تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس امر به معروف كند به مؤمن نيرو مى بخشد و هر كس نهى از منكر نمايد بينى منافق را ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803908504




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سقف فرهنگ مشرق زمين روي ستون زبان فارسي


واضح آرشیو وب فارسی:ايران: سقف فرهنگ مشرق زمين روي ستون زبان فارسي
دكتربهاءالدين اسكندري
استاديار دانشگاه قم و جامعه المصطفي العالميه

زبان و فرهنگ ايران قامتي دارد به بلنداي ملتي بزرگ با ريشه‌هايي در اعماق تاريخ؛ ملتي كه برگ‌هاي زرين و ماندگاري از دفتر تاريخ به نام اوست؛ ملتي كه همت‌هاي بلند و شرافت‌هاي نجيب و معنويت‌هاي متعالي يادگار اوست.
فرهنگ ايراني، فرهنگي است انساني؛ پس ضرورتاً فرهنگي ديني و الهي؛ چه انسان فارغ از دركي روحاني و متعالي از طبيعت، انسان و تاريخ و اجتماع هنوز گام به مرحله انسانيت نگذاشته است؛ انساني چنين گرچه درعلم تا اوج‌هايي رؤيايي پر كشيده باشد و گرچه تا اعماق درياها و ژرفاي زمين و بلنداي آسمان دست انداخته باشد، هنوز او را تا رسيدن به انسانيت گام‌هايي بسيار بايد.
بعد از آمدن اسلام به ايران، تفكر ايرانيان عمق و ژرفاي بيشتري گرفت. انديشه زرتشت با همه خلوص و پاكي در مرز لغزان ثنويت قرار داشت؛ افزون بر آن، باورهاي خرافي و رسوم و آيين‌هاي گذشته دست و پاي آن را بسته بود. تلنگر و ضربت و بستري ديگر لازم بود تا اين ملت را براي رسالتي بزرگتر آماده كند. ورود اسلام به ايران اين زمينه و بستر را فراهم آورد؛ نگاه‌ها عميق‌تر شد، دل‌ها وسعت بيشتري گرفت و ادب ايران- بويژه پس از آميزش با عرفان كه آميزشي مبارك و فرخنده بود- مجموعه‌اي شد از شاخصه‌هايي كه امروز و در روزگار پست مدرنيسم و پساپست مدرنيزم و دهكده جهاني و داعيه‌هاي حقوق بشر، همچنان مي‌تواند تمدن‌ها را به برادري بخواند و بر سر خوان گفت‌وگو بنشاند. اين شاخصه‌ها عبارتند از : توحيد؛ عشق؛ استمرار انسان تا ابد؛ عبوديت و تسليم؛ رضا و توكل؛ انسان‌دوستي؛ احترام به ديگران؛ عدالتخواهي و ظلم‌ستيزي؛ هنر و زيبايي.
براي هر كدام از ادعاهاي فوق چه شواهدي كه نمي‌توان از عرفان و ادب و فرهنگ ديني ايرانيان استخراج كرد. به نظر مي‌رسد اين شاخصه‌ها، خصلت‌هايي هستند كه بهداشت رواني و همزيستي انساني- الهي نوع بشر را در بالاترين شكل ممكن فراهم مي‌آورند.
انساني با اين ويژگي كه ديگر همه آدميان را عيال حق مي‌خواند، به همه انسان‌ها عشق مي‌ورزد و رستگاري تمامي آن‌ها را خواهان است، از تفاخرهاي نژادي و ملي رهايي مي‌يابد و همه را انسان و بنده حق مي‌بيند و با ديده محبت و احترام مي‌نگرد و از آنجا كه خداوند را عادل و حكيم مي‌داند و خود را خليفه و نماينده او بر زمين، نمي‌تواند عدالت را در صحنه اجتماع نخواهد. رسالت اوست گسترش ملكوت خداوند در زمين و اين ميسر نيست جز با ايستادن در برابر ظلم و چه مدينه فاضله‌اي خواهد بود مدينه‌اي چنين. نگاهي اين سان متعالي، آدمي را از خود كم‌بيني‌ها، عقده‌ها، غصه‌ها و رنج‌ها، ستيزهاي بي‌محمل، ستم و تفاخرهاي غيرانساني رهايي مي‌بخشد و انساني مي‌سازد با نگاهي كه زيبا مي‌بيند و زيبا مي‌خواهد و زيبا مي‌سازد. آفرينش و تاريخ و اجتماع، همه و همه از منظر او بازي هنرمندانه آفريدگاري است هنرمند و خليفه‌اش نيز كه در طبيعت جمال حق را مي‌بيند، خود نيز آفريدگار زيبايي‌ها خواهد شد.
شهر سيمرغ عطار، دنياي پرجوش و خروش مولوي، مدينه عشق و تسامح حافظ و آرمانشهر اخلاقي سعدي و در افقي بس فراتر آرمان هاي امام علي(ع)، همه كم و بيش اين اصول را فرياد مي‌زنند و فرزندان آدم را بدان مي‌خوانند. امروز در كنار ادعاي ليبراليسم كه پيش‌تر از آن كه جنبه انساني داشته باشد، مضموني است سياسي و اقتصادي، ايران اسلامي با پشتوانه غني ديني و معارف اهل بيت و فرهنگ و ادب فارسي، مي‌بايد بيش از پيش منادي انديشه هاي امام علي(ع) و آرمان‌شهر انساني باشد.
پيوند زبان و فرهنگ
جاذبه و كشش‌هاي فرهنگ ايران اسلامي چه بسيار بزرگاني را كه به كرنشي علمي نكشانده است. مستشرقان و كساني كه در ميان هزارتوي فرهنگ ايران سركي كشيده‌اند و دستي انداخته‌اند، اگر هم با شيطنت‌هايي همراه بود، با ستايش از فرهنگ ايران نيز غريب نبوده‌اند. اين فرهنگ غني البته با زبان پربار و شيرين پارسي پيوند خورده است؛ پيوندي كه فارغ از آن بي‌ترديد از جذابيت اين فرهنگ بسيار كاسته خواهد شد.
بر همين اساس است كه اين شعارهاي زيبا و متعالي در جامه ادب پارسي بسيار زيباتر و مؤثرتر خويشتن‌آرايي و دلربايي نموده‌اند و اگر جامه برازنده از آنان گرفته شود، گرچه همچنان خواستني‌اند، بي‌ترديد از تأثيرگذاري آن‌ها بسيار كاسته خواهد شد؛ همچنان كه پيام قرآن زماني كه در قالبي جز بيان خداوند ريخته شود، چنين است. لحظه‌اي تصور كنيم مثنوي مولوي، بوستان سعدي، شاهنامه فردوسي و غزل‌هاي حافظ را در جامه نثر عرضه كنيم؛ آن گاه از آن همه شكوه و زيبايي چه خواهد ماند و بر دل‌ها چه ميزان اثر خواهند گذاشت؟!
نگاهي كوتاه به گذشته‌هاي زبان فارسي، گذشته‌هايي كه زبان فارسي همراه با فرهنگي مدعي و سرشار تا دوردست‌هايي باورنكردني خيز برداشته بود، در اين مجال هر چند كوتاه و كم‌حوصله ضروري مي‌نمايد.
گستره نفوذ زبان و فرهنگ ايران
ابن بطوطه، جهانگردي مغربي است كه سفرنامه‌اش نزد اهل فن شناخته شده و نامدار است. از او نقل مي‌شود كه زماني كه در دربار پكن بسر مي‌برده، در مجلس فرزند امپراتور غزلي از سعدي را مي‌خواندند. گرچه برخي محققان در بسياري موارد روايت جهانگردان و اهل سفر را در روزگاران كهن كه هر ديار، مرزي دور بود و جغرافيايي غريب و همين گويا جهانگردان را برمي‌انگيخت براي جلب توجه ديگران، كه ميلي است آشناي همه، سخناني محيرالعقول بگويند، اغراق كنند يا از بن حكايتي بپردازند و در بازاري كه خريداران مشتاق، به استقبال كالاهاي غريب ايستاده‌اند، به جاي واقعيتي بي‌شبهه قالب كنند ترديد روا مي‌دارند؛ اما همين كه در راوي جهانگرد غيرفارسي‌زبان ما در اين باب، انگيزه‌اي غير از گفتن واقعيت را مشكل بتوان تصور كرد، مهر تأييدي است بر سخن او.
از اين روايت مي‌توان به نفوذ فرهنگي و معنوي ايرانيان و پارسي‌زبانان تا آن مرزهاي دور پي برد. گمان نمي‌كنم هرگز بر آن سرزمين چشم‌هاي بادامي، سلطه‌اي نظامي يافته باشيم. در زمينه اقتصادي هم هر چه بوده،‌بده و بستان بوده نه تسلط و ايجاد وابستگي. اسلام هم در ديار آن مردمان هرگز تسلطي نيافته است تا زبان پارسي را محمل انتقال معارف ديني و تسلط مذهبي بپنداريم. هر چه هست، نفوذ و حضور فرهنگي پررنگ است كه خود رنگين‌كماني است كه اگر پايه‌هايش بر زمين است، قوس آن بر آسمان است؛ فرهنگي كه عميقاً مذهبي- اخلاقي است و سرشار از بن‌مايه‌هاي عرفاني و انساني.
نيز گفته‌اند بر سنگ گوري در شمال سوماترا- از جزاير سوند در جمهوري اندونزي- پاره‌اي از غزل سعدي ديده مي‌شود در ناپايداري دنيا. گستره‌هايي چنيني امروز براي ما ايرانيان رؤيايي است شيرين؛ اما نه چندان در دسترس. و روزگاري بود كه در سريلانكا شعر پارسي مي‌گفتند و حتي پادشاه آن ديار به فارسي سخن مي‌گفت. مثنوي گل و بلبل سروده پادشاهي است از نوادگان جوچي نبيره چنگيزخان كه به فارسي شعر مي‌سرود.
در اين مجال مناسب مي‌نمايد نيم‌نگاهي بيندازيم به برخي از سرزمين‌هايي كه زبان فارسي سال‌ها در آن‌ها نفوذ داشته است:
زبان و ادبيات پارسي در آناتولي (آسياي صغير)
ارتباط ميان ايرانيان و مردماني كه در فلات آناتولي زندگي مي‌كنند، قدمتي بلند دارد. پس از شكست پادشاه لودي (560-546ق.م) از كوروش، پادشاه هخامنشي (599-535 ق.م) و فتح سارديس/ سارد، پايتخت آن، سراسر آسياي صغير در قلمرو هخامنشيان بود تا روزگاري كه دولت هخامنش توسط اسكندر از تخت قدرت فرو افتاد. پس از مرگ اسكندر، دو پادشاهي مستقل- يكي در كاپادوكيه و ديگري در پونتوس- در آسياي صغير سر بر آوردند و هر دو خويش را از دودمان هخامنشي مي‌خواندند. اين پادشاهي‌ها چندين قرن، تا زماني كه در برابر امپراتوري روم تاب نياوردند،‌ بر فلات آناتولي حكم مي‌راندند.
نفوذ فرهنگ ايراني به همين جا ختم نشد. پس از آمدن اسلام به ايران و پس از عبور از دوران گذري كه براي خوديابي ملتي شكست‌خورده لازم به نظر مي‌رسيد، بار ديگر نفوذ فرهنگي ايرانيان را در آسياي صغير شاهد هستيم. گذشته از كردان كه در مشرق و جنوب شرقي آناتولي مي‌زيستند و زبان آنان از خانواده زبان‌هاي ايراني محسوب مي‌شود، در شرق آناتولي، فارسي، زبان رايج مردم بوده است. گزارش ناصرخسرو قبادياني (481-394 ق) از تكلم مردم شهر اخلاط به سه زبان فارسي، عربي و ارمني شاهدي است بر اين ادعا.
تسلط سلجوقيان ترك‌زبان بر آسياي صغير، نفوذ زبان و ادبيات فارسي را در آن خطه سرعت بخشيد. اينان خود چنان متأثر از فرهنگ ايراني بودند كه پس از مدتي آسياي صغير از كانون‌هاي فعاليت اهل فضلي شد كه آثار خويش را به زبان پارسي مي‌نگاشتند. علاءالدين كي‌قباد يكم، از حاميان جدي پارسي‌سرايان و پارسي‌نويساني چون قانعي توسي، بها ولد و نجم‌الدين رازي، خود نيز به فارسي شعر مي‌سرود.
اساساً پس از توفان نكبت‌بار مغول، اگر پناهگاه امني چون آسياي صغير سلجوقي نمي‌بود شايد تاريخ زبان و ادب فارسي، تاريخي ديگر مي‌يافت؛ تاريخي كه قطعاً چنين پربار نمي‌بود. كوچيدن بسياري از اهل قلم در فضاي تاريك روزگار مغول به آسياي صغير، بر نفوذ زبان و ادبيات فارسي افزود و حتي با ظهور مولوي و تأثير عميق او در مردم آناتولي، زبان آثارش- يعني زبان فارسي- رنگ قدسي به خود گرفت و قداست يافت.
پس از فروپاشي سلجوقيان و سربرآوردن دولت‌هايي كوچك چون دانشمنديان در سيواس و ملطيه، آيدينيان در مغرب آناتولي، ارتناييان در شمال شرقي آناتولي، گرميانيان در كوتاهيه و قرامانيان در جنوب آناتولي مركزي و كرانه مديترانه، همچنان شاعران پارسي‌گو و نويسندگان پارسي‌نويس مورد حمايت و تشويق بوده‌اند؛ اگرچه ديگر زبان مردم تركي شده بود.
پيش از به قدرت رسيدن عثمانيان، در آذربايجان و بخشي از آسياي صغير- به عبارتي ديگر در مغرب ايران و شرق آسياي صغير- تركمانان قراقويونلو و آق قويونلو قدرتي را پي ريختند كه گاه دامنه سلطه آن تا به عراقين و فارسي بسط مي‌يافت و حتي يك بار تا به خراسان كشيده شد. اين سلاطين نيز بيش از آنچه انتظار مي‌رفت، به ادب فارسي علاقه نشان دادند. دربار آنان جايگاه منشيان و مورخان و ادبا و شاعران پارسي‌گو و پارسي‌نويس شد. چند تن از اين سلاطين و حكمرانان حتي خود شاعر بودند و به پارسي شعر مي‌سرودند. قراقويونلو جهانشاه (841- 872 ه.ق) شعر پارسي- و تركي هم- مي‌سرود و حقيقي تخلص مي‌كرد؛ پسرش پيربوداق ميرزا كه از 866 تا 871 در بغداد حكومت داشت نيز شعر مي‌گفت، تخلصش هم همان نام خودش بود، بوداق. نكته جالب اين است كه ارتباطات ديواني قراقويونلوها و آق قويونلوها به زبان پارسي بود.
دولت عثماني از سال 699 هجري، با اعلام استقلال عثماني اول آغاز شد. اين دولت پس از سلجوقيان نخستين دولت نيرومند و يكپارچه‌اي بود كه سراسر آسياي صغير را تحت سلطه خويش درآورد. اينان نيز كه وارث تمام ترقيات و اندوخته‌هاي ادبي روزگار سلاجقه روم بودند، همچنان مشوق زيان و ادبيات فارسي باقي ماندند. در ميان آنان نيز همچون سلجوقيان و قراقويونلوها، علاوه بر حمايت و ترويج زبان و ادبيات فارسي، سلاطيني بودند كه به پارسي شعر مي‌سرودند؛ چون محمد فاتح با تخلص عوني، سليم يكم با تخلص سليم و سليمي، سليمان قانوني با تخلص محبي، بايزيد دوم با تخلص عدلي، محمد سوم با تخلص عدني و مراد سوم با تخلص مراد و مرادي.
زبان فارسي تا روزگاري دراز زبان رسمي دربار عثماني بود. در باب نفوذ زبان و ادبيات فارسي در ميان عثمانيان، نكته‌اي كه بسيار وسوسه برانگيز است علاقه آنان به شاهنامه است: همچنان كه در دربار سلجوقيان شاهنامه‌خواني رواج داشت و حتي شاعري به نام قانعي توسي كه ملك‌الشعراي دربار علاءالدين كي قباد يكم بود،(1) سلجوقنامه را به تقليد از شاهنامه فردوسي در مورد پادشاهي سلجوقيان پرداخت.
گفته‌اند هنگامي كه سليم يكم در دشت چالدران با اسماعيل يكم صفوي مي‌جنگيد، در سپاه عثماني شاهنامه خوانان با خواندن شاهنامه روحيه حماسي را در سربازان مي‌دميدند و آنان را به نبرد با ايرانيان تشويق مي‌كردند.
با اين كه در دوره ادبيات ديواني كم كم زبان تركي عرصه را بر زبان فارسي تنگ مي‌كرد و در دوره تنظيمات (1839- 1922م) – كه آن را دوره خودآگاهي ادبيات تركي خوانده‌اند- اين امر شدت گرفت، نفوذ زبان و ادبيات فارسي هم چنان بسيار پررنگ بود؛ گرچه به تركي مي‌نوشتند، از شاعران پارسي‌گو پيروي مي‌كردند. در دوره ادبيات ديواني حتي به شاعراني برمي‌خوريم با تخلص‌هايي چون سعدي، حافظ، فردوسي، جامي، نظامي و آثاري چون يوسف و زليخا، ليلي و مجنون و اسكندرنامه.
گفته‌اند كه در دوره‌هايي ادبيات ديواني و ادبيات تنظيمات تا 75 درصد واژه‌هايي كه در زبان تركي به كار مي‌رفت، فارسي بود. كوشش‌هاي آتاتورك هم در دوره جمهوري براي زدودن زبان تركي از واژه‌هاي به اصطلاح بيگانه، آن قدرها مؤثر نبوده است و هنوز هم هزاران واژه فارسي در زبان تركي ديده مي‌شود.
همچنان كه پيداست، ميدان نفوذ زبان و ادبيات فارسي در آسياي صغير و دربارهايي چون دربار عثمانيان، يك نفوذ فرهنگي و معنوي است. عثمانيان كه بويژه در روزگار صفويان درگيري‌هاي جدي با ايرانيان يعني صاحبان زبان فارسي داشتند، در همان حال به پارسي سخن مي‌گفتند و مي‌نوشتند و رجز مي‌خواندند.
زبان و ادبيات پارسي در شبه قاره هند
سابقه نفوذ زبان فارسي در شبه قاره هند را برخي از محققان به روزگار محمد بن قاسم ثقفي، داماد و پسرعم حجاج، مي‌رسانند؛ براين اساس، زبان پارسي را ايرانياني به هندوستان بردند كه از سپاهيان محمدبن قاسم – فاتح سرزمين سند- بودند. اين سخن راست باشد يا دروغ، سال‌ها بعد، از اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم، غزنويان كه گويا مجال توسعه فتوحات را از سوي مغرب بر خود تنگ مي‌ديدند، كوشيدند سرزمين وسيع و پرنعمت اطراف رودخانه سند را كه در مشرق و جنوب شرقي متصرفات آنان بود، به چنگ آورند. اسلام همراه با زبان پارسي از طريق همين فتوحات و لشكركشي‌ها- ازجمله 17 بار لشكركشي سلطان محمود – به سرزمين سند وارد شد و از همان جا راه توسعه به ديگر بخش‌هاي شبه قاره هند- هندوستان، پاكستان و بنگلادش- را گشود و بدين ترتيب زبان فارسي كه نخست با سلطه نظامي و سياسي تركان غزنوي پارسي‌زبان به شبه‌قاره را پيدا كرد، تقدس ديني نيز يافت؛ زبان پارسي زبان معرفت ديني نيز بود.
پس از غزنويان، متصرفات آنان در هندوستان به دست سلطان غوري و مماليك آنان افتاد. ايشان نيز در حمايت زبان فارسي كوشيدند. بعدها نيز در قرن هفتم و هشتم ايرانياني كه مي‌توانستند از تيغ خونريز مغول و فتنه‌هاي ديگري كه در پي آن دامنگير ملت ايران شد، بگريزند، به هند مهاجرت كردند؛ ايرانياني از ميان مردم عام و رجال خاص از بزرگان و اهل فضل. در آن روزگار هندوستان مأمن ايرانيان بود و پناهگاه فرهنگ ايراني با همه وسعت ادبي و ديني و عرفاني خويش. مدتي بعد نيز در روزگار صفويان كساني كه به دنبال دربارهاي حامي بودند، به آنجا مي‌كوچيدند يا رفت و آمد مي‌كردند و بدين ترتيب، بازار زبان و ادبيات فارسي داغ مي‌شد.
بدين سان، از ميانه قرن پنجم به بعد، در مراكز مهم حكومت سند و پنجاب و ولايات نزديك به اين نواحي زبان فارسي پا گرفت، ريشه دواند، به ديگر نواحي رخنه كرد، گسترش يافت و رايج و زبان علمي و فرهنگي و اداري سراسر هند شد و تا سال 1246ق/ 1830م كه به فرمان فرماندار انگليسي هند، زبان فارسي از رسميت افتاد، همچنان زبان علم و فرهنگ و ادارات باقي ماند.
نفوذ زبان فارسي در اروپا
عثمانيان كه تا دوره ادبيات ديواني سخت متأثر از زبان و ادبيات فارسي بودند- و البته دراين دوره به گونه‌اي ديگر اين تأثير و نفوذ راه خود را ادامه داد- عامل مهمي در گسترش و نفوذ زبان پارسي در اروپا شدند. آنان كه تا قلب اروپا تاختند و بخش‌هاي بسياري از‌ آن قاره را به متصرفات خود افزودند، سببي مؤثر در اين امر بودند. در مدارس شهرهايي چون نيكوزيا در قبرس، باغچه سراي در كريمه، ادرنه و تراكيا و سارايوو در بوسني، آثار ماندگار ادب فارسي چون كليله و دمنه، انوار سهيلي، بوستان و گلستان سعدي و خمسه نظامي تدريس مي‌شد. آثار ادب فارسي را ترجمه مي‌كردند و بر آن شرح مي‌نوشتند و در خلق آثاري به زبان خودشان از شاعران و نويسندگان فارسي پيروي مي‌كردند. امروزه نيز همچنان در زبان ملت‌هاي بالكان، از بلغارستان تا كرواسي، واژه‌هاي بسياري مي‌توان سراغ گرفت كه با سلطه عثمانيان، از زبان فارسي به زبان آنان راه يافته است.

دوشنبه 25 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايران]
[مشاهده در: www.iran-newspaper.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 108]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن