واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: خانواده سبز:«پانتهآ بهرام»، از آن دسته بازيگراني است كه نسبت به تئاتر تعصب بسيار شديدي دارد، او برخاسته از تئاتر و مكتب بزرگاني چون گلاب آدينه، فاطمه معتمدآريا و رويا تيموريان... ميگويد با مافياي سينما دست و پنجه نرم كرده و وجود آن دليلي بوده تا حضورش بر روي پرده نقرهاي سالها به تعويق بيفتد... در كارنامه هنرياش، نه جايزه بزرگ بازيگري تئاتر وجود دارد و تعداد فيلمهايي كه در سينما تا امروز بازي كرده نيز به عدد هشت ميرسد... زيرزمين خانه پدرياش پر است از پوسترهاي تئاترهايي كه تاكنون بازي كرده، همكارمان در Ksabz.net گفتگوي كوتاهي با او انجام داد. كه به گوشههايي از آن اشاره خواهيم داشت. وي در مورد بازيگر شدنش ميگويد : من جزو آن تعداد آدمهاي كليشهاي هستم كه از كودكي عميقا به اين حرفه علاقه داشتم، آن هم به طور كامل خوني و دروني... تا سني بچهها را جمع ميكردم و برايشان قصه ميخواندم. اين موضوع به قبل از هفت سالگي بر ميگردد. هميشه پاي تلويزيون بودم تا هر چه ميبينم را تقليد كنم. در دوران دبيرستان و تئاترهاي دهه فجر نوشتن نمايشنامه را آغاز كردم و كارگرداني در كنار بازيگري هم برعهدهام بود، سال اول دبيرستان جايزه بهترين بازيگر منطقه پنج را گرفتم. وي در پاسخ به اين پرسش كه روزي در سينما و تلويزيون هم كارگرداني خواهيد كرد ميگويد: «اين حرفه يك جور شبيه به آدمهاي زمينخوار است. اول يك زمين 50 متري ميخري و صبر ميكني تا گران شود، آن را ميفروشي و يك صد متري ميخري... اين وسوسه پشت وسوسه براي گسترش دادن چيزي است كه تو داري. وقتي وارد حرفه بازيگري شدي، به طور حتم آنقدر پوست كلفت هستي كه ادامه دهي و به فكر فرار و دل كندن از اين حرفه نباشي. امكان دارد من هم روزي فيلم بسازم، اما در حال حاضر با بازيگري خيلي كار دارم. وي ميگويد: در سينماي ايران مافيا وجود دارد، آن هم از نوع «سر سفره عقد»... ايده اين پديده از زماني كه در سيسيل ايتاليا به وجود آمده به شكلهاي مختلف در جهان پراكنده شده و به سينماي ما هم به مرور راه پيدا كرده است. و من همچنان با آن دست و پنجه نرم ميكنم، اگر دست و پنجه نرم نميكردم، با توجه به اينكه از 17 سالگي وارد مدرسه بازيگري شدم و خيلي سريع در اين زمينه جايزه گرفتم شايد ميبايست به همان سرعت جذب دنياي تصوير ميشدم، يكي از دلايل به تاخير افتادن اين ماجرا همين مافياي نسبتا گردن كلفت سينماست. وي در مورد بهترين بازيگران زن سينماي ايران ميگويد: زماني كه در سال 67 وارد مدرسه بازيگري صدا و سيما شدم و به صورت رسمي تصميم گرفتم در اين عرصه فعاليت كنم، اولين استادم رويا تيموريان بود، پس از ايشان از گلچهره سجاديه خيلي چيزها آموختم، فاطمه معتمدآريا در حدود يك سال و گلاب آدينه هم دو سال نه تنها در مورد بازيگري كه در مورد زندگي نيز چيزهايي به من آموختند، حالا شما فكر ميكنيد كسي كه بازيگري را از اين چهار نفر آموخته چه نظري در مورد شان بازيگري ميتواند داشته باشد. «پانتهآ بهرام» كه از آن دست بازيگران پر حاشيه نيست. با اينكه تواناييهاي زيادي در اين عرصه دارد، اما دوست دارد، حاشيه اطرافش نباشد، او يك هنرمند كامل است، به جز هنر در زمينه بازيگري در عرصههاي سينما، تلويزيون و تئاتر، هنرهاي ديگري هم دارد، بخوانيد: «زماني نقاشي ميكردم، با مداد شروع شد و به رنگ روغن رسيد، پس از خودكشي استاد نقاشيام، فقط يكبار دست به قلم شدم و هنوز هم دغدغه آن را دارم، مثل موسيقي كه تا الان هفت هشت ساز مختلف را امتحان كردم اما نتوانستم پيش بروم، هنر احتياج به تمركز دارد، دوست ندارم فقط ناخونك بزنم، دوست دارم زماني به صورت حرفهاي بروم دنبالش كه به اندازه بازيگري برايش وقت بگذارم. آخرين نقاشيام برگرفته از همان حسي بود كه پس از شنيدن خبر خودكشي استادم پيدا كردم، طرح اصلي آن يك سيب زخمي است كه هنوز تمام نشده... در زمينه موسيقي گيتار، سنتور، سهتار، دف، ني، فلوت و پركاشن، به پرگاشن هله هوله ميگويم، همين هله هوله را بيشتر از ديگر آلات موسيقي دوست دارم، چون از همه راحتتر است، البته بايد بگويم كه همه را به بدي هم ميزنم.» او در رابطه با فوتبال نظرات خواندني دارد؛ در مدرسه به خاطر زنگ ورزش، بسكتبال بازي ميكردم، اما پينگپونگ من هم بد نبود، چون در خانه ميز آن را دارم و گاهي هم با دوستان و اقوام بازي ميكنم. و اما فوتبال... زماني تحت تاثير داييهايم به شدت به فوتبال توجه ميكردم، به خصوص تيم عزيزم! استقلال، هنوز هم بازيهاي استقلال را دنبال ميكنم. اما به آن صورت كه مثل قبل اسم تمام بازيكنان را بلد باشم، نيست، اما از نتايج خبردار ميشوم و با بردهاي استقلال شاد ميشوم. وي ميگويد: از رفتن امير قلعهنوعي ناراحت نشدم، بلكه قلعهنوعي به نظرم به قلب مردم هم نزديكتر شده چون مربي تيم ملي است. پانتهآ بهرام ميگويد: آن زمانها طرفدار تيم فوتبال هلند بودم و عكسهاي فان باستن، رودگوليت و فرانك ريكارد را در اتاقم ميچسباندم، اين سه بازيكن را خيلي دوست داشتم و اما در پايان بخوانيد، يك معرفينامه از زندگي وي به زبان خودش: «من در 13 اسفند هزار و سيصد و خوردهاي در محله بازار بزرگ تهران، روبهروي مسجد سيدنصرالدين در خيابان خيام متولد شدم، پدرم اهل همان منطقه به نام درخونگاه بود و مادرم هم بچه چهارسو بزرگ بازار... پس از آنجا به نازيآباد و سپس به شهر زيبا نقلمكان كرديم كه هنوز هم در آنجا زندگي ميكنيم. ديپلم علوم تجربي و پاياننامه دوره چهار ساله بازيگري از مدرسه صدا و سيما هم گرفتم و ليسانس ادبيات نمايشي نيز از دانشگاه آزاد دارم. وي ميگويد: مهدي هاشمي كه به صورت غيرمستقيم استاد من بود، حرف قشنگي زد كه چرا يك بازيگر نبايد سنش را بگويد، چون ممكن است شما در يك فيلم او را در نقش آدمي 25 ساله ببينيد، اگر سن واقعياش را ندانيد هشتاد درصد او را باور ميكنيد، اما اگر بدانيد در واقعيت بزرگتر است و يك فاصلهگذاري غمانگيز با نقش برايش در نظر ميگيريم و باورش نميكنيد. پانتهآ بهرام در پايان ميگويد: «انسان به اميد زنده است.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 223]