واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
شب حنابندان و آغاز نبردی بزرگ بعد از دعای کمیل برادران همه همدیگر را در آغوش گرفتند و از یکدیگر حلالیت و شفاعت طلبیدند و گریه کردند، بعضیها وصیتنامه مینوشتند، بعضیها شوخی میکردند، بعضیها قرآن میخواندند، خیلیها حَنا بستند.
به گزارش فرهنگ نیوز، تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزمهای دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگهای غیرخودی است، ایثارگری و شهادتطلبی نقش بهسزایی در حفظ دین و ارزشهای آن و استقلال کشور ایفا میکند؛ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن بهمنظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است.ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمانبر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریعکنندهای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشتهاند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی در استان مازندران بهعنوان یکی از رسانههای ارزشی و متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی در سلسله گزارشهایی در حوزه دفاع مقدس و بهویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانوادههای شهدا نشسته و مشروح گفتههای آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده است.این روزها با توجه به اینکه بیش از 27 سال از تاریخ پرافتخار حماسه فرزندان امام راحل میگذرد، وقتی دفتر خاطرات آن روزگار را ورق میزنیم به روایتهایی میرسیم که خواندن و شنیدن آن، اوج شجاعت و دلدادگی طلایهداران را نشان می دهد. دو واقعه فراموشنشدنی تاریخی در فصل پایانی سال به چشم میخورد، یکی عملیات کربلای پنج و دیگری عملیات غرورآفرین والفجر هشت، این ساعات و لحظات، رزمندگان پرافتخار لشکر همیشه پیروز 25 کربلا، مشغول به آمادهسازی خود برای شرکت در عملیاتی سخت و نفسگیر هستند، عملیاتی که در کتب دانشگاههای نظامی دنیا، از آن یاد شده و تدریس میشود.* 30 مرد تخریب«احمد رضانیا» از رزمندگان واحد تخریب لشکر ویژه 25 کربلا، یکی از حماسهسازان عملیات والفجر هشت است که روایتی جذاب از حماسه دلیرمردان واحد تخریب این لشکر بیان میکند.سه ماه قبل از عملیات والفجر هشت، در منطقه بودیم، 16 سالم بود و بهعنوان بسیجی از روستای معلمکلا، بخش بندپی غربی شهرستان بابل رفتم هفتتپه «مقر لشکر ویژه 25 کربلا در خوزستان»، آنجا نیروها را تقسیم کردند.ما 30 نفر بودیم برای تخریب، میبایست با دقت عمل میکردیم، چون در تخریب قول مشهوری است که «اولین اشتباه آخرین اشتباه است.»ابزارهای تخریبچی سرنیزه و سیمچین است و برای خنثی کردن مین و قطع سیم خاردارها و موانع بهکار می روند، ما در پادگان شهید بیگلو واقع در منطقه هفتتپه مستقر بودیم و همانجا آموزش دیدیم، بعد از آموزش تخصصی، رفتیم آبادان، کنار رودخانه بهمنشیر، چند هفته آنجا بودیم. * استقرار در چوئیبدهبچه ها دیگر کِسِل شده بودند، بالاخره آموزش های لازم را دیدیم، بعد ما را سوار کامیون کردند و در نخلستانهای منطقه بهمن شیر در روستای چوئیبده مستقر کردند، معمولاً بچهها را با تویوتا به منطقه عملیاتی میفرستادند اما چون این عملیات بسیار مهم و سِرّی بود و نمیبایست عراقیها متوجه عملیات ما شوند، از کامیون برای انتقال نیروها استفاده کردند.آن جا نیروهایی بودند که تا 6 ماه به مرخصی نرفته بودند، نه تلفنی، نه نامهای، هیچ ارتباطی نداشتند، چون بیم آن وجود داشت عملیات لو برود، بعد از آموزش تکمیلیتر تخریب در منطقه چوئیبده نیروها را جمع کردند.طرف راست لشکر 27 محمدرسولالله (ص) تهران بود، طرف چپ هم لشکر ما ـ ویژه 25 کربلا ـ، لشکر 14 امام حسین (ع) اصفهان وسط این دو، لشکر 17 علیبنابیطالب (ع) قم هم بود.* شبی که حنا بستیمشب عملیات شب جمعه بود و بچهها با شور و حال خاصی دعای کمیل خواندند، ما میدانستیم این عملیات خیلی مهم است، حتی در سطح جهانی، بعد از دعای کمیل برادران همه همدیگر را در آغوش گرفتند و از یکدیگر حلالیت و شفاعت طلبیدند و گریه کردند، بعضیها وصیتنامه مینوشتند، بعضیها شوخی میکردند، بعضیها قرآن میخواندند، خیلیها حَنا بستند.قبل از عملیات به ما یک شکلات میدادند که 24 ساعت گرسنهمان نمیشد، یک تُن ماهی، یک کمپوت گیلاس هم تو کولهپشتی ما بود، از 300 نفر 130 نفر انتخاب شدیم، طنابی دور کمرمان بسته بودیم تا از همدیگر جدا نشویم، ساعت 9 شب وارد اروند شدیم، جذر و مد آب بسیار بالا بود، جذر آب تا ارتفاع 7 متری میرفت آن طرفِ آب. با این وضعیت عراقیها اصلاً فکر چنین عملیات بزرگ و خطرناکی را از طرف نیروهای ما نداشتند، آنها نگهبانهایی گذاشته بودند داخل سنگرهای بتونی و کانالهای بزرگ خودشان و خیالشان از همه چیز جمعِ جمع بود، کمترین عرض اروند از طرف خودمان تا نیروهای عراقی 700 متر بود، سرعت آب هم 70 کیلومتر در ساعت، مین های روی آب را خنثی کردیم و سیم های نازک بسیار زیاد و سیم های حلقوی را جمع کردیم، سپس اعلام کردیم موانع برداشته شد و عملیات را شروع کنید.* شروع عملیات با رمز یا فاطمه زهرا (س)رمز عملیات ـ یا فاطمه زهرا (س) ـ اعلام شد، نیروها داشتند با قایق از آن طرف آب به طرف عراق حرکت می کردند، عراقی ها با زدن منور متوجه برادران شدند و آنها را به رگبار بستند، دیدم قایق برادرانی را که داشتند می آمدند هدف گرفته همگی سرنشینان آن از جمله برادر جعفر قلی پیشه به شهادت رسیده و در آب افتاده اند.بعد از نبردی جانانه وارد فاو شدیم، بعد از عبور از اروند می بایستی از خاکریز این طرف به آن طرف می رفتیم تا خط شکسته شود، بچه ها ساعت ها منتظر شکسته شدن خط بودند و هیچ تیری نمی انداختند، همگی خسته شده بودند. * حرکت جالب فرمانده لشکرسردار مرتضی قربانی «فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا» اللهاکبرگویان با سلاح تیربار گیرینوف که هر دقیقه 500 تا 700 تیر میزند شروع به تیراندازی کرد، بچه ها روحیه گرفتند، ساعت 4:05 دقیقه صبح خط شکسته شد، وارد شهر فاو شدیم، لشکر ویژه 25 کربلا در کارخانه نمک مستقر شد، در کارخانه نمک 48 ساعت ماندیم و بعد به ما 15 روز مرخصی دادند و جای ما لشکرهای دیگری آمدند.بعد از 15 روز مرخصی وارد فاو شدیم و ما را بردند به سه راهی به نام «سه راه مرگ» در فاو دشمن از موشک های «سام زمین به هوا» استفاده می کرد که ساخت غربی ها بود.در آن اوضاع و احوال بحرانی یکی از بچه های شجاع و نترس قائم شهر که به او «آسیان» می گفتند، کارهای خطرناک و سختی را انجام می داد، قدش بلند بود و هیکلی درشت داشت، می گفتیم: «آسیان! تو قدت بلند است بیشتر در تیررس دشمن هستی، آخرش شهید می شوی.» می خندید و می گفت: «اگر قرار است شهید شوم خوب است موقع خواب شهید شوم.»* انتقام با بمب شیمیایی بعثی ها برای انتقام شکست بزرگ شان، بمب های شیمیایی از نوع گاز خردل که اشک آور و سفیدرنگ بود می ریختند سر بچه ها، شیمیایی نیروها را حسابی را غافل گیر می کرد، چون وقتی روی زمین می افتاد هیچ صدایی نداشت، بچه ها تا می خواستند لباس ایمنی بپوشند و ماسک شان را بزنند دو سه دقیقه طول می کشید و آن وقت آثار شیمیایی اثر می کرد، تاول های زیادی روی صورت و بدن مجروح ها نمایان بود، آنهایی هم که ظاهراً سالم ماندند الآن مشکل پیدا کرده اند.در شرایط سختی که روی بچه ها سنگینی می کرد ناگهان حضور فرماندهی در میان آن همه خطر، روحیه مضاعفی به جمع بچه ها داد و همه مصمم شده بودند با توان بیشتری مأموریت های محوله را به انجام برسانند، فرمانده که از بچه های نکا بود و قبلاً هم در حین انجام مأموریت تخریب موجی شده بود، مردانه می جنگید و اصلاً خستگی نمی شناخت، او کسی نبود جز شهید محمدرحیم بردبار که بعدها در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.
منبع: فارس
94/12/10 - 09:38 - 2016-2-29 09:38:18
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]