تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  ghhhhhh
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819937477




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

کشف بمب اتم در اردوگاه اسرا


واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: کشف بمب اتم در اردوگاه اسرا
هرچی فکر کردم تا جواب قانع کننده­ای به ذهنم برسد و از طرف خوش­یاری به او بگویم فایده ای نداشت. خوش یاری همان جواب قبلی را تکرار کرد. عبدالقادر وقتی جواب قبلی را شنید، با نوک پوتین ضربه محکمی به پهلوی خوش یاری کوبید.
به گزارش نامه نیوز، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده محمدجواد سالاریان ست:

بین اسرا، سرباز کُردی بود به نام خوش یاری. او چنان سر نترس و شجاعی داشت که تحت هیچ شرایطی در مقابل دشمن کم نمی ­آورد و همیشه باعث حقارت آنها می ­شد.

عراقی­ها هرازگاهی، بی­خبر می ­ریختند توی آسایشگاه و تمام هست و نیست ما را می ­گشتند. تو یکی از همین گشتن­ها، یک قیچی کوچک تاشو بین وسایل خوش یاری پیدا کردند. این قیچی کوچک، گویی برای آنها حکم بمب اتم را داشت! این را از طرز برخوردشان می ­شد فهمید. با مشت و لگد افتادند به جان او.

وقتی خوش یاری بی حال افتاد وسط آسایشگاه، تازه فرستادند دنبال عبدالقادر که بیاید کارآگاهی کند و سر از راز این جرم بزرگ در بیاورد. عبدالقادر که آمد، رو به من کرد و گفت: ازش بپرس قیچی رو از کجا آورده؟

پرسیدم، گفت: من این قیچی رو از همون اول اسارت داشتم.

وقتی جوابش را ترجمه کردم، عبدالقادر با عصبانیت گفت: بگو با زبون خوش بگه قیچی رو از کجا آورده، وگرنه بیچاره­اش می ­کنم.

در این لحظه هرچی فکر کردم تا جواب قانع کننده­ای به ذهنم برسد و از طرف خوش­یاری به او بگویم فایده ای نداشت. خوش یاری همان جواب قبلی را تکرار کرد. عبدالقادر وقتی جواب قبلی را شنید، با نوک پوتین ضربه محکمی  به پهلوی خوش یاری کوبید. بعد رو سر من داد کشید گفت: اگر از اول این قیچی رو داشته، پس چرا ما تا حالا پیداش نکردیم؟

خوش­یاری گفت: چون من اون رو توی لباس­هایم قایم کرده بود. عبدالقادر قانع نشد. دستور داد و تا از آن کابل های برقی و چند لایه بیاورند و دادشان دست دو تا سرباز غول پیکر.

وقتی شروع کردن به زدن ضربات کابل، عبدالقادر مخصوصاً دستور داد همان قسمتی را که ترکش خورده، بیشتر بزنند. من که پایم قبلاً ترکش داشت و ترکشی هم در صورتم مانده بود، درد خوردن ضربات اینطوری بر محل زخم را می ­دانستم.

عبدالقادر ما بین هر چند ضربه، همان دو سوالش را تکرار می ­کرد و همان جواب را می ­شنید. من از لابه لای صحبت­هایی که عبدالقادر با عراقی­های دیگر می ­کرد، فهمیدم بیشتر کنجکاو این شده که؛ نکنند خوش­یاری ارتباط دوستانه­ای با بعضی از سربازان عراقی دارد.

آن روز نه تنها رود ترکشی که پشت خوش­یاری بود، بلکه تمام کمرش خون آلود شد. گروهبان عبدالقادر که مثل همیشه در مقابل صبر و مقاومت اسرا کم آورده بود، با ناامیدی دستور داد بس کنند. قیچی کوچک را به اصطلاح ضبط کردند و رفتند پی کارشان.

خوش­یاری به حالت نیمه فلج افتاده بود و صدایش دیگر در نمی ­آمد.

منبع: سایت جامع آزادگان





۱۷ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۱





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نامه نیوز]
[مشاهده در: www.namehnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 87]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن