واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: چند شعر از مهدی اخوان ثالث؛ به دیدارم بیا هر شب...
ز ظلمت ِ رمیده خبر می دهد/ شب رفت و با سپیده خبر می دهد سحر/ در چاه ِ بیم ، امید به ماه ِ ندیده داشت و اینک ز مهر ِ دیده خبر می دهد سحر/ از اختر ِ شبان ، رمه ی شب رمید و رفت... شعرهایی زیبا از مهدی اخوان ثالث
شعرهای زیبا و قدیمی از زنده یاد مهدی اخوان ثالثبس که همپایش غم و ادبار می آید فرود بر سر من عید چون آوار می آید فرود می دهم خود را نوید سال ِ بهتر ، سالهاستگرچه هر سالم بتر از پار می آید فروددر دل من خانه گیرد ، هر چه عالم را غم استمی رسد وقتی به منزل ، بار می آید فرودرنگ راحت کو به عمر ، -این تیر پرتاب اجل- ؟می گریزد سایه ، چون دیوار می آید فرودشانه زلفش را به روی افشاند و بست از بیم چشمشب چو آید ، پرده خمّار می آید فرودبهر یک شربت شهادت ، داد یک عمرم عذابگاه تیغ مرگ هم دشوار می آید فرود وارثم من تخت ِ عیسی را ، شهید ثالثموقت شد، منصور اگر از دار می آید فرود بر سر من عید چون آوار می آید ، امید !بس که همپایش غم و ادبار می آید فرود *******************پارینهچون سبویی ست پر از خون ، دل بی کینه ی مناین که قندیل غم آویخته در سینه ی من ندهد طفل ِ مرا شادی و غم راحت و رنجپر تفاوت نکند شنبه و آدینه ی منزندگی نامدم این مغلطه ی مرگ و دم ، آهآب از جوی ِ سرابم دهد ، آیینه ی منکهکشانها همه با آتش و خون ، فرش شود سر کشد یک دم اگر دود ِ دل از سینه ی من پر شد از قهقه دیوانگیش چاه ِ شغادشکر ِ کاووس شه این است ز تهمینه ی منبا می ِ ناب ِ مغان ، در خم ِ خیام ، امید !خیز و جمشید شو از جام سفالینه ی منشعر قرآن و اوستا ست ، کزین سان دم ِ نزعخانه روشن کند از سوز من و سینه ی منسال دیگر که جهان تیره شد از مسخ ِ فرنگیاد کن ز آتش ِ روشنگر ِ پارینه ی من *******************مردُم! ای مردُممردم ! ای مردممن همیشه یادم ست این ، یادتان باشدنیم شبها و سحرها ، این خروس پیرمی خروشد ، با خراش سینه می خواند گوشها گر با خروش و هوش با فریادتان باشدمردم ! ای مردممن همیشه یادم ست این ، یادتان باشدو شنیدم دوش ، هنگام سحر می خواندبازاین چنین با عالم خاموش فریاد از جگر می خواندمردم ! ای مرددممن اگر جغدم ، به ویران بومیا اگر بر سرسایه از فرّ ِ هما دارمهر چه هستم از شما هستمهر چه دارم ، از شما دارممردم ! ای مردممن همیشه یادم ست این ، یادتان باشد*****************به دیدارم بیا هر شببه دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا ماننددلم تنگ است .بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخندشبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیهادلم تنگ است.بیا بنگر، چه غمگین و غریبانهدر این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامالدلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیهاو این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابیبیا ای همگناه ِ من درین برزخبهشتم نیز و هم دوزخبه دیدارم بیا ، ای همگناه ، ای مهربان با منکه اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیهاو من می مانم و بیداد بی خوابی.در این ایوان سرپوشیده ی متروکشب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ستکه درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوهابیا امشب که بس تاریک و تنهایمبیا ای روشنی ، اما بپوشان رویکه می ترسم ترا خورشید پندارندو می ترسم همه از خواب برخیزند و می ترسم همه از خواب برخیزندو می ترسم که چشم از خواب بردارندنمی خواهم ببیند هیچ کس ما رانمی خواهم بداند هیچ کس ما را و نیلوفر که سر بر می کشد از آبپرستوها که با پرواز و با آوازو ماهیها که با آن رقص غوغایینمی خواهم بفهمانند بیدارند.شب افتاده ست و من تنها و تاریکمو در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابندپرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبیبیا ای مهربان با من !بیا ای یاد مهتابی !******************شهابها و شبز ظلمت ِ رمیده خبر می دهدشب رفت و با سپیده خبر می دهد سحردر چاه ِ بیم ، امید به ماه ِ ندیده داشت و اینک ز مهر ِ دیده خبر می دهد سحراز اختر ِ شبان ، رمه ی شب رمید و رفتوز رفته و رمیده خبر می دهد سحرزنگار خورد جوشن ِ شب را ، به نوشخنداز تیغ ِ آبدیده خبر می دهد سحر باز از حریق ِ بیشه ی خاکسرین فلقآتش به جان خریده خبر می دهد سحرازغمز و ناز انجم و از رمز و راز ِ شببس دیده و شنیده خبر می دهد سحرنطغ ِ شَبَق مرصع و خنجر زُمُرّداببا حنجر ِ بریده خبر می دهد سحربس شد شهید ِ پرده ی شبها ، شهابهاو آن پرده های دریده خبر میدهد سحرآه ، آن پریده رنگ که بود و چه شد ، کز او رنگش ز ِ رخ پریده خبر می دهد سحر ؟چاووشخوان ِ قافله ی روشنان ، امید !از ظلمت ِ رمیده خبر می دهد سحر*********************غزل 6امشب دلم آرزوی تو دارد نجواکنان و بی آرام ، خوش با خدایشمی نالد و گفت و گوی تو دارد- تو ، آنچه در خواب بینند ،پوشیده در پرده های خیال آفرینندتو ، آنچه در قصه خوانندتو ، آنچه بی اختیارند پیششو آنچه خواهند نامش ندانند -امشب دلم آرزوی تو دارد.دل آرزوی تو وانگاهاین بستر ِ تهمت آغشته ی چشم در راه بوی تو ، بوی تو ، بوی تو دارد .- بوی تو در لحظه های نه پروا ، نه آزرمی از هیچتن زنده ، دل زنده ، جان جمله خواهشهولی نه ، شرمی نه از هیچآن بو که گوید تو هستیدر اوج شور هوس، اوج مستیجبران ِ خشمی که از خلوت دوش دارمخواهی دلم جویی ، اما همه تن پرستیو آن بو که چون عشوه های تو گوید : عزیزا!دریاب کاین دم نپایددریاب و دریاب ، شایددیگر به چنگت نیایدامشب شبی دان و عمری ، میدیشآن شکوه و خشم دوشین رها کنمسپار دل را به تشویش-ای غرقه ی نور در این شب ِ تلخ ِ دیجوراین بستر امشب - شگفتا ، چه حالی ست ! -بوی تو، بوی تو دارد بوی شبستان ِ موی تو داردبوی شبانی که خوشبخت بودیم در بستری تا سحر می غنودیمبوی نترسیدن ما از " او " من ، همچو " او " ی تو دارد - بوی گلاویزی و بی قراری و لذت کامیابی و شور ِ با عشق ، شب زنده داری -امشب عجب بسترم باز بوی تو دارد.تو راه ِ روحی ، کلید گشایشوین زندگی را چه بیهوده ! - تنها بهانه تو صحبت ِ عشق و آنگاه خواب ِ خوش ِ آشیانه در سازهای ِ غم آلود ِ این عمر ِ بی نور پر شورتر پرده ی عاشقانه .در مرگبوم ِ بیابانو در هراس شب ِ دم به دم ظلمت افزاهر گوشه صد هیکل هیبت آور هویداآنگه که دیری ست دیگراز راه و یراه ، چون امن و تشویشیک رشته گم گشته ، صد رشته پیدا.و مرد ِ آشفته ی رفته هر سویصد بار گشته ست نومید و غمگیناز عشوه و غمز ِ صد کورسوی دروغین -ای ناگهان در پس ِ تپه ی وحشت و یأسآن شعله ی راستگوی نشانی !ای واحه ی زندگی ، خیمه ی مهربانی!بعد از چه بسیار دشواری ِ تلخ و جانکاهشیرین و بی منت آسایش رایگانی!تو نوش ِ آسایشی، ناز ِ لذتتو راز ِ آن، آن ِ جان و جمالیای خوب ، ای خوبی ، ای خوابتو ژرفی و صفوت ِبرکه های زلالییک لحظه ی ساده و بی ملالیای آبی روشن ، ای آب ....
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]