واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: يک عاشقانه ناآرام ... و يک مبارزه آرام! بررسي مبارزه ناموفق، «سايه»با «بانوي غزل» در پيشگاه مردم پيام و پيمان قسمت اول:
![يک عاشقانه ناآرام](http://img.tebyan.net/big/1388/03/230206119165771731581244181415317822324488.jpg)
از نگاهي که در آن خشم و درد موج مي زند، ملامت تو را مي شنوم و بي هيچ گونه بهانه و سخني سر فرود مي افکنم. در رزمي که تو هستي خويش را بر سر آن گذاشته اي، من خاموش مانده ام و هرگاه که لب به سخن گشوده ام، آوازم گناه خاموشي مرا گرانتر و نابخشودني تر نموده است. به هنگامي که خروش خشم و فرياد درد، در پرده دل تو مي آويزد، من براي دلم، براي عشق بيمارم/ آواز خوانده ام به هنگامي که نگاه آزادمردان کشور من از پشت ميله هاي زندان شعله مي کشد، من براي نگاهي شعر ساخته ام که در آن عشق و هوس ترانه مي زند و مي رقصد. به هنگامي که چهره هاي زرد و شکسته هم ميهنان من به اشک و خون آغشته مي شود، من براي گل هاي ياس، براي شب هاي مهتابي، براي خوابها و روياهاي خود شعر سروده ام ... شعر من همچون ناله مرغ شب آواز اندوه و پريشاني و شکست شده است و من ديگر نمي خواهم که چنين باشد. من که سايه هاي تيره اوهام گذشته را- که پناهگاه روحي شاعران قرون پيش بوده است- از گوشه هاي مغز خويش رانده ام. دريچه قلبم را به روي آفتابي تازه و روشن مي گشايم که هرگز غروب نکند. من دلي را که در انگشت هاي عشق هاي ناسپاس، فشرده و خونين شده به عشق مردم، به عشق وفادار مردم مي سپارم و در اين عشق بزرگ زنده مي مانم. من آواز خويش را در دل اين شب تنگ سر خواهم داد و اين آواز را که سرگذشت رنج و رزم پرشکوه انسانها است، از ميان حصارهاي ويران اين شب خون آلود، به گوش دورترين ستاره بيدار آسمان خواهم رساند ... ديگر بس است. من اين خاموشي ننگ آلود را خواهم شکست، و مرغ آوازم را از دل پيچيده و سياه اين جنگل سکوت پرواز خواهم داد ... با اين پيمان دستت را مي فشارم. رشت- فروردين 1330 هـ- الف. سايه
![يک عاشقانه ناآرام](http://img.tebyan.net/big/1388/03/19618174465113324178242135171255651727247.jpg)
هوشنگ ابتهاج شاعري است که به حق به نيابت از حافظ و سعدي و مولوي گوش زمانه ما را از غزل هاي قديمي انباشته تر کرده است. اما چنانکه در ندامت نامه اش خوانديد در سالهاي پرالتهاب 30 ازين غزل خواني توبه کرده بود و عميقاً دوست داشت که مانند نيما و اخوان و چند شاعر مبارز ديگر شعرش را تبديل به شيپوري براي بيداري و نه لالايي خواب آلودگي کند اما شايد نيت به انجام نرسيده او عبرتي براي منتقدان ادبي شد که به «مرگ مولف» ايمان بياورند. او مي خواست که از رنج ها و دردها بسرايد از مردمي که «جلد شناسنامه هايشان درد ميکند»؛ اما «زني افسونگر» او را از پاي در آورد و ابتهاج نه تنها شاعر مردم زمان خودش نشد بلکه هر چه پيش رفت قرن به قرن عقب گرد کرد تا در قرن هفتم آرام گرفت و سرزنده و شاد مژدگاني خواست که: مژده بده مژده بده يار پسنديد مرا سايه او گشتم و او برد به خورشيد مرا اما شايد نيت به انجام نرسيده او عبرتي براي منتقدان ادبي شد که به «مرگ مولف» ايمان بياورند. او مي خواست که از رنج ها و دردها بسرايد از مردمي که «جلد شناسنامه هايشان درد ميکند»؛ اين «زن» شايد همان کسي باشد که سهراب سپهري را نيز تصرف کرده بود و سهراب با صميمت ساده خود در کنار آن «حوري تکلم بدوي» و «خواهر تکامل خوشرنگ» آنقدر ماند تا گرسنگي و بيماري و رنج و فقر ايرانيان هم عصرش را کم کمک با «سفر» به «نشاني» هاي معنوي معابد باميان و بلخ طاق زد. ادامه دارد...نويسنده : مريم امامي - تبيانتنظيم : بخش ادبيات تبيان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 151]