تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1805135096
سردترین شب سال، کنار آوارگان کوچه پادرختی
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
سردترین شب سال، کنار آوارگان کوچه پادرختی جامعه > آسیبها - گزارش میدانی خبرآنلاین از خیابان خوابهایی که در این شبهای سرد، در گوشه و کنار تهران، در انتظار دمیدن صبح آفتابی زندگی شان مانده اند.
امید سلیمی بنی: بوی دود زباله، بوی آتش زدن هر چه دم دست می رسد، هدایتم می کند تا میانه کوچه "پا درختی"، جایی در ناکجای کوچه های پیچ در پیچ جنوب تهران، نشانی اینجا را نگهبان پارک داده بود، همان مردی که خودش را در چند لایه پالتو و بارانی پوشانده بود و چند دور شال را دور صورتش پیچیده بود که صدایش را به زور می شنیدم: "فرار کردن، تا دیدن بگیر بگیر شده، دررفتن اون ور، ته کوچه پا درختی." در این زمهریر سیاه زمستانی تهران، حالا که به خود نگاه می کنم، مردی را می بینم لرزان در لباسهایی اندک، در جستجوی بوی دود و زباله سوخته، در این "بی در کجای دروازه غار". لباسهایی از این جهت اندک که به خود گفته بودم اگر قرار است برای دیدن بی خانمانها در این سرمای خشک کننده زمستانی بروم، باید لابد تن بدهم به نیش سرما و باد. این است که لرزان از کنار دیوار کاهگلی می گذرم. دورتر، نور آتشی می بینم که سایه هایی ساخته لرزان روی دیوارهای روبرو، باز هم کاهگلی، اینجا انگار همه چیز کاهگلی است و رنگ خاک دارد. ماشین را گذاشته ام کنار بوستان کوچکی که چراغهایش روشن بود و حالا نگهبان های شهرداری، به شدت از آن پاسداری می کنند: "ورود بی خانمانها ممنوع!" آن قدر پارکها در شبهای جنوب تهران خلوتند که آدم فکر می کند به سرزمین ارواح قدم گذاشته، ارواحی که دیده نمی شوند، ولی می شود لرزه آنها را در اطراف خودت حس کنی. نگهبان پارک که دید اینطرف و آنطرف می روم، پیش آمد. گفته بود: "کجا؟ این وقت شب؟" این وقت شب؟ بله، شب از نیمه گذشته بود و عقربه های ساعت مچی، انگار یخ بسته بود روی یک بامداد. پرسیده بودم: "دنبال بی خانمانا می گردم. کجان اینا؟" از بالای آن همه شال که دور گردن و صورتش بسته بود، به من زل زد. گفته بود: "چی کارشون داری؟" پاسخم شاید به مزاقش خوش نیامد که تا شنید، صورتش را برگرداند: "می خام حالشون رو بپرسم." گفت: "اومدی بهشون کمک کنی؟" شانه بالا انداختم. آمده ام کمک کنم؟ این را بارها از خود پرسیده بودم و در نهایت، به همان توصیه ای رسیده بودم که استادم، مرحوم بهمن جلالی همیشه داشت: "اگر قرار است از بدبختی دیگران برای خود، نانی و نامی بسازید، همان بهتر که قلمتان را و دوربین تان را بشکنید. ولی اگر نوشته و عکس شما کمکی به کسی می کند، بر ذمه تان است عکس بگیرید و بنویسید هر چه را دیده اید." نگهبان که دیده بود همانطور معطل مانده ام، پرسیده بود: "دنبال کسی می گردی؟" گفته بودم: "نه، کس خاصی نیست. دنبال اینام که جایی واسه خوابیدن ندارن و شبا تو خیابان می مونن."
دستش را از جیب درآورد. شال را پایین داد تا چهره اش را بهتر ببینم. گفت: "همه شون فرار کردن. نیم ساعت پیش، ماشین
گشت شهرداری اومد جمعشون کنه که گریختن اون طرف." با دست اشاره کرد به سویی که در تاریکی گم شده بود، وقتی از محل فرار کارتنخوابها نشانی پرسیده بودم، فقط گفته بود: "کوچه پا درختی، از روی بوی دود و آتیش می تونی پیداشون کنی." سایه های پا درختی قلب تیرخورده، به رنگ سرخ است، ولی با رنگ سیاه، زیر آن اسپری کرده اند: "محمود آواره". باز هم این "گرافیتی آرت" روی زمینه ای از کاه گل، نقش شده. کنار دیواری که آتش روشن کرده اند، نشسته اند دور همدیگر، شانه به شانه، انگار سوگواری باشد. بوی دود و تعفن آشغالهایی که می سوزانند، محله را برداشته، ولی پشت این دیوارها، انگار هیچ کس نیست که سری بیرون بکشد و بگوید چه می کنند. میان دو نفر نشسته ام که پیداست چند ماهی است حمام نرفته اند، چهره ها سیاه و دست ها، کبره بسته از زباله گردی. اول که رسیدم، همانطور چمباتمه زده، برگشتند و نگاهم کردند. انگار به حریمشان تجاوز کرده ام و یا با مامور شهرداری اشتباهم گرفته بودند. بعد که دیدند کاری شان ندارم، سربرگرداندند طرف آن آتش پردود و پربو. نمی شود با این آدمها، حرف بزنی. چون نه تو را از خودشان می دانند و نه دلشان می آید سر درد دلشان باز شود. از این 5-6 نفری که دور آتش، کنار این دیوار دودزده جمع شده اند، همه معتادند. آن هم پیداست به چه، به این تعفن سفید بی شرم که توی پایپ های سر گرد شیشه ای، دودش می کنند و کجاها که نمی روند. نمی شود خودم را از آنها نشان بدهم و نه اینکه بگویم سفره دلشان را پهن کنند و هر چه می خواهند از زندگی شان بگویند. تنها کاری که می توانم بکنم، این است که کز کنم کنار دستشان تا هرم آتشی که از پارچه کهنه گرفته تا ترکه های خیس تاک در آن می سوزد، به جانم بنشیند. کنار آتش نشسته اید در این شبهای هول؟ همان طرفی از بدنتان که طرف آتش است، گر می گیرد و همزمان، طرف دیگر بدنتان، پشتتان، یخ می زند از این زمهریر. برای همین کسی که این آتش میرا، منبع گرمایش است، مجبور می شود مدام خودش را جابجا کند. لم داده باشد، از این دنده، به آن دنده. نشسته باشد، از این نیمرخ به آن یکی. بدتر از همه، نگاه کردن به اسکلت ساختمان نیمه کاره ای است که جلوی دید همه را گرفته و بالا رفته، نگاه کردن به این دیوارها که انگار هیچ کس آن طرفشان نیست، نه آوازی، نه گرمای دستی که تکه ای نان به من سرما زده هبه کند، نه، این شهر خالی است، این شهر رویایی که شده است قبله گاه بسیاری و چه پوشالی. چند دقیقه ای که می گذرد، سر حرفشان باز می شود. اول، تعارف می زنند، نمی کشم، یکی شان که آن طرف آتش، پینکی می رود، تکه می اندازد: "آق مهندس، پاکه پاکه." لبهایم را کش می دهم، یعنی خندیده ام. پایپ، دست به دست می گردد تا باز می گردد دست همان که تعارفم کرده بود. اسمش محمود است، به قولی، صدایش می زنند محمود آواره. لهجه دارد و پیداست به سودایی، کارش کشیده در این آخر دنیا، "کوچه پادرختی." انگار نه روز می شناسند و نه شب، شبها، لابد برایشان سردتر است و روزها، می شود تکه سیمی، چیزی جفت و جور کرد تا در دل و روده صندوق صدقه چرخاند. روزها، البته سطلهای زباله هم هست، لباسی نیمدار، ساندویچی نیم خورده، خرده چوبی برای آتش شب. دلم می گیرد. نمی توانم کنارشان بنشینم و نگاه کنم چطور حالا که گاهی، سرها روی گردن، لق می خورد و از میان پلکهای روی هم افتاده، به همدیگر نگاه می کنند و گاهی با کلماتی کشدار و نامفهوم به من متلک می پرانند، سرما هم شده قوز بالا قوز این زندگی شان. نه، نمی توانم ببینم حالا که پایم رسیده اینجا، شبی، ساعتی، چند دقیقه ای که نشسته ام روی خاک نرم این کوچه، تنم بوی زهم زباله گرفته و اگر دماغم را نمی گیرم، تفرعن شهرنشینی نیست، بلکه ماسکی است چون چهره مردی نیکوکار که آمده از زندگی اینها سر دربیاورد. کدام نیکوکاری؟ این است که وقتی بلند می شوم، دلم نمی آید جواب متلکهایشان را بدهم، یا تنبانم را از آن خاک سیاه نرم بتکانم که آمده بودم خاکی شوم؟ نیامده بودم؟ از کوچه پادرختی که به طرف بوستان محله می پیچم، سایه ای را می بینم که آن طرف خیابان، آینده ای نزدیک را می کاود میان دسته های زباله، تا کمر وسط سطل بزرگ آهنی خم شده و به آواز، چیزی زیر لب می خواند، نامفهوم است، ولی می شود ناله های بیقرار این مرد را شنید: "یک حمومی سی ت بسازم چل ستون، چل پنجره..." انبار گندم یخ زده مسیر را می شناختم، یکی دو بار که با اکبر رجبی، مسئول موسسه طلوع بی نام و نشانها، پشت وانت آمده بودیم تا ببینم چطور یک وعده عدس پلوی نیمه گرم، جان به این سایه های لرزان تهران می بخشد، می دانستم باز هم باید برانم به طرف انبار گندم. انبار گندم، حالا شده حوالی میدان شوش که با وجود این همه لامپ و چراغ و ماشین، دیگر نمی شود گفت همان چهره دوران پهلوی را دارد به یاد مانده از عکسهای سیاه و سپید پرکنتراست آن دوران: اندوه مطلق حاشیه بودن. اطراف میدان شوش، گله به گله، بی خانمانها نشسته اند دور همدیگر، کیوسک پلیس که سر میدان است، چراغهای روشنی دارد. یکی دو سواری با چراغ گردان هم سر می رسند و بی اعتنا به این "تن های" چمباتمه زده کنار هم، می دوند توی کیوسک تا گرم شوند. از پشت شیشه خودرو هم می شود دید که پایپ، اینجا هم نقل محفل است و دستگردان سایه های شب انبار گندم. خیابان، یخ زده است و بادی که پرچمهای رنگی را تکان می دهد، به صورت آدمی، شلاق می کشد. از کنارشان، پیاده می گذرم. حتی سر بلند نمی کنند این غریبه را ببینند که چهارچشمی، نگاهشان می کند. چهره هایی که پیداست جوان هستند، ولی سیاهی کبره ای که بر آنها نقش بسته، خبر از روزهای بدون آب می دهد. زندگی، اینجا هم خاکستری است. بیشتر، جمع شده اند پشت ایستگاه های اتوبوس، تا از سوز باد، در امان بمانند. سر خیابان بازار امین السطان، جمع شان از همه جا بزرگتر است. بشمرم، ده نفری می شوند که باز هم توی پیاده رو، آتش روشن کرده اند و تن های لرزان را به امید گرم شدن، به همدیگر می فشارند. این است یخ زدن در شبهای رویایی پایتخت. 47/231
دوشنبه 14 بهمن 1392 - 10:23:00
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]
صفحات پیشنهادی
زينيزاده: برکناري جلالي شايعه است
زينيزاده برکناري جلالي شايعه است مديرعامل باشگاه تراکتورسازي ميگويد خبر برکناري مجيد جلالي شايعه است او از ادامه تمرينات تراکتورسازي در تهران خبر داد حميد زينيزاده در خصوص وضعيت اين تيم اظهار داشت تيم بعد از بازگشت از کرمان به دليل بدي هوا و شرايط جوي تبريز که امکان تایرانمنش: با مظلومی کار خود را دنبال میکنیم/قهرمانی حذفی در کنار ماندگاری در لیگ مزه دارد
یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲ - ۱۲ ۵۱ مدیرعامل باشگاه مس کرمان پس از صعود تیمش به مرحلهی نیمه نهایی جام حذفی ابراز امیدواری کرد که تیمش در کنار قهرمانی جام حذفی بتواند در لیگ برتر هم ماندگار شود به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه کویر اکبر ایرانمنش در رابطه با آخرین وضعیت تیمنایب رییس برکنار شده کاراته: از طریق پیامک فهمیدم تغییر کردهام!
یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲ - ۱۲ ۰۶ نایب رییس اسبق بانوان فدراسیون کاراته که از برکناریاش به شدت دلخور است گفت از کنار رفتنم ناراحت نیستم بلکه از نوع برخورد مسولان فدراسیون گله دارم اشرف امینی در گفت و گو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا اظهار کرد با گذشت چهار روز ازکنارهگیری الیور استون از ساخت فیلم زندگی «مارتین لوترکینگ»
یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲ - ۱۵ ۱۶ الیور استون بدلیل عدم پذیرش نسخه اولیه فیلنامهاش از پروژه ساخت فیلم زندگی مارتین لوترکینگ کنار کشید به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا این کارگردان سرشناس برنده اسکار که با فیلم جدیدش قصد داشت دوباره وارد عرصه سیاست شده و زندگی مارتین لوترناظمي از سرمربيگري داماش برکنار ميشود
ناظمي از سرمربيگري داماش برکنار ميشود سرمربي تيم فوتبال داماش گيلان قبل از ديدار با صبا از هدايت اين تيم کنار گذاشته ميشود افشين ناظمي که در 6 مسابقه اخير ليگ برتر فقط يک امتياز با داماش گرفته است به احتمال فراوان از سرمربيگري تيم داماش کنار گذاشته خواهد شد به گزارش فارس پيشمرضیه آوای باران در کنار استاد شجریان+ مصاحبه و عکس
مرضیه آوای باران در کنار استاد شجریان مصاحبه و عکس سپیده خداوردی افتخارم کار با شجریان است سپیده خداوردی افتخارم کار با شجریان استسپیده خداوردی شاید در نظر بسیاری از ما صرفا تداعی کننده نام یک بازیگر باشد در حالی که او یک نوازنده مشهورو توانا است و تاکنون با گروههای موسیقی بسلیما و ریبری در کنارهم+ تصاویر
لیما و ریبری در کنارهم تصاویرآدریانا لیما و فرانک ریبری برای مراسم انتخاب برترین های سال 2013 فوتبال در کنارهم عکس های تبلیغاتی گرفتند تهیه وتدوین گروه ورزشی سیمرغ www seemorgh com sport اختصاصی سیمرغ مطالب پیشنهادی حاشیه های مراسم توپ طلا تصاویر هدیه مظفری زاده به هوادار انظرمحمدی سرمربی جدید ناظمی از سرمربیگری داماش برکنار میشود
نظرمحمدی سرمربی جدیدناظمی از سرمربیگری داماش برکنار میشودسرمربی تیم فوتبال داماش گیلان قبل از دیدار با صبا از هدایت این تیم کنار گذاشته میشود به گزارش خبرگزاری فارس افشین ناظمی که در 6 مسابقه اخیر لیگ برتر فقط یک امتیاز با داماش گرفته است به احتمال فراوان از سرمربیگری تیم دابرکناری نایب رییس بانوان کاراته؛ تشکیل مثلث موفقیت یا حضور افراد مطیع!
یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲ - ۱۱ ۲۷ چهار روز پیش نایب رییس بانوان فدراسیون کاراته برکنار شد و عشرت شاهمحمدی دوباره به فدراسیون بازگشت این تغییر در این زمان شائبههای زیادی به وجود آورد که این تغییرات به خاطر تشکیل مثلث موفقیت فدراسیون در سالهای قبل بود یا اینکه راهی برای آوردن افراد مطادامه برکناری روسای پلیس در ترکیه
ادامه برکناری روسای پلیس در ترکیهتاریخ انتشار شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۲ ساعت ۱۹ ۰۳ وزارت کشور ترکیه در ادامه تصفیه نیروهای پلیس به دنبال تنش سیاسی ناشی از پرونده فساد مالی در این کشور ۵نفر از روسای پلیس استان مرسین را از کار برکنار کرد به گزارش ایرنا به نقل از رسانه های محلی ترکیه حسنعکس: «عمو پورنگ» در کنار مادرش
عکس عمو پورنگ در کنار مادرش داریوش فرضیایی را همه با نام عمو پورنگ میشناسند این عموی محبوب بچه ها دلنوشته زیبایی در صفحه شخصی اینستاگرام خطاب به مادرش دارد که بسیار زیبا نوشته شده و مورد توجه کاربران قرار گرفت باشگاه خبرنگاران جوان داریوش فرضیایی را همه با نامامام جمعه اروندکنار آبادان استعفا داد
امام جمعه اروندکنار آبادان استعفا داد حجت الاسلام مهدی محمدی پور امام جمعه اروندکنار آبادان از سمت خود استعفا داد آفتاب حجت الاسلام مهدی محمدی پور روز جمعه در گفت و گو با ایرنا علت استعفای خود را انجام کاری های پژوهشی و ادامه تحصیل در قم اعلام کرد وی اظهار داشت چند سالارومی ها با برجویچ هم کنار نیامدند
ارومی ها با برجویچ هم کنار نیامدند مسئولان باشگاه شهرداری ارومیه با دیان برجویچ سرمربی صربستانی تیم والیبال شهرداری ارومیه قطع همکاری کردند به گزارش خبرنگار ورزشی باشگاه خبرنگاران سرمربی جدید ارومی ها در حضور 10 روزه خود سه شکست را برای پایتخت والیبال ایران به همراه داشت گفتهبازدید وزیر راه وشهرسازی از آزادراه کنارگذر شمالی مشهد
مشهد بازدید وزیر راه وشهرسازی از آزادراه کنارگذر شمالی مشهد وزیر راه و شهرسازی از آزادراه کنارگذر شمالی مشهد بازدید کرد به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران مشهد دکتر عباس آخوندی در این بازدید گفت آزادراه کنارگذر شمالی مشهد محوری کلیدی است که حمل و نقل در 3 پایانه ترانزیتی پرترظریف: ایران در هر شرایطی در کنار افغانستان است
ظریف ایران در هر شرایطی در کنار افغانستان استتاریخ انتشار شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۲ ساعت ۱۶ ۴۲ وزیرامورخارجه کشورمان گفت جمهوری اسلامی ایران همواره و در هر شرایطی در کنار دولت و مردم افغانستان خواهد بود و از صلح و امنیت در این کشور حمایت می کند به گزارش ایرنا به نقل از اداره کل دیپلماسماجرای زندگی دختر جوان در کوچههای تاریک پایتخت/دختر جوان: هر شب گرفتار گرگهای انساننما میشوم
ماجرای زندگی دختر جوان در کوچههای تاریک پایتخت دختر جوان هر شب گرفتار گرگهای انساننما میشوم دختری که پس از اعتیاد به حشیش کوچههای خلوت و تاریک پایتخت سرپناهش شدند ماجرای تلخ زندگیاش را شرح داد به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران در نگاه اول خجالت کشید فکر کرد ماموماجرای زندگی دختر جوان در کوچههای تاریک پایتخت/دختر جوان: گرفتار گرگهای انسان نما شدم
ماجرای زندگی دختر جوان در کوچههای تاریک پایتخت دختر جوان گرفتار گرگهای انسان نما شدم دختری که پس از اعتیاد به حشیش کوچههای خلوت و تاریک پایتخت سرپناهش شدند ماجرای تلخ زندگیاش را شرح داد به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران در نگاه اول خجالت کشید فکر کرد مامورم آمد فر-
اجتماع و خانواده
پربازدیدترینها