واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: نگاهي به مستندهاي كامران شيردل به بهانه نمايش در موزه سينما جام جم آنلاين: مدتي پيش موزه سينما در برنامه نمايش فيلمهاي مستند خود، چند فيلم مستند از كامران شيردل را به نمايش گذاشت. شيردل متولد سال 1318 در تهران و فارغالتحصيل معماري و سينما از مركز تجربههاي سينمايي رم است. وي فعاليت سينمايي خود را با ساخت فيلمهاي كوتاه آغاز كرد و بعدها با ساخت فيلمهاي مستند به يكي از چهرههاي مهم اين عرصه تبديل شد. صبح روز چهارم تنها فيلم داستاني اين فيلمساز است. فيلمهاي به نمايش درآمده در جلسه نمايش آثار اين مستندساز، همگي از ساختههاي پيش از انقلاب شيردل بودند كه در آن سالها فرصت نمايش پيدا نكردند. اولين فيلم اثري داستاني بود كه شيردل سالها پيش در مدت حضور خود در ايتاليا ساخته بود و داستان مردي را به تصوير ميكشيد كه ميخواهد خودكشي كند. فيلمهاي ديگر نيز مستندهايي است درباره ندامتگاه زنان، تهران پايتخت ايران است، قلعه و اون شب كه بارون اومد بود. مهمترين ويژگي اين فيلمها تصويري است كه از وضعيت جامعه ايران در سالهاي پيش از انقلاب ارائه ميكند. نمايش اين فيلمها براي نسل جوان حاوي نكات تازه و براي نسل گذشته خاطرهانگيز است. مطلب زير نگاهي كوتاه به فيلمهاي نمايش داده شده در اين جلسه دارد. براي تماشاي مستندهاي كامران شيردل چند دليل وجود دارد. دليل اول اين است كه اين مستندها در زمان ساخت خود هيچگاه به نمايش در نيامدند و روالي كه اين مستندساز در طول سالهاي زندگي خود در پيش گرفت سبب شد او در سالهاي پيش از انقلاب، به دليل ارائه تصويري تلخ از جامعه ايراني آثار او نمايش داده نشود. دليل ديگر اين است كه مستندهاي اجتماعي هميشه حال و هواي دلنشيني براي يك علاقهمند به سينماي مستند دارد. ديدن خيابانها و محلههاي قديمي آن هم در شرايطي كه در 30 سال گذشته چهره شهر و كشور ما كاملا دگرگون شده، از كنجكاويهايي است كه تا لحظه ديدن فيلم فكر را مشغول ميكند. اولين فيلمي كه شيردل ساخت، فيلمي داستاني و كوتاه است كه شيردل در دوران دانشجويي خود در ايتاليا ساخته بود. فيلم قصه مرد جواني را روايت ميكند كه قصد خودكشي دارد. يك فيلم بدون ديالوگ كه در بيشتر مواقع موسيقي خاص فيلم نقش فضاسازي را هم به عهده ميگيرد. فيلم يك تجربه است تا فيلمساز اصصلاحا اين هنر را تجربه كند. حركتهاي متعدد دوربين، استفاده از تمامي عناصر صحنه براي روايت داستان، پرداختن به يك دغدغه قديمي مرگ برخي نكاتي است كه در اين فيلم به شكلي پررنگ به چشم ميآيد. البته شايد بتوان با اندكي اغراق گفت نتيجه كار هم خيلي بهتر از فيلمهايي است كه معمولا فيلمسازان جوان ميسازند. شيردل بعدها فيلمسازي داستاني را دنبال نكرد و صبح روز چهارم تنها فيلم داستاني است كه از وي به يادگار مانده است. سالها حركت در مسير سينماي مستند سبب شد او به يكي از چهرههاي شاخص اين عرصه تبديل شود. فيلم ندامتگاه زنان دومين فيلمي بود كه در اين جلسه به نمايش درآمد. اين فيلم براي سازمان زنان ايران ساخته شده بود و به نظر ميرسد تلاش اصلي آن صرف به تصوير كشيدن برخي فعاليتهاي زنان خير و تشويق مخاطبان به پيوستن به اين حركت بوده است. ساختار فيلم آموزشي خبري است. وضعيت زنان زنداني و مشكلات و مسائل آنها مهمترين دغدغه فيلم است و فيلمساز بعد از ورود به زندان، پس از يك نرشين كوتاه به گفتگو با مسوولان زندان، زندانيان و مددكاران ميپردازد. فيلمبرداري به شيوه سياه و سفيد نقش مهمي در فضاسازي داستان دارد. پلان اول با حركت دوربين از روي زني به نردههاي زندان آغاز ميشود. در پشت نردهها حياط زندان نشان داده ميشود. در بخشهاي ديگر فيلم نيز بيشتر نماها از پشت توري سيمي دنبال ميشود. بخش ديگري از دغدغه فيلمساز در اين اثر، توجه به وضعيت كودكاني است كه به دليل زنداني شدن مادرانشان به اين محل آورده شدهاند. در اينجا هم او تمهيد خاص خود را به كار ميگيرد كه عبارت است از دنبال كردن تصاوير كودكان، حركت دوربين بر روي صورت آنها، نشان دادن عروسك كودكان و... . لحن فيلم در برخي موارد به دليل تلاش براي تاثيرگذاري فراوان شعاري ميشود. شايد بتوان اوج اين شعاري بودن را صحنه پاياني فيلم دانست؛ اما با اين حال فيلم ندامتگاه آزاردهنده نيست. تهران پايتخت ايران است حتي آدمهايي با بهره هوشي اندك نيز ميتوانند با قاطعيت بگويند فيلم تهران پايتخت ايران فيلمي است كه به رژيم پهلوي توهين ميكند! اين كه فيلم تا زمان حاضر حفظ شده و در زمان ساخت خود از سوي اداره كل فرهنگ و هنر معدوم نشده، جاي اما و اگر فراوان دارد. فيلم درباره محلهاي در جنوب شهر تهران است. شروع فيلم با نمايش تصاوير افرادي است كه در يك دخمه خوابيدهاند. آنها به چنان خواب عميقي فرو رفتهاند كه حتي تابش نور دوربين هم نميتواند آنها را از خواب بيدار كند. يك موسيقي محلي فضاي صوتي فيلم را تشكيل ميدهد و پس از آن دوربين وارد محله ميشود و با نمايش زندگي رقتانگيز مردم آن محله تصويري دقيق از پايتخت ايران ارائه ميكند! نكته منزجركننده اين مستند اين است كه روي تصاوير رقتانگيز مردم اين محله مرتب صداي معلمها و افراد خيري را ميشنويم كه براي سر و سامان دادن به زندگي مردم اين منطقه در حال فراهم كردن شرايط بهتري براي زندگي اين افراد هستند. فيلم از جهت ديگري هم اثري برجسته به حساب ميآيد و آن هماهنگي هوشمندانه نريشنها با تصاوير است. وقتي معلم مدرسه درباره پادشاه ايران صحبت ميكند و به بيان اين مساله ميپردازد كه در ايران چگونه حكومت از پدر به پسر به ارث ميرسد، تصاويري از كودكان فقير را ميبينيم و به يكباره همه شكوه پادشاهي و حكومتي كه درباره آن صحبت ميشود، در تضاد با تصاوير كوچههاي تنگ و خاكي اين منطقه جنوب شهري رنگ ميبازد. در جايي ديگر معلم كلاس به نمايندگان مجلس اشاره ميكند و دوربين تصاويري از كودكاني را نشان ميدهد كه با هم در حال دعوا كردن هستند. چند ثانيه بعد روي همين تصاوير، كودكي نشان داده ميشود كه در حال بالا رفتن از تير چراغ برق است! شيردل در اين فيلم دچار نگاه سانتيمانتال به مساله فقر و بيچارگي مردم نميشود. در هيچ جايي از فيلم نميتوان در پشت اين تصاوير كه فقر و بيچارگي مردم را نشان ميدهد، حضور يك كارگردان اتوكشيده اروپا ديده را حس كرد. همه چيز در خدمت اين مساله قرار گرفته تا فيلم برشي از مقطعي تاريخي از ايران باشد. مقطعي كه قرار است نمايشگر رشد و پيشرفت كشور باشد، اما به نظر ميرسد چنين نيست و براي هر بينندهاي اين سوال پيش ميآيد كه اگر تهران به عنوان پايتخت اينگونه باشد، پس ديگر نقاط كشور چگونه است؟ فيلم در برخي مواقع تناقض خندهداري دارد. جايي كه فيلم به سراغ مساله خونفروشي ميرود و اين جمله كه «ما الان به نتايج خوبي رسيديم» مرتب تكرار ميشود؛ تصويري تراژيك از كشور به نمايش ميگذارد. از همه اينها كه بگذريم، نكته جالبي در فيلم وجود دارد و آن اين كه اين فيلم با همه توصيفي كه درباره آن شد، از سوي يك گروه فرهنگي ساخته شده تا به انقلاب سفيد رضاشاه اداي دين كند! قلعه فيلم قلعه يك مستند نيمهكاره است كه هيچ گاه امكان ساخت كامل آن به وجود نيامد. به همين دليل كارگردان دست به ابتكاري زد و بخشهايي از فيلم را با استفاده از عكسهاي مرحوم كاوه گلستان روايت كرد. اين بار هم دغدغههاي آموزشي فيلمساز سبب شد فيلم از يك كلاس درس آغاز شود. زنها و دخترهاي جوان در حال خواندن درس هستند. كمكم پس از اين بخش آموزشي، آدمها با لحني خونسرد در مقابل دوربين قصه بدبختيهاي خود را روايت ميكنند. اين صحبتها اغلب روي عكسها روايت ميشود. عكسهايي از اتاقهاي كثيف و دوده گرفته و در اين ميان گاه تصويري از يك مستراح، حس منزجركنندهاي را به مخاطب القا ميكند. موضوع قلعه زنان خياباني است؛ اما برخلاف بيشتر فيلمهايي كه با چنين موضوعهايي ساخته ميشوند، فيلم نگاهي كاملا واقعگرا دارد. البته تصاوير پاياني فيلم كاملا بيربط و هيچ نسبتي با كليت فيلم ندارد. اون شب كه بارون اومد قرار بود كامران شيردل در اين فيلم اثري حماسي درباره يك روستازاده گرگاني بسازد. نوجواني كه با حركت قهرمانانه خود و با آتش زدن كت خود در يك شب باراني، قطاري را متوجه ريزش پل كرده و با متوقف كردن قطار جان مسافران را نجات داده است. كارگردان با يك حكم ماموريت كه در ابتداي فيلم به سبك و سياق فيلمهاي پليسي خوانده ميشود؛ عازم اين ماموريت ميشود و ناگهان از هياهوي شهر به سكوت روستا ميرسد. سادهترين كار اين است كه با رفتن به سراغ آن روستازاده قصه فيلم روايت شود، اما ماجرا به شكل ديگري اتفاق ميافتد و در غيبت روستازاده، اين فيلم شكل ديگري پيدا ميكند. فيلم از صداي راويي استفاده ميكند و اين صدا در بخشهاي مختلف فيلم گاه طنز جالبي را به فيلم تزريق ميكند كه مهمترين آن، توصيف روستاي لاملنگ است. مثلا سگي نشان داده ميشود و عنوان ميشود اهالي روستا آدمهايي مهربان هستند يا كوچههاي گل گرفته نشان داده ميشود و درباره كوچه بندي اين روستا جوري حرف زده ميشود كه انگار درباره نظام كوچهبندي پاريس صحبت ميكنند. در ادامه هيات اعزامي از تهران به سراغ افراد مرتبط با موضوع ميرود و از همينجا روايتهاي متناقض درباره فيلم آغاز ميشود. در ميانه فيلم برخلاف تصور اوليه كه بيننده فكر ميكند با فيلمي حماسي طرف است، كمكم روايتهاي مختلف در مخاطب اين شك و شبهه را ايجاد ميكند كه نكند همه چيز دروغ و زاييده تخيل بوده است؟ البته اين مساله با كنار هم قرار دادن جزييات فراواني انجام ميشود. مثلا به اين نكته اشاره ميشود كه محل تخريب پل با محل زندگي آن نوجوان فاصله زيادي داشته است يا اين كه در آن باران چگونه اين كودك توانسته است كت خود را آتش بزند؟ مصاحبههاي انجام شده با مسوولان محلي نيز بر تناقض فيلم ميافزايد. يك مقام دولتي با لحني آرام درباره اين ماجرا صحبت ميكند و درست زماني كه بيننده ميخواهد تحت تاثير حرفهاي او قرار بگيرد، يك مدير روزنامه محلي با عصبانيت همه چيز را منكر ميشود؛ هرچند اين شيوه در ادامه فيلم كمي طولاني و خستهكننده ميشود. فيلم در پايان خود نتيجهگيري مشخصي را به مخاطب تحميل نميكند. تنها تصوير يك تراژدي در ذهن مخاطب ميماند. اين كه هيچ كس نميخواهد باور كند يك روستازاده گرگاني هم ميتواند يك كار بزرگ انجام دهد. رضا استادي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 606]