تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بسم اللّه‏، شفاى هر دردى و يارى كننده هر دارويى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806899610




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادی از روزهای دلتنگی سیدمحسن سبزیان؛ 20 کیلومتر دوید تا به کاروان شهدا برسد


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از روزهای دلتنگی
سیدمحسن سبزیان؛ 20 کیلومتر دوید تا به کاروان شهدا برسد
دو هفته از اعزامش گذشته بود، یک روز که داشتم از خیابانی که بنیاد شهید بود، عبور می‌کردم دیدم بلندگو اعلام می‌کند فردا رأس ساعت 9 صبح تشییع پیکر شهید محسن سبزیان از مسجد جامع برگزار می‌‌شود.

خبرگزاری فارس: سیدمحسن سبزیان؛ 20 کیلومتر دوید تا به کاروان شهدا برسد



به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، پای صحبت‎های رزمندگان و خانواده‎های شهدا که می‌نشینی، خاطرات تلخ و شیرینی را بیان می‌کنند که می‎توان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، می‌توانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند. خبرگزاری فارس در استان مازندران به‌عنوان یکی از رسانه‌های ارزشی و متعهد به آرمان‌های انقلاب اسلامی‌ در سلسله گزارش‌هایی در حوزه دفاع مقدس و به ویژه تاریخ شفاهی جنگ احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبت‌ها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و آنها را بدون کم و کاست در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان می‌گذرد. * اعزامی تلخ و شیرین محمد احمدیان می‌گوید: من در سال‌های 65 و 66 مسئول اعزام نیروی سپاه ساری بودم، یکی از مشکل‌هایی که با آن روبه‌رو بودیم، دستکاری شناسنامه‌ها بود که نوجوانان آن روز برای این که سن‌شان شرایط اعزام به جبهه را پیدا کند، دست به این کار می‌زدند. بچه‌هایی می‌آمدند با قد 150 سانتی‌متری که ادعا می‌کردند 17 یا 18 سال سن دارند، ما هم بر حسب وظیفه اجازه نداشتیم این افراد را به جبهه اعزام کنیم و سخت‌گیری هم می‌شد ولی بودند افرادی که از دست ما در می‌رفتند. شهیدی داریم در ساری به نام محسن سبزیان که هنگام اعزام به جبهه پرونده‌اش به‌دلیل نداشتن عکس برگشت خورد، وقتی اسمش را برای اعزام نخواندیم، شروع کرد به گریه کردن که اسم من در میان اعزامی‌ها نیست، به او گفتم در پرونده‌ات عکس نبود و برای صدور کارت جنگی حتماً نیاز به عکس است. چند نفر را برای واسطه آورد ولی من قبول نکردم، یک‌ساعت بعد وقتی همه رزمندگان سوار اتوبوس‌ها و مینی‌بوس‌ها شدند، دیدم او نفس‌زنان به‌سمت من می‌آید، ابتدا خیال کردم باز هم می‌خواهد التماس کند ولی وقتی در دستش عکس دیدم، تعجب کردم، به او گفتم عکس از کجا تهیه کردی، گفت: «در منزل داشتم، رفتم آوردم.»

آن‌وقت‌ها این‌طور نبود که ظرف یک ساعت بتوانند برایت عکس بگیرند و ظاهر کنند، به او گفتم: «منزل‌تان کجاست؟» گفت: «خانه‌های سازمانی صنایع چوب و کاغذ.» پیش خودم گفتم: «10 کیلومتر رفت و 10 کیلومتر برگشت، خدا را خوش نمی‌آید کارش را راه نیندازم.» به او گفتم سوار شود و چقدر در آن لحظه خوشحال بود.  دو هفته از اعزامش گذشته بود، یک روز که داشتم از خیابانی که بنیاد شهید بود، عبور می‌کردم دیدم بلندگو اعلام می‌کند فردا رأس ساعت 9 صبح تشییع پیکر شهید محسن سبزیان از مسجد جامع برگزار می‌‌شود، خشکم زد فردا در تشییع‌اش شرکت کردم و تا مزار شهدا گریه‌هایش هنگام اعزام و خوشحالی‌اش هنگامی که مشکلش حل شد گریستم. * سجده‌ای با هق‌‌هق گریه‌ها!‏ عسکری جعفری می‌گوید: شهریور سال 62 بیشتر بچه‌های بسیجی طرح جنگل که طی چند سال جنگیدن با منافقین در جنگل‌های شمال ورزیده شده بودند، به جبهه اعزام شدند و گردانی را تحت عنوان قمر بنی‌هاشم (ع) تشکیل دادند، دوستی داشتیم به‌نام محسن یوسفی که در همان عملیات به شهادت رسید، از آن دسته نیروهایی بود که نور بالا می‌زد و همه می‌دانستند زیاد ماندنی نیست، شبی که قرار بود به قله حمله کنیم، مراسم وداع و خداحافظی برگزار شد، آنهایی که در عملیات‌ها شرکت کرده‌اند یکی از بهترین لحظات جبهه‌ها را شب وداع می‌دانند.

شهید یوسفی آن‌قدر آن شب گریه کرد که حدس همه مبنی بر این بود که او به شهادت خواهد رسید، به واقعیت مبدل شد، از همه بچه‌ها حلالیت طلبید، یکی از زیباترین صحنه‌های آن شب، سجده او بود که با هق‌‌هق گریه‌هایش همراه شده بود و نشان از بزرگی روح این شهید والامقام بود. * سرنوشت رزمنده ترسو ناصر مستشرق می‌گوید: در هور که بودیم یک‌بار عراقی‌ها سنگر کمین ما را زدند و ما مجبور شدیم داخل قایق به نگهبانی بپردازیم، فرمانده قایق ما آقای مهدی طبری بود، یکی از بچه‌ها وقتی تیراندازی عراقی‌ها را دید ترسید و شروع کرد به غُر و لند کردن، اعصاب همه بچه‌ها خرد شده بود. ما هم به‌دلیل اینکه از تیرهای بی‌هدف عراقی‌ها در امان بمانیم، کف قایق دراز کشیده بودیم، یک ساعتی به همین وضعیت سپری شد و این دوست عزیزمان نه این که از اعتراض‌هایش کاست، بلکه بیشتر هم کرد، دیگر حوصله همه‌مان را سر برده بود، در حال غر زدن بود که یک تیر به قایق اصابت کرد و درست خورد به سرش و پوست سرش را شکافت، به‌طوری که خون از سرش سرازیر شد، اگر کلاه آهنی سرش نبود، حتماً آسیبش جدی‌تر بود.

همین باعث شد که دوباره برگردیم و او را پیاده کنیم، وقتی او پیاده شد، نفس راحتی کشیدیم و دوباره به جلو رفتیم، در بین راه بچه‌ها می‌گفتند خدا می‌دانست که اگر او همراه ما بیاید نه کاری انجام می‌دهد و نه می‌گذارد ما کاری انجام دهیم، به شکر خدا مأموریت آن روز ما که برپا کردن مجدد کمین بود، به نحو احسن انجام گرفت. * خوابی که محقق شد ناصر مستشرق خاطره‌ای دیگر را چنین روایت می‌کند: شهید حجت‌الله مستشرق هم پسرعموی من است و هم این که همسایه بودیم، او وقتی شهید شد جانشین مخابرات لشکر ویژه 25 کربلا بود، یک شب در خواب دیدم که به اتفاق هم می‌خواهیم با قطار به مشهد برویم البته می‌دانم این شهر که نامش مشهد است، مشهدالرضا نیست، وقتی قطار حرکت کرد هر دوی‌مان کنار قطار شروع به دویدن کردیم یک لحظه دیدم قطار سرعتش را کم کرد و حجت سوار بر آن شد و با سوار شدن او قطار سرعتش را زیاد کرد و من هر کار کردم سوار شوم، نتوانستم.

حجت به من می‌گفت سریع‌تر بدو ولی من هر کار می‌کردم، نمی‌توانستم به او برسم، فردای آن روز شنیدم حجت به مرخصی آمد، سریع خودم را به او رساندم و خواب شب قبلم را برایش تعریف کردم، وقتی داشتم تعریف می‌کردم محو صحبت‌هایم شده بود و بعد در پایان گفت: «انشاءالله خیراست.» از آن به بعد پیش دوستان که می‌رفت خواب مرا تعریف می‌کرد و می‌گفت: «من صد در صد شهید خواهم شد.» انتهای پیام/86029/ع

http://fna.ir/Y85DBM





94/09/11 - 12:28





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 116]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن