واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم آنلاين: او دزد نبود؛ چريك بود. اوركت، عينك، سبيل و از همه مهمتر نگاههاي مهربان و غمخوارش، همگي داد ميزدند كه او دزد نيست، در آن سالها شهر مملو از مبارزاني بود كه اين سو و آن سو فريادشان در گلو خفه ميشد. رخدادهاي هر از گاهي كه دهان به دهان نقل ميشد و خفقان روزافزوني كه همه را تشنه اتفاقهاي بعدي نگه ميداشت، باعث ميشد «قدرت» با بازي فرامرز قريبيان را چريكي بپندارد كه ناچار در ديالوگهاي فيلم به «دزد» بدل شده است. اينگونه بود كه ميشد او را دوست داشت و بازي خوب قريبيان كه سالها منتظر چنين نقش و فيلمي مانده بود او را دوست داشتنيتر ميكرد. وقتي صداي انفجار سكانس آخر «گوزنها» تمام شهر را پر كرد، نام چهره جديد بازيگري در سينماي ايران دهان به دهان چرخيد، اما او با همه موقعيتهايي كه برايش به وجود آمده بود، تن به شرايط حاكم بر بازار نداد و به همان سياقي كه انتظار رسيدن به «قدرت» را كشيده بود، چشم به راه نقشها و فيلمهاي قدرتمند باقي ماند. كيميايي كه پيشتر در نقش كوتاهي در نخستين فيلمش «بيگانه بيا» و نيز در فيلم خاك (يكي از دو نقش اصلي) به فرامرز قريبيان فرصت بازيگري داده بود، بار ديگر در «غزل» نقش يكي از دو برادر را به دوست قديمياش سپرد، اما غزل نتوانست توفان گوزنها را تكرار كند و فقط به عنوان اثري متفاوت در چند سال باقي مانده به انقلاب، باعث دور ماندن قريبيان از ابتذال رايج در سينماي ايران شد تا او در جايگاه بازيگري متفاوت بتواند در سينماي بعد از انقلاب به كارش ادامه دهد. او البته در همان حوالي انقلاب در دو فيلم متفاوت ديگر (سايههاي بلند باد و جنگ اطهر) ايفاي نقش كرد كه بهويژه حال و هواي دومي (ساخته شده توسط محمدعلي نجفي از شاگردان دكتر علي شريعتي كه بعدها سريال سربداران را ساخت) بسيار به معيارهاي ساخت فيلم در سينماي بعد از انقلاب نزديك بود. احمدرضا احمدي، مسعود كيميايي، اسفنديار منفردزاده، اكبر معززي، سعيد پيردوست و فرامرز قريبيان، بچهمحلهاي جنوب شهرياي بودند كه در حوالي سالهاي 1320 (مقارن جنگ جهاني دوم و سقوط پهلوي اول) به دنيا آمدند. اين نسل نهضت ملي شدن نفت و كودتاي 28 مرداد 1332 را در كودكي و ابتدا نوجواني تجربه كردند و از سينما رفتنهاي خود خاطرههاي زيادي دارند (كيميايي در جايي نقل به مضمون گفته است: نواب صفوي را گاهي در محلهمان ميديدم. او به هر كودكي كه از كنارش رد ميشد و به او سلام ميكرد، يك قرآن ميداد. من هم براي آنكه پول بليت سينمايم را جور كنم، گاه در يك روز چند بار از مقابلش رد ميشدم و سلام ميكردم. او هم با آن كه ميدانست چند بار به من يك قرآن ميداد و به اين ترتيب، پول بليت سينمايم را فراهم ميكردم)! اين نسل، همچنان كه پاي در سنين جواني ميگذاشت، يك پايش هم در سينما بود و به اين ترتيب هم با سينما آشنا ميشد و آيندهاش را ميساخت و هم از مسائل روز آگاه ميشد و هم قهرمانپروري و قهرمانپردازي، فصل مشترك سينما و جامعه آن روز بود. آنها هم قهرمانهاي خيالي خود را، ابتدا در ذهن ساختند و سپس به روي پرده سينما آوردند و «خود» براي سالها و دههها به قهرمانهاي مردم سينمارو تبديل شدند (قريبيان بعدها و از پي اندوختن تجربههاي فراوان در بازيگري كه فرصت ساختن سه فيلم را يافت، در هر سه فيلم جدال در تاسوكي، قانون و چشمهايش به سرگذشت قهرمانان يكه و تنها پرداخت و در مصاحبهاي تلقي و انگيزهاش از فيلمسازي را همان باورهاي قهرمانپردازانه مربوط به دنياي كودكي و نوجوانياش خواند.) نكته جالب اينكه اين عده جزو معدود عاشقان سينما در ايران بودند كه از مرحله روياپردازي در زمينه كار در سينما تا فعالشدن و حتي محبوب شدن و تثبيت موقعيت فاصله زماني چنداني را طي نكردند و هنوز هم بيشتر آنها در سينما شهره و مشغول به كارند. سالها بعد، وقتي قريبيان را با همنسلانش مقايسه كردم با مرور كارنامهاش دريافتم كه اين بازيگر دستكم دو تفاوت عمده با آنها دارد؛ اول اينكه از حوالي سال 1357 تقريبا در هيچ فيلمي نامش در جايي به جز صدر اسامي بازيگران نيامده است. (حتي در معدود فيلمهايي هم كه چنين اتفاقي افتاده نام قريبيان و آن يكي بازيگر هم اندازه او، هر يك در يكي از دو پوستر جداگانه در بالاي همه نامها آمده يا به گونهاي در پوستر و تيتراژ قيد شده است كه هر دو نامها به نوعي بازيگر نقش اول فيلم به نظر بيايند.) تفاوت عمده ديگر اينكه قريبيان تاكنون در هيچ نقش منفياي ظاهر نشده است. هر دوي اين ويژگيها بيگمان به همان ايده قهرمانپرورياي برميگردند كه او سينما را با آن شناخته و اصلا در ساخت هر 3 فيلمش بدانها تكيه كرده است. همينها بهعلاوه كاراكتر مشهور چريك (قدرت) در فيلم گوزنها، قريبيان را در سينماي بعد از انقلاب، در زمان بيش از يك دهه (و اگر فيلمهاي جنگي او را نيز به ليست قهرمان بازيها اضافه كنيم دقيقا 2 دهه) به قهرمان انقلابي فيلمهاي آن سالها بدل ميكند. اين بازيگر كه از «سفر سنگ( »فيلم پيشگويانه مسعود كيميايي در خصوص وقوع و پيروزي انقلاب در ايران، محصول سال 1357) از دوست قديمياش در سينما دوري جسته بود، طبعا نميتوانست در نقش منفي اولين فيلم بعد از انقلاب كيميايي بازي كند (در «خط قرمز» سعيد راد بود كه مانند سفر سنگ، نقش اصلي را ايفا كرد). مردم انقلاب كرده ايران نخستين بار با «سفير» بود كه قريبيان را در سينماي نظام جديد ديدند. او در سفير دقيقا نقش يك انقلابي را بازي ميكرد. قيسبن مسهر سفير امام سومع كه براي مردم كوفه پيام ايشان را ميآورد و در راه به دست عمال ظلم و جور اسير ميشد و به شهادت ميرسيد. فروش خوب سفير در سال 1362 راه را براي ادامه فعاليت اين ستاره جديد سينماي ايران هموار ميكرد، ضمن اين كه طبق عادت مالوف، به اين بازيگر امكان ميداد تا در تكرار چنين نقشهايي موفقيتش را بيازمايد. بازرس ويژه و پرونده هر دو فيلم ديگر اين بازيگر در همان سال، به طور مستقيم به اتفاقات رژيم گذشته ميپرداختند و قريبيان هر بار در كسوت يك مبارز انقلابي به ستيز با عمال رژيم مشغول بود. او همچنين با داشتن محاسن و ظاهري صددرصد مذهبي بعلاوه به جاي آوردن نماز و آداب ديني، در آن سالها از خود چهرهاي توامان انقلابي و ديني به نمايش ميگذاشت. قريبيان از معدود عاشقان سينما بود كه از روياپردازي در زمينه كار در سينما تا محبوب شدن و تثبيت موقعيت، فاصله زماني چنداني را طي نكرد در سال بعد (1363) نيز قريبيان 2 فيلم را روانه اكران كرد كه در هر دو (ريشه در خون و سناتور) باز هم نقش يك مبارز را بازي ميكرد. در اولي چريكي گريخته به جنگل بود و ماجراهايي كه با يك پيرمرد و ساواك داشت و در دومي يك استوار ژاندارمري در زمان شاه بود كه به همراه يك جوان (با بازي بيژن امكانيان) در دام قاچاقچيان گرفتار ميشد و سرانجام در پي كشته شدن جوان سناتور انتسابي دربار و مرتبط با قاچاقچيان را قهرمانانه ترور ميكرد. فروش خوب چنين فيلمهايي كماكان او را به عنوان ستاره دهه شصت سينماي ايران معرفي ميكرد و بر محبوبيتش در سينماي جديد و در حال شكلگيري آن سالها ميافزود. در نوروز سال 1364 با نمايش پايگاه جهنمي كه قريبيان در آن نقش يك رزمنده را ايفا ميكرد فعاليت او در سينماي جنگ نيز شروع شد. اين سينما اگرچه تفاوتهايي با آن سينماي انقلابي داشت، اما وجه مشترك آن تداوم امكان قهرمانپردازي براي اين بازيگر شيفته اين نوع سينما بود. كاري كه او با فيلمهاي كمينگاه، كانيمانگا، انفجار در اتاق عمل و بسياري آثار ديگر انجام ميداد. ضمن اين كه با حضور گاه و بيگاه در نقش پليسي، به نوعي همين كار قهرمانپردازي را در گوشهاي ديگر از سينماي ايران تكرار ميكرد و به جنگ دزدها و قاچاقچيان و آدم بدها ميرفت. اما اوج كار قريبيان در نقش انقلابيون و در سينماي انقلابي به فيلم ترن مربوط ميشد. او در بهترين ساخته امير قويدل در سال 1366 فرصت يافت تا بخوبي در نقشي بسيار مسنتر از خودش بدرخشد و در كنار زندهياد خسرو شكيبايي لكوموتيو انقلاب را از گذرگاههاي پرخطر و پرحادثه به سلامت برهاند. بازي خوب قريبيان به همراه گريم تازهاش نخستين سيمرغ بلورين بازيگري را بر شانههاي او نشاند؛ سيمرغي كه در آن سالها اعتبار و وزن بسياري نسبت به اين سالها داشت و موقعيت و شرايط ويژهاي براي ربايندگان آن فراهم ميكرد. قريبيان در سالهاي بعد ضمن ايفاي نقش مجدد در فيلمهاي انقلابي (نظير تبعيديها)، دوبار ديگر توانست در جشنواره فجر براي فيلمهاي بندر مهآلود و مرد باراني سيمرغ بهترين بازيگر نقش اول مرد را دريافت كند، اما ژانر سينماي انقلاب هيچگاه آن چنان كه بايد و شايد در ايران شكل نگرفت تا او به عنوان يكي از شاخصترين بازيگران چنين سينمايي بتواند به تجربههاي بهتري دست يابد. اين بازيگر دوستداشتني و قديمي سينماي ايران از آن به بعد بسيار سنجيدهتر نقش انتخاب كرد و گاه حتي سالي را بدون بازيگري گذراند و منتظر فيلمهاي بهتري ماند تا بتواند از تجربه و توانش بخوبي استفاده كند، در حالي كه همچنان هر كسي كه بخواهد گذري و نظري بر سينماي انقلاب در ايران بيفكند نميتواند از كنار نام او به عنوان بازيگر شاخص اين سينما براحتي عبور كند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 357]