تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804749814




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

كسي استاد علي‌اكبر صنعتي را نمي‌شناخت! موزه اي كه در توپخانه گم شده است


واضح آرشیو وب فارسی:ايران: كسي استاد علي‌اكبر صنعتي را نمي‌شناخت! موزه اي كه در توپخانه گم شده است
صبا موسوي

علي اكبر صنعتي متولد 1295 شمسي است. پس از پايان ابتدايي از كرمان به تهران آمد تا در مدرسه كمال الملك زير نظر ابوالحسن خان صديقي، علي حيدريان، حسين خان‌شيخي و علي رخسار تعليم هنر ببيند. سال 1319 شمسي ليسانس نقاشي گرفت و در سال 1324 شمسي در تهران با كمك عبدالحسين صنعتي‌زاده، موزه‌اي مردمي در ميدان توپخانه ساخت و آن را به جمعيت شير و خورشيد واگذار كرد. پس از مرگ عبدالحسين، همايون صنعتي نوه او با كمك چند تن از دوستداران هنر، در سال 1356 شمسي، موزه هنرهاي معاصر يا همان موزه صنعتي را افتتاح كردند، موزه‌اي كه امروز خود تبديل به موزه‌اي شده در كنج شمال غربي ميدان توپخانه كه روز به روز سياه و سياه‌تر مي‌شود.

در راه به ياد مجسمه‌هاي استاد بودم، جايي خواندم كه مجسمه‌هاي داخل موزه از گچ و سنگ ساخته شدندكه مرحوم صنعتي آن‌ها را در دل ستون‌ها و ديوارهاي ساختمان ساخته است. ناخواسته ياد مجسمه «كله كدو» اثر دوناتلو افتادم، هنرمند ايتاليايي كه در دوره رنسانس زندگي مي‌كرد. فكرم مشغول اخباري بود كه در اينترنت جست‌وجو كردم و خواندم، اين‌كه همكاران نوشته بودند وضع موزه صنعتي بسيار بد است و آثار در حال آسيب ديدن است. در اين حال و هوا بودم كه به سمت خانمي حدود 50ساله برگشتم و پرسيدم، «ببخشيد شما مي‌دونيد موزه علي اكبر صنعتي كجاي توپخونه است؟» خوشحال پاسخ داد «يادم هست كه در زمان مدرسه، ما رو يه موزه‌اي بردند كه بهش مردم‌شناسي مي‌گفتن. اگه منظورت اونه توي ميدونه وگرنه من نمي‌دونم اين آقاي صنعتي كي هست و موزه‌اش كجاست؟»تشكر كردم و ساكت شدم.
قطار در ايستگاه امام خميني(ره) ايستاد، هنگام خروج از يكي از كارمندان مترو كه نقش هدايت مسافران را بر عهده داشت پرسيدم «ببخشيد آقا براي اين‌كه برم موزه علي اكبر صنعتي بايد از كدوم خروجي خارج بشم؟»
با تعجب نگاهم كرد، انگار در مورد مسأله فيثاغورث با وي صحبت كرده بودم و خيلي خونسرد گفت: «نمي‌دونم».
تصميم گرفتم از قسمت خيابان امام خميني(ره) از مترو خارج بشوم. وارد خيابان شدم، شلوغي و ازدحام جمعيت و ماشين و موتور و اتوبوس بود كه هوش از سر آدم مي‌برد، با اين‌كه روز بود مانند كودكي بودم سرگردان در ميان جنگلي تاريك. دم خروجي مترو سر جايم ايستادم و با دقت به اطرافم نگاه كردم، كمي به سمت ميدان حركت كردم و نخستين چيزي كه توجه‌ام را جلب كرد ساختمان غول پيكر مخابرات بود. چشم از آن برداشتم و به دنبال ساختماني قديمي گشتم، تا آن روز هيچ وقت به موزه علي اكبر صنعتي نرفته بودم. از خودم عصباني بودم. عكس‌هاي ساختمان موزه را از قبل ديده بودم بنابراين به دنبال تصويري آشنا در ازدحام ميدان بودم.
عرض خيابان امام خميني(ره) را به سمت شمال رد كردم. ساختماني توجهم را جلب كرد، استوار در كنج ميدان بخش شمال غربي خودنمايي مي‌كرد. نبش ورودي از شرق به غرب ميدان امام خميني (ره) به سمت ميدان حسن‌آباد؛ نشان مي‌داد زماني ساختماني باشكوه بوده. تا نما را كامل ديدم مطمئن شدم، موزه همين جاست. اما چه موزه‌اي؟! به دنبال بنايي فاخر مي‌گشتم كه لايق موزه باشد آن هم موزه‌اي براي استاد علي اكبر صنعتي. كمي مبهوت بودم. باورم نمي‌شد، ايستادم و تماشا كردم، بنايي دو طبقه بود كه در بخش جنوبي آن، زمين را كنده بودند، پله زده بودند تا پياده‌ها از آن به زيرزمين بروند و وارد ايستگاه مترو بشوند، ورودي ايستگاه مترو درست زير موزه؟! باوركردني نبود. ساختمان مرده و بي‌روح بود. به‌دنبال در ورودي بودم كه ديدم بسته است. عقب‌تر ايستادم به پنجره‌هاي شكسته ساختمان نگاه مي‌كردم. از دود و آلودگي زياد ميدان تقريباً تيره رنگ شده بودند. نماي بنا با ستون‌هايي به شيوه يوناني تزئين شده بود و در انتهاي ستون‌ها، سرستون‌ها به شيوه قُرنتي (كرنتي) تزئين شده بودند. دلم گرفت. از خودم هم ناراحت بودم كه چرا تا به امروز نيامدم و موزه را نديدم. چرا بايد موضوع بحثي كه در روزنامه مطرح شده بود من را به اينجا بكشاند، بيايم و پشت در هم بمانم. مانند زماني كه بم زلزله آمد، ارگ ويران شد تا من هميشه حسرت ديدن ارگ بم را با خود داشته باشم. تمام اين حرف‌ها زمزمه‌اي بود كه در گوشم مي‌شنيدم. خيلي گيج بودم همچون بيگانه‌اي در محله‌اي آشنا بودم، آن هم در ميدان توپخانه كه تاريخ معاصر ايران در آن رقم خورده است. همين‌طور كه اطرافم را نگاه مي‌كردم يك دكان كوچك ساعت فروشي، چسبيده به بخش شمال شرقي ساختمان موزه توجه‌ام را جلب كرد. رفتم جلو پرسيدم
آقا موزه تعطيله؟
با خنده گفت:
2 ساله تعطيله، هيچكي نمياد و بره. درش قفله.
نا اميد به سمت دكه‌اي كه روبه‌روي در ورودي موزه بود رفتم. پسري جوان در دكه مشغول فروشندگي بود، سرش خلوت بود، پرسيدم
ببخشيد آقا اين ساختمون رو مي‌شناسي؟ چند وقته درش بسته است؟
گفت: «حدود 3 ساليه كه تعطيل شده».
گفتم:
داخلش رفتي؟ مي‌دوني موزه مجسمه سازيه؟
گفت: تاحالا داخلش نرفتم، نمي‌دونم مجسمه داره يا نداره. دوباري ديدم اومدن براي تعميرش، اما وضع همينه. گفتن مي‌خوان تعمير كنن. حالا تا ببينيم.
تشكر كردم و داشتم به محيط اطرافم نگاه مي‌كردم. جلوي موزه بساط دستفروش‌ها به راه بود، به سمت يكي از دستفروش‌ها رفتم به تلفن عمومي روبه‌روي ساختمان صنعتي تكيه داده بود. پرسيدم:
مي دونيد اين ساختمون چيه؟ و چرا بسته شده؟
گفت:
ساختمون قديميه، گفتن مي‌خوان تعميرش كنن. يه دوسالي هست كه تعطيله. ساختمون ماله هلال‌احمره، من يه زماني اينجا نگهبان بودم. بازنشست شدم. پرسيدم:
مي‌خواين اسمتون رو بگيد؟
گفت: سيف علي متحمل هستم. سرايدار ساختمون بودم.
گفتم:
الان مجسمه‌ها سرجاشون هست؟ اينجا چه مي‌كني؟
گفت:
داخل، مجسمه‌هاي نادرشاه و ناصرالدين شاه هستش. هنوز همشون سرجاشونه. از وقتي بازنشسته شدم و در ساختمون رو بستن ميام اينجا كار مي‌كنم. پنجشنبه گذشته (21 آذرماه) اومدن ساختمون رو بازرسي كردند. گفتن يه ماه ديگه ميان براي تعمير. زماني كه زنده بود (استاد صنعتي) به موزه رسيدگي مي‌شد اما از زماني كه بابا مرد (منظورش استاد بود) همه چي تموم شد. كل بنا درب و داغون شده. حالا گفتن مي‌يان تعمير. حالا تا بيان.
كمي آن طرف‌تر پيرمردي كنار ورودي مترو بخش جنوبي موزه كه با نرده از پياده رو جدا شده، نشسته بود. صورت مهرباني داشت. عسل مي‌فروخت. رفتم جلو سلام كردم و پرسيدم:
«پدرجان چند وقته اينجا عسل مي‌فروشي؟»
گفت:
15 سالي هست كه اينجام.
گفتم:
اين ساختموني كه پشت سرتونه مي‌شناسيد؟ مي‌دونيد موزه است؟
گفت:
نه به خدا، نمي‌دونم. از كجا بايد بدونم اما معلومه كه قديميه چون شيشه‌هاش شكسته.
با فاصله 10 متري از پيرمرد، جواني اول خيابان امام خميني(ره) ايستاده بود، با موتورش مسافركشي مي‌كرد. منتظر مسافر بود. رفتم جلو و پرسيدم
آقا مي‌دونيد اين ساختمون موزه علي اكبر صنعتي بوده؟
گفت:
بله. فكر كنم4-3 سالي مي‌شه كه بسته. شايدم بيشتر. اما قبلاً سرايدار داشته كه با زن و بچه‌اش اينجا بودن اما اونام رفتن. همين‌طوري ساختمون خالي افتاده. طبقه پايينش مجسمه بوده و طبقه بالاش تابلو.
گفتم
تا حالا داخل موزه رفتي؟
گفت:
نرفتم و نديدم اما شنيدم درموردش.
نااميد بودم. از پله‌هاي ورودي مترو كه زير موزه بود، رفتم پايين. سرم رو بالا بردم و دوباره ساختمان صنعتي را نگاه كردم. در همين هنگام پيرمردي داشت از پله‌ها پايين مي‌آمد. سلام كردم و پرسيدم
ببخشيد شما موزه صنعتي رو مي‌شناسيد؟
گفت:
بچه سنگلج بودم. قديما اومدم اينجا. اما چند ساليه كه بستنش. فكر كنم موزه مردم‌شناسي بود چون كلي مجسمه از آدم داخلش بود. مجسمه‌هاي نادرشاه بود. رضا شاه بود. شير و خورشيد بود و كلي آدماي دوره قاجاري. فكر كنم مجسمه‌هاي خيلي بودن. فك كنم حالا كه بستنش مجسمه‌ها رو يواشكي بردن فرانسه.
پرسيدم:
چرا اين فكر رو مي‌كني؟
گفت:
دخترم، ببين من الان بازنشسته شدم. خب وقتي مي‌گن يه بازنشسته مرده، مي‌خواي دلشون براي مجسمه‌ها بسوزه.
اين حرف رو زد و از پله‌ها پايين رفت اما برگشت و گفت:
حيف كه قدر نمي‌دونن.
و با گفتن اين جمله اون هم با حالت اندوه فراوان گذاشت و رفت. كمي مكث كردم و ايستادم. براي آخرين بار موزه را نگاه كردم و چشم‌هايم با ديدن شيشه‌هاي شكسته برش خورد. از پله‌ها به آرامي پايين رفتم. به سمت بليت فروش رفتم و پرسيدم
ببخشيد روابط عمومي كجاست؟
خانم بليت فروش با تعجب گفت:
روابط عمومي؟ تا به حال به گوشم نخورده اما حراست داريم.
تشكر كردم و رفتم سمت حراست. چشمم به يكي از همكاران نيروي انتظامي افتاد. رفتم جلو گفتم
ببخشيد روابط عمومي كجاست؟
گفت:
نداريم.
در اين هنگام آقايي آمد جلو و پرسيد:
براي چه دنبال روابط عمومي هستي؟
گفتم در مورد موزه صنعتي كه الان بالاي سرمونه سؤال دارم.
گفت:
نه خانوم، نداريم
و به سرعت دور شد. متعجب بودم كه چرا در ايستگاه اصلي متروي شهر لااقل يك ميز روابط عمومي نيست. رفتم سمت گيت ورودي، قبل از اين‌كه كارتم را روي دستگاه بگذارم از مأموري كه كارمند مترو بود و كنار گيت ايستاده بود، پرسيدم
آقا موزه بالاي سر مترو رو مي‌شناسي؟
گفت:
نه. چي هست؟
گفتم:
موزه آثار علي اكبر صنعتي. استادي نامي است.
گفت:
نه.
و من ساكت از گيت عبور و به سمت قطار حركت كردم. استاد يتيم بود، در پرورشگاه بزرگ شد، هنرمندي بزرگ شد، آثاري خلق كرد همچون فرزندانش كه براي ما به يادگار گذاشت، نامش زنده است. آثارش شيوا و گرانقدرند اما ما با آن‌ها چه كرديم. چه كرديم با يادگارهاي استاد و چقدر ارج نهاديم هنر علي اكبر صنعتي را؟ با مرگ استاد آثارش و موزه‌اش نيز يتيم شد.

چهارشنبه 27 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايران]
[مشاهده در: www.iran-newspaper.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 46]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن