تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 19 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زباله را شب در خانه هاى خود نگه نداريد و آن را در روز به بيرون از خانه منتقل كنيد،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805837255




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

غبار زمان بر چهره یادگاران شهدا/ اشک‌هایی که شرمنده‌ات می‌کند


واضح آرشیو وب فارسی:مهر:


استانها > مرکز > قم روایتی از یک دعای سمات با والدین شهدا/
غبار زمان بر چهره یادگاران شهدا/ اشک‌هایی که شرمنده‌ات می‌کند
11/07/1393 10:37



به گزارش خبرنگار مهر، گوشه‌ای نشسته و در خودش فرورفته. یک جمعه دیگر آمده و یک دعای سمات دیگر و باز تکرار خاطره‌ها. چند سال شده؟ والفجر 10 تا امروز... 27 سال است. 27 سال تنهایی. 27 سال صبر... 27 سال خودش یک عمر است. عمری که او در فراق عزیزترینش سر کرده است.
 
آقای فیض، پدر شهید سید علی فیض، یک وکیل کهنه‌کار است. 83 سال از خدا عمر گرفته و 27 سالش را در سوگ تک فرزندش سر کرده است. چشمانش سوی قدیم را که ندارد. دست‌هایش می‌لرزد و قامتش دارد خم می‌شود. با این حال از سال 76 هر جمعه را در مراسم دعای سمات پدران و مادران شهدا شرکت می‌کند.
 
پدر و مادر 300 شهید دیگر هم همین راه را برای زنده نگه داشتن یاد فرزندانشان انتخاب کرده‌اند. هیئتی برای قرائت دعای سمات، توسل به اهل بیت(ع) و یاد کردن از خدایی که مقدر کرد ملت ایران در جنگ هشت ساله عزت‌مند شود. عزتی که با خون امثال سید علی به دست آمد.
 
پدراني كه راه پسران را مي‌روند
 
معمولاً پسرها راه پدرها را ادامه می‌دهند اما این بار قصه برعکس است. پدر می‌خواهد راه پسر را ادامه دهد. یادش را زنده نگه دارد و قدم در مسیر او بگذارد. به همین خاطر سال 76 هیئت دعای سمات والدین شهدا را با چند تن از دوستان دیگرش تاسیس کرد. کسانی مانند پدر شهید میره‌ای، پدر شهیدان زین‌الدین، پدر شهید محرابی و ...
 
شاید اگر خبرنگاری بود و همان سال 76 تصویری از این هیئت ضبط می‌کرد، گذر سال‌ها در فراق فرزند در چهره پدران و مادران شهدا را بهتر می‌شد تشخیص داد. امروز اما اگر یک عصر جمعه سری به سالن پشت گلزار شهدای سوم خرداد قم بزنی، جمعی از مردان و زنانی را می‌بینی که در میان عکس‌های شهدا و چفیه‌هایی که به در و دیوار سنجاق شده نشسته‌اند و دعای سمات می‌خوانند. مردان و زنانی که 30 سال پیش در روزگار دفاع یک یا چند عزیزشان را از دست داده‌اند.
 
هیچ هیئتی نظیر این در کشور نیست. اسمش را گذاشته‌اند «هیئت دعای سمات والدین شهدای قم.» خیلی از پدرها و مادرها در طول سال‌های عمر این هیئت فوت کرده‌اند. آنهایی که مانده‌اند هم با قد خمیده و عصا زنان به جلسات می‌آیند؛ با اتوبوسی که می‌آید تا نزدیک گلزار شهدای سوم خرداد؛ اما کیست که کمک کند تا مادر شهید از پله‌های این اتوبوس‌ها بالا و پایین برود؟
 
این مردان و زنان خیلی وقت است عصای دست این روزهایشان را فدا کرده‌اند و حالا دست به کمر می‌گیرند و راه می‌روند. آخ نمی‌گویند. نه شکایتی دارند نه توقعی. در زندگی شلوغ امروز چه کسی یادش مانده تا تکیه‌گاه کسانی شود که تکیه‌گاهشان را فدای آرامش او کرده‌اند؟
 
همه چیز در هیئت دعای سمات والدین شهدا جور دیگری است. زیارت عاشورا هم. فراز «بابی انت و امی» اینجا معنی دیگری دارد... والدین شهدا حرف هم را خوب می‌فهمند. پدرها روی زمین نشسته‌اند و کتابِ دعا دستشان است و مادرها روی صندلی و پشت پرده. گریه‌ها در این مجلس طور دیگری است. سجده زیارت عاشورا هم... «الحمدالله علی عظیم رزیتی...»
 
توقع شهدا از ما
 
انگار اینطور مقدر شده که هر هفته بیایند اینجا و روزهای گذشته را مرور کنند. آن زمان که بشارت تولد فرزند سالمی را شنیدند. همان موقع که او راه رفتن یاد گرفت. یاد گرفت صدایشان بزند. یاد گرفت بنویسد. یاد گرفت نماز بخواند. یاد گرفت برای امام حسین(ع) سینه بزند. یاد گرفت پای رکاب حسین(ع) زمان باشد. اما کی یاد گرفت یک روز برود و چند تکه استخوان و یک پلاک برگردد؟...
 
دعا که تمام می‌شود زیاد فرصت نیست برای گفت و شنود. آقای فیض که کت و شلوار مرتبی به تن کرده و عصایش را دست گرفته تا برود؛ یک روایت کوتاه از پسرش می‌گوید. از والفجر 10 و روزی که خبر شهادتش را شنید. « خوب و بد همیشه بوده؛ کم و زیاد هم اما شهدا توقع دارند مسیر ما خدایی باشد.»
 
پدر شهید آقازاده یادی از حاج آقا زین‌الدین، پدر شهیدان زین‌الدین می‌کند که این هیئت را راه انداخت و دست او را در دست دیگر والدین شهدا گذاشت. «عباسم کربلای 5 سخت مجروح شد اما به هر کلکی بود کربلای 8 هم رفت منطقه. همان جا هم شهید شد. 21 سالش بود. تازه می‌خواستیم برایش آستین بالا بزنیم...»
 
آقازاده آخرین نامه‌های پسرش از جبهه‌ها را خوب به یاد دارد. از اینکه می‌گفت تا آخرین قطره خونش مقابل دشمن خواهد ایستاد. « امروز هم اگر عباسم بود، به مردم می‌گفت از تشریفات و تجملاتتان کم کنید تا ذلیل دشمن نشوید...»
 
خانم قنبریان دستش را به دیوار گرفته و آرام راه می‌رود. می‌ترسد با این سرعت به اتوبوس نرسد. پسرش ابوالفضل در 18 سالگی شهید شده. در عملیات بدر. می‌گوید در طول این سال‌ها شاید از دیدار پسرش محروم بوده اما همیشه تأثیر دعایش را در زندگی حس کرده است. گاهی خوابش را هم می‌بیند. خوابی شیرین‌تر از عسل.
 
 
پدر شهید سلمان‌زاده کمی سرزنده‌تر از بقیه است. می‌گوید بنی صدر پسرم را او به کشتن داد. در سوسنگرد آنقدر کارشکنی کرد تا او و خیلی از دوستانش شهید شدند. «35 سال است پسرم شهید شده. دلم خوش است مزارش قم است اما مادرش دیگر از پا افتاده. هم قند دارد هم قلبش خوب نمی‌زند. خیلی وقت است نتوانسته سر مزار برود. »
 
مادر حسین نیکوگفتار خبر مفقودالاثر شدن پسرش را از جزیره مجنون شنیده است. 13 سال بیم و امید؛ 13 سال انتظار و بی تابی را تحمل کرد تا بالاخره پلاک شناسایی پسرش با چند پاره استخوان به آغوشش بازگشت.
 
هنوز محکم حرف می‌زند. مثل همان روزها که خبر شهادت پسرش را آوردند اما گفتند پیکرش جا ماند یا مثل همان موقع که آن  پلاک از بین خاک‌ها پیدا شد. « در عملیات خیبر سرش از تنش جدا شد، پسر من باید اینطور می‌شد؛ اسمش حسین بود... اما دیگران چه؟ آنهایی که رفتند و تکه تکه شدند... پدر و مادرهایی که سال‌ها منتظر خبری ماندند... اگر کسی نباشد راهشان را ادامه دهد، چطور دلمان را خوش کنیم؟...»
 
از ساختمان بیرون که می‌روی، فاتحه‌ای بر مزار 56 شهید آزادسازی خرمشهر می‌خوانی و همینطور محدث بزرگ قرن چهارم. اذان مغرب از گلدسته‌های حرم توی گوشت ولوله‌ای به پا کرده. هر چیزی از یادت برود، بغضی که شکست یادت می‌ماند. بغض پدر شهیدی که می‌خواست قدردانی کند از اینکه تصمیم گرفته‌ای برای شهدا بنویسی. و مگر این بیش از یک هزارم دِینی است که تو باید به او ادا کنی؟
 
...............................
زینب آخوندی







۱۳۹۳/۷/۱۱ - ۱۰:۳۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن