تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام جواد (ع):مؤمن نيازمند سه چيز است: توفيقى از پروردگار، پند دهنده اى از درون خويش و پذيرش از نصيح...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805681715




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تراژدی سقوط یک هوسباز


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تراژدی سقوط یک هوسبازنگاهی به رمان "خنده در تاریکی" نوشته ی ولادیمیر ناباکوفچگونه ناباكوف در عمل به داستایفسكى نزدیك مى‏شود؟
تراژدی سقوط یک هوسباز
گرچه ناباكوف هموطنش داستایفسكى را "مبتذل‏سراى كبیر" مى‏خواند، اما بدبینى یا به عقیده من واقع‏بینى خود ِ ناباكف در رمان "خنده در تاریكى" دست‏كم مصداق عینى و تجلى ملموس چهار گفته هیچ‏انگارانه و پوچ‏گرایانه داستایفسكى است:1)انسان‏ها براى زجر دادن یكدیگر به دنیا مى‏آیند. 2) هر انسانى در باطن خود یك جلاد است. 3)انسان كسى را كه دوست دارد - یا دوستش دارد- آزار مى‏دهد. 4)انسان موجود بدبخت و مفلوكى است. ناباكوف "خنده در تاریكى" را در 1932 میلادى نوشت؛ یعنى دو سال بعد از آن‏كه رمان مشهور هاینریش مان  به‏نام پروفسور اونرات تحت عنوان فیلمى جنجالى به‏نام "فرشته آبى" اكران شد. در این رمان نیز پروفسور، شخصیتى محترم و محجوب است كه دل به لولا، یك خواننده كاباره، مى‏سپارد و به‏خاطر او، شغل و موقعیت اجتماعى و حتى غرور خود را از دست مى‏دهد و با لولا ازدواج مى‏كند. با این حال لولا با سبكسرى‏ها و بى‏بند و بارى‏هایش او را خون به جگر مى‏كند و او پس از تحمل تحقیر بسیار به جایگاه بى‏اعتبار و سست خود پى مى‏برد. بعید نمى‏دانم كه ناباكف زمان نوشتن این رمان، تحت‏تأثیر هاینریش مان  و حتى "مادام بووارى" اثر فلوبر و "آنا كارنینا" نوشته تولستوى بوده باشد. ناباكوف همچون فلوبر در همان ابتداى داستان مردى را به ما معرفى مى‏كند كه «آن‏قدرها با استعداد نیست و ذهنش قدرى كُند است.»  گرچه این مرد ثروتمند كمى خوش‏قیافه است، اما در عین علاقه به الیزابت عاشق او نیست؛ چون الیزابت شور و هیجانى را كه در حسرتش مى‏سوخت ، به او نمى‏بخشید. با این حال با او ازدواج مى‏كند؛ چون "این‏طور پیش آمده بود." لازم نیست نویسنده به ما بگوید كه الیزابت «خیلى زیبا نیست»، با این حال مى‏گوید و چون اركان روایت بر نقل و توصیف بنیاد نهاده شده است(چیزى كه بعضى از نویسنده‏هاى ما آن را ضعف مى‏دانند) در نقالى خود به ما این نكته را مى‏گوید و اضافه مى‏كند كه او همسرى مطیع، آرام و البته گاهى سمج است كه طبعى ظریف و مهربان دارد. آلبینوس از همان ماه‏هاى اول ازدواج "به یك معشوق دیگر" فكر مى‏كند؛ مثل شمارى از زن و شوهرها. او فقط لحظه‏هاى كوتاهى كه لطف آتشین الیزابت شامل حالش مى‏شود، دچار این "اشتباه"مى‏شود كه نیازى به معشوقه ندارد. خواننده از همان صفحه‏هاى اول رمان مى‏فهمد كه خانه و كاشانه مجلل این زوج روى توده سستى از ماسه بنا نهاده شده است، همان ماسه‏هایى كه آلبینوس گاهى در عالم خیال خود "با دخترى جوان" برخورد مى‏كند. او چنان زیر سلطه این فكر قرار مى‏گیرد كه وقتى زنش براى زایمان به بیمارستان مى‏رود، در عین‏حال كه براى او "نگران " است، امیدوار است به سرعت با دخترى صمیمى شود . اما فرزندشان "ایرما" هشت ساله مى‏شود و این مرد "دست و پا چلفتى" به‏رغم ثروت زیادش، به هدف خود نمى‏رسد. او در همه چیز با همسرش صادق است مگر در مورد همین تمناى سركوب‏شده؛ تمنایى كه در ناخودآگاه شمار زیادى از زن و مردهاى متأهل وجود دارد ولى به دلایلى به پس رانده مى‏شود و در اجتماع مردم از این گونه انسان‏ها با عنوان "پاى‏بند به اخلاقیات" یاد مى‏كنند- درحالى‏كه این تمنا به شكل "عقده" باقى مى‏ماند تا در اولین فرصت مناسب گشوده شود. در این رمان نیز همین اتفاق مى‏افتد. گرچه آلبینوس بیشتر وقت‏ها با خود فكر مى‏كند كه «واقعاً بیشتر از آن‏چه استحقاقش را دارم، خوشبختم.»(ص 16) اما در همان‏حال دیدن مردهاى متأهلى كه كه دوست دختر دارند، آزارش مى‏دهد و عاقبت با اصرار تب‏آلود وبیمارگونه‏اى با یك كنترلچى سینما، دخترى شانزده‏ساله به‏نام مارگو پیترز دوست مى‏شود و در روند دوستى، عشق را از او گدایى مى‏كند.
تراژدی سقوط یک هوسباز
ناباكوف به گذشته مارگو هم نقب مى‏زند. پدر مارگو دربانى است كه در جنگ موجى شده است و مادر، كه دچار پیرى زودرس شده است و زنى خشن و بى‏عاطفه است، نظافتچى ساختمان است. اتو تنها برادر مارگو كارگر كارخانه دوچرخه‏سازى است و به اوباش‏گرى تمایل دارد. مارگو كه ناباكف در تصویر كودكى و نوجوانى‏اش، مهارت و ایجاز نشان مى‏دهد، مثل بیشتر دخترهاطبقات فقیر، در آرزوى رابطه با قشر ثروتمند مى‏سوزد. هنوز شانزده سالش نمى‏شود كه از خانه مى‏گریزد. آرزوى هنرپیشگى هم به جانش مى‏افتد و خود را همچون «ستاره‏اى زیبابا خزهاى باشكوه مى‏بیند كه دربان هتلى بزرگ، با چترى غول‏آسا كمكش مى‏كند تا از اتومبیل پیاده شود.» او مدتى مدل نقاشى كارآموزان این هنر مى‏شود، سپس مدت یك ماه معشوقه مردى مى‏شود كه خود را میلر معرفى مى‏كند. پس از آن مدتى تن به خودفروشى مى‏دهد. ناباكوف بدون وارد شدن در مباحث اجتماعى، اقتصادى و سیاسى، و جانبدارى از مارگو، نشان مى‏دهد كه چگونه ثروتمندان، حتى پیرمردى كه چند هفته به مرگش باقى نمانده است، از مارگوى نگون‏بخت (اما وقیح) سوء استفاده مى‏كنند. براى هنرپیشگى به چند جا سر میزند، اما به‏رغم زیبایى‏اش به او اعتنا نمى‏كنند و سرانجام كنترلچى سینما مى‏شود. آلبینوس براى او آپارتمانى اجاره مى‏كند، اما او كه مى‏خواهد در خانه با شكوهى مثل خانه آلبینوس زندگى كند، با نوشتن یك نامه موجب مى‏شود كه رابطه‏اش با آلبینوس به اطلاع الیزابت برسد. و وقتى الیزابت با قهر خانه را ترك مى‏كند، و همراه فرزندش ایرما و برادرش پل عرصه را خالى مى‏كنند، مارگو كه روى آلبینوس سلطه  دارد، به‏سادگى در این آپارتمان سكونت مى‏كند. به این هم راضى نمى‏شود و مى‏خواهد آلبینوس زنش را طلاق دهد و خانواده او متلاشى كند. مى‏داند كه آلبینوس براى همشرش احترم قائل است، ولى مدام به او توهین مى‏كند و حتى در تحقیر آلبینوس راه افراط مى‏پیماید:«تو دروغگو، ترسو و ابلهى» و ناباكف به‏عنوان راوى دخالتگر پرانتزى باز مى‏كند و مى‏گوید: «صاف و ساده كل شخصیت او را در چند كلمه خلاصه كرد.» آلبینوس كه ملعبه و بازیچه مارگو شده است، عملاً شب‏ها براى او قصه مى‏بافد، «و اگر لالایى بلد بود، لالایى هم در گوشش مى‏خواند.» اما حوصله مارگو كم‏كم سر مى‏رود. دلش سینما، رستوران شیك و موسیقى سیاه‏پوستى مى‏خواهد. بهتر است دقیق‏تر بگوییم: او در حضور آلبینوس تنهاست و این مرد كه بیش از دوبرابرش سن دارد، نمى‏تواند خلاء درونى او را پر كند. این عشق یك‏طرفه براى دختر جوان همواره عشق است منهاى چیزى دیگر؛ درحالى‏كه تماس با نخستین معشوقش برایش همه چیز بود. زمانى‏كه بیشتر آشنایان و دوستان و خویشاوندان از اطراف آلبینوس پراكنده مى‏شوند، سر و كله دوست سابقش یعنى "اكسل ركس" پیدا مى‏شود كه كسى نیست مگر همان مردى كه مدتى پیش خود را میلر به مارگو معرفى كرد. ركس كه مارگو را به‏خاطر ترس از علاقه‏مندى بیش از حد به او ترك كرده بود، از آن موجوداتى است كه «مشكل روانى مخوفى ندارد كه اسم پزشكى خاصى داشته باشد»(ص 121) اما به‏غایت كنجكاو و بى‏تفاوت است. نمونه "لمپن- هنرمندهایى"است كه در حاشیه هنر پرسه مى‏زنند، و با طفیلى‏گرى و دوشیدن این و آن و در عین‏حال دست انداختن مردم زندگى مى‏كنند. او دست در دست مارگو، هم پول آلبینوس را مى‏خورد و هم به او خیانت مى‏كند و هم دستش مى‏اندازد. مارگو در پى آن است كه آلبینوس زنش را طلاق دهد و با او ازدواج كند تا از آن پس دستش براى هر كارى كاملاً باز شود«، اما ركس موقعیت كنونى را ترجیح مى‏دهد. خواننده یاد رمان "همیشه شوهر" اثر داستایفسكى مى‏افتد؛ خصوصاً از حیث شدت و حدت بلاهت آلبینوس؛ كه به‏عقیده من در كل آن‏قدرها در رمان جا نمى‏افتد.
تراژدی سقوط یک هوسباز
آلبینوس كه براى جامه عمل پوشاندن آرزوى مارگو، روى یك فیلم سرمایه‏گذارى مى‏كند، وقتى با شكست هنرى مارگو روبه‏رو مى‏شود و اشك او را مى‏بیند، قول مى‏دهد كه فیلم را بگیرد و آتش بزند. اینجاست كه بازى زبانى ناباكف در صفحه 100 بهتر جلوه پیدا مى‏كند: آلبینوس مى‏توانست زندگى‏اى سرشار از شكوه فیلمى درجه یك با درخت‏هاى نخل و گل‏هاى رز كه به دست باد تكان مى‏خورند، به مارگو بدهد(سرزمین فیلم بسیار بادخیز است و همیشه در آن باد مى‏وزد) اما مارگو كه آن‏قدر مى‏ترسید كه این زندگى را در یك چشم به‏هم زدن از دست بدهد (همان ص 100) چنان راه افراط مى‏پیماید كه در بازى فاجعه‏آمیزى وارد مى‏شود كه بود و نبود خود و آلبینوس را زیر سؤال مى‏برد. او و ركس ِ ضعیف‏كش- از خواننده اجازه مى‏خواهم كه این تلقى را به نگارنده بدهند- آلبینوس را به‏وضوح به مضكه مى‏كشانند و ورطه دهشتناكى در برابرش قرار مى‏دهند كه به‏قول آن روانشناس كم‏نظیر- داستایفسكى را مى‏گویم - انسان از نوع بشر متنفر مى‏شود. آلبینوس نه قهرمان است و ضدقهرمان. آنا كارنینا نیز كه رفتار و كردار و شخصیتش یك سرو گردن از اطرافیانش بالاتر است و "درك انسانى‏ترى" از مناسبات اجتماعى دارد، به دلیل تقدیم والاترین بخش هستى خود یعنى عشق به كنت ورونسكى كه در عمل مثل بقیه مردهاى میانه‏مایه و درون‏تهى اشرافیت است و فقط از "امتیاز زیبایى" برخوردار است، قهرمان نیست و نمى‏تواند باشد. "اِما بووارى" نیز كه به‏نوع دیگرى دنبال عشق است، ضدقهرمان نیست؛ و فقط مقهور موقعیت "تنهایى، ملال و ابتذال" است- زنى كه هر روز ِ زندگى‏اش مثل «غروب‏هاى جمعه ایرانى‏هاى غمگین است.» ناباكف سعى نكرد آلبینوس را قهرمان یا ضدقهرمان نشان دهد و گرچه از موضع راوى دخالتگر به او عناوین مختلفى مى‏دهد، اما در زمان سرخوشى او را دستخوش شور و اشتیاق محض قهرمانان نمى‏كند؛ به همان‏قسم نیز در ضعیف‏ترین موقعیت- آخرهاى داستان- از آن ناب‏گرایى‏هایى كه داستایفسكى سعى مى‏كند به شخصیت‏هایى همچون پرنس مشكین (رمان ابله) ببخشد یا با سوق او به‏طرف مسیح، سمت و سویى برایش رقم بزند، خوددارى مى‏ورزد؛ یعنى درست از آن نكاتى كه ناباكف از آنها بیزار بود. البته درونكاوى داستایفسكى را در اینجا نمى‏بینیم، اما عنصر تراژیك در همان حد بارز است؛ عنصرى كه نمى‏توان از آن غافل شد. ارسطو معتقد بود كه تراژدى یعنى عمل، كنش و اكسیون؛ یعنى آن‏چه در بیرون اتفاق مى‏افتد. اما ادبیات مدرنیستى؛ و به‏طور كلى مدرنیسم؛ نشان داد كه تراژدى در "درون" هم مى‏تواند اتفاق بیفتد - درون انسان‏ها! البته باید حق مطلب را ادا كرد و از مقاله‏هاى داهیانه نیكلاى گاوریلویچ چرنیشفسكى یاد كرد كه ایده‏هاى نوینى در باره تراژدى طرح كرد و آن را از حوزه زندگى نخبه‏ها و قهرمانان بیرون كشید و به زندگى مردمان معمولى كشاند؛ و نیز باید به مقاله‏هاى فخیم هنرى جیمز اشاره كرد. ارسطو - و بعد از او هگل و نیز پلخانف - تراژدى را از دیدگاه حضور عینى مورد تأكید قرار مى‏دادند و به لحاظ كنش تاریخى، آن را مرگ قانونمند قهرمانى تلقى مى‏كردند كه حامل اندیشه‏ها و سلیقه‏هاى نو است و با دنیاى كهن به مقابله برمى‏خیزد. اما چرنیشفسكى در تئورى به این امر رسید كه تراژدى را باید در "هر رخداد دهشتناك"، در "هر پایانِ وحشتناك "و در هر یك از "رنج‏هاى بشریت" جستجو كرد - امرى كه بعضى از نویسندگان مدرنیست خصوصاً فاكنر و تا حدى كنراد و ناباكف آن را در هنر، در شخصیت سازى‏هاى داستان‏هاى‏شان به كار گرفتند. چهار موردى كه در ابتداى نقد آوردم، در واقع درون و بیرون هستى واحدى در طول تاریخ زندگى بشر، خصوصاً دوران مدرنیسم است. ناباكوف نه در حد فلوبر، تولستوى یا داستایفسكى  و صدالبته فاكنر ولى در حد و اندازه‏اى اقناع‏كننده در همین رمان عنصر تراژدى را به نمایش مى‏گذارد.
تراژدی سقوط یک هوسباز
در "خنده در تاریكى" روایت به گونه‏اى پیش مى‏رود كه خواننده در تجربیات فرایند داستان شریك مى‏شود، به خلق و خو و رفتار شخصیت‏ها پى مى‏برد و درك خود را ژرفا مى‏بخشد، چون از طریق شخصیت‏هاى اثر (و صدالبته رخدادها و كنش‏هاى مرتبط با آنها) با شخصیت‏ها "رابطه" برقرار مى‏كند و حتى به تجربه مشخص آنها "وابستگى" مى‏یابد. گرچه گاهى خواننده نمى‏تواند این شخصیت‏ها را در چنگ اندیشه خود بگیرد، ولى مى‏تواند تحت تأثیر تجربه‏زیسته آنها قرار گیرد.اثر، در مقام مقایسه با رمان ترجمه‏نشده "حریق همه‏گیر"، به‏طور كلى و شخصیت‏پردازى‏هایش به‏طور خاص، به‏شیوه "چندتكنیكى" نوشته نشده است؛ تجمع جریان سیال ذهن، گسست‏هاى مكرر زمانى، پرش‏هاى ناگهانى مكانى، رسیدن از همگون به ناهمگون، و توازى عناصر واقعى و فراواقعى به چشم نمى‏خورد، بلكه خواننده روایتى ساده و رئالیستى مى‏بیند؛ نوعى سادگى اما نه به‏مفهوم عادى آن، بلكه با همان پیچیدگى‏هاى همیشگى كه حتى موضوع‏هاى "تخت" و "خطى" را به صورت مارپیچ‏هاى "ذهنى" زمانى - مكانى در مى‏آورد. اما همان دورنماى دهشتناك تراژدى در بافت "خنده در تاریكى" درهم تنیده شده است. آلبینوس از واقعیت تندگذر "خواستن" عشق، به "مادیت" عشق، سپس به "توهم" عشق مى‏رسد، ولى در این دستیابى، عملاً دچار سقوط اخلاقى مى‏شود. این سقوط همان "تراژدى درون" است؛ چیزى كه هم تصویرگر ركس منحط و فاسد و مارگو هرزه است، هم آلبینوس ابله و هوسباز و هم الیزابت وفادار و مغبون. خواننده با توجه به روابط آلبینوس، الیزابت، مارگو و ركس در پایان درمى‏باید كه چهار گفته داستایفسكى كاملاً عینیت یافته‏اند. پیدا كردن این مصادیق را به خود خواننده محول مى‏كنم.درباره شیوه روایت باید گفت كه به‏تقریب بیشتر پرش‏هاى زمانى تابع منطق روایت‏اند. در پاراگراف بعدى، خیلى راحت با گفتن "روز بعد" قصه جلو مى‏رود و یا با اشاره به سه هفته گذشته (چه بسا در یك پرانتز) بخش‏هایى از روایت را كامل مى‏كند. به‏عقیده من رمان چند ضعف دارد:   نپرداختن به درونكاوى الیزابت، خصوصاً اجتناب نویسنده از درونكاوى این زن و (نیز آلبینوس) در مراسم تدفین و به‏ویژه در دوره بازگشت خفت‏بار آلبینوس. این دو برخورد مهم‏تر از آن هستند كه نویسنده نادیده‏شان بگیرد.حضور نه‏چندان روایى عنصر تصادف در كشف حقیقت از جانب آلبینوس. گرچه اطلاع‏دهى اودو كنراد و سرهنگ خیلى مكانیكى نیست، اما چندان هم در متن ننشسته است و آن‏قدرها از فرایند خود قصه حاصل نشده است. گونه‏اى تعمد و دخالت علنى در این موضوع حس مى‏شود.اتو كه در جایى از رمان با آن توپ و تشر ظاهر مى‏شود، به‏كلى ها مى‏شود و به این‏سان دنبال نكردن مارگو از سوى او، توجیه روایى كسب نمى‏كند.بازى در فیلم و خود آن فیلم ناموفق به‏كلى رها مى‏شود؛ درحالى‏كه حرص مارگو براى هنرپیشگى موضوعى نیست كه بتوان حذفش كرد. فتح الله بی نیاز تنظیم:بخش ادبیات تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 332]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن