تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833350092
چهرهها و پديدهها سينما و تلويزيون
واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: تلويزيون - اگر جام جهاني با مدت يك ماههاش، بزرگترين پديدة اول تابستان بود، سريال نرگس كه بعد از جام جهاني پخش شد و سه ماه مدام، هر شب روي آنتن رفت، بدون شك بزرگترين پديده تلويزيوني امسال بود. حتي پديده سيدي حريم خصوصي كه تو چشمترين پديدة اجتماعي امسال بود، به خاطر درآمدن سيدي خصوصي يكي از بازيگرهاي همين سريال، مد شد. هميشه عادت داشتيم سريالهاي هر شبي طنز باشد، مثل شبهاي برره كه پديده سال84 بود. آن چند تايي هم كه جدي بود، در مناسبتهاي خاص محرم، نوروز و رمضان، فوقش در عرض يك ماه پخش ميشد و كاملا مناسبتي و پر از پيام اخلاقي بود اما سريال نرگس، اولين سريال خانوادگي بود كه داشت هر شب پخش ميشد، آن هم با دوز بسيار بالايي از مصيبت و بدبختي كه خوراك ما ايرانيهاست و تعداد زيادي مسألة اخلاقي كه براي مردم ما، حساس است،مثل دوستي دختر و پسر و ازدواج مجدد يا مرد دو زنه. به غير از اين در نرگس، تكليف از اول كار معلوم بود، مرز بين آدمهاي بد و خوب، واضح بود. هيچ نقش خاكسترياي وجود نداشت، عينهو داستانهاي قديمي كه شخصيتها يا ذاتا خوباند مثل نرگس و دار و دستة احسان يا بالفطره بد ذاتاند مثل شوكت. اينجور داستانها به مذاق ما بيشتر خوش ميآيد. داستانهايي كه ميشود زير كرسي لم داد و شنيد. تجزيه و تحليل در آن نقش چنداني ندارد، همه چيز سرراست است و پيروزي با آدم خوبهاست و آدم بدها با مخ به زمين گرم ميخورند. ضمن اينكه سيروس مقدم كه استاد باز كردن شيلنگ آب در سريالها بود و توانسته بود از سوژههاي يك خطي، سريالهاي طولاني مثل پليس جوان و ريحانه را بسازد،در نرگس، ناپرهيزي كرده بود و تقريبا هر قسمت را با يك اتفاق تمام ميكرد و ملت را تا فردا شب پا در هوا نگه ميداشت. خيلي از افرادي كه در طول سريال فوت كردند، يكي از حسرتهايشان، ناكامي ديدن ادامة نرگس بود. به جز اين، نرگس، شاهد يكي از نادرترين اتفاقات در عرصه بازيگري هم بود. اگر در تغيير چهره، نيكلاس كيج و جان تراولتا با جراحي صورت، جايشان با هم عوض شد، در نرگس، نقش اول سريال يعني همان نرگس، بدون جراحي صورت عوض شد. پوپك گلدره كه وسط بازي در اين سريال، تصادف و به طور دلخراشي فوت كرده بود، جايش را به ستاره اسكندري داد كه هيچ شباهتي به گلدره نداشت. همين هم باعث شده بود خيليها بعد از ديدن 50 قسمت و بازي اسكندري، هنوز ياد آن 30 قسمتي بيفتند كه گلدره بازي كرده بود و گلدره را نرگس بهتري ميدانستند. ضمن اينكه همين تغيير چهرة اجباري، نرگس را محبوبتر كرد. هرچه از پخش نرگس ميگذشت، موضوع كابوس افراد مختلف جامعه به وحدت بيشتري ميرسيد؛ كابوس شوكت. بندة خدا، حسن پورشيرازي، سال پيش همين موقعها اصلا فكرش را نميكرد دارد نقشي را بازي ميكند كه تا سالها، همه او را با نام آن نقش بشناسند. البته بيشتر اين ماجرا تقصير خودش بود، ميخواست محمود شوكت را اينقدر خوب بازي نكند تا همه واقعا باورش نكنند و مادرها براي ترساندن بچههايشان نگويند: «الان به شوكت ميگويم بيايد بخوردت.» پديدة شوكتيسم به عنوان پدر دلسوز مستبدي كه جلوي بچههايش را ميگيرد و پدر بقيه را هم در ميآورد، در جامعه رواج پيدا كرده بود؛ كافي بود پدري براي بچهاش، آب نبات نخرد تا او را به پيروي از مكتب شوكت متهم كنند. چند تا از نمايندههاي مجلس هم از كارهاي شوكت راضي نبودند. مدام هم شايعه ميشد كه پورشيرازي را در خيابان كتك زدهاند يا اشتباهي با ماشين از رويش رد شدهاند. بعد از سالها شاهد بوديم چطور يك كاراكتر بين مردم جان گرفته و مردم به آن عكسالعمل نشان ميدهند. تبليغات گل درشت نرگس هم خيلي توي چشم ميزد.جايي در شركت احسان اينها، دقايق زيادي صرف شيرفهمكردن اين نكته شد كه پنجرهها را ببنديد تا گرما درنرود و مصرف بيرويه بنزين كار خيلي بدي است. اما تابلوترين تبليغ نرگس كه به ضدتبليغ هم تبديل شد، واردكردن بحث هستهاي بود. در يكي از قسمتها، منصور سر راهش همينجوري الكي، سري به مركز هستهاي دانشگاه تهران زد و آنجا با انرژي هستهاي آشنا شد و هيجانزده ميگفت: حالا وقتش است آفتاب از شرق طلوع كند يا بالا بيايد يا يك همچو چيزي. (مگر تا حالا آفتاب از كجا ميآمده؟) البته بعد از اين سريال، مهران مديري با باغ مظفرش روي همه تبليغاتچيها را كم كرد. اما درحالي كه مهمترين دغدغه مردم در شهريور، رشد هيولايي بهار، فرزند نسرين و بهروز بود، اساسيترين بحثي كه بين مردم خيلي طرفدار داشت اين بود: آخر نرگس چي ميشود؟ يكي از بازيگرها در يكي از مجلات زرد، بند را آب داده بود و همهچيز سريال را ريخته بود رو دايره. عوامل سريال هم به همين دليل و ساير دلايل مثل شادكردن انتهاي قصه و كاهش مرگ و مير مخاطبان، دوازده قسمت ته سريال را زدند و شوكت را به جاي اينكه بفرستند سينه قبرستان، فلجش كردند و او را روي ويلچر نشاندند. به بهروز كه ايدز گرفته بود و داشت ميمرد، يك درجه تخفيف دادند و گفتند او توهم بيماري دارد و نميميرد. اينطوري براي اولينبار مرض «توهم بيماري ايدز مانند» وارد تاريخ شد. اينطوري بزرگترين پديدة سال، مثل خيلي از پديدههاي ديگر با پاياني عجيب و حتي غريب تمام شد، اما تجربة خوبي براي تلويزيونيها و مردم بود؛ تجربة اولين سريال خانوادگي شبانه، اولين تجربة پخش سريال در پاركها، اولين تجربة face off بيش از حد واقعي در تلويزيون ايران، اولين تجربة تبليغ انرژي هستهاي در سريالها، اولين تجربة مسخره گرفتن ايدز در صداوسيما و كلي اولينهاي ديگر كه همگي با هم باعث شدند تابستان امسال بيشتر بچسبد. گوي و تمشكهاي سال مثل پايان هر سال نگاهي مياندازيم به جدول امتيازات و تعداد گوي و تمشكهاي داده شده. در جدول مسابقات تمشكخوري امسال، شركتكنندگان در دو رده رقابت ميكردند: در رده تيمي سريالها و برنامهها گروهي بررسي شدند و در رده انفرادي مجريها و تك نفرهها تمشك گرفتند. در رده تيمي بعد از سريال نرگس كه با اختلاف، صدر جدول را در اختيار دارد، سريالهاي ديگري مثل زيرزمين با شش تمشك و بوي خوش زندگي و كلانتر هر كدام با پنج تمشك، ردههاي بعدي را در اختيار داشتند. آخرين گناه و جابر بن حيان هم با اختلاف كمي در رتبههاي بعدي بودند. نكته جالب ديگر، سرعت صعود سريال جابر بن حيان در جدول تمشكها بوده است كه البته اين روند به خاطر پخش روزانه و كوتاه مدت سريال متوقف شد. اگر اين سريال به اندازه نرگس پخش ميشد، شايد ميتوانست جدول را جابهجا كند. اگرچه نكته عجيب، گرفتن چهار تمشك توسط سريال مهران مديري بود كه با پنج گل زده (گوي گرفته) و تفاضل گل توانست رتبه هشتاد را بعد از پرواز در حباب با سه تمشك و بدون گل زده به دست بياورد. در رده تيمي نتايج خوب هم داشتيم؛ صاحبدلان با سه گويي كه به دست آورد، رتبه اول را كسب كرد و اولين شب آرامش با نتيجه مساوي 3-3 مسابقه را به پايان برد. سريال زيرتيغ 2-2 است كه ابتدا با دو گوي جلو افتاد، ولي چند نكته قانوني و سوتيهاي حقوقي باعث شد در آخرين لحظات يك تمشك بخورد و نتيجه را مساوي كند. در رده انفرادي هم همانطور كه حدس ميزديم، جواد خياباني عليرغم مصدوميت كه باعث شد گزارشها و اجراهاي جام جهاني را از دست بدهد، توانست با يك ركورد فوقالعاده و با سيزده تمشك با اختلاف زياد در صدر جدول بايستد. نكته جالب اينكه در مقايسه با سريال نرگس، خياباني گل آوراژ بهتري دارد و در يك ضرب و دو ضرب و مجموع، بالاتر ميايستد. (نرگس حداقل دو گوي گرفته است.) به اميد توفيق روزافزون براي آقاي خياباني. تمشك طلايي ويژه اين دوره هم به ايشان اهدا شد، به خاطر تنوع در روشهاي گرفتن تمشك و اصرار ايشان بر تمشكهاي قبلي. اما رقيب اصلي جواد خياباني، اين دوره با افت شديد روبهرو بود. بهمن هاشمي كه فقط در تك برنامه شبكه دو مجال تمشكخوري داشت، اين دوره بدعادتي كرد و حتي دو گوي گرفت تا سه تمشكش را جبران كند. جالب اينكه عادل فردوسيپور در اين دوره، بالاتر از هاشمي ايستاد و توانست چهار تمشك در برابر دو گوي بگيرد. در رده انفرادي هم بعد از خياباني، پيمان يوسفي با سه تمشك قرار دارد كه به نظر ميرسد با آن ادبيات حماسي و پيچيده سعي دارد با روش كلاسيك به جايگاه خياباني حمله كند. سرهنگ عليفر و نهاونديان هم دو مجري ديگري بودند كه دو تمشك گرفتند و سوم شدند. در رده آزاد هم تبليغات تلويزيوني مثل هميشه درخشان عمل كرد و با هشت گوي در برابر سه تمشك، خود را از تمشك طلايي ويژه اين رده دور كرد. رشيدپور عبور شيشهاي هم با سه گويي كه به دست آورد براي خود حاشيه امنيت مناسب ايجاد كرده است. ماه تمام هم كه باز رشيدپور و يحيوي را در تركيب خود ميديد، با دو گوي باعث شد ارزش رشيدپور در بازار نقل و انتقالات فصل بالاتر برود. اما رتبه اول در رده آزاد، با چهار تمشك به اخبار اهدا شد، به خاطر سوتيهاي جدي و كت شلواري گويندگان آن و در رتبه بعدي، برنامه كنترل نامحسوس با دو تمشك نتوانست طرفداران خود را راضي كند. صندلي داغ هم عليرغم انتظارات زياد، گوي خاصي به دست نياورد و از گردونه رقابت حذف شد. گوي طلايي ويژه اين دوره اما اهدا شد به برنامه موفق هزار راه نرفته كه در مدت كوتاهي توانست در اولين قسمت پخش، يك گوي از خوانندگان دريافت كند و در پايان با دو وارو جمع و دو گوي به كار خود پايان دهد. حاشيهها: خود همشهري جوان هم در رقابتهاي اين دوره حضور داشت و يكبار به خودش تمشك داد و دوبار هم از خوانندگان گوي گرفت. نرگس همهجور تمشكي داشت؛ از مشكلات اساسي ساختاري و روايتي تا سوتيهاي منشي صحنه، فيلمنامهنويس، كارگردان، طراح صحنه و... فرزاد حسني فقط يك تمشك گرفت و سهگوي هم از آن خود كرد. در اين دوره، بهطور كلي 182 تمشك و 111 گوي اهدا شد كه نسبت به سال قبل رشد قابلتوجهي داشت.(سال قبل 171 تمشك و 70 گوي داده بوديم) مجريها، تمشكخورترينها در رده انفرادي و سريالهاي شبكه سه، تمشكخورترينها در رده تيمي بودند. در جدول نتايج، ملاك اصلي، تمشك و تفاضل تمشك است، مثلا خياباني با يك تمشك كمتر نسبت به نرگس به لطف گوي نگرفته در صدر قرار گرفت. سيروس مقدم چون فقط در رده تيمي شركت كرده بود و بعد از نيمفصل تيمش را عوض كرد و از نرگس به پرواز در حباب رفت، در رده انفرادي رده بندي نشد وگرنه او با مجموع هفده تمشك ميتوانست شگفتي بيافريند. جدول ما تقريبا برعكس است، يعني اگر بخواهيد برنامههاي خوب را پيدا كنيد بايد مجله را برعكس كنيد و رتبهها را ببينيد. وقت خوب افتخار باران کوثری بازیگری را خیلی زود يعني وقتی طفل خردسالی بیش نبود، از «نرگس» مادرش شروع کرد. چند سال بعدش هم رسید به «روسری آبی». تا آن زمان اما حضورش در سینما جدی نبود و نمیشد درباره آینده بازیگریاش نظری داد. تا اینکه «زیر پوست شهر» پیش آمد و باران برای اولین بار این امکان را پیدا کرد که قابلیتهای خودش را به نمایش بگذارد. گرچه بازیاش در سایه نامهای بزرگی مثل آدینه و فروتن کمتر به چشم آمد، اما از تولد استعدادی تازه در سینمای ایران خبر میداد. مقایسه بازی باران در این فیلم با دختر شریفینیا و حاجیان، ثابت میکرد که برای هنرمند شدن، چیزی بیش از پدر و مادر هنرمند لازم است. از «باران و بومی» (که اصلا دیده نشد) و «روزگار ما» و «ننه گیلانه» که بگذریم، «خوابگاه دختران» لطیفی اولین تجربه کوثری با کارگردانی جدید بود؛ تجربهای که باز هم نشان داد موفقیت نسبی او در کارهای قبلی، نه اتفاقی بوده نه محصول نظر عنایت والد و والدة محترمه. بازی در نمایش «در میان ابرها»ی امیررضا کوهستانی شاید نقطه عطف کارنامه بازیگری باران باشد. او که یکی دو هفته قبل از اجرای اصلی به گروه پیوست و قرار بود در کنار یک حرفهای تئاتر (حسن معجونی) ایفای نقش کند، آنقدر هنرمندانه از پس کارش برآمد که شاید کوهستانی و گروهش به جان بازیگر قبلی کلی دعا کردند که دودرهشان کرد و برای همیشه رفت دنبال زندگی شخصی غیرهنریاش! با وجود تمام این تجربهها، باران هنوز تا تبدیل شدن به یک بازیگر درجه یک و شناختهشده برای مردم فاصله داشت. اين اتفاق در سال 85 بالاخره برای او افتاد. همه چیز از «صاحبدلان» لطیفی شروع شد؛ سریال استخواندار و محکم ماه رمضان که خیلیها را بعد از افطار پای تلویزیون میخکوب میکرد. «دینا»ي صاحبدلان شاید باورپذیرترین چهره یک نوجوان مسلمان امروزی با روحی پرسشگر و حقیقتجو بود. قبل و بعد از بازی در صاحبدلان هم باران به ترتیب در «خونبازی» بنیاعتماد و «روز سوم» همین لطیفی بازی کرد. همانطور که انتظار میرفت، هر دوی این نقشها (به خصوص معتاد بیچارة اولی) چشم خیلیها را خیره کرد و در یکی از نادر اتفاقات تاریخ جشنوارة فجر، او برای بازی در دو فیلم، کاندیدای سیمرغ بلورین نقش اول زن شد. و خب در عین شایستگی به این جایزه هم رسید.باران در نطق کوتاهش روی سن تالار وحدت گفت: «از بچگی همیشه به پدر و مادرم افتخار میکردم. خوشحالام حالا به جایی رسیدهام که آنها هم میتوانند به من افتخار کنند.» امروز او واقعا به چنین جایگاهي رسیده است. شاخهايمان را نميبينيد؟ اين كه ما عجيبترين مردم دنيا هستيم هيچ شكي نيست. خاله زنك بازي هم كه خودمانيم، توي تمام مولكولهايمان وول ميخورد. اهل موج و موجسواري هم كه هستيم. كافي است دوز جوزدگيمان بزند بالا و يك موجي، موجكي، چيزي راه بيفتد تا ما هم آن وسط تالاپ تالاپ شنا كنيم. همة اينها را وقتي اضافه كنيم به چشم سبز و عامل ناشناختهاي به اسم محمدرضا گلزار، فروش ميلياردي آتشبس يك نتيجة كاملا منطقي است! در ضمن داستان مكش مرگماي فيلم و كارگردان ضد سبيل آن يعني تهمينه ميلاني،كمك كردهاند كه «آتشبس» پرفروشترين فيلم تاريخ سينماي ايران (از نظر ريالي و نه از لحاظ تعداد تماشاگر) شود كه مثل بردن تيم استراليا و رفتن به جام جهاني دل علاقهمندان را خنك و سر منتقدان را به شاخ مزين كرد. خيليها دليل اين فروش عجيب و غريب را حضور ييهويي گلزار بعد از يك سال كه از روي پردههاي سينما دور بود، ميدانند. همچنين بازي كردن نوستارهاي به اسم مهناز افشار به عنوان همسر آقاي گلزار در فيلم، به علاوه علاقه مفرط ملت نازنين به قهقهههاي كاميوني و داستانهاي كمدي و رمانتيك، از ديگر دلايلي است كه متخصصان گيشهشناس، اين فروش بالا را به آن ميچسبانند. اما اگر توي صفوف به هم پيوستة فيلم، يك دوري ميزديد شايد چيزهاي ديگري دستگيرتان ميشد؛ يكي از دختر بچههاي فاميل ما براي اينكه مخ بقية بر و بچههاي فاميل را بزند تا در يك اقدام هماهنگ همگي به تماشاي فيلم بروند، ميگفت كه اين فيلم خيلي فمينيستي(!) است و فمينيستي در تعريف او يعني يك فيلم خيلي خندهدار كه زنها از آن خوششان ميآيد! واقعا بايد چه گفت، وقتي كه ملت ما اصلا حال و حوصلة تحليل كردن و اين حرفها را ندارند و ميخواهند كه دوگولهشان استراحت مطلق كند. بينندههاي پرشور فيلم آتش بس، احتمالا دوست دارند وقتي كه فيلم تماشا ميكنند، كل محتواي فيلم در همان شبكية چشم تحليل شود و كار به مغز و اينها نرسد. به اميد آن روز كه ملت ما در حين ديدن نرگسها و آتش بسها به دليل ديدنشان هم كمي فكر كنند تا نتايج، كمي منطقيتر به نظر برسد! ميم مثل ملاقليپور خوشبختانه هنوز هم فيلمهاي اشكآور توي اين مملكت جواب ميدهد، آنقدر كه حتي اگر داستان فيلم روي هوا باشد و سر و ته منطق فيلمنامه روي دست فيلمفارسيها هم بزند، باز مردم راضي ميشوند كه براي بدبختيهاي يك مادر جوان بزنند توي سر و صورت خودشان. شايد توي پلههاي سينماهايي كه «ميم مثل مادر» را نشان ميدادند، با اشك و آه زناني كه زار زار براي گلشيفته فراهاني (بازيگر فيلم) گريه ميكردند، مواجه شده باشيد. الحق والانصاف ملاقليپور نشان داد كه رگ خواب مردم ملودرامپسند ايران را خيلي خوب ميشناسد. خدا رحمتش كند. ما هم كه خوشحال فيلم هنرپيشه را يادتان هست؟ آنجايي كه ملت ميگويند اِ، اكبر عبديهها، اكبر عبدي؛ بعد شروع ميكنند به هرهر خنديدن. همينطوري الكي. شايد فكر كنيد اين تصوير خيلي اغراق شده است، ولي واقعيتاش همين است. همين ملتي كه فكر ميكنيد هزار بدبختي دارند و كل يوم زير قيمت گوجه فرنگي و اجاره خانه ديسك كمر گرفتهاند و دارند عذاب ميكشند، همين ملت، مثل آبِخوردن خوشي ميكنند و ميخندند و همه چيز را فراموش ميكنند. اين را ميتوانيد توي اين جشنهايي كه تلويزيون نشان ميدهد، ببينيد كه ملت با ديدن هنرپيشههاي دستِ دهم سينما چه حالي ميكنند و با يخترين شوخيها چطور ريسه ميروند. يا همان برنامه طنز صبح جمعههاي راديو كه شوخيهايش را انگار همينطور آكبند از زمان هخامنشيان آوردهاند و چهل سال است كه دارد با همين شوخيها و همين قروقمبيلها ملت را سرگرم ميكند.آنوقت ديگر لازم نيست زياد باهوش باشيد كه بفهميد آمدن چهار نفر مثل اكبر عبدي و امين حيايي و ارژنگ اميرفضلي و محمدرضا شريفينيا جلوي دوربين و بامزهبازيهايشان چه تركاندني ميكند. آنوقت براي اين كه انفجار قويتر شود، ميشود يك نفر مثل دهنمكي را هم اضافه كرد كه همنمك ماجرا را بالا ميبرد و هم از نظر تخريب و انفجار، كار را تضمين ميكند. پس اگر فيلمي ساخته شود كه چنين كمپلكسي (منظورم همان مجموعة خودمان است) را داشته باشد، همان پيشپيش معلوم است كه گيشهاش روي هواست و موقع اكران عين بنز ميفروشد. فقط ميماند توهم زدن عمو مسعود كه بعد از جشنواره و شلوغي جلوي سينماهاي نمايش دهنده اخراجيها و آن جريان سيمرغ و اعتراض و اينها، حسابي جوگير شده و از محسن مخملباف و مايكلمور كمتر را عمرا قبول ندارد. كسي هم تا حالا رويش نشده در گوش دوستمان بگويد: «آره، فيلم سينمايي، دفاع مقدس، طنز، ستاره، ولي يك كم هم بيخيال!» ملت هم كه خوشحال! چه كسي از ما شكايت كرد؟ مهدي كرمپور ادعا ميكرد كه طنز فيلمش وودي آلني بوده، يعني اين كه تماشاچي بايد با كوهي از اطلاعات وارد سينما شود تا بتواند به بعضي از صحنههاي فيلم بخندد. براي همين هم خيلي از مردم از روي «جهل»شان (اين اصطلاح عينا برگرفته از مصاحبه كرمپور است) ظرافتهاي فيلم را نميگرفتند. شايعات چاقوكشي و قمهكشي و زنگزدن به پليس 110 و شكستن شيشه سينما آفريقا و طلبكردن پول بليت و امثالهم هم معمولا بهعنوان دليلي بر جهل مردم آورده ميشد. آنقدر اين شايعات قوت گرفت كه دستي دستي يكي از منتقدها كار كرمپور را با «مغولها»ي كيمياوي و حواشي اكران آن مقايسه كرد و «چه كسي امير را كشت؟» در حد يك پديده مطرح شد. به تالار سنگلج خوش آمديد شوخي كه نيست، صدو سي ميليون فروش يك نمايش توي سالن سنگلج ... يك سالن توي خيابان بهشت، پشت پارك شهر؛ آن هم در روزگاري كه صداي اهالي تئاتر بلند است كه «آي به داد برسيد... ديگه كسي حال و حوصله نداره كه بيايد توي اين سوز و سرما تئاتر ببينه و همين امروز فرداست كه در سالنهاي تئاتر تخته بشه...» 721 اجرا در كمتر از چهارماه و در روزهايي كه اكبر عبدي بايد سرضبط يك سريال و فيلم سينمايي اخراجيها حاضر ميشد و شبها گاهي اوقات با تأخير 45دقيقهاي، خودش را به سالن ميرساند. حالا اين كه اين وسط، مركز هنرهاي نمايشي وعدههاي مالياش را عملي كرده يا نه، يا اينكه ميگويند اكبر عبدي داشته قهر ميكرده و با من بميرم تو بميري وايستاده سركار، به من و شما ربطي ندارد. مسأله مورد ادعا اين است كه اين نمايش با فروش بالايش درستي حرفي را ثابت كرد كه خيلي از بزرگان تئاتر توي هر سمينار و جشنواره و جلسة فرهنگي و تئاتري به زبان ميآوردند و آن هم اين كه اگر بروبچ سينما كه ريشههاي تئاتري دارند مثل همة بازيگران دنيا هر از چند گاهي پا بگذارند روي صحنة تئاتر، تئاتر ايران از اين خواب زمستاني بيرون ميآيد... اما اين كه چرا اين نمايش توي سالن سنگلج براي اجرا رفت هم براي اين بود كه اول اولش مسؤولان تئاتري تصميم گرفتند تا با اين روش، اين سالن قديمي را دوباره به مردم بشناسانند. آخرش هم اين كه بروبچ اين گروه معتقدند تبليغات شفاهي و دهان به دهان مردم، باعث شد تا سالن سنگلج، هر شب براي تماشاگر جا كم بياورد و خيلي از آدمهايي كه به هر دليلي در طول اين سالها بيخيال تئاتر ديدن شده بودند، دست زن و بچه را بگيرند و با دل خوش به تماشاي نمايش اكبر آقا آكتور سينما بنشينند و با لب خندان و البته راضي بيرون بروند. چون محبوبيت، بداههگويي كمدي اكبر عبدي، طنز خاص متن و البته توجه به نياز مبرم مردم ما به خنديدن، چيزهايي بود كه مهمانان خاصي را- از آدمهاي سياسي مثل نمايندگان مجلس، وزرا، اعضاي شوراي شهر تهران تا آدمهاي ورزشي و هنري و حتي خيلي روشنفكر- با خاطرة خوش از سنگلج راهي كرد. اكبر عبدي نشان داد كه با وجود دوري چند سالهاش از تئاتر كمدي، در ذهن مخاطبش مانده و تماشاگر براي ديدن بازي او حاضر است تا پارك شهر تهران بيايد. اين شايد پاداش اكبر عبدي باشد براي صداقتش در جذب تماشاگر و اجراي يك كمدي سالم، بدون اين كه براي خنده گرفتن به هر روشي متوسل شود. آگهي مفتكي براي دستمال در سال 85، اشك با استقبال گسترده روبهرو شد و مردم ايران يكبار ديگر اثبات كردند كه ملودرام گريهآور همچنان محبوب است و جايش را به ژانر ديگري نداده است. اول نرگس آمد. 90 قسمت بالا و پايينشدن با غمهاي اين خانواده، انتخاب اول شبانه مردم شد. داستان، همه جذابيتهاي داستانهاي عامهپسند را در خود داشت و با كمك همان ابزارهاي كهنه ولي دائمي كشش داستاني، همه اعضاي خانواده را دور هم مينشاند. لبته نگذريم از اينكه ريتم سريال داستاني هر شبه، براي مردم ايران تازه بود و قبلا فقط طنز را به اين شكل 90شبي تماشا كرده بودند. بعد ميم مثل مادر، مثل گاز اشكآوري با تركيبات سينمايي عمل كرد و حاضران در سينماها را در بعضي موارد به اورژانس فرستاد؛ خلاصۀ مصيبتهاي بشري در يك كپسول كوچك. بازهم مردم صف بستند، به هم خبر دادند و هق هق كنان، رقم فروش فيلم را بردند بالا. زير تيغ، آخرين پديده از اين دست بود؛ داستاني كه از همان اول كار با يك گره شوكآور غمگين شروع شد؛ «دوستي دوستش را اشتباهي ميكشد.» كي فكرش را ميكرد مردم همراهشدن با اين غم و اندوه را هم انتخاب كنند؟ ولي خوششان آمد، درگير شدند و حال كردند. البته از حق نگذريم، بازي شاهكار پرستويي و معتمدآريا هم در اين ماجرا سهم خودش را دارد. بعد از اين اتفاقات، احتمالا وقتش است همراه با جديگرفتن مردم در بقيه عرصهها، غدد اشكزاي آنها را هم جدي بگيريم. واقعگرا باشيم و ببينيم كه خيليها شب جمعه ميروند سوپر سر كوچه، يك بسته چيپس ميخرند، يك جعبه دستمال كاغذي و بعد با همان نايلون خريدها ميروند ويديو كلوپ محل و ميپرسند فيلم هندي جديد چي داري؟ «كپيسازي» ايسم ما اگر كماكان گلويمان را هم پاره كنيم و دستمان از تايپ (يا خودكار دست گرفتن) به رعشه بيفتد تا يك جوري بگوييم كه به پير و به پيغمبر اين روند فيلمفارسيسازي و كپيسازي سال 58 يك پديده شوم است و به سينما و به هنر ما لطمه ميزند گوش كسي شنوا نيست. اصلا كسي به اين توجه كرده كه اين قضيه يك قضيه است؟ كسي دقت كرده كه اين موج سهمگين تا همين الانش چه گندي به سينماي ما زده؟ ابتكار كيلويي چند؟ داستان نو كي دوست دارد؟ شخصيت جديد هم مگر اهميتي دارد؟ چه حرفهايي ميزني آقا، بگذار مردم بيايند سينما و يك چيز ببينند تا سرشان گرم شود. توي اين وانفسا كه همه زورشان ميآيد 1500 تومان خرج بليت سينما كنند، بگذار حداقل به خاطر همين فيلمها چهار نفر به سينما بيايند. واقعا كه! ظاهرا بهتر است كه بيخودي زور نزنيم و مثل كبك سرمان را بكنيم زير برف تا داستان به همين صورت ادامه يابد و كارگردانهاي عزيز همچنان مشغول كپ زدن باشند و با تقلبهاي صدتا يك غازشان گيشه را بتركانند، پول كلاني به جيب بزنند و مردمهم كلاً شاد هستند. و عين خيالشان نيست. پرشهاي 48 متري ترسيدن، چيز خيلي خيلي خوب و واجبي است؛ مخصوصا در استحكام بنيان خانواده و پرورش بچههايي هركول در آينده. باورتان نميشود؟ خب، برويد ببينيد براي اين فيلم كينه كه همين امسال توي سينما فرهنگ اكران شد، ملت چه سر و دستي شكستند. اصلا همين كه ما n بار توي همين مجلة خودمان راجع به آن حرف زديم، خودش دليل خيلي خيلي محكمي است! «كينه» كه البته نسخة آمريكايياش توي ايران اكران شد، جزء آن معدود تجربيات درست و درمان ترسيدن تماشاچيها شد. فيلم به قدري ترسناك بود كه ملت توي سالن سينما رنگشان به سمت سبز مايل به بنفش گرايش پيدا كرد و حنجرهشان تا سه چهار ماه، كل يوم كار نميكرد. خب، طفلكيها جيغ و عربده زده بودند ديگر! وقتي هم كه فيلم تمام شد و كلاغه به خانهاش رسيد، ملت آنقدر توهم زده بودند كه توي راه خانه از صداي افتادن يك برگ زرد به زمين، (كه در حالت معمول يك صحنة شديدا رمانتيك است) چهل و هفت، هشت متر به هوا ميپريدند و در اين زمينه ركوردهاي جالبي خلق كردند. به هر حال تجربة ديدن يكي از ترسناكترين فيلمهاي اين چند سال اخير براي ما نديد بديدها كه فقط روي پرده قربان صدقه رفتن اين و آن را ديدهايم، از آن دست تجربههايي بود كه اگر از كفتان رفته است بايد دستهايتان را با سرعت روي سر بكوبيد. و اما در پايان اين مطلب فوق تخصصي، پيشنهادي هم داريم براي پخشكنندگان اين قبيل فيلمهاي مفرح: شما كه زحمت ميكشيد و صحنههاي اضافي فيلمها را در ميآوريد تا ما اصل مطلب را ببينيم، يك زحمت ديگر بكشيد و دستي به سر و گوش پوسترهاي اصلي اين فيلمهاي ترسناك هم بكشيد. اين سوسولهاي خارجي بر ميدارند روي پوستر فيلمها و ديويديهاي آن مينويسند هجده سال به بالا. شما لطف كنيد عدد هجده را خط زده و به جاي آن يك صفر كلهگنده بگذاريد تا تمام اعضاي خانواده از اين بهار گرم و دلنشين مستفيض شوند. چون شما با اينكه يادتان رفته است اين كار را بكنيد، ملت بچة شش ماههشان را بر ميدارند ميآورند كينه ببيند تا مرد بار بيايد! ايدهاي كه روي مين رفت نااميد كننده؛ اين شايد تنها لغتي باشد كه توي ذهن خيليها بعد از تماشاي «به نام پدر» وول ميخورد. حاتميكيا كه انصافا بارها نشان داده كه حداقل از لحاظ تكنيكي يك سر و گردن از خيليها بالاتر است، با آخرين فيلمش يك پسرفت عجيب از خودش نشان داد؛ فيلمي كه از لحظ مضموني ميتوانست يكي از بهترين آثار جنگي ايران باشد، آنقدر در اجرا بد و دمدستي جمع و جور شده بود كه حتي بسياري از طرفداران دو آتشة استاد را هم شاكي كرد. فيلم، يك ايده شاهكار داشت: حبيبه، دختر جوان يكي از رزمندگان سابق جنگ تحميلي، در زمان حال وقتي كه به همراه يك گروه اكتشاف آثار باستاني به تپهاي در جنوب رفته است، ناگهان روي ميني ميرود كه از زمان جنگ هنوز آنجا مانده و به شدت مجروح ميشود. حالا حدس بزنيد مين را چه كسي آنجا كاشته بود؟ آفرين، درست حدس زدهايد؛ ناصر، پدر حبيبه! خدايي ايده را داريد؟ آنقدر بكر و دوستداشتني است كه خيليها وقتي خلاصة فيلم را توي بروشورهاي جشنواره فجر ديدند، ذوقمرگ شدند و كارشان به جاهاي باريك كشيد! اما وقتي قيافههاي آويزان اساتيد را ميديديد كه از سالنهاي سينما خارج ميشوند، دوزاريتان ميافتاد كه احتمالا يا يك گاف خيلي گنده ديدهاند و يا دستهايي به هر حال پشت پرده است. وقتي كه فيلم، توي اكران عمومي سينماها نمايش داده شد، دوز انتقادها خيلي بالاتر رفت و منتقدها چپ و راست براي آق ابراهيم، نامههاي سرگشاده نوشتند و توي آن آه و فغان به راه انداختند كه چرا حاتميكيا بايد يك همچين فيلمي بسازد!؟ اين قضيه از آنجا آب ميخورد كه فيلم نود دقيقهاي حاتميكيا از سطح همان ايدة اوليه، حتي يك تُك پا هم جلوتر نرفته بود و تمام فيلم، حول و حوش زخميشدن حبيبه و آه و نالة ناصر ميگذشت. يعني تماشاگر بينوا اين همه مدت توي سينما چهار چنگولي مينشيند كه يك ذره داستان از آن چهار خط خلاصهاي كه خوانده است بالاتر برود، اما دريغ و هيهات! با همة اين حرفها فيلم به خاطر گلشيفته فراهاني و پرويز پرستويياش، فروش خوبي كرد و از خجالت تهيهكنندهاش تقريبا درآمد؛ گلشيفتهاي كه هفتاد، هشتاد درصد فيلم، روي تخت بيمارستان آه و ناله ميكند و پرويز پرستويي هم كه ماشاءالله يك نفس، مشغول شعار دادن است. به هر حال هيچ فيلمسازي نيست كه همة كارهايش بتركان و خوب باشد. ولز و كوبريك و اسپيلبرگ هم بعضا كارهاي متوسط و حتي بد هم داشتهاند. اينكه اشكالي ندارد، اما جالب اين است كه خيليها ميخواهند به زور توي كلهمان فرو كنند، تمام كارهاي حاتميكيا عالي است! بينوش با عباس آمد اين از بيستارگي خفنالوصف ماست كه از ديدن يك خانم چهل و خردهاي سالة فرانسوي كه قبلا فقط توي مانيتور كامپيوتر و صفحه 21 اينچي تلويزيون ديده بوديماش، احساس شعف بكنيم. البته در اين شكي نيست كه آوازه خانمِ بينوش جهاني است و محدود به خاك فرانسه نميشود. قضيه وقتي جديتر شد كه چو افتاده بود «سركار خانم ژوليت بينوش قرار است توي يكي از فيلمهاي عباس كيارستمي بازي كند». دو روز بعد از ورود شبانه بينوش به ايران، روزنامه خدابيامرز شرق، عكساش را زد صفحه اول. او روسري سرش كرده بود و چهرة سردش ربط زيادي به سيماي مهرباني كه از فيلمهايش سراغ داشتيم، نداشت. بعضي از آدمهاي بيكار لحظه به لحظه با GPSهاي نامرئي، موقعيت جغرافيايي او را از طريق smsبه دوستان بيكارتر از خودشان اطلاع ميدادند. به هر حال رديابي يك ستاره هم هيجانات خاص خودش را دارد. اما دريغ كه بعد از يك ايرانگردي مختصر و نسبتا بيسر و صدا و چند تا مصاحبه معمولي، بالاخره خانم ستاره از ايران رفت و تا آن جايي كه فهميديم توي هيچ فيلمي هم بازي نكرد. بازيگر: شاكردوست از سه سالن غيرهم سايز سينماي ايران، دو تايش به صورت همزمان دو فيلم مختلف از الناز شاكردوست را نشان ميداد. تازه اين فيلم را بگذاريد كنار «چه كسي امير را كشت؟» و «چند ميگيري گريه كني؟» و «قتل آنلاين» كه همگيشان سال 85 اكران شدند؛ پنجتا فيلم در يك سال. پديده كه ديگر شاخ و دم ندارد. سال 86 شاكردوست تازه 23 ساله ميشود و احتمالا با اين روند رو به رشدش توي اين سال 10 فيلم بازي خواهد كرد. محض اطلاع، او هنوز دانشجوي تئاتر دانشكده هنر و معماري دانشگاه آزاد است و تازه سه سال است كه وارد دنياي سينما شده. يكي از بچههاي همين مجله ادعا ميكند كه علت موفقيت او شباهت چهرهاش به آنجلينا جولي است. معنويتي كه جواب داد يك وقتهايي ميبيني همه چيز سرجاي خودش قرار گرفته و كامل است. نميشود راحت بهاش گير داد يا غر زد. اين وقتها در مورد برنامههاي تلويزيون، خيليخيلي نادر است؛ شايد مثلا دو تا در پنج سال! بعد از ماه رمضان امسال ميشود گفت تلويزيون يكي از اين سهميههايش را مصرف كرده. سريال صاحبدلان كه از شبكه يك پخش ميشد، به موفقيت عجيبي دست پيدا كرد و توانست سليقههاي متنوع و متفاوتي را پاي تلويزيون نگه دارد. اولين برگ برنده سريال، نويسنده فيلمنامهاش بود: عليرضا طالبزاده، يك نويسنده كمكار، اما بااستعداد و عميق؛ كسي كه متن مجموعههاي جريانساز «در پناه تو» و «دوران سركشي» را نوشته. عامل بعدي، ايدة بسيار حساس و بهشدت درگيركننده فيلمنامه بود. اين كه داستانهاي پيامبران در قرآن به زبان امروز ترجمه شود و در قالب يك مجموعه تلويزيوني با شخصيتهاي كاملا قابل درك امروزي پرداخت شود، از آن كارهاي جسورانهاي است كه تنها از گروه سازنده صاحبدلان برميآمد، با كارگرداني حساب شده محمدحسين لطيفي و با بازيهاي خوبي كه پوريا پورسرخ، حسين محجوب، محمد كاسبي و بهخصوص باران كوثري و حميد ابراهيمي به نمايش گذاشتند.صاحبدلان يك بار ديگر نشان داد اعتماد به ايدههاي خلاق، چقدر ميتواند به ساخته شدن برنامههاي موفق پربيننده و تأثيرگذار كمك كند. سياه دوست داشتني اين، اسم فيلمي درباره يك اسب نيست. ماجراي كاراكترهاي بد، بيادب، بدذات و بدجنسي است كه سال 85 محبوب بودند. شوكت، معروفتر از نرگس بود و عمو قدرت، خشم و احساسات بينندگان زير تيغ را برانگيخت. بهنظر ميآيد نقش «بدمنها» در سريالهاي عامهپسند از اين به بعد، پررنگتر و پررنگتر خواهد شد؛ شخصيتهايي كه سياه و سياهتر ميسازيمشان تا مردم بتوانند با اطمينان محكومشان كنند، ليچار بارشان كنند و دلشان خنك شود. يعني چه كه آدم بدها شبيه خودمان باشند و لااقل گاهي عذاب وجدان بگيرند؟ اينجوري آدم ميرود كمي توي فكر كه شايد گاهي من هم كارهاي بد ميكنم و كي حوصله فكركردن دارد؟ پس، پيش به سوي خلق شخصيتهاي خيلي خيلي بد كه در ادامه فيلمنامه بشود هر بلايي سر آنها آورد و عقدههاي دروني خود را ارضا كرد. البته بخشياز شهرت شخصيتهاي منفي سريالها، مربوط ميشود به اينكه باوجود همه تلاشي كه فيلمنامهنويسان براي سياهكردن آنها ميكنند، بازهم مردم با اين آدم بده همذاتپنداري بيشتري دارند تا با آن آدم خوبه كه در سطحيترين شكل و به طرزي غيرعادي خوب است. اين داستان ادامه دارد يك حرف c، يك حرف j و يك حرف v انگليسي را در نظر بگيريد كه به شكل غيرمعمول و جيبي كنار هم چيده شده باشند. يعني شكلي كه سالهاي سال، پايين كارتونهاي كودكيمان ميديديم و معنايش را نميدانستيم. معناي آن علامت خاص در زبان ژاپني، «ادامه دارد» است. اين را امسال فهميدم؛ درست همان روزهايي كه داشتيم دنبال اطلاعات پرونده كارتونها ميگشتيم و مدام تصويرهاي آشناي قديمي را به ياد هم ميآورديم. بهجز اين، خيلي چيزها و خيلي تصويرهاي ديگر هم بود از كودكي همة ما كه شايد اگر ايدة درآوردن يك ويژهنامه براي كارتونها به سرمان نميزد، شايد ديگر هيچوقت به يادمان نميافتاد. خيلي چيزهاي تازه هم بود كه توي دل اين كار فهميديم؛ مثل علايق مشترك و اينكه چقدر كودكي نسل ما شبيه به هم بوده، مثل اسامي زبان اصلي كارتونها، مثل اطلاعات عجيب يا بامزه دربارة پيشينه كارتونها. يك چيزهايي هم بود كه توي اين كار ديديم و شنيديم و هنوز هم ماجرايش را درست نفهميدهايم؛ مثل آن استقبال وحشتناكي كه از شماره 97 نشريه شد، مثل آنهمه وبلاگ و گروپ و فوروم اينترنتي كه بعد از انتشار ويژهنامه ما به راه افتاد و بحث دربارة كارتونها، مثل اينكه فهميديم آن علامت c و j و v انگليسي عجيب و غريب را بايد حالا حالاها گذاشت پاي نوستالژيهاي مشترك كودكيهايمان. چه بزرگ شدي پسر عيد نوروز سال 84، سريال وفا همه را پاي تلويزيون ميخكوب كرده بود؛ سريالي كه پديدة جديدي معرفي كرد؛ پوريا پورسرخ كه همه او را ژوبين صدا ميزدند (نقشي كه در وفا داشت). هر چند او در سريال فرار بزرگ هم بازي كرده بود. پورسرخ در وفا، جوان عاشقي بود كه تن صدايش شبيه محمدرضا فروتن بود. بازي متفاوت او باعث شد تا بلافاصله بعد از عيد، تبديل به چهرة مشترك همه نشريات زرد شود. هفتهاي نبود كه اين نشريات، نكات تازهاي را از زندگي او رو نكنند؛ پاترول دارد، بچة جردن است، قدش اينقدر و وزنش فلان است. تا وقتي كه محمدحسين لطيفي بعد از وفا دوباره سراغ پورسرخ رفت. او در چند كار سينمايي هم بازي كرد كه حركت رو به جلويي برايش نبود. اما سريال صاحبدلان با استخوانبندي قوي و كارگرداني لطيفي باعث شد تا پورسرخ نقش شاهين را درست برعكس ژوبين بازي كند؛ يك بچه پولدار پررو. ماه رمضان، ماه خوشيمني براي پوريا بود. بلافاصله بعد از پايان صاحبدلان، پورسرخ همراه با لطيفي و كوثري راهي خرمشهر شدند تا فيلم جنگي روز سوم را بسازند. خيليها معتقد بودند لطيفي او را براي فروش در گيشه به خرمشهر برده، اما وقتي در ششمين روز جشنواره فجر، «روز سوم» اكران شد، همه از مثلث خوب بازيگري اين فيلم حرف ميزدند؛ مثلثي كه ضلع سومش بعد از باران كوثري و حامد بهداد، پوريا پورسرخ بود و هر سه هم كانديداهاي كسب سيمرغ. او در روز سوم، برادر جنوبياي بود كه لهجهاش را با كمترين نوسان، طوري اجرا كرد كه باور اينكه او جنوبي نيست، سخت بود. پورسرخ، نامزد سيمرغ بهترين بازيگر مرد شد و اينطوري در عرض يك سال، پوريا وارد باشگاه بازيگران مطرح شد. حالا او بايد مسيرش را انتخاب كند؛ مسيري كه آينده بازيگرياش را رقم ميزند. و عيد نوروز امسال، همه پورسرخ را با نام پورسرخ ميشناسند نه ژوبين. قل مراد داره ميخنده حيف شد. اگر جور ميشد و مهران مديري و بروبچز ميتوانستند براي شب عيد، يعني براي تعطيلات نوروزي هم باغ مظفر را راهاندازي و يك مقدار تيراندازي كنند، عيششان تكميل بود. درست مثل همه شبهاي پاييزي در سال گذشته كه ملت هميشه پاي جعبه، توانستند با تماشاي جمال مبارك دوستان، دلي از عزا در بياورند. (دقيقا دلي از عزا در بياورند!) راستش اين از آن برنامههايي بود كه از همه طرف، سود خالص بود و هيچكس نبود كه از آن منتفع نشود. خود عمو مهران اينها كه تا توانستند توي پاچة اين سريال تبليغات چپاندند و آنقدر گندش را درآوردند كه خودشان هم خندهشان گرفته بود. از طرف ديگر، عمو ضرغام و شركا هم كه داشتند سهلا پهنا پيام بازرگاني پخش ميكردند، يعني هم قبل از سريال، هم بعد از سريال، هم وسطش هم زيرش، هم اونورش و... خلاصه كيفور كيفور بودند. مردم هم كه هر شب مينشستند «مربا بده بابا» و خنده و گريه قل مراد را تماشا ميكردند و عمرشان كيلومتر نميانداخت. تا حتي مرغابيهاي باغ هم از اين برنامه منتفع شدند و همينطور صاحب خرقل مراد كه اين حيوان زبان بسته را روزي چند هزار تومان به تهيهكننده كرايه ميداد. البته اين آخرهاي كار داشت شر درست ميشد و يك عده بين كامرانخان و قلمراد با شخصيتهاي واقعي، همانندسازيهايي ميكردند كه البته موضوع از طرف نويسندگان مجموعه ا ز بيخ بيخ تكذيب شد و سريال هم زودتر از موعد سروتهاش هم آمد تا كار به جاهاي باريك نكشد. با پخش اين سريال، سيما نشان داد كه كاملا تعادل را رعايت ميكند و اگر در تابستان، نرگس را نشان داده بود تا از ملت آبغوره بگيرد، در فصل سرما تماشاگرانش را خنداند كه همه چيز يربهير شود. ميماند مشابهتهاي بين علي دايي و مهران مديري كه... راستي شما هم مثل ما حس نميكنيد كه علي داييها زياد شدهاند و هر طرف سر ميچرخانيد، كساني را ميبينيد كه براي خودشان يك پا آقاي گل جهان هستند. سيد احسان بيكايي - سعيد جعفريان - كاوه مظاهري - سيامك رحماني - فاطمه هاشمي - نفيسه مرشدزاده - سيدجواد رسولي - احسان رضايي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 623]
صفحات پیشنهادی
حضور ستارگان طنزهای 90 شبی تلویزیون در فیلمهای سینمایی
عبدی از معدود کمدینهایی است که به واسطه انعطاف در چهره و قدرت تقلید صدا، ... ماهایا پطروسیان پدیده سینمای کمدی در دهه 70 است که قابلیت و استعدادی بالا برای بازی ...
عبدی از معدود کمدینهایی است که به واسطه انعطاف در چهره و قدرت تقلید صدا، ... ماهایا پطروسیان پدیده سینمای کمدی در دهه 70 است که قابلیت و استعدادی بالا برای بازی ...
ستارگانی در خدمت اقتصاد
اما گسترش این پدیده و کارکردهای اجتماعی آن در عرصه سینما موضوعی است که باید ... حضور بازیگران سینما و تلویزیون در تبلیغات تجاری که طی دو سال اخیر با نصب ... هر عابری را به خود جلب می کنند و حتی به نوعی در رنگارنگ شدن چهره شهرها موثر است. ...
اما گسترش این پدیده و کارکردهای اجتماعی آن در عرصه سینما موضوعی است که باید ... حضور بازیگران سینما و تلویزیون در تبلیغات تجاری که طی دو سال اخیر با نصب ... هر عابری را به خود جلب می کنند و حتی به نوعی در رنگارنگ شدن چهره شهرها موثر است. ...
نگاهي به پديده موفق مرد هزار چهره
نگاهي به پديده موفق مرد هزار چهره. ... هموطن-بدون ترديد يكي از پديدههاي طنز تلويزيون ايران است. وي طي سالهاي اخير چه در مقام يك كارگردان و چه به ... [ آرشیو کل سینما ] ...
نگاهي به پديده موفق مرد هزار چهره. ... هموطن-بدون ترديد يكي از پديدههاي طنز تلويزيون ايران است. وي طي سالهاي اخير چه در مقام يك كارگردان و چه به ... [ آرشیو کل سینما ] ...
شروع خوب سینمای ایران در نوروز 88
"جامجم" در صفحه رسانه میپردازد به چهره متفاوت تلویزیون در نوروز 88، پاسخ نویسنده ... در سینما و مطلبی درباره یک پدیده نه چندان نوظهور در صفحه رادیو و تلویزیون و ...
"جامجم" در صفحه رسانه میپردازد به چهره متفاوت تلویزیون در نوروز 88، پاسخ نویسنده ... در سینما و مطلبی درباره یک پدیده نه چندان نوظهور در صفحه رادیو و تلویزیون و ...
محمد رضا گلزار تکه؛ هم خوش استیل،هم خوش چهره
این بازیگر سینما و تلویزیون در ادامه افزوده: به همین سبب، دستمزدی كه به ایشان ... كه خوشبختانه موفق نبودند و چیزی از محبوبیت گلزار ،كه پدیده سینمای ایران است كم ...
این بازیگر سینما و تلویزیون در ادامه افزوده: به همین سبب، دستمزدی كه به ایشان ... كه خوشبختانه موفق نبودند و چیزی از محبوبیت گلزار ،كه پدیده سینمای ایران است كم ...
فیس بوک در کمین هنرمندان!
اما در همین دنیای مجازی هم هر از گاهی اتفاقاتی رقم می خورد و پدیده هایی رخ می نمایند که بازخوانی ... هنرمندان به گوش باشندآنا نعمتی یکی از این چهره هاست که به تازگی در گفت وگویی ... فرآوری: محمد صابریگروه سینما و تلویزیون تبیانمنبع: خبرگزاری مهر ...
اما در همین دنیای مجازی هم هر از گاهی اتفاقاتی رقم می خورد و پدیده هایی رخ می نمایند که بازخوانی ... هنرمندان به گوش باشندآنا نعمتی یکی از این چهره هاست که به تازگی در گفت وگویی ... فرآوری: محمد صابریگروه سینما و تلویزیون تبیانمنبع: خبرگزاری مهر ...
چطور ستاره سینمای جهان شدم؟! (ستاره های زن )
مادر اسکارلت یک تهیه کننده سینمایی بود و زمینه ورود او به بازیگری را از زمان ... عنوان جوانترین پدیده بازیگری هالیوود شهرت دارد به خاطر خانواده سینماییاش خیلی زود .... تلویزیون اسپانیا قرارداد بست که باعث شد راهش برای چهره شدن در سینما هموار شود. ...
مادر اسکارلت یک تهیه کننده سینمایی بود و زمینه ورود او به بازیگری را از زمان ... عنوان جوانترین پدیده بازیگری هالیوود شهرت دارد به خاطر خانواده سینماییاش خیلی زود .... تلویزیون اسپانیا قرارداد بست که باعث شد راهش برای چهره شدن در سینما هموار شود. ...
تصاوير كاريكاتوري از زنان در فيلم ها
از زمان ابداع سينما و تلويزيون نيز مشاركت آنها در كارهاي هنري قابل توجه بوده است. ... در دهه 70 بود كه زيبايي و جذابيتهاي ظاهري زنان نه به عنوان يك پديده منفي و عامل اغوا ... يا متمول ظاهر شوند، با طراحي لباس و چهره خاص براي آنها سعي مي شود، چهره جديدي از زن ...
از زمان ابداع سينما و تلويزيون نيز مشاركت آنها در كارهاي هنري قابل توجه بوده است. ... در دهه 70 بود كه زيبايي و جذابيتهاي ظاهري زنان نه به عنوان يك پديده منفي و عامل اغوا ... يا متمول ظاهر شوند، با طراحي لباس و چهره خاص براي آنها سعي مي شود، چهره جديدي از زن ...
ممنوعیت یا ساماندهی؟
جمشید مشایخی بازیگر پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون ایران زمانی که اقدام به ... شاید بتوان این نکته را مطرح کرد که پدیده حضور چهرههای برجسته در تبلیغات ...
جمشید مشایخی بازیگر پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون ایران زمانی که اقدام به ... شاید بتوان این نکته را مطرح کرد که پدیده حضور چهرههای برجسته در تبلیغات ...
گفت و گو با حامد بهداد:پنج میليون تماشاگر به سينما مي آورم
سینمای ما: حامد بهداد، به واقع يك پديده است، سال ها قبل وقتي در "آخر بازي" همايون اسعديان ... ساخته محمد رضا آهنج و درخشش در اين مجموعه براي مخاطب تلويزيون نيز شناخته شد. بهداد پس از اين در آثار ديگري نيز به ايفاي نقش پرداخت و به چهره ايي محبوب ...
سینمای ما: حامد بهداد، به واقع يك پديده است، سال ها قبل وقتي در "آخر بازي" همايون اسعديان ... ساخته محمد رضا آهنج و درخشش در اين مجموعه براي مخاطب تلويزيون نيز شناخته شد. بهداد پس از اين در آثار ديگري نيز به ايفاي نقش پرداخت و به چهره ايي محبوب ...
-
سینما و تلویزیون
پربازدیدترینها