واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
در اتاقم را به روی خودم قفل میکنم/ داستان خودکشی رمانتیک عاشقانی سرکش فرهنگ > کتاب - ... کالا درِ اتاقش را بست، او درِ اتاقش را به روی خودش قفل کرد، در اوایل زمستان 1913 به محض اینکه جراحتها و آسیبهای جسمیاش به قدر کافی بهبود یافت...
به گزارش خبرآنلاین، رمان «در اتاقم را به روی خودم قفل میکنم» اثر جویس کرول اوتس با ترجمهای از مریم حسینزاده، توسط انتشارات قطره روانه بازار کتاب شد.
نویسنده خود درباره این رمان میگوید: «"در اتاقم را به روی خودم قفل می کنم" از لحاظ ساختار، در دو تصویر قاب گرفته میشود: عاشقان سرکش در قایقی پارویی بر جریان تند و روان رودخانه شاتوکا، تسلیم خودکشیای رمانتیک؛ و بچههایی که از مدرسه به خانه برمیگردند در جادهای روستایی، در آغاز تاریک شدن هوا، در زمستان، با فانوسهایی در دست که از فاصله دور شبیه کرمهای شبتاب است. این یکی تصویری از سودایی نابودگر است، آن یکی تصویری از تبعیت، از پیشبینی پذیری اطمینان بخش. تصویر فانوس ظاهرا وعده آسودگی و اطمینانی آیینی را میدهد که تکرار میشود. هر دو تصویر، البته، زودگذر و ناپایدار هستند، و اتفاق افتادهاند، همانطور که کالا هانی استون به نوهی دختریاش میگوید: «خیلی سالها پیش.» بنابراین گزارش در بخشی از فصل دوم این رمان که در نمایشگاه کتاب عرضه شده میخوانیم: ... کالا درِ اتاقش را بست، او درِ اتاقش را به روی خودش قفل کرد، در اوایل زمستان 1913 به محض اینکه جراحتها و آسیبهای جسمیاش به قدر کافی بهبود یافت، توانست به سختی ولی با سماجتی لجوجانه با استفاده از عصا و با شانههایی لاغر و خمیده راه برود، سرش خم شده بود تا از چشمهای نیمه بازِ پر از اشک حفاظت کند در مقابلِ نور شدید و خیره کنندهی خورشید که همچون برقِ تیغی بود بر ماتترین سطوح، و از آن پس، در گردشِ فصلها، سالها، دههها، در پروازِ غازهای کانادایی به شمال و گذر از بالای بلندترین قسمتِ بلندترین سقفِ آن ساختمان، در پرواز غازهای کانادایی به جنوب با آن فریادهای گرفته و غمانگیز، و مرغهای غوّاصی که در کنارهی رودخانه دیده نمیشدند، و فریادهای هشدار دهنده توکاهای سیاهِ بال قرمز در باتلاقها، در گذرِ سریعِ مهتاب نیز، دو مهتاب که به آرامی در چشمان درشت و آرام و خیرهاش مینشستند، همچنان که میاندیشید هیچ عطشی رفع نمیشود اگر عطش باشد... *** «کالا آن شبی را به یاد میآورد که زندگیاش برای همیشه به دو قسمت نامساوی تقسیم شد، آن شبهایی که حداقل در ابتدا واقعا به نظر میرسید رویاهایی که او را در برمیگرفت رویای عمیقترین نابترینِ سوداییترین آرزوی خودِ او بود و نه رویایی خارج از کنترل یا درک او، آن شبهایی که گویی همه یک شب بود ابتدا بیمهتابی، سپس چنانکه چشمی باز شود، ماهی پدیدار شد به غایت خیره کننده و مردی که شوهرش بود عرق ریزان غرق در خوابِ سنگینِ گوش خراشش به ظاهر بیخبر و آسوده خاطر، و کالا که از زیر رواندازهای خفه کننده و آزار دهنده به بیرون لغزید، بیهیچ نیازی به نفس کشیدن، بی هیچ نیازی به دیدن آن در تاریکیِ همیشه آشنا، قلبش با شدت میتپید! نبضش دیوانهوار در مچ دستش میپرید! زیرا شنیده بود که آن مرد او را به خود میخواند کالا آهای کالا! کالا! و کالا نمیتوانست انکارش کند.
در واقع هرگز هم او را انکار نکرده بود. با تابش اولین شعاع نور بی پروای صبحگاهی.
من کاری را میکنم که میخواهم بکنم: کاری که میکنم کاری است که میخواستم بکنم و لباسش را از همان جایی که انداخته بود برداشت، با گامهای آهسته، پابرهنه و بی قراری روی پنجههای پا، و گویی که در خواب راه میرود، با چنان ظرافت و احتیاط عجیبی که پاهایش به ندرت زمین را لمس میکرد.
در شاهنشینی در سالن طبقه بالا لباس میپوشد و به چابکی موهایش را پشت گردنش جمع میکند و میبندد و صدای آن مرد را میشنود که بلند میگوید کالا! آهای کالا صدایش آرام و حزن انگیز چون مرغهای غواص کنار رودخانه که در این شبهای اواخر تابستان، او را بیدار نگه میدارند.
قلبش از درد و اشتیاق و آنچه نمیدانست که نامش اشتیاق است، میتپد، حالا پشت پنجره میایستد، انعکاس نور را میبینم که چگونه چون شبنمی یخ زده، روی سقف زیرین میافتد و روی بامهای شیب دار ساختمان، روی سقف فلزیِ مخروطی شکل سیلو... حالا چشمانش گشاد شد، تقریبا سراسر مردمک شد، و زیر نور مهتاب در دنیایی چنین خالی از رنگهای معمول و آشنا. غیرممکن است بفهمی کجا چمنزار پایان می یابد و زمین شروع میشود؛ کجا زمین پایان مییابد و آسمان شروع میشود؛ در کجای سایه لرزان انبار غله در باد تیرل تامپسون با لباس مشکی میایستد و او را فرامیخواند...»
این رمان در 126 صفحه با قیمت 6هزار تومان منتشر شده است. 6060
شنبه 13 اردیبهشت 1393 - 10:15:50
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 77]