واضح آرشیو وب فارسی:فارس: رونمایی از مجموعه شعر جدید «محمدتقی قشقایی»/4
رسوب صمیمتِ زیارت دیدار
خواننده با خواندن شعرهای «کفشها، سینهها، طوافها» وارد فضایی آکنده از شوق و معرفت میشود و همراه کاروان کربلا به زیارت میرود.
خبرگزاری فارس – گروه ادبیات انقلاب اسلامی؛ کربلا،کربلا باز هم کربلا. باز همان قصه آب و شمشیر و زیارت! کربلا دریای عطش است که هر نوشیده باشد به تشنگی نزدیکتر است: «عشق خواب و خیال و سر دردهای مرا با خود برده است تشنگی آورده است...» و حرف هایش بوی عاشق جوانمردی را می دهد که آب و خاک را بر هم زده تا برود و تاب ماندن ندارد: «برخاستم رو به تن برزخی ام فریاد برآوردم: آی! اینجا نمان!اینجا نمان! که برای شعله وری در به دری وقت نداری آواز های سوخته ات فرصت تشنه شدن را از ما گرفت.» لحن این شعر ها لحنی عاشقانه است و در عشق،گاه عین صراحت هم پهلو به گنگی می زند چرا که عاشق حیران است بین آنچه می بیند و آنچه می اندیشد و می داند.لذا دریافتش برای خودش هم مشخص نیست و هر چه هست افاضه ای است از اوست: «عشق خواب و خیال و سردردهای مرا با خود برده است تشنگی آورده است...» در حضرت عشق،زبان چندان فعال نیست بلکه کلیم هم به لکنت می افتد لذا در شعر هایی که بیرون از حرم سروده شده وجه ادبی غالب است: «آنجا که فریاد زدم آب تشنه نبودم!» بیرون از محیط جغرافیایی حرم،شعر رفته رفته وضوح بیشتری می یابد شاعر غرق در کلمات،بی آنکه بخواهد از ظواهر کربلا بگوید. شعرش رسوب صمیمیت زیارت دیدار است: «چه فرصتی که دسته گلی را نگاه کنم و اندوه این سال ها از چشمانم بیرون نتراود» غوطه ور در حسی نورانی: «در راه که می آمدم به چند قطره اشک یک تقویم هدیه دادم باران آیا دوباره خواهد آمد؟» در این مرحله شعر،فضای سیالی است که شاعر را در برگرفته و دیگر تشریح و تصویر عناصر محیط حرم نیست: «دلم نمی سوخت اگر خواب بودم اگر می ترسم خوابی اگر باشد به خاک کردن آن گنجشک پای موی های تاک بیانجامد» شعر آیینی به واسطه موضع، زبانی فاخر دارد و رو به اوج: «این سان که تو ایستاده ای با شکوه نه باران نه کوه نه حتی آسمان آبی وش یارای ایستادن برابر چشمانت را ندارند» شاعر از آنجا که با شخصیتی والا سخن می گوید ناخودآگاه زبان به مدح و توصیف می گشاید.و کشف شاعر نشانه دقت و نگاه کنجکاو به همه چیز است: «و سینه ها به خاک نزدیکترند» با درک جدید از پیرامون و موقعیت: «قطار می خرامد و می خرامد و بت هر لرزش قلبمان تندتر می زند!» اما خطابه ایی دارد که مخاطب آن چندان روشن نیست: «بدون آب و بدون شاخه هایت زیبا تر شده های فقط سرت را کمی بالاتر بگیر!» اگر با ممروح سخن می گوید این عبارت چندان مناسب نیست: «به قدر چشم هایت مرهم باش! و قدر دست هایت مهربان بمان!» چرا که او خیر و حسن مطلق است نه به قدر چیزی. اما بخش های درخشان و قابل تاملی که لحظه امروز شاعر را به تاریخ گذشته آن پیوند زده است: «اینجا چقدر آب فراوان است و آدم ها برایش له له می زنند فکر کنم! این مشک ها را هزار و چهارصد سال دیرتر آورده اند» رابطه امروز و دیروز به شدت زنده است مثلا دوربینی که می خواهد عکس فرات را بگیرد: «هر بار نخواست امواج خروشان اش در قاب دوربینم قرار بگیرد!» و با حتی با هشداری مادرانه که می گوید: «نریز پسر جان! نریز!به خاطر این چند قطره آب برادرانم را کشتند» البته امیدورم این عبارت از زبان شاعر باشد نه مثلا حضرت زینب(س). مشکلات و ابهاماتی از دست حاصل صمیمیت بیش از حد(عشق)و یکی شدن شاعر با شخصیت های برجسته عاشوراست مثلا: «مسلم اگر می دانست خون چه قوتی دارد!» حال آنکه نسبت به جهل حتی شاعرانه به مسلم(ع)خصوصا در شعر خالی از اشکال نیست. خواننده با خواندن این شعر ها وارد فضایی آکنده از شوق و معرفت می شود و همراه کاروان کربلا به زیارت می رود.گویا مسافری است. با تامل در خویش و دنیای خویش و به هر چیز را از دریچه کربلا می نگرد. به محمد قشقایی عزیز بابت این مجموعه خواندنی و زیبا درود می فرستم و زیارت قبول می گویم. یادداشت: علی داوودی انتهای پیام/
93/06/03 - 14:48
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 103]