تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):ما اهل بيت، وعده‏هاى خود را براى خودمان، بدهى و دِين حساب مى‏كنيم، چنانكه رسول اكر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817101143




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پرده ی سوم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
يک جرعه داستان
پرده ی سوم   نويسنده: اکبر رضي زاده   یک جرعه داستان پرده کنار مي رود. بازيگر گريه کنان- بدون پوشش- وارد صحنه شده، دست و پا مي زند. تماشاچيان از خنده، روده بُر مي شوند. در پرده ي دوم هنرپيشه لباس هاي اتو کشيده و مرتب دلقک ها را پوشيده، با حرکات پيچ در پيچ دست ها و اندام ها «پانتوميم» اجراء مي کند. تماشاچيان با نشاط و شادي محو حرکات او شده، مدام برايش دست مي زنند و سوت مي کشند. پرده ي سوم شروع شده، بازيگر وارد«سن» مي گرد. همه جا تاريک و ساکت است. با تعجب نگاهي به دور و اطراف مي اندازد. بارقه اي از ترسي ناخودآگاه وجودش را گرفته است. جاي جاي ذهنش را مي کاود. گويي چنين صحنه اي را قبلاً نديده است. نمي داند چه کار بايد کرد!... ناگهان فرياد کارگردان را از پس پشت «سن» مي شنود: «چرا معطلي؟! بپوش آن لباس هاي سپيد را. مگر نمي بيني وقت گذشته و نمايش در حال اتمام است؟!» هنرپيشه هيجانزده با انگشت هايي لزران و افکاري پريشان، سه کنج صحنه را برانداز مي کند. يک قباره پارچه سپيد، با چارچوبي مستطيل شکل در کنار گودالي به طول قد يک انسان، در گوشه ي صحنه، ديده مي شود!... سکوتي ممتد سالن نمايش را گرفته است. آهنگي غم انگيز و دلهره آور شنيده مي شود! تماشاچيان وحشت زده محو نمايش شده، هنرپيشه را گريه کنان در کور سوي صحنه ي نيمه تاريک مي بينند که با پوششي سپيد رنگ در درازاي گودال در حال خوابيدن است. صدايي بغض آلود از ميان سالن شنيده مي شود: «عاقبت زندگي چه غم انگيز است!!!» صداي خنده ي کارگردان از پس پشت صحنه به گوش مي رسد!... پرده بسته مي شود و چراغ ها روشن!... و ديگر هيچ!... /ع  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 226]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن