خودمان با هم حرف بزنيم.اما اين بار اين پيشنهاد را داد. فكر نمي‌كردم بتوانم جدي روبروي امير بنشينم و دو كلمه با هم بگوييم، اما انگار وقتي قضيه را جدي بگيري، همه چيز ناخودآگاه درست پيش خواهد رفت. ما نشستيم و چيزي حدود دو ساعت و نيم روبروي هم با هم حرف زديم و نتيجه‌اش هم پيش روي شماست. ببين بيا دو ساعت نخنديم‌(كمي سكوت) خب از اميرجعفري بيشتر بگو...! (خنده) هيچي! آدمي هستم كه دوست دارم هر سال دو بار بروم كوير با خودم حال كنم. تنهايي را ترجيح مي‌دهم به هر چيزي، عاشق مطبوعاتم يعني اصلاً يك جورهايي به مطبوعات اعتياد دارم. كتاب بدم نمي‌آيد بخوانم، ولي حرفه‌اي كتاب نمي‌خوانم. عاشق تئاتر هستم، عاشق كار خوب هستم. دوست ندارم قضيه مالي باعث شود همه كاري را انجام دهم. دوست داشتم هميشه كاري داشتم و در كنارش اين كاري كه الان دارم را انجام مي‌دادم، چون اينطوري آدم مجبور نيست هر كاري را بكند. اينطوري آدم حق انتخاب دارد. مي‌داني من مثل خيلي‌ها نيستم كه بگويم همه كارهايم مثل بچه‌هايم مي‌مانند يا همه‌شان را مثل هم دوست دارم. نه من از خيلي كارهايي كه انجام دادم پيشمانم و بدم مي‌آيد. منم مي‌خواستم به همين جا برسم كه امير جعفري در زندگي شخصي با فريد سپهري يا نقش‌هاي ديگرش كاملاً متفاوت است. آره خب كاملاً فرق مي‌كند. امير تو تا يك جايي در تلويزيون با كارهاي كمدي پيش رفتي، اوج هم گرفتي، ولي امسال در ماه رمضان يك توانايي ديگرت كه البته آدم‌هاي دوروبرت خوب از آن مطلع بودند را رو كردي، البته در تئاتر يا مثلاً سينما يك چيزهايي نشان داده بودي، ولي من تلويزيون را مي‌گويم، تو اينجا آمدي كاملاً قالبت را شكستي نه براي دست‌اندركارها چون آنان مي‌دانستند، بلكه براي مردم چون خيلي با اين توانايي‌هاي تو آشنا نبودند، مي‌خواهم ببينم جاي اين شكستن قالب همين‌جا و همين الان بود يا بايد زودتر اين اتفاق مي‌افتاد... دوست داشتم زودتر اين اتفاق مي‌افتاد، من هر چه دارم فكر مي‌كنم مي‌بينم بازيگران طنز ما از دوره مرحوم ظهوري تا همين الان محبو‌ب‌ترين‌ها حتي نابود مي‌شوند. من نمي‌دانم علت چيست؟ فكر مي‌كنم بزرگترين علتش مطبوعات و منتقدان باشند كه براي كار طنز ارزش قائل نمي‌شوند. مثلاً تو ظهوري و فردين را در نظر بگير، فردين با آن عظمت به خاك سپرده شد، ولي ما اصلاً نفهميديم ظهوري بنده خدا چه شد...؟! در صورتي كه آن بنده خدا هم كلي زحمت كشيده بود و اين خيلي دردناك است. من يك مثال ديگر مي‌زنم. بچه‌هاي ساعت خوش خيلي‌هايشان كه اتفاقاً كلي استعداد داشتند، الان كجا هستند؟ همين امير غفارمنش خودمان كه رفيق مشتركمان است بسيار بازيگر خوبي است من از امير تئاتر ديدم كه 10 بار رفتم آن را تماشا كردم. او يك استعداد عجيب و غريب در بازي دارد، اما چون چندبار طنز بازي كرده اين ديگر مانده روي آن يا اصلاً خود تو آمدي در بوتيك يك كار متفاوت انجام دادي، اما چون كم بود يا بعدش دوباره كمدي بازي كردي، ديگر هيچكس اين ريسك را نكرد به تو نقش جدي بدهد. در صورتي كه من مطمئن هستم بازيگرهاي طنز ايران مي‌توانند نقش‌هاي جدي را خيلي خوب بازي كنند. چون اصلاً به عقيده من گريه انداختن اصلاً در ايران سخت نيست، بلكه خنداندن است كه خيلي سخت است. همين باعث مي‌شود كه من بگويم بچه‌هاي طنز مي‌توانند كارهاي فوق‌العاده‌اي بكنند. يكي از بچه‌هاي خودمان كه حالا نمي‌خواهم اسمش راببرم، وقتي پخش شد به من زنگ زد و گفت آفرين امير تو نشان دادي كه ما هم مي‌توانيم جدي بازي كنيم. من هم دقيقاً مي‌خواستم اين حرف را به تو بزنم. حالا من مي‌گويم بعضي وقت‌ها تقصير خودمان هم است، يعني از ماست كه برماست. بعضي وقت‌‌ها ما مي‌آييم كار طنز خودمان كه داريم انجام مي‌دهيم را جدي نمي‌‌گيريم و بعد مطبوعات و منتقدان و خيلي‌هاي ديگر هم ما را جدي نمي‌گيرند. در صورتي كه يوسف،‌خيلي سخت است نود شب آدم مردم را پاي تلويزيون بنشاند. آنهايي كه ادعاي سينمايي بودنشان مي‌شود و مي‌گويند نود شبي فلان است يا اخ و پيف است، به خدا اگر بتوانند 10 شب مردم را پاي تلويزيون بنشانند. به خدا نمي‌توانند! چون نمي‌توانند نهي مي‌كنند، ولي من مي‌گويم نتوانستم و در توانم نبود كه نودشبي را ادامه دهم. اين در توان آدمي مثل خود تو يا رضا شفيعي‌جم است كه هزار و يك تيپ بلد هستيد در بياوريد. بابا شماها استعدادهاي عجيب و غريبي هستيد كه اصلاً اينجا به شما اهميت نمي‌دهند. به من فيلمنامه دادند كه اصلاً شخصيت ندارد،‌ بلكه فقط براي اينكه من باشم و مردم بخندند اين پيشنهاد را دادند من هم صد سال اينطور كارها را نمي‌روم. دقيقاً براي من هم از اين اتفاق‌ها افتاده امير،‌ولي مي‌‌خواهم يك چيز ديگر بگويم. به عقيده من اگر براي ظهوري اتفاقي نيفتاده، براي اين است كه خودش نخواسته است، ولي امير جعفري خواست و اين كار را كرد. چون همه‌جاي دنيا اينطور است كه فيلمنامه‌هاي تكراري به آ‌دم پيشنهاد مي‌شود. آدم خودش نبايد قبول كند. امير جعفري توانست و خودش را نجات داد،‌ولي بقيه نتوانستند يا نخواستند. اصلاً الان تو يك تلنگر هستي براي خود من كه به نظر من كار پيش مي‌آيد. اين آدم است كه بايد خودش بخواهد الان هم به نظرم بازيگر‌هاي طنز بعد از ساعت خوش دو دسته هستند؛ آنهايي كه توانستند هم جدي بازي كنند و هم كمدي و آن‌هايي كه در همان قالب كمدي ماندند .... . يعني تو داري مي‌‌گويي كه بايد ما بخواهيم تا بشود.. . آره به نظرم تو خواستي و اين اتفاق برايت رخ داد ولي خيلي‌ها هم نخواستند و نشد. حالا من يك سؤال مي‌كنم، اگر آقاي فتحي از من تئاتر نمي‌ديد، صد سال اين نقش را به من مي‌داد؟ خب ديدي حالا خودت تلاش كردي. خب من اين موقعيت را داشتم كه در تئاتر خودم را نشان دهم و يك آ‌قاي فتحي بوده كه تئاتر هم ببيند، ولي 99 درصد از كارگردان‌هاي ما اصلاً تئاتر نمي‌بينند كه بخواهند اين چيزها را بفهمند. مثلاً سر ميوه ممنوعه بچه‌هاي تئاتري كه با من تماس مي‌گرفتند، بيشتر خوشحال مي‌شدم، چون مي‌گفتند امير ما اصلاً تعجب نكرديم كه تو جدي بازي كردي. من مي‌‌گويم اگر كارگرداني از يك بازيگر كمدي، كار جدي نبيند تكليف چيست؟ حالا تو باز هم يك چيز‌هايي در بوتيك نشان دادي، بقيه چي؟ آره ولي معتقد هستم يك چيزهايي براي آدم اتفاق مي‌افتد كه نمي‌دانم، قسمت و تقدير زمان آن را تعيين مي‌كند. مثلاً براي تو قسمتت اين بود كه ميوه ممنوعه اين مسئله برايت پيش بيايد... مي‌داني چه مي‌گويم كه ... آره بگذار من يك جور ديگر اين مسئله را بگويم. يك‌بار از من پرسيدند از موقعيتي كه الان داري راضي هستي؟ من هم گفتم خيلي راضي هستم، چون سه سال پيش بايد آن‌جا بودم و آن موقع قسمت من نبود كه اينجا باشم و قسمت من اين بود كه آن اتفاق اينجا و سر ميوه ممنوعه رخ دهد. مثلاً امير خود تو براي نقش در ميوه ممنوعه من را به فتحي پيشنهاد داده بودي ولي نشد، اتفاقاً به نظر من خوب شد كه نشد چون قسمت من اين نبود و اتفاقاً نقش سينا به بازيگرش خيلي خوب نشسته بود و شايد اگر من بودم اصلاً كار بد مي‌شد. آره...، بد نمي‌شد در واقع يك جور ديگر مي‌شد و اين كه الان بود نمي‌شد. امير من به يك چيز ديگر خيلي معتقدم در كار و آن هم انتخاب بازيگرها و كستينگ است. اين خيلي در خوب و بد شدن كار تأثير مي‌گذارد. مثلاً در ميوه ممنوعه اين اتفاق خيلي خوب رخ داده بود، قبول داري؟ آره، من در مورد آقاي فتحي هميشه اين را قبول دارم كه انتخاب بازيگرهاي خيلي خوبي دارد. مثلاً من يك‌بار از ايشان پرسيدم چرا از بچه‌هاي استفاده نكردي...؟ ببين فتحي يك استدلال خيلي خوب دارد. مي‌گويد من اگر 10 سال هم با يك بازيگر ثابت كار كنم يازدهمين سال اگر ببينم به نقش‌هايم نمي‌خورد به او نقشي نمي‌دهم. حالا مي‌خواهد برادرم باشد، مي‌خواهد دوست صميمي‌ام باشد يا... . من هم فكر مي‌كنم اين چيزي است كه خيلي‌ها آن را رعايت نمي‌كنند و اينها ما را عقب مي‌اندازد. در واقع بعضي‌ها بدون فكر، كست و گروهي را انتخاب مي‌كنند، بعد هم كار خوب در نمي‌آ‌يد و همه هدر مي‌روند... آره دقيقاً من براي همين براي حسن فتحي خيلي ارزش قائل هستم. براي فتحي فرق نمي‌كند كه مثلاً شهاب حسيني چون در مدار صفردرجه نقش يك كارش بوده و حالا اينجا هم دوباره بايد از او استفاده كند. من چند بار از فتحي پرسيدم چرا مثلاً من در نبودم، گفت چون جاي تو آنجا نبود. آن نقش مال حسين ياري بود و اين خيلي خيلي براي يك كارگردان خوب است. مثلاً كار بعدي فتحي اصلاً هيچ تضميني نيست كه من باشم. من چهار سال پيش در با ايشان بودم تا الان و اصلاً هم تضميني نيست كه در كار بعدي باشم. فتحي در واقع هر نقشي را كه حس كند به كسي مي‌خورد، به او مي‌دهد و پايش هم مي‌ايستد. مثلاً سر همين كار مطمئن هستم مخالفت‌هايي بوده كه اين نقش را به امير ندهيد، اما او پاي من ايستاده و گفت نه اين نقش مال امير است و اين براي من خيلي ارزشمند است. قبول داري خيلي از كارگردان‌ها دارند به سينما مثل تيم فوتبال نگاه مي‌كنند. مثلاً تيمشان را از اين كار برمي‌دارند مي‌برند سر يك كار ديگر، يعني يا جرا‡ت استفاده از آدم‌هاي جديد را ندارند... يا اينكه مي‌خواهند با همان تيمي كه جواب گرفته‌اند، ادامه دهند. آره درست مثل يك تيم فوتبال برخورد مي‌كنند... به خاطر همين هم است كه بعضي از بازيگرها نابود مي‌شوند، چون آنقدر با يك گروه كار مي‌كنند كه كليشه مي‌شوند و از بين مي‌روند. مي‌داني! اين ماجرا تا جايي خوب است، اما هميشه جواب نمي‌دهد. مثلاً درباره من، مهدي مظلومي كسي بود كه من را به تلويزيون آورد و به او ارادت دارم. كار دوم هم با او رفتم، اما كار سوم يعني همين وقتي سعيد آقاخاني كه متن را نوشته بود به من گفت بيا، گفتم احساس مي‌كنم ديگر نبايد در اين گروه باشم، نبايد خودم را محدود كنم. بايد بروم با يك گروه ديگر و خودم را در يك جا نگه‌ ندارم. مثلاً در تئاتر هم همين مسئله بود، ما اول در يك گروه همه با هم بوديم، ولي وقتي جدا شديم و با آدم‌هاي ديگر كار كرديم. خيلي از استعدادها شكوفا شد. چون مي‌داني! كارگرداني كه با من كار كرده، هميشه از من آن چيزي كه ديده را مي‌خواهد، اما وقتي با يك نفر ديگري كار كني، او از تو چيزهاي ديگري مي‌خواهد و تو خودت را نشان مي‌دهي. حالا اميدوارم اين حرف تو را خيلي از بزرگ‌هايي كه اين مصاحبه را مي‌خوانند ببينند و بفهمند امير در يك تيم نماند و موفق هم شد. بيايند و تيم نبندند، به نظرم ما تيم فوتبال نيستيم كه هميشه با هم كار كنيم. بايد سر كارهاي مختلف برويم و خودمان را نشان دهيم. نگويند يوسف بازيگر طنز است يا فلاني فقط اين كار را مي‌كند. بيايند به هر آدمي مستقل نگاه كنند... دقيقاً من حتي با جايزه دادن‌هاي تلويزيون هم خيلي مشكل دارم. يعني چي بازيگرهاي طنز يا بازيگرهاي درام ما همه بازيگر هستيم. مگر در سينما كه مي‌خواهند جايزه بدهند، مي‌گويند بازيگر كمدي يا جدي. اصلاً اين تقسيم‌بندي‌ها يعني چه؟! مثل اين مي‌ماند كه بگويند بازيگر قدبلند و بازيگر قد كوتاه... اصلاً به نظرم اين تقسيم‌بندي‌ها نبايد باشد. من از اين تقسيم‌بندي‌ها متنفر هستم. حتي وقتي مي‌گويند كه من بازيگر تئاتر هستم بدم مي‌آيد. يعني چه؟! من بازيگرم، هم تئاتر كار مي‌كنم هم تلويزيون و هم سينما. امير حالا كمي از ميوه ممنوعه بگوييم. بگو...، بگو...!! من چند بار يادم است مي‌خواستم بيايم سر صحنه ببينمت، اما نشد... يعني خودم نيامدم. بيشتر دوست داشتم تو بيايي. مي‌داني! به هرحال ما با هم يك جوري هستيم. مدام شوخي مي‌كنيم و از اين حرف‌ها و من سعي كردم نيايم! چرا؟ مي‌ترسيدي بخنديم...؟! نه مي‌داني من مي‌خواستم هيچ ذهنيتي از كار نداشته باشم، شنيده بودم در اين كار متفاوت هستي و مي‌خواستم شسته و رفته بعد زمان پخش، كارت را ببينم و وقتي ديدم هم خيلي حال كردم و خيلي خوب بودي. امير حالا من يك مسئله ديگر هم دارم. چرا اينقدر مي‌گويند آدم بايد تغيير كند. من معني اين را نمي‌فهمم. به هرحال همه بازيگرها يك چيزهايي هميشه در كارهايشان دارند. چرا مي‌گويند آدم بايد كار تا كار خيلي تغيير كند؟ تغيير در چي...؟! نمي‌دانم چرا اينجا متفاوت بودن را در اين مي‌بينند كه آدم حتماً صدايش تغيير كند يا گريم خيلي متفاوتي داشته باشد. مگر حتماً اينطور بايد متفاوت بود و تكراري نشد؟ من هم نمي‌فهمم! مثلاً در مورد خودت بارها به من مي‌گفتند چرا امير هميشه لحنش اينجوري است. خب من هم مي‌گفتم اين همان امير است و قرار نيست كار تا كار پايش بيايد هوا و سرش بيايد روي زمين. به هرحال هر آدمي يك چيزهايي مال خودش است. به نظرم آدم در هر كاري بايد يكسري جزئيات را با توجه به نقشش تغيير دهد. اينطور نيست؟! ببين! نمي‌دانم بعضي وقت‌ها آدم‌ها متوجه نمي‌شوند كه من امير جعفري هستم كه در بدون شرح بازي كردم و بعد با همان قد و قيافه آمدم دارم در ميوه ممنوعه بازي مي‌كنم. من خودم هستم اين نقشم است كه تغيير پيدا كرده است در واقع من متفاوت نشدم و من يكي ديگر نشدم. اين نقشم است كه تغيير كرده و متفاوت شده است. من هميشه پرويز پرستويي را در اين زمينه مثال مي‌زنم و مطمئن هم هستم كه ناراحت نمي‌شود چون آدم‌هاي بزرگ هيچوقت ناراحت نمي‌شوند. پرويز پرستويي هميشه همان پرويز پرستويي است. مثلاً پرويز پرستويي هماني است كه در بازي مي‌كند و اين، نقشش است كه تغيير پيدا كرده است. مثلاً موهاي پرستويي را به هم ريختند يا مثلاً قد او را بلند و كوتاه كردند؟! نه به خدا او خودش است و اين نقش‌هايش هستند كه تغيير مي‌كنند و پرستويي استادانه آنها را بازي مي‌كند. يا مثلاً خود تو مگه در گريم عجيب‌ و غريبي داشتي؟ نه فقط يك سبيل داشتم. خب، پس تغيير آنچناني نكرده‌ بودي. اين نقش تو بود كه تغيير پيدا كرده بود و تو را متفاوت نشان مي‌داد. حالا بحث تيپ‌سازي هم كه اصلاً جداست. آنجا شايد بخواهي نقش يك پيرمرد 80 ساله را بازي كني و آن نياز به گريم و از اين جور حرف‌ها دارد. امير، من با گوهر خيرانديش كار كردم و خيلي لذت بردم. تو در اين كار با خانم خيرانديش و علي نصيريان كه استاد است همبازي بودي. چطور بود؟ از كار با آن دو بگو و ارتباطي كه با آنها داشتي. چون تعادل و تناسب بازيگرهايتان خيلي خوب بود، ولي مثلاً سر كار ما نمي‌خواهم بگويم خوب نبود، ولي خيلي جفت و جور نبوديم. از اين بگو. خوب توانستي ارتباط برقرار كني؟ چون به نظرم اگر آدم در پشت صحنه با بقيه ارتباط برقرار كند، ديگر 90 درصد كار حل است. بله، قبول دارم. ببين من هميشه عادتي دارم. آن هم اين است كه سر هر كاري كه مي‌روم سعي مي‌كنم داشته‌هايم را پشت در بگذارم و فكر كنم هيچ چيز نمي‌دانم درواقع به خودم مي‌گويم من يك شاگرد كودن هستم و زمان كار بايد گوش دهم و هر كاري كه مي‌گويند انجام دهم. بعد هم اينكه وقتي من دارم با آقاي نصيريان كار مي‌كنم بيجا مي‌كنم و غلط مي‌كنم كه خودم را با او هماهنگ نكنم! من هر وقت پيش ايشان مي‌نشستم دو زانو بودم و متن را مي‌خواندم، چون واقعاً جرا‡ت نمي‌كردم هم كنار ايشان بنشينم. شايد خودشان نفهميده باشند، ولي من هر وقت كنار استاد مي‌رفتم اگر روي صندلي بودند سعي مي‌كردم روي زمين بنشينم و نشسته با استاد تمرين كنم. آقاي نصيريان خيلي به من كمك كردند؛ مثلاً من وقتي آقاي فتحي تأييد مي‌كردند باز پيش آقاي نصيريان مي‌رفتم و دوست داشتم ايشان هم تأييد كنند. مي‌پرسيدم خوب بود؟ راضي بوديد و نظرشان را به من مي‌گفتند. من هم هميشه به نظرشان احترام مي‌گذاشتم،‌ چون مي‌دانستم او ديگر استاد است و اگر چيزي مي‌گويد براي خودم مي‌گويد. نمي‌خواهد اتفاقي براي خودش رخ دهد و از اين حرف‌ها. يا خانم گوهر خيرانديش اين چندمين كاري بود كه با ايشان بودم. وقتي چيزي به من مي‌گفتند، مي‌ديدم چقدر درست مي‌گويد و اصلاً حرف‌هايشان انگار حرف استادهاي دانشگاه بود و خيلي به من و بازي‌ام كمك مي‌كرد. من هم هميشه سعي مي‌كنم تمام نظرات را بگيرم و به حرف‌ همه گوش دهم. درواقع برايم مهم است كه نظر بقيه در مورد كارم چه است. چون مي‌دانم كساني كه نظراتشان را به من مي‌گويند، براي من مي‌گويند. معتقدم بايد مثل گنجشكي باشم كه اگر دارند برايم چيزي مي‌ريزند، آن دانه خوشگل‌تر را سوا و استفاده كنم. بايد ببينم آدم‌ها چه مي‌گويند و به آن چيزي كه همه آنها مشترك مي‌گويند گوش كنم. ولي امير خيلي خوب بودي. دوست دارم دوباره به تو بگويم اميري كه در بدون شرح برايش شايد تپق زدن و اين حرف‌ها مهم نبود، اينجا آنقدر خوب بود كه واقعاً جاهايي مي‌گفتم چقدر خوب اين جلال را روي خودت نشاندي. مرسي! امير يك چيز ديگه الان به ذهنم رسيد. من بعضي وقت‌ها در كارمان يعني شخصيت‌هايي مي‌ديدم كه خيلي خوشم مي‌آمد آنها را بازي مي‌كردم. مثل عباس محبوب. خيلي دوست داشتم جاي او بودم. من اتفاقاً چقدر عباس محبوب را دوست دارم. يعني از همان دوره كه كارش را مي‌ديدم، از او خوشم مي‌آمد. آره خيلي آدم باحالي است. يا مثلاً اميرنوري هم آمد دو سكانس بازي كرد خيلي دوست داشتم جاي او باشم. امير نوري كي است؟‌(با خنده)‌ امير دوست خوبمان .. آهان، بگو ... مي‌خواهم ببينم چنين شخصيت‌هايي در كارتان بود كه دوست داشته‌ باشي جاي آنها بازي كني...؟ نه، فكرش را نكردم. اصلي‌ها چي...؟ خب، خيلي دوست داشتم نقش نصيريان را بازي كنم. البته در سن و سال بالاتر. ديالوگ‌هايت هم خيلي خوب بود امير ... آره، واقعاً فوق‌العاده ديالوگ‌ها را نوشت عليرضا نادري. اصلاً وقتي به من گفتند قرار است ديالوگ‌ها را عليرضا بنويسد، گفتم تمام شد. كار خيلي خوب درمي‌آيد. چون كاظمي‌پور كه نشان داده بود قصه نوشتن بلد است. نادري هم كه در ديالوگ نوشتن رودست ندارد. پس همه چي تمام بود. ديالوگي هم يادت مانده ...؟ آره خيلي ... آنجا كه مي‌گويم:‌ ديالوگ‌هاي اينطوري خيلي خوب بود واقعاً آب مي‌شد مي‌رفت تو دهانم!‌ حالا به عنوان سوال آخر دوست داري كار بعدي بازيگر مقابلت چه كسي باشد؟ (كمي مكث) پرويز پرستويي. نه دو سكانس بازي كنم، مي‌خواهم كاملاً‌ در كنارش باشم و با هم بده بستان داشته باشيم. فكر مي‌كنم خيلي خوب دربيايد. حالا تو زياد پرسيدي من هم مي‌خواهم چند تا سوال از تو بپرسم. بپرس ... ! تو هيچوقت به اين فكر كردي كه طنز را بگذاري كنار و جدي كار كني؟ نه امير من در حال حاضر دارم لذت مي‌برم اينطوري، بعضي وقت‌ها مي‌آيد سراغم كه بروم جدي كار كنم، ولي الان نه. الان دارم با هميني كه هستم لذت مي‌برم. فكر نمي‌كني اين لذت بردن باعث شود زمان بگذرد و ديگر كسي به تو نقش جدي ندهد؟ نه من كارهايم را كه مي‌بينم، فكر مي‌كنم كار به كار تغيير كردم، ولي نمي‌خواهم كامل اين طرف را رها كنم و جدي كار كنم. اگر در يك سال قرار باشد كار كنم، دوست دارم شش ماه كمدي كار كنم، شش ماه جدي. حالا اگر يك فيلمنامه خوب جدي به تو پيشنهاد شود يك فيلمنامه خوب كمدي تو كدام را انتخاب مي‌كني؟ واقعاً بگويم... نمي‌خندي... نه بگو... هيچكدام را نمي‌روم، چون اگر هر كدام را بروم بعداً حسرت مي‌خورم كه چرا آن يكي را نرفتم. خب حالا فكر كن يك متوسط جدي با يك خوب كمدي، كدام را انتخاب مي‌كني...؟ به كار قبلي كه كردم نگاه مي‌كنم، سعي مي‌كنم يكي در ميان يكي كمدي و يكي جدي كار كنم. دوست داري با كدام كارگردان كار كني؟ (كمي مكث) با رضا عطاران. اگر كارگردان شوي، من را بازي مي‌دهي يا مي‌گويي فلاني رفيق است، مي‌آيد سر كار مي‌خندد نمي‌شود... نه واقعاً! صدايت مي‌كنم اگر بخواهم يك كار جدي و كمدي بسازم. براي كار جدي صدايت مي‌كنم. بعد همزمان كمدي را هم مي‌سازم، بعد نگاتيوهاي جدي را دور مي‌ريزم و از كمدي‌‌ها استفاده مي‌كنم (خنده) حالا چند تا سوال رشيد پوري؟! بگو... امير نوري. با نمك نپخته! رضا گلزار. به از صلح آخر است! رضا عطاران. تنها! مجيد صالحي. با رضا! حرف آخر؟ همه اين‌ها + امير جعفري حالا من چند تا رشيد پوري مي‌خواهم بپرسم! بگو. جمال اجلالي. كودك پير! پيمان قاسم‌خاني. سلطان طنزنويسي! سروش صحت. نويسنده با شعور، كارگردان خوب و بازيگر عالي. پولاد كيميايي. با پولاد كار نكردم. حرف آخر...؟ هيچي فقط معتقدم‌اگر تهيه‌كننده‌اي خوب باشد، كارگردان با شعور و نويسنده‌اي توپ سر كاري باشد، كار مي‌گيرد و مي‌شود مثل ميوه ممنوعه. به نظرم اين كار تهيه‌كننده خيلي خوبي داشت. خوب خرج كرد و نتيجه‌اش را گرفت و مي‌توانست مثل خيلي‌هاي ديگر نكند و نتيجه كارش هم مي‌شد مثل مثلاً ... .




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 271]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن