واضح آرشیو وب فارسی:مهر: رابطه ليبراليسم و دموكراسي
ليبراليسم فقدان موانع و محدوديت هايي است كه فرد را از آنچه كه مي خواهد انجام دهد باز مي دارد و دمكراسي، چگونگي انتخاب حكومت هاست و اين كه در مقابل چه كساني پاسخگو هستند و بين اين دو مساله ضرورتا پيوندي وجود ندارد.
به گزارش خبرگزاري مهر، عبارت ليبرال دموكراسي چنان متداول است كه تصور وجود پيوند ازدواجي هماهنگ و كامل بين دو اصل تشكيل دهنده آن طبيعي مي نمايد. در واقع اين پيوند مشترك، مانند بسياري از ازدواج ها در زندگي واقعي، از آغاز موضوع سازش ها و رد و بدل كردن امتيازات بوده است و از آن ميان ليبراليسم همواره بي ميلي بيشتري از خود نشان داده است. ليبرال ها خواهان محدود كردن حكومت مطلقه بودند و حكومت محدود به معني حكومتي بر پايه وفاق بود. اما وفاق از سوي چه كساني؟ هنگامي كه مفهوم وفاق رايج شود، تثبيت برهان متقاعد كننده اي كه كاربرد آن را محدود كند دشوار است،به ويژه با در نظر گرفتن اين مطلب كه برهان هاي موافق اين مفهوم در چنان پوششي از جامعيت پيچيده شده بود كه با هرگونه اصل گزينش يا انحصاردر تناقض قرار مي گرفت، انديشه وفاق به سوي دموكراسي تمايل دارد.
بدين ترتيب بورژوا ليبرال ها بيش از پيش اسير دامي شدند كه خود گسترده بودند آنها تا جايي كه خود به حساب آورده شوند براي اصل وفاق ارزش قائل بودند،اما هنگامي كه سخنگويان راديكال آن را به طبقات پايين تعميم دادند هراسان شدند.
دموكراسي اساسا به معني حكومت"غوغا"بود. ليبرال ها ازآن مي ترسيدند كه سرنگوني حكومت هاي خودكامه پادشاهي يا اشرافي كهن دولت حداقلي را كه بيشتر آنها خواستارآن بودند در پي نداشته باشد و به پيدايش استبداد جديدي با قدرت بيشتر بينجامد. استبدادي كه قدرت خود را دقيقا از دعوي برتر خود مبني بر مشروعيت كسب مي كرد. در مقابل حكومتي كه مي توانست مدعي اداره كشور به نيات از اراده مردم باشد،چه حفاظ هايي تاب مقاومت داشت؟در مقابل چنين حكومتي، اقليت هاي مخالف صرفا فرقه هايي كج خلق و جوياي منافع خويش تلقي مي شدند كه نمي خواهند اصل دموكراتيك و مقدماتي حاكميت اكثريت را بپذيرند. افراد مخالف، طبعا در موضعي از اين هم ضعيف تر قرار مي گرفتند. بدين ترتيب ليبرال ها دريافتند كه اصل وفاق كه در ديدگاه آنها مهاري براي حكومت و مبنايي براي حفاظت از حقوق فردي بود،به نوعي ديكتاتوري مردمي يا دموكراتيك منجر مي شود كه مي تواند بيش از گذشته تهديدي جدي براي آزادي باشد.
برخي بنيانگذاران آمريكا، هراس هايي از اين دست را ابراز داشته اند. هاميلتون مي گويد؛ اگر تمامي قدرت به اكثريت تفويض شود، آنها بر اقليت ستم خواهند كرد و اگر تمامي قدرت به اقليت تفويض شود، آنها بر اكثريت ستم خواهند كرد و جفرسون در اعتراض به اين نظر مي گويد؛ يكصد و هفتاد و سه مستبد مطمئنا همان قدر مستبد خواهند بود كه يك مستبد يك استبداد انتخابي حكومتي نبود كه ما براي آن جنگيديم.
بسياري از آنها واژه"مردم"را تحقير مي كردند و آشكارا با انديشه دموكراسي مخالفت مي ورزيدند.ترتيبات قانوني دقيقا انديشيده به منظورمهار قدرت دولت با تقسيم آن،از اين فكر نشات گرفت.اين اضطراب ها و دشمني ها در نوشته هاي ليبرالي قرن نوزدهم تجديد حيات پيدا مي كنند،و حتي در نوشته هاي كساني مانند ميل، كه در اصول مدافع گسترده ترين مشاركت مردم در سياست بود نيز به چشم مي خورد.
لردآكتون به وضوح ليبرال ها و دمكرات ها را از يكديگر متمايز كرده است؛ در مورد دموكراسي بايد اذعان داشت كه توده هاي جديد انتخاب كنندگان كاملا جاهلند، به آساني با توسل به تعصب و احساسات فريب مي خورند و در نتيجه نااستوارند؛ همچنين دشواري توضيح مسائل اقتصادي براي آنها و روشن كردن پيوند منافعشان با حكومت،اگر امنيت مالكيت خصوصي را به خطر نيندازد مي تواند براي اعتبار عمومي مخاطره آميز باشد. ليبرال هاي حقيقي به خلاف دمكرات ها،همواره اين خطر را پيش روي خود قرار مي دهند.
توده هاي جاهل فقط دارايي را تهديد نمي كردند.گروهي بر اين باورند كه فرهنگ و تمدن نيز در مخاطره قرار دارند. اما مهمتر از همه، دمكراسي تهديدي بالقوه براي آزادي فرد تلقي مي شد.خطر در آن بود كه فرد طبق قاعده اكثريت يا حاكميت مردم، بينديشد. اين مطلب اساسا نكته اي منطقي است. آزادي، فقدان موانع و محدوديت هايي است كه فرد را از آنچه كه مي خواهد انجام دهد باز مي دارد. دمكراسي، چگونگي انتخاب حكومت هاست و اين كه در مقابل چه كساني پاسخگو هستند. بين اين دو مساله ضرورتا پيوندي وجود ندارد؛ در مقابل ليبراليسم، توتاليتاريانيسم قرار مي گيرد، حال آنكه در مقابل دمكراسي، خود كامگي، در نتيجه دستكم در اصول اين امكان و جود دارد كه يك حكومت دمكراتيك، توتاليتر باشد و يك حكومت اقتدارگرابراساس اصول ليبرالي عمل كند.
اين واقعيت كه حكومتي انتخابي است، في نفسه مانع از آن نمي شود كه آزادي مردم را محدود كند. كاملا به عكس به چالش كشيدن يك حكومت"مطلقه انتخابي" دشوارتر از اين كار با حكومت هاي آشكارا خودسر است. اگر دمكراسي فقط به حكومت اكثريت محدود نشود و به آموزه حاكميت مردمي فرا رويد،اين اضطراب تشديد مي شود.ليبرال ها از انديشه حاكميت در هر شرايطي ناخشنودند. اما مفهوم حاكميت مردمي به طريق اولي قابل ايراد است زيرا بيانگر وجود هستي قابل دركي است كه "مردم" ناميده مي شوند.چنين حكومتي،آموزه ليبرالي را مورد تعرض قرار مي دهد.آموزه اي كه به موجب آن جامعه از افراد يا حداكثر گروههاي منفصلي تشكيل شده است كه هر يك خواست ها و منافع خاص خويش را دنبال مي كنند.مفاهيمي از قبيل"منفعت عموم"و"خواست عموم" نه تنها اين تجاوز را پنهان مي دارد. بلكه عذر موجهي در اختيار دولت ها قرار مي دهد تا منافع ملموس افراد و گروه هاي خاص را پايمال سازند.
كد خبر: 2199632
تاريخ مخابره : ۱۳۹۲/۹/۳۰ - ۰۹:۰۰
شنبه 30 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]