واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفت و گوی فارس با اکبر خلیلی
ایستادگی در خون من است
احساس میکردم از صدقه سر جانبازان آنجا هستم و خداوند آنجا من را طوری مشغول کرد که تا روزهای آخر فقط در شبها و نیمههای شب موفق میشدم که به زیارت بروم و به کارهای شخصی خودم بپردازم. به طور کلی من با این جماعت زندگی خوبی داشتم.
خبرگزاری فارس - حسین قرایی؛ اکبر خلیلی را بیشتر با کتاب «ترکههای درخت آلبالو» میشناسیمش. او اخیراً سفرنامهی حجش را مکتوب کرده، روز چهارشنبه در سالن اجتماعات خبرگزاری فارس از این کتاب که «کعبه هفتاد» نام دارد رونمایی شد. - آقای خلیلی! چرا اسم این کتاب را «کعبه هفتاد» گذاشتید؟ کعبه هفتاد اتفاقاتی است که در سال 1370 به وقوع میپیوندد و آن سال خدا به من توفیق داد که با جانبازان انقلاب اسلامی به این مسافرت بروم. * حضور در جمع جانبازان به معرفت من افزود - من فکر میکنم غیر از اینکه این سفر یک سفر پربرکت برای شما بود، با یک مفهوم پرتلألو که در بعد از سال 57 ضریب میگیرد بیشتر آشنا شدید و آن مفهوم واژه جانباز است درست میگویم؟ واقعاً اینطور است چون من دنبال یک پژوهش و یک اندیشه بودم و قرار بود داستانی بنویسم و خداوند این توفیق را به من داد که حضور در جمع جانبازان به معرفت من کمک کند. - گاهی اوقات پیش آمده که در همین کتاب شما مواضع انقلابی یک نویسنده انقلاب اسلامی را داشتید و میشود نام زیبای نویسنده انقلاب اسلامی را بر شما نهاد. هر چند شما در حوزه دفاع مقدس هم کارهای جالبی مثل «ترکههای درخت آلبالو» دارید. مثلاً از نمونههایی که آوردید آنجا «حاجی اندونزیایی از آقای خلعتبری میپرسد: فایده جنگ هشت ساله شما چه شد؟ چرا 8 سال بیخود خود را گرفتار جنگ کردید؟ خلعتبری جواب میدهد «شما چه سندی در دست دارید که نشان میدهد ما 8 سال جنگیدهایم. ما یک روز هم نجنگیدهایم ما هشت سال از ارزشهای انقلاب اسلامی خود دفاع کردهایم و تمام ایستادگی ما دفاع بود و ...» یعنی گاهی اوقات در سطر سطر نوشتههای شما موضع یک نویسنده انقلاب اسلامی قابل رؤیت است. قصد داشتید اینطوری بنویسید؟ ببینید این دست خود من نبوده است؛ از روزی که در انقلاب دست به قلم بردم واقعاً موضعم این بوده در اولین کتابم هم این را توضیح دادم با وجود و قلم و روح و خون من عجین است. * ایستادگی در خون و روان من است - من در مصاحبههای شما دیدم که گفتید: «من از شهریور 57 نویسنده شدم.» البته به صورت رسمی بله! ولی من قبل از آن هم کارهایی گروه بودم. من خیلی از کارها را از بچگی انجام دادم. اولین کاری که در زندگی به عنوان یک اثر هنری انجام دادم. اولین کاری که من در زندگی به عنوان یک اثر هنری انجام دادم در سن 16، 17 سالگی بود به اسم «برگ». این برگ چیزی است که در وجودم بود؛ یک برگی که روی درخت مانده و سالها از زمان مرگش گذشته ولی ایستاده و چند بهار را روی شاخه گل دیده است. این ایستادگی در خون و روان من است.
- عکس بعضی صحنهها را در آخر کتاب هم آوردید؛ مثلاً جانبازانی که دست و پایشان را در راه خدا هدیه دادند. دیدن این صحنهها و به جا آوردن مناسک حج توسط اینها چه رشحاتی برای شما داشت؟ اینها بچههایی بودند که من کاملاً جذب آنها شده بودم. عکسهایی که شما میبینید کسانی هستند که با تکتک آنها برخورد داشتم و با روحیه و احساس آنها آشنا بودم. بعضی از این عکسها را خودم گرفتم و بعضی را مصطفی والایی. تعداد عکسها زیاد بود که اینها به انتخاب ناشر آمده است. - عکس بعضی از جانبازان مشهور هم در این جا هست؛ مثلاً مجتبی رحماندوست. بله، ایشان هم بودند. حتی من با پیشنهاد ایشان رفتم، چون ایشان در بنیاد مستضعفان بودند و ترتیب این مسافرت را دادند. - به رخ کشیدن قلم انقلابی شما خیلی توجه را جلب میکند. مثلا در یک جایی از کعبه هفتاد می گویید: «سعودیها از شعار مرگ بر آمریکا بسیار وحشت دارند و دائم تقاضا میکنند که کسی این شمار را سر ندهد. ساعت ده شب قرار است دعای کمیل را شروع کنیم اما سپردهاند که کسی مرگ بر آمریکا نگوید» انقلابی بودن بر رگ رگ کلمات شما خیمه زده درست میگویم؟ من به ریزهکاریها دقت داشتم و میدانستم باید این ریزه کاریها را مطرح کنم. میخواستم علت دشمنی سعودیها را به شکلی مطرح کرده باشم. - مثل این که این کتاب تحت عنوان «آفتاب خوش رنگ کعبه» سال 71 توسط روزنامه اطلاعات پاورقی چاپ شده. بله، من میخواستم آن مطالب را زود به گوش مردم برسانم در آن جا آنها را چاپ میکردم ولی بعضاً با اضافات مطالبی که از مطالب قبلی حذف کرده بودم این کتاب را چاپ کردیم. - از سال 70 به بعد دیگر حج نرفتید؟ بله، خداوند توفیق داد یکبار به صورت عمره با همسرم رفتم. - حجی که با جانبازان به خانه خدا مشرف شدید لذت داشت یا ...؟ آن حج سال 70 حج واجب من بود آن موقع من مستطیع نشده بودم که رفتم موقعی که آنجا بودم احساس نمیکردم که برای حج تمتع آمدم احساس میکردم از صدقه سر جانبازان آنجا هستم و خداوند آنجا من را طوری مشغول کرد که تا روزهای آخر فقط در شبها و نیمههای شب موفق میشدم که به زیارت بروم و به کارهای شخصی خودم بپردازم. به طور کلی من با این جماعت زندگی خوبی داشتم. انتهای پیام/
92/12/15 - 16:54
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 74]