تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):عقل راهنمايى مى  كند و نجات مى  دهد و نادانى گمراه مى  كند و نابود مى  گرداند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820287848




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

علاقه به دختر صاحبکار، دردسر ساز شد


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
علاقه به دختر صاحبکار، دردسر ساز شد همان شب باز هم کتکی از پدرم خوردم و چون خیلی از دست صاحبکارم عصبانی شده بودم، تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم.

پسر جوان جثه کوچکی داشت، هم بندی هایش می گفتند بسیار چابک است، وقتی از او علت حضورش را در زندان پرسیدم بلافاصله پاسخ داد: تقصیر پدرم بود که مرا از پشت نیمکت مدرسه به بازار کار کشید. بهانه اش هم این بود که ما فقیریم و باید از بچگی کار کنیم تا بتوانیم شکم خود را سیر کنیم. من درس و مدرسه را دوست داشتم هر چند خیلی درس نمی خواندم اما همیشه جزو دانش آموزان خوب مدرسه بودم. حتی وقتی پدرم مرا از مدرسه بیرون آورد ، مدیر مدرسه سراغش رفت و خواست که اجازه دهد به مدرسه برگردم ، اما مرغ پدرم یک پا داشت و فقط به این شرط حاضر شد به مدرسه برگردم که مدیر به او پول دهد و مدیر وقتی اوضاع را این طور دید رفت و دیگر به سراغم نیامد. من بعد از ترک تحصیل همه کار کردم ، از پادویی و نظافت منزل دیگران گرفته تا مکانیکی و... اما از آن جا که همیشه دلم پیش درس و مدرسه بود ، زیاد دل به کار نمی دادم و هر وقت هم که از کاری بیرون می آمدم یک کتک مفصل می خوردم. کار آخرم سیم کشی خودرو بود که بیشتر با روحیه ام سازگار بود ، چون همه چیز را خوب یاد می گرفتم و بعد از مدتی سرکارگر شدم، صاحبکارم به قدری به من اعتماد داشت که تقریباً تمام کارها را به من سپرده بود. او دختری به اسم سپیده داشت که مدرسه اش نزدیک کارگاه ما بود و هر روز قبل از رفتن به خانه به پدرش سر می زد، در این رفت و آمدها بود که به او علاقه مند شدم. چون نمی خواستم با او دوست شوم مستقیم به سراغ صاحبکارم رفتم و از دخترش خواستگاری کردم، اما بر خلاف انتظارم، صاحبکارم سیلی محکمی به صورتم زد و از مغازه بیرونم کرد و دیگر اجازه نداد در کارگاهش کار کنم. همان شب باز هم کتکی از پدرم خوردم و چون خیلی از دست صاحبکارم عصبانی شده بودم، تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم. چند شب بود فکرم درگیر نقشه سرقت از کارگاه بود تا این که بعد از یک هفته همراه یکی از دوستانم که وانت داشت، نیمه شب به کارگاه رفتیم و من که از همه ورودی های کارگاه با خبر بودم به داخل رفتم و با کمک دوستم تمام وسایل کار را بار کردیم و خارج شدیم. ولی به این فکر نکردم که خیلی زود دستبد قانون بر دستانم گره می خورد چون صاحبکارم مرا به عنوان اولین مظنون معرفی کرد و من هم در حالی که اموال مسروقه را در منزل نگهداری می کردم توسط ماموران دستگیر شدم. حالا دیگر پشیمانی من سودی ندارد و باید به حکم قانون تن دهم.دانا

سه شنبه 13 اسفند 1392 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن