تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):نصيحت و خيرخواهى از حسود محال است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803976417




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

‌بيست ‌و‌ هفتمين بسته مقالات شفاهي منتشر شدراهبردهاي مواجهه با گفتمان «ما نمي‌توانيم» به روايت رحيم‌پور ازغدي+صوت


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: ‌بيست ‌و‌ هفتمين بسته مقالات شفاهي منتشر شدراهبردهاي مواجهه با گفتمان «ما نمي‌توانيم» به روايت رحيم‌پور ازغدي+صوت
حسن رحيم‌پور ازغدي در بيست ‌و‌ هفتمين مقاله خود به موضوع «بيدار باش» جنبش دانشجويي مسلمان، همچنين خطر بازگشت دايناسورها و ليبراليزم مذهبي پرداخته است.


به گزارش خبرگزاري فارس،‌ بيست ‌و‌ هفتمين مقاله شفاهي حسن رحيم‌پور(ازغدي) به تحليل موقعيت و مسئوليت جنبش دانشجويي مسلمان در شرايط كنوني پرداخته است، در ادامه متن اين سخنراني كه به كوشش مؤسسه فرهنگي هنري «طرحي براي فردا» پياده شده است، مي‌آيد:

در آستانه ايام دانشجويي در آذرماه مناسب است، گفت‌وگويي ناظر به فرهنگ رفتار سياسي در دانشگاه داشته باشيم:

* ضرورت غني‌سازي ادبيات انقلابي

تشكل‌هاي دانشجويي انقلابي و مسلمان بايد به ضرورت تفكر دائمي براي تغذيه تئوريك انقلابيون توجه داشته باشند. انقلاب در واقع، امواج پياپي است و همواره بايد خونِ تازه در رگ انقلاب در جريان باشد. اين خون تازه، مفاهيم انقلابي است كه بايد دائماً به روز و در عين حال، اصيل باشد. نبايد اجازه دهيم شعارهاي انقلاب اسلامي در سطح دانشگاه‌ها تبديل به فسيل شود. جبهه مقابل ارزش‌هاي انقلابي دچار يك تحجّر تاريخي است و تقريباً همه صفات يك دايناسور رو به انقراض را دارد. اگر نسل جديد، نتواند حرف‌هاي تو را بفهمد و تو را درك نكند و اگر نسل قديم از هزار بار شنيدن سخنان تكراري خسته و فرسوده شده باشد به نحوي كه شما «ف» بگوييد و او تا فرحزاد را پيشگويي كند و برود، آن‌گاه دچار نوعي انجماد شده‌ايد.

جبهه مقابل دچار تكرار شده است. امروز دوباره شعارها و گفتمان ليبرالِ مذهبيِ غرب‌گراي دهه هفتاد، بازسازي و تكرار مي‌شود. از اين سوي، هسته فكري انقلاب اسلامي بايد دهه به دهه بازسازي تئوريك شده و ادبيات انقلابي، غني‌سازي شود. بايد در برابر ارتجاع به دهه هفتاد و نيز انحراف به مسيل يك حركت غير انقلابي، حسّاس بود. خودباور باشيم اما خودباوري غير از «خودمحوري» است. در يك تشكل اسلامي، هدف، كادرسازي و نيروپروري، كشف استعدادها توأم با احترام به انسان، خوش‌بيني به آينده، اميد به ارزش‌هاي انقلابي، اعتماد به جوانان بدون آن‌كه به دنبال نوكر براي تشكل و جريان خاص باشيم. بايد به دنبال فعال‌سازي ظرفيت‌هاي انساني، كشف استعدادها، پرورش و استخراج معادن انساني باشيم. پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «اَلنّاسُ مَعادِن»؛ مردم، معدن‌هايي غني هستند «كمَعادِنِ الَّذهَبِ وَ الْفِضَّه»؛ چون معادن طلا و نقره كه بايد به درستي شناخت و استخراج كرد. پي‌درپي تيم‌هاي جايگزين، امواج جديد، كشفيات تازه، شناسايي نيروهاي جوان‌تر در سطح دانشگاه‌ها، ميدان دادن به آن‌ها، رشد دادن آنان، ارائه يك منطق اسلامي و انقلابي به سامعه جوانان اجتماعي و در عين حال، «حق خطا» دادن، «امكان خطا» قائل بودن و... شرط رشد و انقلابي ماندن جامعه و حكومت است.

توجه داشته باشيم كه گاهي جريان‌هاي پيرشده، دوباره عودت مي‌كنند علي‌رغم آن كه قادر نيستند سهم تفكّر دائمي براي نوسازي خود را بپردازند. بيست سال، بيست و پنج سال قبل، اين ذهن ممكن است فعال بوده باشد ولي اينك از بورس، خارج شده و نمي‌داند مسائل جديد چيست و جامعه در چه وضعي است؟ واقعيت‌ها را به درستي نمي‌شناسد. از همان سرمايه كهنه مي‌خورد و اين، از مايه خوردن، نوعي نشخوار ايدئولوژيك و تئوريك است.

*يك سال «تفكر» و 30 ‌سال «حكومت»؟!

دانشجوي مسلمان براي گفتمان‌سازي انقلابي بايد روزانه بخواند، بينديشد، بنويسد، بگويد و بتواند همه سخت‌افزار فعاليت‌هاي دانشگاهي و جنبش دانشجويي را در خدمت نرم‌افزار «انقلاب اسلامي» قرار دهد، نه به عكس. بايد بتواند ضمن توجه به محتوا دائماً ظرفيت‌سازي‌هاي جديد كند. در جبهه‌هاي مقابل، كساني يك سال، فكر مي‌كردند و گمان كردند همين براي بيست سال حكومت كردن، بس و كافي است. يك ساعت فكر كرده‌اند و گمان مي‌كنند براي چند سال انقلاب، كافي است!! حرف‌هاي تكراري، استدلال‌هاي سطحي، شعارهايي كه زماني زنده تلقي مي‌شد اما امروز به كاريكلماتور تبديل شده است؛ كاريكاتور كلمات، گاه به جزميات خشك و كسالت‌آور، تبديل مي‌شود. قدرت توليد فكر را از دست سر داده و متكي به ترجمه است. قدرت پمپاژ ايمان و نوسازي معرفتي و ارائه پاسخ‌هاي جديد به سؤال‌هاي جديد يا قديمي نيست و حتي به پرسش جديد هم پاسخ قديمي مي‌دهند. كليات، انتزاعيات، مكرّرات، كلمات خشكيده، دگم‌سازي، ذهن‌هاي گنديده، حرف‌هاي خيلي كهنه، شعارهايي در عرصه اقتصاد، سياست خارجي، سياست داخلي، فرهنگ، هنر، حقوق و تربيت كه اين شعارها در قرن 18 و 19 مثلاً در اروپا توليد شده، با مباني خاصي و براي حل مشكلات خاصي، مصرف و كهنه شده و يك بار هم در دهه هفتاد و اوائل دهه هشتاد در كشور، تكرار و دوباره مصرف شد و شكست خورد. حال دوباره كساني كه دچار عقب‌افتادگي ذهني هستند بدون توجه به سرعت انقلاب و پيشرفت‌هاي عظيم تئوريك انقلاب اسلامي در اين سه، چهار دهه، دوباره به تكرار همان حرف‌ها كه متعلق به يك تفكر پير از نوع ليبراليزم مذهبي بود، پرداخته‌اند.

جوانان انقلابي مسلمان در دانشگاه بايد به اين مسائل توجه داشته باشند كه با چه تفكري، چه ديدگاهي، با چه دگم‌ها و جزمياتي در اين سال‌ها دوباره مواجه خواهند بود و چه كساني مي‌خواهند گذشته را در سطح دانشگاه‌ها و رسانه‌ها و افكار عمومي، در حوزه مباحث علوم انساني و علوم اجتماعي، در حوزه علم و تكنولوژي، در مسئله رابطه با غرب بازسازي كنند و عقب‌نشيني فرهنگي و سازش سياسي و هضم‌شدگي در غرب و اين قبيل رويه‌ها را دوباره به نسل جديد و فضاي كنوني تزريق كنند، همان آموزش‌هايي كه مربوط به يك نسل پير غرب‌زده و بي‌شخصيت، وابسته، آسيب‌پذير، تنبل و كم‌كار بود.

*فروكاست «آزادي» به «Hyde Park»؟!

شما مي‌دانيد فرهنگ رفتار سياسي در دانشگاه‌هاي قبل از انقلاب، منكوب ديكتاتوري مطلق بود. پس از انقلاب هم دوره‌هايي در افراط و تفريط به ‌سر برديم. گاه به ويژه در اواخر دهه هفتاد، فضاي دانشگاه‌ها به سمت ركود و سكوت و سياست‌گريزي رفت. گاه شاهد افراطي‌گري و هرج و مرج و اهانت و خشونت بوديم، امّا هيچ يك از دو حالت «سياست‌گريزي» و «سياست‌زدگي» در شأن دانشگاه‌هاي انقلاب اسلامي نبود و نيست. امروز در شرايطي هستيم كه در دهه گذشته، مسئله مهم «كرسي‌هاي نقد و نظريه‌پردازي علمي» در علوم انساني، در معارف اسلامي، در علوم پايه و علوم كاربردي مطرح شد و بركاتي داشت. از كرسي‌هاي آزادانديشي و نقد و گفت‌وگوهاي سالم و آزاد در مسائل اجتماعي، فرهنگي، سياسي و مديريتي كشور در دانشگاه‌ها پيشنهاد و طلب شد كه فعال شوند امّا نه از باب سوپاپ اطمينان كه دولت‌هاي دنيا معمولاً ترتيب مي‌دهند، بلكه حقيقتاً و صادقانه براي تبادل‌نظرهاي منطقي، نقدهاي اخلاقي و تضارب انديشه‌ها، تا هركس حرفي براي گفتن دارد و نمي‌خواهد دوپهلوگويي كند و شعار توخالي بدهد و منافع خود را درو كند، عالمانه و صادقانه و مسئولانه حرف بزند.

البته آزادي از نوع انگليسي هم داريم كه از يك طرف با چند ميليون دوربين در كوچه‌پس‌كوچه‌ها و شنود و كنترل علني تماس‌ها، صفحات اينترنتي و ايميل‌هاي شخصي مردم، علي‌رغم شعار خصوصي‌سازي و فردگرايي و آزادي، عملاً چيزي به نام حريم خصوصي و آزادي فردي براي شهروندان خود هم در آمريكا و اروپا باقي نگذاشت. علي‌رغم شعار فردگرايي، آزادي شخصي و حقوق فردي، شديدترين كنترل‌هاي تكنولوژيك و سانسورهاي پليسي، به مراتب بدتر و سخت‌گيرانه‌تر از كمونيست‌ها و فاشيست‌ها و البته هوشيارانه‌تر از آن‌ها اِعمال مي‌كنند و در بسياري از كشورهاي جهان اسلام، همينان در اين صد سال، خطّ كودتا و ديكتاتوري و شكنجه را حاكم كردند و از آن طرف هم «هايد‌پاركي» در گوشه لندن تعبيه كردند كه ظاهراً هركس هرچه مي‌خواهد، آن‌جا بگويد و بكند ولي در حاشيه جامعه باشد و تنها براي چند نفر اطرافيان خود درددل كند يا مثلاً برهنه شود و از اين قبيل كارها! آزادي فريبكارانه و عوام‌فريبانه، تنها نوعي سوپاپ اطمينان است.

براي شنيدن بيست و هفتمين مقاله شفاهي رحيم‌پور ازغدي از اينجا اقدام كنيد.

*انجماد «ايدئولوژي» يا سنّت انقلابي؟

انقلاب اسلامي امّا حقيقتاً آزادي‌خواه بود. آزادي، از شعارهاي اصلي اين انقلاب و در متن قانون اساسي است. آزادي بيان و قلم، آزادي نقد در چارچوب منطق و اخلاق و قانون، يك حقّ شرعيِ اسلامي مردم است. انقلاب ما، شعار آزادي را از غرب و شرق، به عاريت نگرفت. اين جزء شريعت ما بود. جزء حقوق اسلامي ملت‌هاست. ريشه‌هاي قرآني و تعريف اسلامي دارد. به لحاظ حقوقي و مدني البته «قانون» است كه «آزادي» را در همه جوامعِ قانون‌مند و آزاد، علي‌القاعده تعيين مي‌كند و بايد تعريف كند ولي همه نظام‌هايي كه مدعي دموكراسي و قانون بودند، همواره در چارچوب خطوط قرمز حقوقي، فلسفي و مدني خاصّي از «آزادي» سخن گفتند.

حال آن كه «ايدئولوژي و مكتب» در تعريف انقلاب اسلامي به جاي «انسان» نمي‌نشيند، نقش انسان‌ها را تكفّل نمي‌كند و از انسان جدا نيست. مكتب انقلاب اسلامي در بينش انسان‌هاي آگاه و انقلابي است كه مي‌تواند انقلابي بماند. ايدئولوژي انقلابي، مكتب اسلام انقلابي و انقلاب اسلامي، اگر منجمد و به ويژه دچار انجماد روح، يا گرفتار انحراف بينش شود، نقش ضدّ اسلامي و ضدّ انساني پيدا مي‌كند، يك شكل ارتجاعي و متحجّر مي‌يابد و به تدريج تنها به يك خاطره و نوستالوژي تبديل مي‌شود، به يك «سنّت» به مفهوم جامعه‌شناختي غربي و نه «سنّت» با تعريف اسلامي مبدل مي‌گردد.

ولي اگر ارزش‌هاي انقلابي و روح زنده اين ارزش‌ها را بشناسيم و حفاظت كنيم، هرگز كهنه نمي‌شود. چنان‌چه تا انسان، انسان است، حسين(ع)، پير نمي‌شود و «قهرمانانه مردن» براي مبارزه عليه ظلم، براي هميشه يك ارزش زنده است و تازه مي‌ماند. چنين نيست كه اسلام، ذاتاً انقلابي نبوده ولي كساني خواستند انقلابي بودن و انقلابي‌گري را با سُرُم و آمپول به اندام اسلام تزريق كنند. چنين كاري بي‌ثمر، بي‌روح، بي‌فايده و بلكه نشدني است.

*خطر كپَك‌زدگي در «ليبراليزم مذهبي»

اگر مكتب انقلاب اسلامي بر اساس نهادهاي واقعيِ نظري و عملي، بناء شده كه با شرايط و تحوّلات زمان مغاير نيست، با تغيير و تعويض نهادها و شرايط جديد، محتواي مكتب انقلاب اسلامي، كپك نمي‌زند. بسياري از مفاهيم زيبا يا ظاهراً زيبا، توسط سرمايه‌داري غرب، مصرف شد و گاهي حتي براي چنين مصرفي توليد شد و گاه از توليد ديگران و پيشينيان استفاده كردند. امروز مي‌بينيد جهان كثيف سرمايه‌داري سلطه‌طلب و غارتگر اروپا، خود را وارث انقلاب فرانسه مي‌داند و سرمايه‌داران فاسد وال‌استريت، خود را وارث به اصطلاح انقلاب استقلال‌طلبانه آمريكا مي‌خوانند. در واقع قابيل، هابيل را مي‌كشد و خود را وارث هابيل معرفي مي‌كند! همه ارزش‌هاي اسلامي را زير پا مي‌گذارند و خود را منادي اين ارزش‌ها در جهان و «پليس دموكراسي»، «پليس حقوق بشر» و «پليس صلح» معرفي مي‌كنند. چنان كه مذهب نيز به همين شيوه، استثمار شد. پاپ، ادامه نظام سزار در روم و جانشين مسيح(ع)، «پابرهنه الاهي فلسطيني» شد. با اسلام نيز خواستند چنين كنند و مي‌كنند و كردند.

اما اينك حزبي كه مي‌خواهد دوباره ليبراليزم مذهبي سازشكارِ سياسي و وادادگي را در عرصه اقتصادي، فرهنگي و سياسي بازسازي كند به دنبال يك رونوشت تازه از شعارهاي كهنه غرب است، آن هم در شرايطي كه آنان، خود دچار هزار گرفتاري‌اند و عملاً صور اسرافيل، نداي زوال تدريجي و شايد دفعي آن‌ها را به صدا درآورده است. اينان اكنون دوباره مي‌خواهند آنان را راهنماي روزمرّه ما قرار دهند، دوباره مي‌خواهند سابقه غرب را به الگويي براي انقلاب اسلامي و دستگاه حكومت، تبديل كنند.

*اسلامِ «رفورميستي»؛ اسلام بي‌دردها

انقلاب اسلامي خود را در طول تاريخ با همه نهضت‌هاي اسلامي و انساني عملاً متصل و جوهره تجربه‌هاي مختلف انقلابي را استخراج و خود را غني كرده است. بايد تكاپو را ادامه دهيم. بايد ايستادگي بياموزيم تا با چند ترجمه، ايدئولوژي خود را عوض و ايدئولوژي ديگري انتخاب نكنيم. كساني كه با ادبيات و پُز شبه‌روشنفكري و ضمناً با ادعاي مسلماني، دست به رفُرميزم مادّي در حوزه ارزش‌هاي انقلابي و اسلامي مي‌زنند به يك رفورميزم بازاريِ عاميانه دست مي‌زنند و اين، نو كردن «انقلاب» و نوسازي «اسلام» نيست، بلكه به قصد ترك ارزش‌هاي انقلابي و مسخ اسلام، صورت مي‌گيرد. اسلام رفورميستي، اسلام ليبراليستي، اسلام بي‌دردهايي است كه با جبر مادّيِ زمانه، خو كرده‌اند و دوباره در پي ساختن يك اسلامِ متناسب با منابع و معيارهاي غرب هستند. طبق تعريف، آن‌ها مفاهيم را به «روحاني و جسماني» و «مادّي و معنوي» تقسيم مي‌كنند، حال آن‌كه تقسيم به «ايده» و «رئاليته»، تقسيمي غربي‌ است نه اسلامي.

آنان در قالب‌هايي كه فرهنگ غرب به ايشان ديكته مي‌كند، مي‌انديشند. نگاه توحيدي به مسائل و چشم‌انداز انقلابي ندارند. اگر سابقاً هم داشتند، ديگر امروز ندارند،‌ مسخ شده‌اند، وابسته شده‌اند، شك كرده‌اند و گاه آلوده شده‌اند. كساني در اين بين فاسد شده‌اند؛ وقتي فاسد شدي، ديگر نمي‌تواني انقلابي بماني و معيار همه چيز تو، نمي‌تواند ارزش‌هاي الاهي و انقلابي باشد، مقياس‌هاي مادّي، حاكم مي‌شوند.

اسلام، يك ايدئولوژي مادّي بشري نيست كه بدون زحمت اجتهاد و تحقيق، با آن بتوان رژيم سياسي يا اقتصادي ساخت و آن‌گاه كليشه‌هاي جديد را با هدف‌گيري «منافع جديد» و «طبقات جديد» ساخت و باندهاي حاكميت تغيير يافته و دوباره هركسي در انديشه منافع مادي خود باشد.

* عاقّ‌شدگي و عمل‌زدگي

از آن سو يك انقلاب مسلمانانه، تكيه افراطي بر نتيجه مادي، به مفهوم پراگماتيزم آمريكايي، عمل‌زدگي و سودمحوري نيست بلكه پيش از سود مادي و پيروزي‌هاي پراگماتيستي، به صحّت و اصالت «انديشه و آرمان» فكر مي‌كند. آن‌چه به «عمل»، اصالت و ارزش مي‌دهد و پيروزي را حقيقتاً «معنا» مي‌كند، «مكتب» است. پيروزي مادي به مكتب، اصالت نمي‌دهد! «مكتب»، عمل را انتخاب و مديريت مي‌كند، نه عمل، «مكتب» را و البته رابطه‌اي ديالكتيكي ميان عمل و عقيده در كار است. از ايمان به عمل راه برده مي‌شود و از عمل به ايمان: «من الإيمان يُستدلُ علي العمل و من العملِ يستدلُّ علي الإيمان».

عده‌اي به مكتب و ايدئولوژي، نگاهي مادي دارند و ايدئولوژي را نوعي غريزه خودخواهي مي‌دانند كه در علوم اجتماعي، شكل روشنفكرانه و تئوريك به آن داده مي‌شود. در نگاه غرب، انسان از بهشت اخراج شد اما به خاطر ميل به آگاهي؛ يعني اين فرزندِ عاق‌شده، در صحراي برهوت دنيا پرتاب شد امّا به جرم آگاهي!

حال آن كه در تفكر اسلامي، هبوط اتفاق افتاد تا انسان، مسئوليت انتخاب‌ خود را بپذيرد. نه آن كه سرافرازانه از دايره منع، عبور كرده و با عصيان، ماهيت خود را ساخته باشد بلكه وارد عرصه يك آزمون بزرگ شد تا سرنوشت خود را به اراده خود پس از آگاهي و آزادي كه از سوي خداوند به او عنايت شد، رقم زند.

*«پروژه هوشياري، مقاومت و آگاهي»

آنان كه مقهور ايدئولوژي‌هاي مادي هستند با حقيقت الاهي نيز مواجهه خودخواهانه مي‌كنند، ضوابط انقلابي و ارزش‌هاي اسلامي را تفسير به ‌رأي مي‌كنند، حتي با قرآن شريف، پيش‌داورانه مواجه مي‌شوند امّا انسان مكتبي و جنبش مكتبي، نخستين گام را بايد براي بيرون آمدن از پيله منافع خود و توهّمات و پيش‌فرض‌هاي خود بردارد. يعني افكار و عقايد و دلبستگي‌ها و عادات و آداب و ضعف‌ها و وابستگي‌هايي را كه او را در زنجير كرده، حاكم بر ارزش‌هاي انقلابي و بر اصول مكتب نكند، اين عيناً تفسير به ‌رأي ارزش‌هاي انقلابي است. شعارهاي انقلاب اسلامي و امام(ره) را تكرار مي‌كنند اما باطناً همه از معناي حقيقي، خالي و تخليه مي‌شود.

جنبش دانشجويي مسلمان هوشيار باشد و از 16 آذر 92 تا آذر 93 ، پروژه «هوشياري و مقاومت و آگاهي» را كليد بزند و شعله آزادي و آگاهي، نقد مصلحانه انقلابي و «امر به معروف و نهي از منكر» ناظر به صاحبان قدرت را تداوم بخشد. اين مقاومت فرهنگي و دانشگاهي، مقاومت در برابر هيچ ارزشي نيست، دفاع از همه ارزش‌هاي الاهي و انساني است، ارزش‌هايي كه جهاني و نه تنها دانشگاهي و نه تنها ايراني و محدود به زمان و مكان است. با اين ارزش‌ها ما از قضاء، پرچم جهاني شدن و جهاني‌سازي با ماهيت انقلابي و مكتبي را در دست مي‌گيريم. مسئله، اين نيست و نبوده كه «جهاني بودن»، خوب است يا بد؟ مسئله اين است كه كدام «جهاني بودن»؟! و نخست پاسخ دهيم كه كدام فرهنگ، لياقت «جهاني شدن» دارد؟ كدام ارزش‌ها و اخلاقيات جهاني شوند؟ كدام حقوق بشر؟ كدام مفاهيم معرفتي و سياسي؟ كدام فرهنگ و تمدن، ظرفيت و لياقت «جهاني شدن» دارد؟ اصولاً كدام حقيقت، «جهاني» است يا بايد «جهاني» شود؟ يا مي‌تواند «جهاني» شود؟ جهاني‌سازي‌اي كه آمريكا و سرمايه‌داري غرب از آن سخن مي‌گويد با اين هدف طراحي شده كه خود را ارباب جهان مي‌خواهد، نه با اخلاق و منطق و مذهب و فلسفه‌اش، بلكه با زر و زور و تزوير، با دلار و اسلحه و رسانه مي‌خواهد بر جهان حكومت كند. مانع اصلي‌ اين پروژه هم امروز تنها اسلام است؛ اسلام انقلابي.

«جهاني‌شدني» كه آنان مي گويند، نه به گزينش عقلاني و نه به گزينش اخلاقي، تن نمي‌دهد، ديگر حتي دِتِرمينيزم و جبر تاريخي هم مطرح نيست، يك ديكتاتوري علني جهاني است، نوعي توتاليتريزم و مطلق‌طلبي زورگويانه جهاني در ميان است. با اين جهاني‌سازي حتماً مخالفيم و مبارزه مي‌كنيم زيرا صريحاً بدين معناست كه مي‌گويند: ما اصليم و بقيه فرع! مي‌گويند: ما متن هستيم و بقيه حاشيه! بقيه بشريت بايد خود را در پرانتز بگذارند، تحقير شوند، ما مولاييم و بقيه، عبد! ما حرف مي‌زنيم، بقيه سكوت كنند! ما آموزش مي‌دهيم، بقيه تقليد كنند! يعني حاضر به گفت‌وگوي فرهنگي هم نيستند، مي‌خواهند لِه كنند. مي‌گويند: ما هزاران بمب اتم داريم و شما حق غني‌سازي قانونيِ صلح‌آميز هم نداريد!

*آرمان «حداكثري» و وعده «واقع‌بينانه»

برادران و خواهران، ما بايد در مقام تبيين نظري ايده‌هايمان، حدّاكثري باشيم و كم نگذاريم و البته در مقام اجراي اين شعارها، وعده‌هاي «حدّاكثري» نبايد داد. وعده‌هاي واقع‌بينانه بدهيم كه گاه حدّاقلي و گاه حدّاكثري است. همواره بر سر راه آرمان‌ها، موانع هستند و شكاف ميان «تصميم» و «واقعيت»، هرگز به طور كامل پر نمي‌شود.

چشم‌انداز انقلابي و اسلامي را پيش چشم توده دانشگاهيان و افكار عمومي در داخل و خارج دانشگاه و در سطح دانشگاه‌هاي جهان اسلام ايجاد كنيد و به آن دامن بزنيد. وقتي كساني سخنان تو را مي‌شنوند و مي‌خوانند، به اين معناست كه مي‌خواهند يا حاضر شده‌اند از چشم تو به عالَم بنگرند. وقتي بتوانيد همه، حتّي مخالفان‌ خود را مجبور كنيد كه از ادبيات و واژگان و ارزش‌هاي شما استفاده كنند آن وقت، برنده شده‌ايد. معيارهاي شما و ارزش‌هاي انقلاب اسلامي بايد معيارهاي داوري باشند. «ادبيات و گفتمان»، صرفاً الفاظ فخيم نيست، علاوه بر فخامت، بايد كاركرد هم داشته باشد، بايد با وضعيت و مشكلات واقعي تناسب داشته و كارآمد باشد و در عين حال، اصالت داشته باشد. تا مي‌توانيد دُز «عقلانيت» را در گفت‌وگوها و مباحث دانشگاهي بالا ببريد، دشمنان ما مي‌خواهند در فضاي دانشگاهي، دُز «حماقت» را بالا ببرند و شما بايد آن را پايين بياوريد. كساني دوباره چهره خود را شطرنجي كرده‌اند و دوپهلو سخن مي‌گويند تا شناخته نشوند، وسط دو صندلي مي‌نشينند و گمان مي‌كنند بهترين شطرنج‌بازان سياست‌اند امّا خواهند ديد كه با اين شيوه، مثل گذشتگان‌شان، دوباره كيش و مات خواهند شد.

*لابراتورهايي كه ايدئولوژي سمّي توليد مي‌كنند

درگير مسائل جزئي و سطحي به قيمت حذف مسائل «اصلي» نشويد. همه آن‌چه گفتيم درست، ولي اگر در جزئيات توقف كنيد، به مشكلات اصلي و تهديدها و فرصت‌هاي مهم‌تر نينديشيد، ممكن است بازي بخوريد. تاريخ در دو جهت، حركت مي‌كند: يا بالا يا هيچ!

و اين وسط، ما و شما مسئوليم تا نگذاريم كساني با افكار مادّي و شخصيت‌هاي ترسوي سابقاً انقلابي، به اتاق فرمان «انقلاب» راه يافته و آن را به دست بگيرند. بي‌شك چيزهايي در اين گفت‌وگوهاي باطل سياسي مسخره است امّا آن چيز، طرز فكر آن‌هاست نه اصل مسئله.

افكار ترجمه شده نادرستي كه در لابراتورهاي فرهنگي ستم جهاني و آكادمي‌هايي كه منشأ ايدئولوژي‌هاي فاسد و توجيه‌گر نابرابري بودند، توليد شد. اين افكار، مواد سمّي‌اند و نبايد در جامعه، به راحتي جابه‌جا شوند و همه چيز را آلوده كنند.

اما راه‌حل مقابله با آن‌ها، بي‌شك راه حل علمي و فرهنگي است. كلمه را با كلمه، جواب دهيد. اين غذاها آلوده‌اند و قابل خوردن نيستند ولي قابل فروش هستند، آنان حتّي آن‌چه را خود، مصرف نمي‌كنند، به شما مي‌فروشند!

وظيفه همه دولت‌ها از جمله، برقراري نظم و قانون است اما شماييد كه بايد محتواي اين «نظم» و «قانون» و جهت آن را همواره نظارت و اصلاح كنيد. كساني كه قصد استقبال رو به قبله غرب را دارند، دوباره مي‌كوشند وابستگي را در نظام، باب كنند، آنان پا به جاده‌اي گذاشته‌اند كه مقصد ندارد.

ولي شما برادران و خواهران! درگير شاخه‌ها نشويد. مدهوش عروسك‌ها نشويد. عروسك‌گردان‌ها را پشت پرده بگرديد و پيدا كنيد. مخاطب حقيقي، آنانند، آن‌ها را بايد از پرده برون كشيد و شفاف‌سازي كرد. از يك طرف در اواخر دهه هفتاد و اوايل دهه هشتاد شعار مي‌دادند كه ايدئولوژيست‌ها مي‌خواهند انسان را، جامعه و جهان را و حتي تاريخ را كنترل كنند، اما واقعيت چيست و چه بود؟ چه كساني خواسته‌اند حقيقتاً همه چيز را در جهان كنترل كنند؟ مصداق تعريفي كه از ايدئولوژي «بسته و دگم» مي‌كنند، دقيقاً خودِ ايشانند. ايدئولوژي‌هاي مادّي به بشر و به جوامع جهاني، حتّي حقّ انتخاب «نحوه پوشش» و «سبك زندگي» و «شيوه تفكر» نمي‌دهند. با استدلال، مخالف‌اند. براي تحميل و ديكتاتوري فرهنگي و اقتصادي و سياسي، نه استدلال مي‌كنند و نه از شما استدلال مي‌پذيرند. حال آن كه مكتب انقلاب اسلامي، خود، يك انتخاب، انتخاب يك ملّت بود و هست. آري انتخاب بود نه تحميل.

گفتند «بنيادگرايي خاورميانه اسلامي» كه از ايران و انقلاب اسلامي آغاز شد، بُن‌مايه «چپ» داشته و تحت تأثير ماركسيست‌ها بوده و ادامه ماركسيسم در قالب مذهب است! «هابرماس» در جايي تعبير كرد كه بنيادگرايي، هم مولود مُدرنيته و هم مولّد آن است؛ منظور اين بود كه محصول يك شكست و واكنش در برابر يك شكست تاريخي (شكست جهان اسلام در برابر غرب در صدسال گذشته) بود. آنان مي‌دانستند كه تاريخ «اسلام»، جدا از تاريخ «جهان اسلام» است، مي‌فهميدند كه ضرورت بازگشت به بنيادهاي تفكر و تمدن ديني، به چه دلايلي دوباره بيدار شده؛ امّا باز هم متهم مي‌كردند. «فوكوياما» گفت بنيادگرايي اسلامي، گَرته‌برداري از دكترين‌هاي افراطي اروپا، چپ يا راست است. «حسن‌البناء»، بنيان‌گذار اخوان‌المسلمين را متهم كرد كه از ايده وفاداري موسوليني، الهام گرفته و يا «مودودي» را در پاكستان متهم كرد كه ماركسيزم‌زده بود. چنان كه در مورد انقلاب اسلامي هم شبيه اين سخنان گفته شد. اين در حالي بود كه غالباً اينان خود در چارچوب محاسبات ايدئولوژيك مادي، همه چيز را تعريف كرده‌اند كه بر اين اساس، ضدّ را مي‌پروراند و تحريك و تشديد مي‌كند، يعني چنان كه سرمايه‌داري، «سوسياليزم» را تشديد كرده، مدرنيته هم «بنيادگرايي» را تشديد كرد. البته اين‌ها همه، گزاره‌هايي دوپهلو است كه در يك جهت مي‌تواند درست و در جهاتي غلط باشد و من اينجا نمي‌خواهم متعرّض محتواي اين گزاره‌هاي جامعه‌شناختي يا سياسي شوم. تنها اشاره‌اي كردم تا دوستان دانشجو بدانند با چه نوع گفتمان‌سازي‌ها و جبهه‌بندي‌هايي مواجه هستند.

*«فرد»؛ رو به خود و پشت به همه؟

ادّعاء شده است كه اساساً از وقتي ايران، ابتدا در دوره مشروطه با چهره چپ مُدرنيته از طريق شمال و قفقاز و سپس با چهره راست مُدرنيته در قالب لشكركشي و استعمار، مواجه و ميان اين دو هجوم چپ و راست به اصطلاح مدرن و سكولار غرب، منگنه شد، نوعي بنيادگرايي جوانه زد و متولد شد. حال اگر با الفاظ بازي نكنيم و اگر از تاريخ انعقاد مقاومت در ايران و در جهان اسلام در مواجهه با استكبار چپ و راست سخن مي‌گوييم، اين سخنان بهره‌اي از واقعيت دارند. ولي اگر انفعال محض و گَرته‌برداري و كپي‌برداري جنبش‌هاي بيداري اسلامي و در رأس آن‌ها انقلاب ايران از جريان‌هاي مهاجم چپ و راست غرب مي‌گويند، اين نيز از جمله تهمت‌هايي بود كه ابتدا از سوي رسانه‌هاي غرب به انقلاب اسلامي زده شد و بعد متأسفانه كساني كه سابقه‌اي در مبارزه هم داشتند، همين را به امام نسبت دادند كه شعار «مرگ بر آمريكا» و «مرگ بر اسرائيل»، تحت تأثير كمونيست‌ها بوده و ربطي به اسلام و انقلاب ندارد! اين طرز فكري بود كه زير سايه تسليم‌طلبي رشد كرد.

دوستان توجه داشته باشند آن‌چه در تفكر سرمايه‌داري غرب، بنيادين است، يك تفكر مادي و «سودمحور» است. «حقوق بشر» نيست، «حقوق مشتري» است، حقوق مصرف‌كننده!

آنان كه اساساً ذات اين عالَم را سكولاريستي مي‌بينند و معتقدند هبوط آدم هم آغاز جبري «سكولاريزاسيون» بوده و رابطه بشر و تاريخ بشر با خداوند، قطع شده است، ادعا كردند ادبيات انتقادي و انسان‌مدار، مولّد و بستر «مدرنيته» بوده است، امّا واقعيت اين بود كه هرگاه از «فرد» سخن گفتند مراد ايشان، منافع «فرد سرمايه‌دار غربي» بود، فرد رو به «خود» و پشت به «همه و قبل از آن، پشت به «خدا»، نه «فرد اجتماعي»!

*راهبردها و كاربردها در مواجهه با گفتمانِ «ما نمي‌توانيم»

ما بايد هم «راهبردها» و هم «كاربردها» را به درستي در شرايط جديد، در دانشگاه‌هاي كشور و در ارتباط با جهان اسلام و نيز مسائل داخلي بازخواني كنيم. «راهبردها» نيز بايد «كاربردي» شوند و برنامه عمل باشند. براي اين مقطع، شعارهاي درستي بايد انتخاب و مواضع درستي بايد اتّخاذ كرد. استدلال‌ها را دوباره بايد آب‌بندي و منظم و به صفّ كرد. ما دوباره با جريان مادّي و غرب‌زده‌اي مواجه هستيم كه توهّم كرده «جهاني‌شدن» و «انفجار اطلاعات»، دموكراسي را با تعريف غربي، ضروري و قهري مي‌كند و القاء مي‌كند كه هر ايده‌اي، فاشيستي است و هدف، تنها بايد برنامه و متدلوژي باشد و الّا محتواي آن از قبل، روشن است! آنان به روش كپي‌برداري از غرب در اقتصاد، فرهنگ، هنر، علوم انساني و فلسفه فرا مي‌خوانند. توده‌ها را عملاً ابزار اصلي فاشيزم يا پوپوليزم مي‌دانند زيرا معتقدند كه انسان با «ايده» تعريف نمي‌شود بلكه با «شكم» تعريف مي‌شود. آنان در حقيقت، تعريف حقوقي- اخلاقي از «انسان» ندارند، القاء مي‌كنند كسي كه زياد تبليغات مصرف‌گرا مي‌بيند، زياد مي‌داند! و بنابراين زياد مي‌خواهد!

اينان، با شعار «مرگ بر رمانتيزم» و «مرگ بر ايده‌آليزم» و دفاع از «واقعيت و واقع‌گرايي»، دعوت به تسليم و تنبلي مي‌كنند، نظريه‌هايي كه اكنون پيچيده‌تر و در يكي دو سال آينده همچون اواخر دهه هفتاد و اوايل دهه هشتاد علني‌تر به ميدان خواهند آمد، نظرياتي كه بدون هيچ نقد و انتقادي ترجمه مي‌شود، نظرياتي كه به واقعيت، فرو مي‌كنند و تفسيرهايي كه تحميل مي‌شود، نه نظرياتي كه از واقعيات اين جامعه، به طور طبيعي سر برآورده و متولّد شوند. حال آن كه «نظريه» بايد متولد شود، نبايد ترجمه يا تحميل شود.

كساني مي‌خواهند دوباره انقلاب اسلامي را از مرحله «ما چه مي‌انديشيم» به مرحله «آن‌ها چه گفتند» بازگردانند! دوباره مي‌خواهند «آن‌ها چه گفتند» و «غرب چه مي‌گويد» را تبديل به الگو و دستورالعمل براي علم و اقتصاد و سياست و فرهنگ و حقوق و هنر كنند. ما در مرحله «آن‌ها چه گفتند» نمانديم و وارد مرحله «ما چه مي‌گوييم» شده‌ايم اما كساني مي‌خواهند دوباره گفتمانِ «ما نمي‌توانيم» را به كشور برگردانند. به جاي «توليد علم» از «ترجمه‌زدگي و اصالت ترجمه» دفاع مي‌كنند.

* عادي‌سازي، سياست‌زدايي و توهم توطئه!!

«ترجمه»، آري ولي «اكتفا به ترجمه و اصالت ترجمه‌زدگي» مانع توليد است. اينان مي‌خواهند با عادي‌سازي همه چيز، قدرت انقلاب را، قدرت ايدئولوژي انقلاب را تضعيف كنند و زير سؤال ببرند. برنامه آنان اين است كه وقتي فساد و وابستگي را عادي‌سازي كنند و وقتي از همه چيز، سياست‌زدايي كنند، بادِ ايدئولوژي انقلاب، خالي ‌شود و متقابلاً بحران‌سازي است كه ايدئولوژي را تقويت مي‌كند. پس بايد همه چيز را سياست‌زدايي كرد و به مردم گفت هيچ خطري ما را تهديد نمي‌كند و اين‌ها همه، توهّم توطئه است و توطئه واقعي نه از خارج و نه در داخل وجود ندارد. وقتي افكار عمومي، ديگر احساس خطر نكرد و همه چيز سرد شد خودبه‌خود، شعارها و ارزش‌هاي انقلابي از متن به حاشيه مي‌رود!

دوستان توجه داشته باشند كه هم در سطح جهان، موجي از تفتيش عقايد مذهبي وسيع عليه اسلام انقلابي و انقلاب اسلامي به راه افتاده و هم در داخل كشور، نوعي فضاي تفتيش عقايد و مجازات جنبش انقلابي مسلمان و حمله به ارزش‌هاي اسلامي و انقلابي دوباره فعال مي‌شود. كساني در تدارك دوره آزار و تفتيش و پرونده‌سازي براي نيروهاي مجاهد و انقلابي، لحظه‌شماري مي‌كنند. اما اسلام انقلابي مثل پاپ نيست كه منتظر پايان طبيعي! «دنياي سكولار» پس از پايان طبيعي «دنياي كمونيزم» بنشيند بلكه براي آن پايان و اين آغاز، اقدام مي‌كند.

اروپا كه امروز غيرمذهبي‌ترين و فاسد‌‌ترين نقطه جهان است، بعد از جنگ‌هاي دردناك متعصّبانه مذهبي سكولار شد و امروز كليسا همه جا هست، ولي جزء ميراث فرهنگي است. دين، نيرويي اساسي در زندگي اجتماعي و سياسي و اقتصادي غرب نيست و اينك مي‌خواهند همان تجربه را در ايران بر سر انقلاب اسلامي بياورند و البته از زمان مشروطه، اين تلاش آغاز و پي گرفته شده است. بارها جلو آمدند و دوباره ضربه خوردند و عقب رفتند. امّا همينان بودند كه پس از مشروطه، تفسير نادرست از تاريخ تحولات را آغاز كردند. گفتند كه از صفويه تا قاجار، علماي ديني و انقلابي، مرجع بودند و پس از جنگ با روس كه به دعوت جهادي علماء به پا شد و به خاطر فقر سلاح و تكنولوژي و خيانت دولت، جنگ را باختيم و عهدنامه تركمانچاي بر ايران تحميل شد و در واقع، سلب حيثيت از حكومت بود، كوشيدند ماجرا را به سلب حيثيت از علماي انقلابي و مجاهد تفسير كنند. اينان بودند كه ‌گفتند حائري و بروجردي، مراجع شيعه در دهه‌هاي پيش از انقلاب، آخرين علائم بقاء تفكر ديني در عرصه اجتماعي ايران‌اند و پس از آنان ديگر خبري از مذهب در عرصه عمومي نخواهد بود. اينان بودند كه پنداشتند وقتي سيل پديده‌هاي غربي و مدل‌هاي حكومتي مادي پس از انقلاب، سرازير شود و بيايد، عملاً طرفداران تفكّر ديني با مدل‌گيري از غرب، همه جا منفعلانه و با تسليم محض، عمل خواهند كرد و مدرنيزه شدن رسانه‌اي و حضور و فعاليت زنان در عرصه، همه در جهت انقلاب‌زدايي و سكولاريزه كردن جمهوري اسلامي عمل مي‌كند. اما در عمل ديدند همه آن‌چه گمان مي‌كردند كه بازدارنده است، تبديل به موتور محرك قوّي‌تري براي «انقلاب اسلامي» شد. آنان ميان آن‌چه زائيده‌ي «قدرت» بود و آن‌چه زاينده‌ي «قدرت» شد، عملاً اشتباه كردند و دوباره اين اشتباه را تكرار مي‌كنند.

*گذار ناقص، سكولاريزم نيم‌بند

چنين تحليل مي‌كنند كه چون در اواخر دهه هفتاد و اوايل دهه هشتاد، گذار از سنّت مذهبي و ديني به مدرنيته و ارزش‌هاي سكولار مادي در حكومت ايران، تحقّق نيافت و تحول واقعي دولت، اتفاق نيفتاد، عملاً انقلاب اسلامي، سكولاريزه و دموكراتيزه نشد و يك حركت نيم‌بند بود. براي انعقاد احزاب سكولار بايد ابتداء، انسان سكولار تربيت شود. انعقاد احزاب با انسان آزاد (با تعريف مادّي، نه ديني و انقلابي) ممكن مي‌شود پس اگر تربيت سكولار در دانشگاه يا حوزه افكار عمومي و رسانه‌ها، گفتمان حاكم شود آن وقت، چه در حكومت باشند و چه نباشند عملاً به دنبال منافع شخصي‌ (نه منافع ملي و نه شعارهاي انقلابي) خواهند افتاد. اگر پرچم مدرنيته را در كشور بالا بردند در واقع نه به دنبال حزب مدني يا منافع ملي، بلكه به دنبال منافع شخصي و باندي خود از طريق ارزش‌ستيزي و انقلاب‌زدايي بودند.

در اروپا و غرب، غالب احزاب، ادامه قشربندي قرن 19 در بدنه جامعه و قديمي و سخنگوي طبقات بودند. آن‌جا صحبت از رقابت حقوقي ميان اقشار مختلف با مباني خاصّي مطرح اما در عمل رقابت احزاب به تشكيل كاست‌هاي «قدرت» و «ثروت» و «رسانه» منتهي شد. اهداف درازمدت و منافع «برنامه‌ريزي شده»، طبيعي است كه با شكست‌هاي مقطعي از ميدان به در نمي‌روند و مي‌بينيد كه گاه احزابي در اين كشورها تا صد سال عمر دارند.

اينجا نيز صريحاً گفتند كه مردم ايران، شعور و لياقت «مردم‌سالاري» خالص را ندارند و در مرحله ماقبل دموكراسي به‌سر مي‌برند و براي آنان يك آزادي شبه‌مدني كافي است! زيرا فقط زندگي مي‌خواهند! سپس جريان‌هاي انقلاب اسلامي را به انقلابي و‌ سنّت‌گرا و مصلحت‌گرا تقسيم كردند. نيروهاي بنيادگرا صخره‌هاي مقاومت در برابر رفورميزم و اصلاح‌طلبي، تفسير شدند و اصلاح‌طلبي نيز به مفهوم سكولاريزاسيون در نهادهاي جمهوري اسلامي تعريف شد. عليه «ايدئولوژي»، شعار دادند حال آن‌كه غالباً طرح‌هاي «پيش‌انديشيده» گروه‌هاي ايدئولوژيك صدوپنجاه سال گذشته غرب را عيناً در اينجا كپي‌برداري كردند. اما انقلاب اسلامي، ريشه‌دار و مرحله نهايي يك تحول دراز فكري بود. نبايد اجازه دهيم كه ساختار سياسي و اقتصادي كشور از نياز زمانه و مردم و از مطالبات اسلامي و انقلابي و از حقوق اجتماعي عقب بماند و دولت‌ها يكي پس از ديگري بيايند و قدرت و جرأت يا نيّت اصلاح راستين ساختارهاي اقتصادي و مديريتي و سياسي و حقوقي را نداشته يا آن‌ها را مسئله فرعي بدانند و آن‌گاه راه‌حل را در اسلام‌زدايي ديده و بگويند هنوز پيش‌زمينه‌هاي فكري ضرورت اين تحوّل مادّي در بخشي مهم از نيروهاي موجود در حاكميت، به وجود نيامده و بايد به وجود آيد.

* «مشروطه شرعي»، همان «مردم‌سالاري ديني» است

اين تاكتيك‌ها، جديد نيست و به همان دوره مشروطه بازمي‌گردد كه جبهه‌بندي كنوني آغاز شد. تحت‌تأثير مداخلات خارجي و استبداد و فساد داخلي، از مشروطه تا امروز روحانيت انقلابي عملاً با وابستگان به استبداد و استعمار خارجي مبارزه كرده است. جهاد با كفار و جهاد با ظلمه و فَسقه، عنوان فقهي اين مبارزات سياسي – انقلابي بود. امّا رقباء، اين‌گونه تفسير كردند كه مرجعيت انقلابي با رقباي خودش مبارزه كرده، نه با استعمار يا استبداد، و نه براي قانون و آزادي و پيشرفت و مواسات و برابري و مردم‌سالاري! بلكه براي منافع خودش! و اگر روحانيون ابتدا با مشروطه همراهي كردند بدين دليل بود كه مشروطه را نمي‌شناختند! ولي پس از هفت- هشت ماه به جبهه استبداد پيوستند! اين از جمله تهمت‌هايي بود كه به آن دسته از روحانيون مجاهد و انقلابي مي‌زدند كه خود از سران و بانيان و رهبران اوّليه مشروطه بودند، اما همان ابتدا گفتند كه از مشروطه اسلامي (نه مشروطه مادي و لائيك) سخن مي‌گويند. امّا چنين تحليل مي‌شد كه روحانيت از قاجار، ناراضي بود، نه آن كه طرفدار آزادي و عدالت و مشروطيت حاكميت باشد. زيرا غرب‌زدگان، مشروطه را صرفاً مشروطه‌اي مي‌شناختند كه باني آن، سفارت‌هاي غربي و روشنفكران اروپاديده و غالباً فراماسون بودند، كساني مانند كسروي و تقي‌زاده را دلسوز مي‌ديدند و امثال شيخ‌فضل‌الله نوري را صرفاً متشّرع مي‌پنداشتند نه انقلابي؛ حال آن كه «مشروطه مشروعه» كه شعار علماي مجاهد بود همين حقيقتي است كه اينك «مردم‌سالاري ديني» ناميده مي‌شود. مشروطه مشروعه، به معناي جمهوري اسلامي و مردم‌سالاري ديني است. آن‌ها نيز مي‌گفتند مشروطه آخوندها، مشروط كردن شاه به اراده خدا و ضوابط اسلامي است، نه به ضوابط دموكراسي غربي! زيرا آخوندها مردم را نيز تابع اراده خدا مي‌خواستند، حال آن كه آنان اساساً خدا را قبول نداشتند يا به عنوان منبع تشريع قبول نداشتند.

*همه چيز مِنهاي «اسلام»

در تفكر انقلاب اسلامي نيز در حوزه نظام حقوق بشر، مديريت، اقتصاد، سياست و روابط بين‌الملل، هيچ كس بر خداوند، حاكم نيست و خدا بر همه حاكم است. هيچ چيز بر شريعت خدا مقدم نيست و همه چيز به شريعت خدا، مشروط است امّا در سبك تفكّر اينان، دين و هر چه ديني است «تعبّد محض» به مفهوم تعطيل «برهان و درك و عقل» است و از هرچه پسوند «اسلامي» و صفت «اسلامي» دارد، متنفرند. علوم انساني اسلامي، هنر اسلامي، اقتصاد اسلامي، سياست اسلامي، رسانه اسلامي، دانشگاه اسلامي، جامعه اسلامي، با همه اين مفاهيم از اساس، مخالف و بلكه متنفرند و همه چيز را منهاي اسلام مي‌خواهند. در منظر اينان، «ليبرال بودن» يعني عاقل و آزاد بودن و رستن از همه قيود! و ايمان به خداوند، نفي عقل و اراده بشر است! اما ايمان به مادّه و نفسانيت خود را عين عقلانيت و اراده آزاد مي‌شمارند‍! بنا بر اين مباني است كه مذهب، مانع آزادي و پيشرفت مي‌شود و ذهن جسور و اراده آزاد، آن ذهن و اراده‌اي است كه به اخلاق و شريعت و توحيد، تعهدي ندارد و صرفاً به منافع و نفسانيت خود، متعهد است. «آخوندزاده» با شعار پروتستانتيزم اسلامي صريح گفت كه ما بايد از حقوق‌الله (شريعت) رها شويم و صرفاً به حقوق‌العامّه(حقوق بشر) توجه كنيم! رهايي از حقوق الاهي يعني شريعت خدا، احكام خدا و سپس توجه انحصاري به حقوق مادّي بشر و بنابراين ابتدا بايد قدرت علماء دين و ولايت ديني، ضدّ ثبات و ضدّ پيشرفت دانسته مي‌شد.

«ميرزا ملكم‌خان» ابتدا منافقانه حتّي شعار «حكومت اسلامي» سر داد، مقاله نوشت و از حكومت اسلامي، از پرچم الله‌اكبر و حتّي از حزب‌الله سخن گفت. امّا كم‌كم خود را رو كرد و غالباً گفت قدرت روحاني شيعه، تخريبي و ارتجاعي و فلج‌كننده است و هيچ ايده مثبتي ندارد و حرفي از نظام‌سازي ديني نبايد زد! غالب رهبران ليبرال و غرب‌زده مشروطه، دنياطلب بودند، غالب آنان ويژگي معنوي كه لازمه رهبري اجتماعي است نداشتند و هرگز نفوذي در توده‌هاي مردم نيز نيافتند. اما بعدها تاريخ‌هاي جعلي و قلابي براي ايران، اسلام و مشروطه نوشتند و شما بهتر مي‌دانيد كه «تاريخ‌نگاري» در شكل دادن به حافظه تاريخي يك ملّت و سپس در مديريت رفتار آن ملّت‌، نقش بزرگي دارد.

*شكاك و پرسش‌گر باشيد

دوستان دانشجو، ذهن جوانان را به گونه‌اي بار آوريد كه بدون دليل، هيچ چيز را از اين‌ها و از هيچ كس ديگر نپذيرند. كمك كنيد تا ذهن دانشجويان ما منطقي‌تر، شكاك‌تر، پرسش‌گرتر و چشم و گوش‌هاي‌شان بازتر شود. به دانشجويان آموزش دهيد كه با اين جريان، كاملاً صادق و پرشور و در عين حال كاملاً منطقي مواجه شوند. از دهن‌كجي‌هاي آنان، از ارعاب و تهمت و سرزنش‌هاي آنان كه به زودي در رسانه‌هاي داخل كشور به راه خواهند افتاد، نترسيد. رسانه‌هاي خارج نيز با آنان هماهنگ خواهند بود. آماده شويد براي يك دوره فحش خوردن و تهمت شنيدن و جنگ رواني و بدانيد كه زودتر از ما و شما، دشمنان ما و شما در فكر نسل جوان هستند كه چگونه آگاهي‌هاي نادرست بدهند و در واقع، ناآگاهي در شكل آگاهي به آن‌ها هديه كنند! اين نسل جوان البته ديگر يك مادّه خام نيست، موضع دارد، «پيش‌فرض» پيدا كرده، مزه انقلابي‌گري و عزت و استقلال و حكمت را چشيده و به سادگي تسليم نخواهد شد اما در پي الگوي عملي صادق و عاقل مي‌شود.

امروز چه كساني در دنيا هنوز نفهميده‌اند كه شعار آزادي، دموكراسي و حقوق بشر غرب همچون حجاب مصنوعي «عصمت» بر چهره يك فاحشه بدكاره است. نگذاريد ذهن دانشجو را از بافته‌هاي اين و آن دوباره پر كنند و جزميات جديدي بسازند. اجازه ندهيد شبه‌آدم‌هاي مثلاً بزرگ كه براي خود با ادا و اصول، كاريزماي مصنوعي مي‌سازند ذهن بچّه‌ها را پر و سپس منجمد كنند. آنان حجاب «عقل» و عامل خطاهاي بزرگ بوده‌اند، آزادي انديشه را مخدوش و مصدوم مي‌كنند، پيامبران دروغين و قلابي براي خود، آتوريته و مرجعيت دروغين ايجاد مي‌كنند، مي‌خواهند القاء كنند كه قهرمان نداريم تا قهرمانان واقعي اين فرهنگ و ملت را تخريب كنند و با ادا و اطوار از خود، قهرمان بسازند يا قهرمان‌تراشي كنند. تماميت‌خواهي در ذات اين تفكر است. خواهيد ديد كه با تفكر و سؤال مي‌ستيزند، اجازه پرسش‌هاي حقيقي نخواهند داد، احترام متقابل سرشان نمي‌شود. رأي منتقد و مخالف را نخواهند پذيرفت و شجاعت نگاه كردن به گذشته خود را از روبه‌رو ندارند.

*حلّاج باشيد نه گاليله

بچه‌هاي انقلاب نشان داده و بارها گفته‌اند و باز خواهند گفت كه ما سري بريده داريم در تشت، تكفير دوستان و تني پاره‌پاره به نيزه دشمنان؛ هم‌آواز با كشتگان بي‌آواز، مؤمني در صف ملحدان، مجاهداني براي تجديد حيات انديشه و احساس ديني و انقلابي در سراسر جهان، ما چون گاليله آهسته نخواهيم گفت: «زمين مي‌گردد»، همچون «منصور» بر سر دار با صداي بلند خواهيم گفت: «ركعتان في‌العشق لا يَصحُّ وضوءهما الّا بِالدَّم»؛ دو ركعت نماز عشق خواهيم خواند كه وضوي آن جز با خون، درست نخواهد بود و مقبول نخواهد افتاد.

برويد ببينيد كه تئورسين‌هاي كمونيزم از «كيروف» تا «ژودانُف» چگونه حرف مي‌زدند و چه حرف‌هايي مي‌زدند؟ مي‌گفتند دوره مذهب و معنويت گذشت و به گورستان تاريخ رفت و امروز همه آن‌ها به گورستان تاريخ رفتند. پس طرف ما دانسته است كه بهترين راه براي خدمت به منافع دشمن انقلاب، طرح ايده‌هاي مادّي و ارزش‌هاي غرب‌زده در ظاهر الفاظ قانوني و اسلامي است! اين روش بارها از مشروطه تاكنون تكرار و تجربه شده است. با جريان‌هايي كه افق نگاه‌شان غرب و باورشان سكولاريزم است. سخن خالص ديني و انقلابي را با شجاعت بزنيد گرچه منبرهاي اصلي و رسمي در دست آن‌ها و منبرهاي چوبي، در اختيار شما باشد. اگر فرهنگ در اين جامعه، قوي و استدلالي و شفاف‌تر شود، آن‌گاه نيروهاي شما به جاي اصطكاك، صرف پيشرفت خواهد شد.

*ادبيات «عرفاني و مذهبي» در خدمت «اهداف سكولار»

از اين پس، آنان دوباره ادبيات ترجمه‌اي را تقويت خواهند كرد، با اين شعار كه مي‌خواهيم اصلاحات در فرهنگ عقب‌مانده اجتماعي و ديني را در دستور كار قرار دهيم و هدف ما «نوسازي جامعه» است. آنان به دنبال يك گفتمان ديني رو به زوال و حاشيه‌نشين‌اند كه روزگاري اگر لائيك‌ها از استقرار قانون مشروطه غربي و چپ‌ها از نفي طبقات به سبك ماركسيستي سخن مي‌گفتند، مذهبي‌ها هم منفعلانه از نوسازي سنّت و مذهب بگويند و مذهب را حقيقتاً راه نجات و فرزانگي ندانند، بلكه به اين دليل كه وجدان جامعه ما متأسفانه(!) مذهبي است و مذهب، تعيين‌كننده است و مشكل اصلي ما هم تقابل سنّت و مدرنيزم است! اجباراً توصيه به استفاده از ادبيات مذهبي، براي اهداف سكولار كنند تا جامعه مذهبي در برابر ايشان مقاومت نكند. پس منتظر باشيد كه دوباره شعار رفورماسيون مذهبي بازتوليد شود و با الهام از ايدئولوژي‌هاي مادّي، مثلاً «سنّت» را نقد كنند. دوباره جريان غرب‌زده و غرب‌گرا خواهند كوشيد با امكانات حكومتي، «خطّ انفعال» را در كشور احياء كنند. آنان احياء ديني و اصلاح اسلامي و انقلابي را يك سوء





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن