تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى جوانان! آبرويتان را با ادب و دينتان را با دانش حفظ كنيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804457080




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فراز و نشيب‌هاي 15 سال زندگي در امريكا و اروپا و 4 سال كارتن‌خوابي قهر زندگي با يك استاد كارتن‌خواب


واضح آرشیو وب فارسی:ايران: فراز و نشيب‌هاي 15 سال زندگي در امريكا و اروپا و 4 سال كارتن‌خوابي قهر زندگي با يك استاد كارتن‌خواب
يوسف حيدري

انتظار در نگاهش موج مي‌زند. 6 سالي بود كه دلش براي ديدن پسر 11 ساله‌اش پرپر مي‌زد. مي‌گفت: بيش از 30 سال در غربت و دور از وطن كار كردم و بي‌توجهي مردم سرد كشورهاي اروپايي و امريكايي را تحمل كردم اما هيچ وقت فكر نمي‌كردم كه روزي در كشور خودم هم غريب باشم. وقتي از سختي‌هاي غربت سخن مي‌گفت صدايش مي‌لرزيد. چهارسالي بود كه لباس نو و تميز به تن نكرده بود. شرم و حيا در چهره‌اش كاملاً مشخص بود. وقتي حرف مي‌زد باور نمي‌كردي كسي كه در برابر تو ايستاده است چهار سال مهمان هميشگي كوچه و خيابان‌هاي پايتخت بوده و روزها را در ميان ضايعات و شب‌ها را روي كارتن‌ها سر كرده است. 50 سال بيشتر نداشت اما چهره‌اش از سالها درد و رنج حكايت مي‌كرد. خودش را مقصر مي‌دانست و مي‌گفت سالها دوري از وطن باعث شده بود با روحيات و نحوه تعاملات اجتماعي مردم كشور غريبه باشم و به همين خاطر زندگي‌ام به نابودي كشيده شد. از اعتيادش با تلخي مي‌گفت. اعتيادي كه ثمره چهار سال كارتن خوابي بود. مي‌گفت روزگاري در امريكا زبان تدريس مي‌كردم اما در كشور خودم وقتي چندبار خواستم براي پيدا كردن كار به آموزشگاه‌هاي زبان بروم اما به خاطر لباس‌هاي ژنده و چهره به هم ريخته‌ام خجالت كشيدم.

فرزين امروز در آستانه 50 سالگي با ورق زدن خاطرات زندگي‌اش روزهايي را كه به سرعت گذشتند برايمان مرور كرد. روزهايي كه با افتخار زبان آلماني و انگليسي تدريس مي‌كرد و شب‌هايي كه براي فرار از سرما در كنار آتش تا صبح در ميان كارتن‌ها مي‌خوابيد. اما او هنوز هم اميدوار است و مي‌گويد انساني كه اميد ندارد انسان مرده‌اي است.
8 ساله بودم كه من را به انگليس فرستادند. خانواده‌ام تصور مي‌كردند با تحصيل در اين كشور اروپايي پله‌هاي ترقي را خيلي سريع طي خواهم كرد. همه اميد پدر و مادر بودم در يك مدرسه قديمي شبانه روزي در شهر ساحلي و توريستي ورموث در شمال انگليس مشغول تحصيل شدم.
وقتي ديپلم گرفتم اوج جنگ ايران و عراق بود و نمي‌توانستم آنجا بمانم. احساس مي‌كردم بايد از خاك كشورم دفاع كنم. به ايران برگشتم و به خسرو آباد آبادان رفتم.
روزها عراقي‌ها پيشرفت مي‌كردند و در جنگ تن به تن به خاطر كمبود مهمات پيروز مي‌شدند اما شب‌ها با عملياتي كه انجام مي‌داديم آن‌ها مجبور به عقب نشيني مي‌شدند.
تركش نارنجك دست راست او را مجروح كرد و چهار انگشت او به يادگار در خاك آبادان باقي ماند.
درمان دست او به سختي انجام شد و اين بار وين در كشور اتريش مقصدي بود كه بايد به سوي آن مي‌رفت. مي‌گويد: براي ادامه درمان به اين كشور رفتم و 4 سال آنجا بودم. در اين مدت زبان آلماني را خيلي خوب ياد گرفتم.
پس از آن به ايالت كاليفرنياي امريكا رفتم. كشوري كه شاهد تبعيض‌هاي زيادي در طي 15 سال زندگي در آنجا بودم. در آنجا ايراني‌ها را به عنوان حاميان تروريست مي‌شناسند و در هاليوود فيلم‌هايي ساخته مي‌شد كه شخصيت بد اين فيلم‌ها ايراني بود. ديدن اين رفتارها آزارم مي‌داد. در شركتي كه ميزهاي رايانه مي‌ساخت مشغول به كار شدم.حقوقم 8 دلار بود.
دقت در اين كار حرف اول را مي‌زد و با يك اشتباه كوچك سايز تخت‌ها به هم مي‌خورد و من در مدت شش ماهي كه در آنجا كار مي‌كردم هيچ ضايعاتي نداشتم اما با اين وجود هيچ وقت حقوق من افزايش پيدا نمي‌كرد ولي حقوق بقيه كه ضايعات زيادي هم داشتند دو برابر من بود. اين مسأله براي من دردناك بود و نمي‌توانستم اين تبعيض را تحمل كنم.
از آنجا كه زبان آلماني بلد بودم در مدرسه دولتي به امريكايي‌ها زبان‌آلماني تدريس مي‌كردم و به خارجي‌هاي مقيم امريكا در مدرسه خصوصي زبان انگليسي آموزش مي‌دادم. كم‌كم دو برادرم و مادرم هم به امريكا آمدند. مادرم بيماري خوني داشت و در آنجا تحت درمان بود.
روزها و شب‌ها را سپري مي‌كردم ولي حسي به من مي‌گفت به اين خاك تعلق نداري و بايد به جايي كه از آنجا آمده‌ام برگردم. بالاخره سال 80 به ايران برگشتم. وقتي بعد از سالها بوي وطن به مشامم خورد احساس كردم دوباره متولد شده‌ام. احساس مي‌كردم در اينجا تبعيضي وجود ندارد.
همان هفته نخست در سازمان صنايع و معادن مشغول به كارشدم و با شركت‌هاي مختلف از جمله توسعه و تجارت و صنايع دفاع و صدا و سيما همكاري كردم. كار من تدريس زبان انگليسي كاربردي به مديران بود و سعي مي‌كردم در 10 يا 20 جلسه زبان انگليسي مورد نياز مديران را آموزش بدهم.
يك سال از بازگشتم به ايران سپري شد. تصميم گرفتم ازدواج كنم. آن زمان 37 ساله بودم و با دختري كه براي خانواده‌اش بسيار عزيز بود ازدواج كردم و سال 81 نيز پسرم به دنيا آمد. وقتي پسرم به جمع ما اضافه شد زندگي براي من معناي ديگري پيدا كرد. بارها از مديران مختلف دولتي به خاطر تلاش‌هايي كه در زمينه آموزش زبان براي آن‌ها داشتم تقديرشدم. شيوه من هماهنگي بين گوش و مغز و زبان بود و با اين شيوه زبان انگليسي را آموزش مي‌دادم. اما همه اين روزهاي خوب شش سال بيشتر دوام نداشت. به خاطر دعواي من و پدرزنم همسرم مجبور شد از من جدا شود و آن‌ها حضانت پسر6 ساله‌ام را از من گرفتند.
براي پرداخت مهريه تمام وديعه خانه و وسايل زندگي‌ام ضبط شد و من با تعدادي سي‌دي آموزشي زبان آواره كوچه و خيابان‌ها شدم. از آنجايي كه فقط غرب تهران را مي‌شناختم شب‌ها در پارك‌ها مي‌خوابيدم. چهارسال زندگي در ميان پارك‌ها و كوچه و خيابان‌ها گذشت و براي درامان ماندن از سرما به سوي مواد مخدر كشيده شدم. براي تأمين هزينه‌هاي مواد ضايعات جمع مي‌كردم و با آن هروئين مي‌خريدم.
شب‌ها وقتي از سرما پاهايم را جمع مي‌كردم ياد روزهايي مي‌افتادم كه پسرم را عاشقانه در آغوش مي‌گرفتم.
فرزين اين روزها ديگر تنها نيست. دوستاني از جنس خود او كه روزها و شب‌ها همنشين كارتن‌ها بودند در مركز طلوع بي‌نشان‌ها در كنارش هستند. انگار همه براي طلوع دوباره خورشيد زندگي تلاش مي‌كنند. باور نمي‌كردم انسان‌هايي هم هستند كه مي‌توانند فرشته باشند. تاكنون چنين عشق و محبتي در زندگي‌ام نديده بودم. آن‌ها با آغوشي باز من را پذيرفتند.
با كمك آن‌ها توانستم از بند اعتياد رها شوم. روزها به كساني كه به زبان انگليسي علاقه‌مند هستند آموزش مي‌دهم. با ديدن افرادي كه در اينجا زندگي مي‌كنند از خدا خواستم تا كاري كند كه تعداد بي‌خانمان‌ها كم شود. زندگي كارتني بسيار سخت است. تفاوتي در زمستان و تابستان وجود ندارد. شب‌هاي تابستان از شدت گرما بي‌حال مي‌شدم و زمستان‌ها از شدت سرما تمام استخوان هايم درد مي‌گرفت.

شنبه 23 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايران]
[مشاهده در: www.iran-newspaper.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن