واضح آرشیو وب فارسی:فارس: روايتي از شهيده شاخص جامعه زنان كشور در سال 92وقتي شهيده سيده طاهره هاشمي، دوباره به دنيا بازگشت
شايد حدود نيم ساعتي گذشت تا تصميم بگيريم كه چه كنيم؟ ديدم پاي طاهره، تكان كوچكي خورد، از خوشحالي، زبانم بند آمده بود. به مادر و زن عمو گفتم: «طاهره پايش تكان خورد.»
![](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/09/25/13920925000084_PhotoA.jpg)
به گزارش بخش دفاع مقدس خبرگزاري فارس از ساري، شهيد سيده طاهره هاشمي انجپلي، در اولين روز از خردادماه سال 1346، در روستاي شهربانومحله شهرستان آمل به دنيا آمد.
پدر و مادرش هر دو از سادات متدين،مذهبي و انقلابي بودند.
شرايط مذهبي حاكم بر خانواده و دقت پدر و مادر در تربيت اسلامي فرزندانشان به طاهره، او را از كودكي با قرآن،نهجالبلاغه و ساير كتب روايي شيعي،مونس كرده بود،گويي روح تشنه و عاشق سيده طاهره در درياي زلال معرفت سيراب ميشد.
سيدقاسم هاشمي (برادر شهيد) نقل مي كند: طاهره چند ماهه بود كه از نفس افتاد و ديگر ناي نفس كشيدن نداشت،بچه همسايه هم، همان زمان به مريضي سختي دچار شد كه باعث مرگش شد، خانواده طاهره خيلي ناراحت شدند و ترسيدند، طاهره از نفس افتاد،بيهوش شد و ديگر ترسشان به يأس تبديل شد.
من محصل بودم و در كنار پدر نشسته بودم، يكي از بستگان نزديك منزل ما بود، او كه از وضعيت بچه همسايه با خبر بود، با مريض شدن طاهره،برگشت، رو به پدرم كرد و به طنز گفت: «مثل اينكه، امروز دو بار بايد به آرامگاه امامزاده ابراهيم برويم» يك بار براي كفن و دفن بچه همسايه رفته بوديم و بار ديگر براي طاهره بايد برويم، نميتوانستيم كاري انجام دهيم ولي يادم هست كه همه به خدا پناه برديم و ذكر ميگفتيم.
سيده خاور هاشمي (خواهر شهيد) نقل مي كند: مادر نوميدانه مرا صدا زد و گفت: «خاور جان! برو به زن عموت بگو بياد.» رفتم و زن عمو را آوردم، او گريه ميكرد، از گريههاي بيامانش،من و مادر هم به گريه افتاديم، مادر، پارچه سفيدي را روي طاهره انداخت و مقداري گُل پرَ، روي پارچه سفيد ريخت، معنايش آن است كه مادر با دخترش خداحافظي كرد، صبر كرديم تا همه بيايند و دفنش كنيم.
شايد حدود نيم ساعتي گذشت تا تصميم بگيريم كه چه كنيم؟ ديدم پاي طاهره،تكان كوچكي خورد، از خوشحالي،زبانم بند آمده بود،به مادر و زن عمو گفتم: «طاهره پايش تكان خورد» وقتي مادر با دقت گوشش را به قلب طاهره نزديك كرد،صداي تپش نازكِ قلب كوچكش را شنيد. پارچه سفيد را از رويش برداشت و با چشماني پر از اشك، طاهره را به آغوش كشيد.
پس از اينكه طاهره به هوش آمد، او را براي معالجه نزد دكتر برديم، پس از چند روز،از وضعيت بحراني خارج شد و رفته رفته حالش خوب شد.
انتهاي پيام/86020/ح30
دوشنبه 25 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]