واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم آنلاين: فيلم «دماغ» كه جمعه بعد از ظهر از شبكه يك سيما به نمايش درآمد از چند منظر فيلمي بود كه ارزش ديدن را داشت. اين فيلم را فرزاد موتمن كارگرداني كرده بود؛ كارگرداني كه براي سينما دوستان ناميآشناست و آنهايي كه به سينماي متفاوت علاقهمند هستند، حتما فيلم «شبهاي روشن» به كارگرداني او را به ياد دارند، آن را فيلم ارزشمندي براي سينماي ايران ميدانند. فيلميكه با اقتباس از رمان شبهاي روشن نوشته داستايوفسكي ساخته شد و نشان داد كه سينماگران ايراني قدرت خوبي در اقتباس آثار ادبي جهان دارند؛ چون اين آثار را خوب ميشناسند و با فضاي آنها آشنا هستند. موتمن در شبهاي روشن نشان داد كه با ادبيات آشناست و باور دارد كه آدمهاي اهل فرهنگ زندگي را از منظري ديگر نگاه ميكنند منظري كه شايد براي عموم مردم قابل درك نباشد. حالا پس از گذشت چند سال از ساخت فيلم شبهاي روشن و تجربهاندوزي موتمن در زمينه ساخت چند فيلم سينمايي و تلويزيوني اين كارگردان فيلمي متفاوت را براي تلويزيون كارگرداني كرده است؛ فيلمي با نام دماغ كه از نامش پيداست محور اصلي آن درباره برجستهترين عضو صورت است. موضوعي كه نزديك شدن به آن درايت ميخواهد چون دماغ ميتواند سازنده خود را به بيراه بكشاند يا او را به ورطه لودگي و هجو وارد كند. اما موتمن از اين موضوع لبه تيغي فيلميديدني و درخور تامل براي تلويزيون ساخته است، رسانهاي كه ميليونها بيننده دارد و سازنده اثر اگر بدرستي آن را روايت نكند حتما نابودي خود را امضا كرده است، بويژه كارگرداني كه تاكنون نشان داده اهل انديشه است و در پس آثارش تفكري او را حمايت ميكند. فيلم دماغ فيلمنامه حساب شده و جسورانهاي داشت، جسورانه از اين جهت كه شخصيت اصلي آن كه دختر جواني بود از طبقه پايين اجتماع انتخاب شده بود، طبقهاي كه زنهاي درون آن بيشتر بر اساس «دار و ندار» خانواده خود مورد پسند مردان قرار ميگيرند و به خانه بخت ميروند؛ در چنين طبقهاي يك دماغ بزرگ و نامتناسب براي يك دختر دمبخت ميتواند هزار مشكل را به وجود بياورد و خواستگاران او را از دم در برگرداند. اين تم ميتواند تم و ايده خوبي براي يك فيلم كمدي سطحي باشد؛ اما همين ايده وقتي از فيلتر افكار صاحب انديشه عبور ميكند تبديل به يك آسيب ميشود كه ميتواند دختري جوان را با چالشهاي جدي روبهرو كند. به دليل همين نگاه آسيب شناسانه است كه فيلم دماغ را ميتوان يكي از فيلمهاي خوب اجتماعي تلويزيون دانست؛ فيلميكه با همين نگاه آسيب شناسانه به مديران رسانه ملي اين اطمينان را داده است كه به موضوعي نزديك شوند كه در ظاهر رنگ و لعاب سطحي دارد. شخصيتهاي فيلم دماغ شخصيتهاي ملموسي بودند كه دور از هر گونه شعار زدگي زندگي خود را روايت ميكردند. شخصيتهايي كه در جنوب شهر زندگي ميكردند و زندگي آنها بسيار شبيه زندگي ديگر شخصيتهايي بود كه تاكنون آنها را در فيلم و سريالهاي زيادي ديدهايم. خانوادهاي كم درآمد كه صاحب 3 فرزند دختر و پسر بودند. پدر خانواده با موتور خود كار ميكرد. پري، دختر دوم خانواده ديپلم گرفته بود؛ اما به دليل تنگدستي خانواده نميتوانست ادامه تحصيل بدهد و مادر ذهن او را براي ازدواج آماده ميكرد؛ اما پري با دماغ بزرگي كه داشت، نميتوانست مورد قبول خواستگاران قرار گيرد. به همين دليل، جراحي دماغ براي پري از ادامه تحصيل مهمتر شد. كار كردن پنهاني پري براي او و خانوادهاش دردسرهايي را به وجود آورد كه شايد شبيه ديگر آثار تلويزيوني و سينمايي بود؛ اما آنچه باعث كشش داستان فيلم دماغ و ترغيب بيننده به پيگيري داستان فيلم شد اين بود كه بيننده دوست داشت ببيند پري با مشكل دماغ خود چه ميكند. نمايش فيلم «دماغ» در تلويزيون نشاندهنده اين است كه رسانه ملي نسبت به معضلات كوچك و بزرگ جامعه هم بيتفاوت نيستنويسنده و كارگردان فيلم وقتي مشكل شخصيت اصلي فيلم را مطرح كردند و او را در مركز ديد بيننده قرار دادند نمايش مشكلات ديگر شخصيتها را آغاز كردند و افرادي را كه پري با آنها در ارتباط بود و از آنها تاثير ميگرفت را به نمايش گذاشتند. افرادي كه هر كدام به نوبه خود مشكل پري را مهم يا پيش پا افتاده جلوه ميدادند و اين برخوردها تا جايي پيش رفت كه پري تصميم گرفت به جاي جراحي بيني نوع نگاه خود را به زندگي تغيير دهد و اين تغيير به وسيله كتاب و فرهنگسازي رخ داد. شناخت پري از كتابي با نام مرد فيلنما و آشنايي او با مرد جوان كتابفروش باعث شد تا او خود را به دنياي جديدتري بسپارد. موتمن در فيلم دماغ مانند فيلم شبهاي روشن نشان داد كه توجه به فرهنگ و مطالعه ميتواند نگرش آدمهاي جامعه را به موضوعات روز مره زندگي كاملا تغيير دهد. فيلم دماغ در كنار فيلمنامه حساب شده با استفاده ازحضور بازيگران خوب توانسته بود قصه خود را ملموستر و باورپذيرتر نمايش دهد. انتخاب ژاله صامتي براي بازي در نقش مادر پري يكي از انتخابهاي خوب موتمن بود؛ صامتي هر چند در چند سال اخير كمتر در فيلمها و سريالها ديده ميشود اما آنهايي كه آثار سينماي ايران را پيگيري ميكنند، ميدانند كه او بازيگر توانمندي است كه در فيلمهايي مانند سايه به سايه، قاعده بازي و رفيق بد بازي كرده است، تجربههاي زيادي در تئاتر دارد و ميداند كه چگونه بايد نوع بازي خود را با متن سناريو هماهنگ كند. صامتي در فيلم دماغ، مادري جنوب شهري بود كه ميدانست اگر اقتدار خود را به رخ فرزندان خود نكشد، شيرازه زندگي او از هم پاشيده خواهد شد. رضا خندان بازيگر نقش پدر پري هم انتخاب مناسبي بود هر چند موتمن در نوع بازي و شخصيتپردازي او دقت كافي را به خرج داده بود تا اين شخصيت تبديل به پدري ديكتاتور در فيلم سينمايي «دو زن» نشود. بازيگر نقش پري هم بازيگري تازه كار بود كه مخاطبان تلويزيون او را تاكنون نديده بودند، شخصيتي كه اجراي آن را به او سپرده بودند كاملا شناخته بود و با نوع بازي خود نشان داد كه با او ارتباط برقرار كرده است و فهميده كه موتمن چگونه بازي از او ميخواهد. به همين دليل اين بازيگر در تمام طول فيلم با اين آگاهي مقابل دوربين رفته بود كه نبايد بيان و نوع بازي او باعث خنده بيننده شود، بلكه مخاطب بايد مشكل او را درك كند تا بتواند در برابر مشكلي شبيه آنچه ذهن پري را به خود مشغول كرده بود، تصميم مناسبي بگيرد. توليد و نمايش فيلمهايي مانند دماغ و «اي دوست مرا به خاطر بسپار» در تلويزيون نشان دهنده اين است، اگر رسانه ملي ساخت آثار با موضوعات همهگير و در عين حال حساس را به افراد كاربلد بسپارد، نتيجه كارنمايش آثاري ميشود كه نشان ميدهد تلويزيون نسبت به معضلات كوچك و بزرگ جامعه بيتفاوت نيست و ميتواند براي آنها راهحلهاي خوبي داشته باشد از طرفي تلويزيون در چند ماه اخير با نمايش تله فيلمهايي كه نام برده شد و فيلمي مانند چشمهاي تقريبا نگران نشان داد كه توليد تله فيلم در تلويزيون چنانكه گروهي ميپندارند، ديگر بسادگي گذشته نيست.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 534]