واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: صخره ؛ ياد خوش نوستالژي رابرت دنيرو!
درباره تازهترين فيلم اسطوره سينما در 66 سالگي هم هماوردي در عرصه بازيگري ندارد. بعد از موفقيتهاي کلانش در دهههاي 70 و 80 و بازي در جاودانههايي مانند پدر خوانده 2 (1974) ؛ راننده تاکسي (1976)، شکارچي گوزن (1987) و گاو خشمگين (1980)، رابرت دنيروي افسانهاي در هر فيلمي بازي کرد، تماشاگران و منتقدان نسبت به بازي او پرتوقع تر شدنداين روند به جايي رسيد که در طي ده سال آتي بازيهاي او همطراز با کارهاي سابقش لحاظ شود تا اينکه مايکل مان در سال 1995 از راه رسيد و با فيلم مخمصه باز هم رابرت دنيرو سالهاي اوج را نشانمان داد.رونين در 1998 و امتياز در 2001 و حتي قتل عادلانه در 2008 آنچنان تماشاگران را بهت زده نکرد. و به اينها حدود يک دوجين فيلم کمدي خانوادگي نظير ملاقات با والدين را نيز اضافه کنيد.اما بعد از اکران فيلم خانوادگي "همه خوب هستند" در تابستان امسال ؛ حالا صخره از 8 اکتبر (15 ارديبهشت) بعنوان تازهترين فيلم رابرت دنيرو به نمايش عمومي درآمده است. اگر " همه خوب هستند" کمي تا قسمتي متفاوت از ديگر کارهاي دنيرو بود و حتي فيلم را نتوانستيم جدي بگيريم؛ صخره فيلمي تمام دنيرويي با نمايش تمام ويزگيهاي اوست.تريلر 100 دقيقهاي استون؛ داستان سرراست و يک خطي ندارد. ظاهر ماجرا البته بسيار ساده است. مردي به نام جرالد کرسون ملقب به استون (صخره) که يک محکوم مشروط است فرصتي براي آزادي بدست ميآورد. شانسي که يا استون از آن ميتواند به بهترين وجهي استفاده کند و يا اينکه با سر به برزخ ديگري دچار گردد.دادگاه براي استون اين شرط را ميگذارد که اگر يک افسر ارشد ناظر؛ صلاحيت رواني و اجتماعي وي را طي يک هفته مشاوره به مسئولين زندان ميشيگان ارائه دهد ، او ميتواند آزادي مشروط پيدا کرده و پس از مدتي به تمام حقوق شهروندياش دست يابد.افسري که 30 سال براي دپارتمان قضايي و پليس ايالت ميشيگان؛ بهترين خدمات را انجام داده و مشهور است که جک بيشرمترين و غيرقابل مهارترين محکومين رواني و ضد اجتماع را مشاوره داده و از آنها شهروندان حداقل عادي ساخته است.استون که ابتدا به ساکن؛ رواني بودنش محرز است از سويي داراي فکر رياضي نيز هست. مغز او براي برنامهريزي و انتقام گيري تنظيم شده و در اينجا نيز استون تمام همت خويش را مصروف اين مهم مينمايد تا بتواند با انتخاب يک افسر ارشد ناظر، که باب طبع خودش باشد از اين آخرين شانسش براي آزادي استفاده کند. و سرانجام او فقط به يک نام ميرسد : جک مابري.افسري که 30 سال براي دپارتمان قضايي و پليس ايالت ميشيگان؛ بهترين خدمات را انجام داده و مشهور است که جک بيشرمترين و غيرقابل مهارترين محکومين رواني و ضد اجتماع را مشاوره داده و از آنها شهروندان حداقل عادي ساخته است.با قبول جک براي بررسي اين پروژه (در حالي که تنها سه هفته به بازنشستگي وي باقي مانده) در اولين ويزيت او با استون در مييابيم که اين پرونده آخري يا جک را به عرش ميرساند و او ميتواند با افتخار بازنشسته شود و يا اينکه تمام سابقه و شهرت خود را به باد فنا خواهد داد. چرا که اصلا قرار نيست استون اصلاح شود . او يک ضد اجتماع است. از همه چيز بهانه ميگيرد و خود را قرباني نيز ميداند. او مدتي قبل از دست گيري به جرم آتش زدن عمدي ساختمان کارفرماي سابقش و آزار رواني و روحي خانواده وي ؛ با دختري به نام لاشيتا ازدواج بود. و حالا استون ميخواهد در يک بازي رواني نفس گير؛ کاري کند که جک مابري، به مرحلهاي برسد که تابع وي شود. بازي که استون به راه انداخته با يک برنامه ريزي موذيانه به مرحله ي اجرا رسيده، او تمام سابقه جک و همسر وي را ميداند و تلاش ميکند با کمک همسرش لاشيتا؛ با تکيه بر اين نقاط، جک را در دستانش بگيرد...داستانکهاي فرعي در فيلم استون، داراي عناصر محکمي هستند و چنان جذاب پرداخت شدهاند که گاهي براي تماشاگر جلوهگري بيشتري نيز پيدا ميکنند. براي مثال پس از آشنايي لاشيتيا با جک، چنان بازي رواني راه ميافتد که نفس در سينهمان حبس ميشود. جک که عمري را شريف زندگي کرده؛ ناگهان خود را در گردابهاي از احساسات با لاشيتيا مييابد.
در اين گير و دار؛ فلاش بکهايي به گذشته جک و گذشته استون ماجرا را جالب تر ميکندو دريافت واقعيتها و اطلاعات بيشتري از جواني اين دو نفر و نوع زندگي آنها؛ اين بازي رواني را با تزريق سوسپانس جلوه گري بيشتري ميبخشد.جک ميخواهد همان افسر ارشد خوشنام و همان همسر وفادار باقي بماند و از سويي با اطلاع از گذشته زندگي او؛ در مييابيم که او هرگز تجربههاي عاطفي حقيقي نداشته است و حالا يک تبهکار آمده و با راه انداختن يک بازي رواني بار ديگر ميخواهد او را به برزخهاي دوران جوانياش بندازد. آن طرف ماجرا خود استون هم ممکن است پايش گيرباشد و نقشه اش به موفقيت نرسد چرا که ممکن است لاتيشيا نيز، هيچ جايي در قلبش اصلا براي استون کنار نگذاشته بوده ...همذات پنداري با فيلم صخره و همراهي و پيگيري ماجراي آن، برخي مواقع خوشايند تماشاگر نيست و اين مهم نه به دليل ضعف داستان بلکه به خاطر تعلقات قلبي ما به رابرت دنيرو است. هنوز او همان رابرت دنيروي دهه 70 و80 است. همان نيل فيلم هيت (مخمصه) هست برايمان و همان سم فيلم رونين و... اگر او در فيلمهايش سرسوزني آسيب ببيند، بند دلمان پاره ميشود. بياييد کمي به گذشته برگرديم:فيلم 15 دقيقه را به ياد بياوريد. اولين فيلم دنيرو که وي در اواسطش به قتل مي رسد. صحنه باورنکردني بود. دنيرو را يک قاتل و تبهکار رواني اهل روس با بالش خفه کرد و گويي خودمان داشتيم خفه ميشديم. همين است احساسمان در باره فيلم امتياز محصول 2002، که بازهم دنيرو با ادوارد نورتون همبازي بود ( ياد مارلون براندوي نازنين هم به خير). نورتون در انتهاي فيلم ميخواست به دنيرو دابل کراس (خنجر از پشت) بزند و کل محموله (استوانه طلايي) را بالا بکشد. صحنهاي که نورتون از تونل زيرزميني خارج شد را به ياد بياوريد. ظاهرا او استوانه اصلي را کف رفته و با خيال راحت راهش گرفته و دارد ميرود. احساتتان را حتما با ديدن اين سکانس پاياني فيلم امتياز بياد داريد. ميخواستيم سر ادوارد نورتون را بکنيم. ولي نماي آخري نشان دادکه نه! استوانه را خود رابرت برداشته و اين که نزد ادوارد است تقلبي است و چه لبخندي بر لبمان نشست. حالا همين احساسات براي فيلم صخره و براي کاراکتر جک مابري برايمان زنده ميشود. من داستان فيلم را کامل نقد نکردم تا جذابيت فيلم براي آنهايي که اين يادداشت را ميخوانند باقي بماند. صخره بيش از هر چيز يک تجديد ديدار اساسي با رابرت دنيروي خودمان است و همين دم را غنيمت.stone / کارگردان : جان کوران / بازي و نقش ها ؛ رابرت دنيرو در نقش افسر ارشد ناظر در پليس ميشيگان ؛ ادوارد نورتون در نقش جرالد کرسون ملقب به استون ، يک بيمار رواني و تبهکار ضد جامعه و زنداني محکوم، ميلا يووويچ در نقش لاتيشيا ، همسر استون /بودجه فيلم: 22 ميليون دلار/اکران محدود فيلم : 7 اکتبر 2010 ، 15 مهرماه 89مهدي تهراني - همشهري تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 348]