واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: گاهي به راحتي ميتوان زورگو بود... به گزارش سرويس نگاهي به وبلاگهاي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در وبلاگي به نشاني http://moonlight_77.persianblog.ir به نقل از آنتوان چخوف آمده است: همين چند روز پيش، «يوليا واسيلياِونا» پرستار بچههايم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسويه حساب کنم. به او گفتم: ميدانم که دست و بالتان خالي است امّا رودربايستي داريد و آن را به زبان نميآوريد. ببينيد، ما توافق کرديم که ماهي سيروبل به شما بدهم اين طور نيست؟ - چهل روبل - نه من يادداشت کردهام، من هميشه به پرستار بچههايم سي روبل ميدهم. حالا به من توجه کنيد. شما دو ماه براي من کار کرديد. - دو ماه و پنج روز - دقيقاً دو ماه، من يادداشت کردهام. که ميشود شصت روبل. البته بايد 9 تا يکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که ميدانيد يکشنبهها مواظب «کوليا» نبوديد و براي قدم زدن بيرون ميرفتيد. سه تعطيلي... «يوليا واسيلي اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چينهاي لباسش بازي ميکرد ولي صدايش درنميآمد. - سه تعطيلي، پس ما دوازده روبل را ميگذاريم کنار. «کوليا» چهار روز مريض بود آن روزها از او مراقبت نکرديد و فقط مواظب «وانيا» بوديد فقط «وانيا» و ديگر اين که سه روز هم شما دندان درد داشتيد و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچهها باشيد. دوازده و هفت ميشود نوزده. تفريق کنيد. آن مرخصيها؛ آهان، چهل و يک روبل، درسته؟ چشم چپ «يوليا واسيلي اِونا» قرمز و پر از اشک شده بود. چانهاش ميلرزيد. شروع کرد به سرفه کردنهاي عصبي. دماغش را پاک کرد و چيزي نگفت. - و بعد، نزديک سال نو شما يک فنجان و نعلبکي شکستيد. دو روبل کسر کنيد. فنجان قديميتر از اين حرفها بود، ارثيه بود، امّا کاري به اين موضوع نداريم. قرار است به همه حسابها رسيدگي کنيم. موارد ديگر: به خاطر بيمبالاتي شما «کوليا» از يک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنيد. همچنين بيتوجهيتان باعث شد که کلفت خانه با کفشهاي «وانيا» فرار کند شما ميبايست چشمهايتان را خوب باز ميکرديد. براي اين کار مواجب خوبي ميگيريد. پس پنج تا ديگر کم ميکنيم. در دهم ژانويه 10 روبل از من گرفتيد... « يوليا واسيلي اِونا» نجواکنان گفت: من نگرفتم. - امّا من يادداشت کردهام. - خيلي خوب شما، شايد... - از چهل ويک بيست و هفت تا برداريم، چهارده تا باقي ميماند. چشمهايش پر از اشک شده بود و بيني ظريف و زيبايش از عرق ميدرخشيد. طفلک بيچاره! - ديدي حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، ميکنه به عبارتي يازده تا، اين هم پول شما سهتا، سهتا، سهتا . . . يکي و يکي. - يازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آن را گرفت و توي جيبش ريخت. - به آهستگي گفت: متشکّرم! - جا خوردم، در حالي که سخت عصباني شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق. - پرسيدم: چرا گفتي متشکرم؟ - به خاطر پول. - يعني تو متوجه نشدي دارم سرت کلاه ميگذارم؟ دارم پولت را ميخورم؟ تنها چيزي ميتواني بگويي اين است که متشکّرم؟ - در جاهاي ديگر همين مقدار هم ندادند. - آنها به شما چيزي ندادند! خيلي خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه ميزدم، يک حقهي کثيف حالا من به شما هشتاد روبل ميدهم. همشان اين جا توي پاکت براي شما مرتب چيده شده. ممکن است کسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکرديد؟ چرا صدايتان در نيامد؟ ممکن است کسي توي دنيا اين قدر ضعيف باشد؟ لبخند تلخي به من زد که يعني بله، ممکن است. به خاطر بازي بيرحمانهاي که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلي را که برايش خيلي غيرمنتظره بود پرداختم. براي بار دوّم چند مرتبه مثل هميشه با ترس، گفت: متشکرم! پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم: در چنين دنيايي چقدر راحت ميشود زورگو بود... انتهاي پيام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 204]