تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرکس نماز را سبک بشمارد ، بشفاعت ما دست نخواهد یافت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806848942




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یک روز با امام سجاد(ع)


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: ذهبی نوشته است: علی بن الحسین را غل برگردن به مجلس یزید بردند و ابن عبدربه اسناد خود از محمدبن حسین۱ نوشته است: «ما دوازده کودک بودیم، دستهامان به گردن بسته و بزرگتر ما علی بن الحسین بود.» چون سر سیدالشهدا را پیش یزید گذاردند، به شعر حصین بن حمام مُرّی تمثل جست: یفلقن هاماً من رجال اعزّه ر علینا و هم کانوا اعق و اظلما: (شمشیرها) سرهای مردانی را می شکافند که نزد ما گرامی هستند، و آنان در دشمنی و کینه توزی پیشدستی کردند. علی بن الحسین که میان اسیران بود، گفت: «برای تو قرآن از شعر سزاوارتر است: ما اصاب من مصیبه فی الارض…: هیچ مصیبتی در زمین و یا بر شما نرسید مگر آنکه در کتابی است پیش از آنکه زمین و شما را بیافرینیم. همانا این بر خدال آسان است. تا مگر بر آنچه از دست داده اید، دریغ نخورید، و بدانچه شما را داده است، شاد نباشید و خدا هیچ لافزن خودخواهی را دوست نمی دارد.» (حدید، ۲۲ و ۲۳) یزید در خشم شد و با ریش خود به بازی پرداخت، سپس گفت: «جز این آیه از کتاب خدا، سزاوار تو و پدر توست. خدا گفته است: ما اصابکم من مصیبه…: هر مصیبتی که به شما برسد، به دست خود برای خود کسب کرده اید و خدا از بسیاری در می گذرد. (شوری، ۳۰)مردم شام با اینان چه کنم؟» طبری داستان را به گونه ای دیگر نوشته است. وی نویسد: یزید به علی بن الحسین گفت: ـ علی! پدرت پیوند خویشاوندی را برید و حق مرا ندیده گرفت و بر سر قدرت با من به ستیز برخاست. خدا بدو آن کرد که دیدی! علی بن الحسین در پاسخ این آیه را خواند: ما اصاب من مصیبه فی الارض ولا فی أنفسکم الا فی کتاب من قبل أن نبرأها. انّ ذلک علی الله یسیر. (شوری،۳۰) یزید پسر خود خالد را گفت:«پاسخ او را بگو!» خالد ندانست چه بگوید و یزید برخواند: و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و بعفوا عن کثیر.(شوری،۳۱) ابن اثیر نویسد: فاطمه ـ دختر حسین ـ که از سکینه بزرگتر بود، گفت: «یزید، دختران پیغمبر و اسیری؟» یزید گفت: «نه برادرزاده. من این کار را خوش نداشتم.» ـ حلقة گوشواره ای هم برای ما نگذاشتند. ـ : بیشتر از آنچه از شما گرفته اند، به شما خواهم داد. مردی شامی برخاست و به یزید گفت: «این دختر را به من بخش!» فاطمه به جامة زینب آویخت و زینب گفت: «دروغ گفتی و خوارمایه سخنی بر زبان آوردی! نه تو چنین حقی داری نه یزید.» یزید در خشم شد و گفت: «دروغ می گویی. به خدا این حق را دارم و اگر بخواهم، می کنم.» ـ هرگز خدا چنین حقی به تو نداده است، مگر آنکه از ملت ما بیرون بروی و دین دیگری بگیری! ـ : با من چنین سخن می گویی؟ پدر و برادرت از دین بیرون رفتند! ـ تو، پدر و جدت به دین خدا و دین پدر و جد من هدایت شدید! ـ : دشمن خدا دروغ می گویی! ـ تو امیری و به ستم دشنام می دهی و به قدرت پادشاهی می نازی! و سرانجام یزید شرم کرد و خاموش شد.آنچه می توان حدس زد و شاید حدسی نزدیک به واقع باشد، این است که گفتگوهایی که در کاخ دمشق میان یزید و کاروان اسیران در میان آمده، ملایم تر از سخنانی بود که در کاخ پسر زیاد میان او و آنان رد و بدل گشت؛ زیرا عبیدالله برای خودنمایی و خوش خدمتی، هیچ ملاحظه ای از اسیران و حاضران مجلس خود نمی کرد، حالی که یزید از کسی بیمی نداشت. نوشته اند چون محفربن ثعلبه به مدخل کاخ وی رسید و در آمدن اسیران را بدان تعبیر زشت اعلام داشت۲ و مسلماً شنیدن آن عبارت حاضران را ناخشنود و شاید هم متنفر ساخت، یزید دانست که اشتباهی بزرگ کرده است، سخن او را برگرداند و گفت: «آن که مادر محفر زاییده، لئیم تر و شریرتر است.»پیداست که او با این سخن می خواست ناخشنودی حاضران را تخفیف دهد و نیز پیداست که کوشیده باشد تا با خشونت کمتری سخن بگوید. و در همین روزهاست که یزید خطیب دمشق را می خواهد و بدو می گوید به منبر برود و حسین و پدر او را به زشتی نام برد. خطیب چنان می کند که یزید می خواهد. علی بن الحسین(ع) بدو بانگ می زند: «وای بر تو ای خطیب! خشنودی آفریده را به خشم آفریدگار خریدی و برای خود جایی در دوزخ آماده کردی.» و شاید در همین روز و یا روز دیگری بود که از یزید می خواهد به منبر شود و سخنی چند که موجب خشنودی خدا باشد، به مردم بگوید و یزید با آن که نمی خواست، بدو رخصت می دهد… امام بر منبر می شود و چنین می گوید: ـ ای مردم! کسی که مرا می شناسد، می شناسد، و کسی که مرا نمی شناسد، خود را بدو می شناسانم. من پسر مکه و منایم! من پسر مروه و صفایم! من پسر محمد مصطفایم! من پسر آنم که (قدر) او نه پنهان است و جولانگاه او آسمان است. به عرش خدا تا آنجا پرید که به سدره المنتهی رسید، و از آن گذشت و رخت به مقام قاب قوسین او ادنی کشید. فرشتگان آسمان پشت سرش نماز خواندند و از مسجد حرام به مسجد اقصایش بردند. من پسر علی مرتضایم! من پسر فاطمه زهرایم! من پسر خدیجه کبرایم! من پسر آنم که او را به ستم در خون کشیدند، و سرش را از قفا بریدند. من پسر آنم که تشنه جان داد و تن او بر خاک کربلا افتاد. عمامه و ردای او را ربودند، حالی که فرشتگان آسمان در گریه بودند. جنیان در زمین و پرندگان در هوا سیلاب از دیده گشودند. من پسر آنم که سرش را بر نیزه نشاندند و زنان او را از عراق به شام به اسیری بردند. مردم! خدای تعالی ما اهل بیت را نیک آزمود، رستگاری، عدالت و پرهیزگاری را در ما نهاد و رأیت گمراهی و هلاکت را به دشمنان ما داد. ما را به شش خصلت برتری و بر دیگر مردمان سروری داد: بردباری و دانش، دلاوری و بخشش را به ما ارزانی فرمود. و دل مؤمنان جایگاه دوستی و منزلت ما نمود. آمد و شد فرشتگان در خانة ما و فرودآمدنگاه قرآن آستانة ماست. و هنوز از خطبه نپرداخته بود که اذان گو گفت: أشهد ان لا اله الا الله، علی بن الحسین گفت: «بدانچه گواهی می دهی، گواهی می دهم.» و چون اذان گو گفت اشهد ان محمداً رسول الله، علی بن الحسین رو به یزید کرد و گفت: «یزید! محمد جدّ توست یا جد من؟ اگر گویی جد توست، دروغ گفته ای و اگر گویی جد من است، چرا پدرم را کشتی و زنان او را اسیر گرفتی؟» سپس فرمود: «مردم! آیا میان شما کسی هست که پدر و جدش رسول خدا باشد؟» و به یکبار شیون از مردم برخاست. علی بن الحسین در مسجد شام سخنانی فرمود و خود و پدر و جد خویش را به مردم شناساند و بدانها گفت که آنچه یزید و کارگزاران او بر زبانها افکنده اند، درست نیست، پدر او خارجی نیست و نمی خواست جمعیت مسلمانان را برهم بزند، و در بلاد اسلام فتنه برانگیزد. او برای حق و به دعوت مسلمانان به پا خاست تا دین را از بدعتهایی که در آن پدید شده، بزداید و به سادگی و نزاهت عصر جد خود برساند. راستی این است که یزید از روی خودخواهی و نیز جوانی و ناپختگی، از آغاز حکومت، کار عراقیان و قیام امام حسین(ع) را ساده و بی اهمیت می پنداشت. آن نامه که در نخستین روزهای زمامداری خویش به حاکم مدینه نوشت و از او خواست از حسین بیعت بگیرد و اگر وی از بیعت سر باز زند، سر او را به دمشق بفرستد، نشانة این پندار است. از آن نابخردانه تر، خواستن خاندان پیغمبر بدان وضع رقت انگیز به شام. بردن اسیران به کوفه خود خطایی بود و آوردن آنان از عراق به شام خبطی بزرگتر. تنها پس از رسیدن گزارشهایی از واکنش این حادثة دلخراش بود که دانست کار بدان سادگی که می پنداشت، نیست. اندک اندک عراقیان نیز به زشتی آنچه کردند، پی بردند و شامیان دریافتند کسانی که با چنان وضع فجیع در عراق کشته شدند، شورشی نبودند. آنان خاندان کسی هستند که یزید به نام وی بر مسلمانان حکومت می کند! یک دو گزارش نیز از خرده گیری چند نامسلمان بر یزید در مجلس وی نوشته اند که در افزون ساختن نگرانی و بیم او بی اثر نبود. همه این پیشامدها سبب شد که یزید به دلجویی از بازماندگان حسین(ع) برخیزد و آنان را بیش ازاین در دمشق نگاه ندارند. یک نکتة دیگر را نیز باید بر این جمله افزود و آن عصبیتی است که از خوی قبیله ای و زندگانی در بیابان نشأت می یابد. آن بیت عمران بن حصین که می گویند یزید هنگام در آمدن اسیران به کاخ خود بر زبان آورد: «یفلقن هاما من رجال اعزه…»، نمایندة همین احساس است. او نمی خواست حسین(ع) را زنده ببیند، چون او را مقابل خود و خواهان سرنگونی حکومت خویش می دید، کوشید تا او را از میان بردارد. اکنون که وی را کشته و زن و فرزند او اسیر شده اند و به گمان خود کینه پدر و کشتگان خویش را گرفته، دیگر موردی ندارد که با خویشاوندان بر سر ستیز باشد. برای همین است که علی بن الحسین را طلبید و گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را! اگر من با حسین بودم، هرچه از من می خواست، می دادم و به هر صورت بود، مرگ را از او بازمی داشتم هرچند به بهای نابودی بعضی فرزندانم باشد. لیکن چنان که می بینی، قضای خدا چنین خواست، به من نامه بنویس هر چه می خواهی، انجام می شود. در یکی از روزهای توقف او در شام، منهال در بازار دمشق بدو می رسد و می پرسید: «پسر پیغمبر، چه می کنی؟» و او پاسخ می دهد: «ما چون بنی اسرائیل میان فرعونیانیم! مردان ما را می کشند، زنان ما را برده می گیرند. منهال! عرب بر جز عرب می بالید که محمد(ص) از آنهاست. قریش بر دیگر عرب می بالید که محمد(ص) از قریش است و ما خاندان پیغمبر دستخوش قتل و غارت شده ایم!» *زندگانی علی بن الحسین(ع) پی نوشتها: ۱٫ ظاهراً محمدبن حسن است.رر ۲٫ یزید از او پرسید: «چه خبر است؟» گفت: «محفر فاجر ان لئیم را همراه آورده است!» طبری (ج ۷، ص۳۷۶).


شنبه ، ۲آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن