واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نگاهی متفاوت به آخرین ساخته حاتمی کیا
«چ»، نشانیِ متفاوتی از بودن؛بودنی ورای قالبهای کلیشهای
«خداوندا! چه منظره ای داشت این خانه پاسداران؛ چه دردناک؛ چه مصیبت زده! گویی صحرای محشر است، کردهای مؤمن پاوه از زن و مرد در استغاثه، به این خانه پناه میآوردند؛ اما جز یأس و ناامیدی، ثمرهای نمیگرفتند...
خبرگزاری فارس ـ سینما: یادم نمیآید پی چه بودم لابلای بخشی از کتابهای دهه 60 پدر که به قول خودش هر وقت در بحث با کمونیستها کم میآورد، میآمد سراغشان. از اول منظم چیده شدند بودند توی قفسه اما ناخنکهای گاه و بیگاه و هر از چند، از نظم انداخته بودشان. ته یکی از ردیفها بود با قطع جیبی و طراحی جلدی معمولی و غیرجذاب حتی با صفحاتی کمتر از 100 صفحه: «خداوندا! چه منظره ای داشت این خانه پاسداران؛ چه دردناک؛ چه مصیبت زده! گویی صحرای محشر است، کردهای مؤمن پاوه از زن و مرد در استغاثه، به این خانه پناه میآوردند؛ اما جز یأس و ناامیدی، ثمرهای نمیگرفتند... در این شب مخوف، فقط تعداد کمی پاسدار مجروح و دل شکسته، در میان محاصره هزاران مسلح ضد انقلاب، در میان گردابی از بلا و مصیبت، غوطه میخوردند... چه شبی بود این شب قدر! امیدی به صبح نداشتم؛ دل به شهادت بسته بودم؛ با زمین و آسمان، وداع کرده بودم. فقط تصمیم داشتم در آخرین معرکه زندگی، چنان ضرب شستی به دشمن نشان دهم که هر وقت اصحاب کفر و نفاق، آن را به یاد بیاورند، بر خود بلرزند.»1 و نویسنده سطرهای بالا بعدها شد یکی از مسالههای مهم سالهای نوجوانیام؛ مثل دکتر شریعتی! او را متفاوت دیدم از همه آدمهایی که پیش از این دیده بودم! هضمش مشکل بود. او عالمی را که خیلی از ماها در آن حل شدهایم، در خود هضم کرده بود! همین هضم نشدن هم بود که عدهای در آن سالها علیهاش روی دیوار همین دانشگاه تهران شعارنویسی کرده بودند! کسی چه میداند؛ شاید خطرناک هم بود نزدیک شدن به چنین آدمی در آن روزهای ملتهب نوجوانی برای امثال منی که با مویزی گرمیشان میشد و غورهای سردی! چمران آنی نبود که در قالبهای ذهنی یک نوجوان 12-13 ساله بگنجد. نقاش پراحساسی که تابلوی رنگ روغنش، دل از مخاطب میبرد، همان چریکی بود که در تلمسعود در جنوب لبنان و زیر دید و تیرِ سربازان اسرائیلی، با سنگ و کوه و آسمان و پرنده و ماه و ستاره و خورشید حرف میزد: « خدایا! تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی! مرا به آتش عشق سوختی! مرا در توفان حوادث پرداختی، در کوره غم و درد گداختی! مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و هرمان و تنهائی سوزاندی! تو را شکر میکنم که مرا در توفانهای خطرناک حوادث رها کردی و در غوغای حیات در مبارزه ی با ظلم و کفر غرقم نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی!» آقای حاتمیکیا! با چمران نمونه دیگری از انسان بودن را سِیر کردیم و چشیدیم! او نشانیِ متفاوتی از بودن بود و از افسوسهای من و نسل من آنکه با غروب عصر معرفت، پنجرههایی از این دست بسته شد و حال باید با حسرت، امثال چمران را لابلای خطوط و سطور کتابها بشناسیم! دیگر آن نوجوان سالهای پیش نیستم که شور و هیجان، چشمم را ببندد بر بعضی تفاوت مشربها و نگاهها و سلیقهها. با همه اینها از شما متشکرم! متشکرم از اینکه در این روزهای خاکستری، نشانی متفاوتی دادید از نوع دیگری از بودن. چیزی شبیه همان آدرسی که چمران در فیلم به مجاهدان میدهد وقتی روی هم اسلحه کشیده بودند و انگشت اشارهای که همه را ارجاع میداد به «اشهد ان لا اله الا اللهِ»ی که فضا را پر کرده بود. محمدصادق علیزاده ------- 1 بخشهایی از کتب «جهاد و شهادت» شامل دستنوشتههای شهید چمران که در سال 61 توسط دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم منتشر شد. انتهای پیام/س
92/11/15 - 13:36
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]